فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 76

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
فصل76: «جنگل مرده (2/1)» ماهِ کامل بود. پرتوهای منتشر شده از خورشید نه گرما فراهم می‌کردند، نه حیات. نور ماه فقط برای نمایان کردن موجوداتی که در غیاب پرتوهای گرم خورشید به اطراف می‌چرخیدند، خدمت می‌کرد. ابرهای نامرئی در سراسر آسمان تاریک راهپیمایی کردند، تنها زمانی که با نور نقره‌ای که از جسم بزرگ آویزان در آسمان می‌تابید، برخورد می‌کردند نمایان می‌شدند. هوای سرد جنگلِ خوابِ زیرین را فرا گرفت و شبنم چسبیده به پوشش گیاهی را منجمد کرد. سیلوس بالای باروهای قلعه‌ی کوچکش ایستاد و به جنگل اطراف آن نگاه کرد. تغییر کرده بود، از چیزی که با زندگی همراه بود به چیزی مرده و پوسیده تبدیل شده بود. درختان بلند و برگ‌دار حالا خشکیده و بی‌ثمر شده بودند. کپک خاکستری عجیب و غریب و چسبناک بدون مهار روی درختان رشد کرده بود. کپک به آهستگی در حال تپش بود و چیزی که شبیه رگه به ​​نظر می‌رسید درست در زیر سطح رنگ پریده آن دیده می‌شد. هیچ حیات وحشی در میان درختان پراکنده نبود، هیچ آهویی که در میان گیاهان چرا کند یا گرگ‌هایی که آنها را تعقیب کنند، فقط تباهی وجود داشت. بین درختان آلوده چیزی جز زمین مرده نبود. حتی برگ‌هایی که از درخت‌ها ریخته بودند باقی نمانده بود، همه پوسیده شده بود و به هیچ تبدیل شده بود. در میان جنگل مرده گنبدهای پیچ خورده‌‌ی گوشتی، با روزنه‌های بیضی شکلی به ارتفاع سه متر که قطر آن تا سی متر می‌رسید، پراکنده شده بود. سرمای زمستان پیش‌رو با گرما و رطوبت طبیعی ناشی از رشد کپک‌ها ترکیب شد و غبار غلیظی را ایجاد کرد که جنگل را پوشانده بود. دید سیلوس به راحتی می‌توانست مه سنگین را سوراخ کند و چیزی از او پنهان بماند. او شاهد بود که بسیاری از شیاطین او، اجساد بسیاری از گونه‌ها، از جمله برخی از انسان‌ها را به لانه‌های خود حمل می‌کنند تا بتوانند تغذیه کنند. «پروردگار من!» صدایی عمیق اما صاف از پشت سرش به گوش رسید. «ماجراجویان وارد جنگل شده اند.» «چنین چیزی قابل پیش بینی بود.» سیلوس گفت و برگشت تا با فرزندش روبرو شود. تئودور روی گذرگاه سنگیِ یخ زده زانو زده بود و چشمانش به زمین زیر پایش دوخته شده بود. موهای بلند مشکی او به آرامی در نسیم شبانه تاب می‌خوردند. او کت و شلوار ابریشمی آبی سیری پوشیده بود که هیکل عظیم او را در بر گرفته بود و عضلات برجسته او را به نمایش می‌گذاشت. «آیا شیاطین را بفرستم تا آن‌ها را رهگیری کنند؟» «نه، آشناها رو بفرست. این سودمند خواهد بود که ببینیم آیا ارزش داشت که جانشون رو بهشون ببخشیم.» سیلوس دستور داد تقریبا دو هفته از حمله به سویزی می‌گذشت. در طول این مدت، او چندین دور مراسم قربانی را انجام داده بود و تعداد شیاطین تحت کنترل خود را به پانصد افزایش داده بود. او همچنین به تئودور اجازه داده بود تا چند نفر از انسان‌هایی را که ربوده بودند، تبدیل کند و آنها را به چیزی تبدیل کند که بیشتر مردم هنگام فکر کردن به یک خون‌آشام تصور می‌کنند. موجودی که نمی‌توانست زیر آفتاب راه برود و باید خود را با خون زنده نگه می‌داشت. این خون‌آشام‌ه...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی