پروفسور کال
قسمت: 88
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۸۸: «عمارت تسخیرشده - ۱»
صدای “تق تق تق” روی کف چوبی راهروی باریک طنین انداز میشد. تختههای چوبی قدیمی با برداشته شدن هر قدم آه و ناله میکردند. ذرات گرد و غبار با تنبلی در هوا میچرخیدند و پرتوهای نور خورشید را که از پنجرههای تختهشدهی انتهای سالن عبور میکنند برجسته میکنند. دستی پژمرده به سمت دستگیرهی گرد برنجی دراز شد و آن را چرخاند، اما دستگیره سرسختانه از چرخیده شدن امتناع کرد.
«یه در قفل دیگه، لعنت بهش.» پروفسور کال آهسته زیرلب غرغر کرد.
تریست پاسخ داد: «هاپ هاپ!»
دو ماجراجوی نامرده در حال حاضر در طبقهی پنجم سیاهچال نامردگان بودند. آنها با عجله از طبقهی چهارم گذشته بودند، زیرا بیشتر از همان زامبیها و اسکلتهای طبقهی سوم تشکیل شده بود. تنها تفاوت در چیدمان طبقه بود، طبقهی چهارم شامل جنگلی بود که مملوء از ارواح سطح پایین بود. در طبقهی چهارم منابع زیادی وجود داشت، بنابراین برای ماجراجویان کمی ماهرتر یک مقصد ایدهآل بود. از طرف دیگر پروفسور کال هیچ علاقهای به گیاهان و منابعی که در این طبقه یافت میشد نداشت.
از طرف دیگر طبقهی پنجم به شدت او را شگفتزده کرد. از نظر اندازه نسبت به طبقات قبلی بسیار کوچکتر بود. تا آنجا که او میتوانست بگوید تمام طبقه شامل یک عمارت اشرافی بزرگ بود. ورودی طبقهی پنجم یک در زرق و برقدار بزرگ بود که درون تنهی درختی در اعماق جنگل طبقهی چهارم قرار داشت. در به عنوان ورودی داخلی عمارت عمل میکرد، به این معنی که او قادر به دیدن بیرون بنا نبود.
او و تریست در یکی از راهروهای متعددی که در عمارت یافت میشد قدم میزدند و تک تک درهایی که میدیدند را بررسی میکردند. هر از گاهی صدای جیغهایی غیرانسانی به صورت تصادفی از قسمتهای مختلف عمارت شنیده میشد. پروفسور کال حدس میزد که آنها از بانشیها یا ویتها و یا هیچکدام سرچشمه میگرفتند. نامردگان مختلفی وجود داشتند که قادر به تولید چنین صداهایی بودند، اما بنا بر تجربهاش، پروفسور کال روی دو مورد اول شرط میبست.
پروفسور کال که نمیخواست وقت خود را برای یافتن کلید یا حل کردن معماهای پیچیده تلف کند، یک بار دیگر دستگیره در را گرفت. در عرض چند ثانیه، فلز قبل از اینکه روشنتر شود، شروع به درخشش قرمز کم رنگی کرد، و در نهایت به مایع روشن سوزانی تبدیل شد و از بین انگشتان دستش به زمین چکید. پروفسور کال که از خودش راضی بود، رفت تا در را باز کند، اما عمیقاً ناامید شد.
«لعنت بهش! همهی درای اینجا باید اینقده لجباز باشن؟»
پروفسور کال کف دستش را در امتداد شانهاش دراز کرد و فشار باد را به سمت در سرسخت هدایت کرد. در ضخیم کمی در برابر حملهی جدید مقاومت کرد، اما سرانجام چوب باستانی که از آن ساخته شده بود شکافت و تکههای بزرگی از در به درون اتاق پنهان پشتش پرواز کرد.
هنگامی که گرد و غبار فرو نشست، پروفسور کال درحالی که تریست به پایش چسبیده بود وارد اتاق کم نور شد. چیزی که از او استقبال کرد یک سالن رقص بسیار بزرگ با جایگاهی مخصوص نوازندگان ارکستر بود. از سقف بلندش یک لوستر کریستالی عظیم آویزان بود، شیشه به طرز بینقصی برش خورده بود و علیرغم کمبود نور در فضا به رنگهای رنگین کمان میدرخشید. پنجرههایی بسیار بزرگ اتاق را پوشانده بودند که زمانی به ساکنان اجازه میدادن...
کتابهای تصادفی

