فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 93

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
 

فصل ۹۳: «تا لبه پر»

 

زمان برای نامردگانی همانند لیچ معنایی نداشت، تا زمانی که زمین زیر پایشان محکم باشد، باقی خواهند ماند. با این حال، حتی با اینکه آن‌ها تمام زمان دنیا را داشتند، دلیل نمی‌شد که احساس بی‌صبری نکنند. و این دقیقاً همان احساسی بود که پروفسور کال در حال حاضر داشت.

او اکنون در طبقه‌ی دهم سیاهچال نامردگان بود، جایی که ماجراجویان آن را «اتاق رئیس» می‌نامیدند. تنها راهی که می‌توانستید به طبقات پایین‌تر ادامه دهید، این بود که هیولایی را که در آنجا زندگی می‌کرد شکست دهید. گفته می‌شد که هیچ راه دیگری برای باز کردن در، بدون کشتن ارباب طبقه وجود ندارد و اکنون پروفسور کال می‌توانست این گفته را تایید کند.

او سعی کرده بود با هر طلسمی که در انبار مهمات خود داشت، در مستحکم را باز کند، به نظر می‌رسید هیچ چیزی روی آن اثر نمی‌کند. هر طلسمی که خالقین سیاهچال در این طبقه به کار برده بودند، مانع از این می‌شد که او بتواند روال طبیعی طبقه را دور بزند.

تله‌ها و پازل‌هایی وجود داشت که او می‌توانست با تکیه بر قدرت جادویی‌اش آن‌ها را نادیده بگیرد، اما به نظر می‌رسید در این طبقه نمی‌تواند چنین کاری را انجام دهد. بنابراین او مجبور شد منتظر بماند تا هر جانور یا هیولایی که بر این طبقه حکمرانی می‌کرد دوباره زنده شود تا بتواند یکبار دیگر آن را بکشد.

اینگونه نبود که او هیچ کاری برای انجام دادن نداشته باشد، در طول سفرش به اینجا چندین نمونه جمع‌آوری کرده بود، حلقه‌ی ذخیره‌سازیش اکنون تا لبه پر شده بود. فقط اینکه او اشتیاق شدیدی را برای برقراری ارتباط با یک دوست قدیمی احتمالی حس می‌کرد و اینکه مجبور بود برای رسیدن به این هدف از مصائب بی‌پایانی عبور کند او را آزار می‌داد.

با صدای “تق”یی ساعت نقره‌ایش را باز کرد. عقربه‌ی کوچک قبلاً یک دور کامل چرخیده بود، خیره شدن به ساعت فقط باعث می‌شد که حرکت عقربه‌اش کندتر به نظر برسد. آن را با یک ضربه بست و به جیب سینه‌اش برگرداند. حالا که کار بهتری برای انجام دادن نداشت، یک بطری کوچک “آب مقدس” را که از یکی از ماجراجویان گرفته بود بیرون کشید و یک اسکت ساده را احضار کرد. او فرض کرد که انجام چند آزمایش درحالی که منتظر بود ضرری نداشت.

....

شهر درخشان، سروست، در تاریکی پوشیده شده بود. هوای به شدت سرد تنها چیزی نبود که ساکنان را وحشت‌زده بود. این خبر در حال پخش بود که پادشاهی آمین بدون هیچ هشداری به پادشاهی آن‌ها حمله کرده است و بدون اعلان رسمی جنگ یک حمله‌ی غافلگیرانه انجام داده است. آن‌ها می‌دانستند که روابط بین کشورشان و آمین خوب نیست، اما تا آن‌جایی که می‌دانستند آنقدرها هم بد نبود که بخواهند وارد جنگ شوند.

جارچیانی که به مناطق مختلف شهر ارسال شده بودند از حمله‌ی بی‌دلیل و وحشیانه‌ به قلعه‌ شهر ناکس صحبت می‌کردند. اگرچه آن‌ها دلاورانه جنگیده بودند، اما مدافعان شهر نتوانسته بودند مهاجمان را مهار کنند و شهر در عرض یک هفته سقوط کرده بود. کسانی که از حقایق آگاه بودند، می‌دانستند که شهر در طول چندین دهه صلح، زیرساخت‌های دفاعی خود را نادیده گرفته است. آن‌ها اصلاً برای یک حمله‌ی ناگهانی در مقیاس چند ده هزار نفری آماده نبوده‌اند.

تمام این وقایع تاج و تخت را در وضعیت بسیار شکننده‌ای قرار داده بود، حتی مردم عادی نیز می‌توانستند ضعف آن‌ها را بببینند، چه رسد به خانواده‌های نجیبی که به دنبال افزایش قدرت خود بودند. حتی قبل از این واقعه نیز جنبش‌هایی در دربار سلطنتی مورگانیا وجود داشت، آن‌هایی که جاه...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی