پروفسور کال
قسمت: 92
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۹۲: «اووپس!»
پروفسور کال دست اسکلتی خود را بالا آورد. چهار مرد روبرویش در پاسخ از ترس به خود لرزیدند. جرقههای الکتریکی آبی رنگ بین نوک انگشتان استخوانی او ظاهر شدند. موهای دست مردان کاملاً سیخ شده بودند، عطر غلیظ اوزون در هوا نفوذ کرده بود و دهان مردان با طعم فلز زنگزده پر شده بود.
احساس خطر مرگ قریبالوقوع محرک قدرتمندی بود که توانست مردان را از گیجی بیرون بیاورد. به همان اندازه که مردان کم هوش به نظر میرسیدند، دروواقع ماجراجویان کارکشتهای بودند. حداقل آنقدر توانا بودند که تنها با یک گروه چهار نفره بتوانند در اعماق سیاهچال نامردگان کاوش بکنند. کسی که شمشیرش از دستش افتاده بود، به سرعت آن را از روی زمین برداشت و سنگ طلسمی را که از گردنش آویزان بود فعال کرد.
مردی که طلسم را فعال کرده بود، درحالی که نور لاجوردی رنگ بدنش را فرا میگرفت فریاد زد: «من فکر میکردم لیچ تو طبقهی بیستوپنجمه، اون اینجا چه غلطی میکنه؟»
مردی که او را “رئیس” مینامیدند شمشیر دو دستش را محکم گرفت و در حین انجام این کار دندانهایش را به هم فشار داد. «هیچ نظری ندارم، اما ما میتونیم از پسش بربیاییم.»
پروفسور کال اجازه داد طلسمی که درحال انجامش بود محو شود، توپ الکتریسهای که در دست داشت با صدای “پاپ” ای از بین رفت. آنچه مرد درشتاندام گفته بود آشکارا توجه او را جلب کرد. او با خودش فکر کرد که اگر قبل از اینکه مستقیماً در داخل سیاهچال جستجو کند کمی تحقیق میکرد، میتوانست بفهمد که یکی از همنوعانش در این زندان به دام افتاده است. با فهمیدن این اطلاعات جدید، برنامهی آیندهی او به کل تغییر کرد.
یکی از ماجراجویان از این موضوع که پروفسور کال طلسم خود را متوقف کرده استفاده کرد، به جلو گام برداشت و شمشیرش را به سمت سر پروفسور کال تاب داد. سرعت ماجراجو قابل ستایش بود، بسیار سریعتر از شوالیههایی بود که قبلاً سعی کرده بودند به اتاق او نفوذ کنند. واضح بود که برخی از ماجراجویان بالا رتبه قادر بودند از مانا برای تقویت بدن خود استفاده کنند. شاید بعداً چندتا از آنها را آزمایش کند تا حدوحدود استقامتشان را بیازماید. و چندتایشان را تشریح کند تا ببیند مانا چگونه بر اندامهای آنها تاثیر گذاشته است.
زمانی که پروفسور کال به فکر فرو رفته بود، ماجراجو نزدیک شد و تقریباً خودش را بالای سر او رساند. ماجراجو شمشیر خود را به جلو پرتاب کرد و کاسهی چشم سوزان پروفسور را هدف گرفت، در همان لحظه، یک بطری شیشهایی کوچک مملوء از مایعی کاملاً شفاف در هوا حرکت کرد و سرتاسر سالن را طی کرد. پروفسور کال با تکان دادن عصای خود، حملهی دریافتی را متوقف کرد و شمشیر را که حالا از شکل افتاده بود به پهلو راند.
پروفسور کال دست پژمردهاش را بالا آورد و بطری کریستالی را در هوا گرفت. نیرویی که د...
کتابهای تصادفی


