فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 98

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
 

فصل ۹۸: «بازگشت به موقع»

 

اتاقی که به شدت می‌لرزید آرام شد، بادهای شدید فروکش کردند و در نهایت همه چیز به حالت ساکن خود بازگشت. همه جا ساکت بود، همانند دریاچه‌ای آرام در شبی بی‌باد. با خاموش‌ شدن شعله‌های آتشدان‌ها، اتاق بزرگ تاریک و تاریک‌تر شد و سرانجام آخرین ذره‌ی نور نیز در تلاش ناامیدانه‌ی خود برای روشنایی بخشیدن به اتاق شکست خورد. گرچه اتاق موجود زنده‌ای نبود، اما چنین به نظر می‌رسید که اتاق نیز همراه با لیچی که خودش را پادشاه می‌نامید مرده است.

خشم شدیدی که پروفسور کال در درون خود احساس می‌کرد نیز آرام شده بود و با عزمی دوباره برای کشف حقیقت پشت سیاهچال‌ها جایگزین شد. حضورش در داخل این گودال‌ عمیق فقط سوالاتش را بیشتر کرده بود. سوالاتی که نمی‌توانست با دانسته‌های فعلیش به آن‌ها پاسخ دهد. او احساس می‌کرد فقط زمانی می‌تواند مکانیزم پشت این زندان‌های زیرزمینی عظیم را درک کند که طلسم مورد استفاده در آن‌ها را بفهمد. متاسفانه، در داخل نوشته‌های باستانی که آکادمی در اختیار داشت هیچ جزئیاتی در این باره وجود نداشت. فقط اشاره شده بود که فداکاری عظیمی برای فعال کردن آن لازم بود.

او باید منشاء طلسم، کسی که آن را ایجاد کرده بود، و جایی که در حال حاضر در آن قرار داشت کشف می‌کرد. به نظر غیرممکن می‌رسید، اما او مطمئن بود که طلسم هنوز در گوشه‌ای دورافتاده از جهان پنهان است. او ماهیت انسان‌ها را تاحدودی درک می‌کرد و معتقد بود که آن‌ها هرگز اجازه نمی‌دهند چنین طلسم قدرتمندی نابود شود یا به دست دشمنانشان بیافتد. او خودش را به خاطر رفتار منفعلانه‌اش در آغاز جنگ سرزنش می‌کرد. شاید اگر او در جنگ شرکت می‌کرد، اوضاع اکنون متفاوت بود. از سوی دیگر، اگر او برای تمرکز بر روی تحقیقاتش به انزوا نمی‌رفت، شاید اکنون او به جای کوشیم پیر می‌بود.

«تنها راه چاره، به پیش رفتنه.» او آهی کشید و سرانجام عصای سیاهش را از چنگال آهنیش رها کرد و به تماشای فروریختن اجزایش روی زمین نشست.

او ممکن است برای لحظه‌ای کنترلش را از دست داده باشد، اما خودش را تحسین می‌کرد که در زمان عصبانیتش به سگ پشت سرش آسیب نرسانده است. خم شد و وسایلی را که از کوشیم پیر برجای مانده بود جمع کرد. او متعجب بود که چرا قبلاً هرگز آن‌ها را غارت نکرده بودند، زیرا قبلاً ماجراجویان بسیاری این طبقه را با موفقیت پشت سر گذاشته بودند. با توجه به کیفیت و جنس اقلام، تنها حدس او این بود که آن‌ها باید به روح لیچ پیر متصل بوده باشند.

اقلام وابسته به روح، دقیقاً همانطور که از اسمشان پیدا بود، به روح شخصی که آن‌ها را در دست داشت گره خورده بودند. به این معنی که تا زمانی که آن روح در این بُعد وجود داشت، هیچ موجود دیگری قادر به استفاده از آن‌ها نخواهد بود. برخی از اقلام تا آنجا پیش می‌رفتند که به هر کسی که سعی در لمس آن‌ها داشت آسیب می‌رساندند. از آنجایی که روح کوشیم پیر اکنون در جواهری بود که در بعد جداگانه‌ای درون حلقه‌ی ذخیره‌سازی او پنهان شده بود، اقلام وابسته به روح او اکنون بدون صاحب بودند.

عصا و تاج، اگرچه از قدرت لبریز بودند، اما واقعاً سبک مورد پسند او نبودند. آن‌ها را ذخیره کرد تا در فرصتی دیگر آن‌ها را مورد ارزیابی قرار دهد. از طرف دیگر، ردای گلدوزی شده توجه او را به خودش جلب کرد. رنگ سیاهی به تاریکی شب با بنفش ارغوانی به زیبایی ترکیب شده بود و الگوهای جادویی ظریفی ایجاد می‌کرد که با لمس پارچه‌ی‌ لطیف ناشناخته توسط انگشتانش به نظر می‌رسید حرکت می‌کنند. نخ میتریلی که برای...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی