فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پروفسور کال

قسمت: 101

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۰۱: «به هم پیوستن دوباره ۲/۲»

رایان پروفسور را به حال خودش رها کرد، در را پشت سرش محکم کوبید و به سمت راه پله رفت. ردی خون آلود از راه پله تا جلوی در زیرزمین کشیده شده بود. با خودش فکر کرد که پروفسور دیوانه احتمالاً پاک کردن این افتضاح را بر عهده‌ی او گذاشته است.

هرج و مرج طبقه‌ی بالای مسافرخانه کاملاً متفاوت با زیرزمین بود. پیشخوان، مثل روزهای گذشته، دوباره مملوء از مسافران سرگردانی بود که همگی به دنبال مکانی برای گذراندن شب بودند. بن، که احتمالاً در زمان غیبت او برگشته بود، روی میز ایستاده بود و به سمت جمعیت فریاد می‌زد، صدایش در همهمه‌ی طوفانی جمعیت خشمگین گم می‌شد.

برخی از مسافرین سر بن داد می‌زدند، البته فقط آن‌هایی که نزدیک او بودند، بقیه داشتند سر همدیگر فریاد می‌کشیدند، هر لحظه امکان داشت که جمعیت از کنترل خارج شوند. اوضاع امروز خیلی بدتر از روزهای پیش بود، انبوه مردمی که تقریباً از یافتن یک سرپناه ناامید شده بودند شروع به طغیان کرده بودند. این آخرین چیزی بود که او در آن لحظه به آن نیاز داشت، مشکلات بیشتری برای سروکله زدن با آن‌. کمی وقت گذاشت که خودش را آماده کند، سپس از میان جمعیت به سمت بن حرکت کرد.

«چه خبره؟» رایان پرسید، عملاً داشت فریاد می‌کشید.

«اصلاً نمی‌دونم.» بن که از دیدن دوستش اندکی آسوده شده بود، در گوشش خم شد تا بهتر بتوانند صدای همدیگر را بشنوند. «بعد از اینکه چند نفرو استخدام کردم برگشتم، ریچارد همیشه ساکتمون دیوونه شده بود، اینجا وایستاده بود و نعره می‌کشید. همین چند لحظه پیش به زحمت وادارش کردم بره تو آشپزخونه، سعی کردم اینارو هم آروم کنم اما...» بن به سمت جماعت خشمگین اشاره‌ای کرد و سر تکان داد.

رایان سری تکان داد و روی میز کناری بن پرید. با دیدن هدف دیگری برای فریاد کشیدن بر سر آن، سر و صدای جمعیت حتی بلندتر از قبل شد. و باعث شد برخی از افراد بین انبوه جمعیت، گوش‌هایشان را با دست بپوشانند. مردی که می‌خواست به هر نحوی که شده عصبانیتش را تخلیه کند، از فرصت استفاده کرد و دستش را به سمت پسر تازه وارد دراز کرد، با این هدف که پسرک را به میان جمعیت خروشان بکشاند.

رایان، دستی که به سمتش می‌آمد را دید، از مسیر حرکت آن جاخالی داد، سپس با انتهای چکمه‌اش روی آن کوبید و دست را بین چکمه‌اش و میز چوبی گیر انداخت. او از تنش فزاینده‌ی جمعیت می‌توانست بفهمد که مساله فقط زمان است تا خشونت جایگزین فریاد شود. پس تصمیم گرفت از مردی که به او حمله کرده بود درس عبرتی برای بقیه بسازد.

کلمات قدرت از زبان رایان جاری شد، اگرچه هیچ کس نمی‌توانست آن‌ها رابشنود، اما آن‌ها همچنان کار خود را به انجام رساندند. جواهرات جادویی که سرتاسر اتاق را روشن می‌کردند به طرز محسوسی کم‌نورتر شدند، باد سردی در میان جمعیت شروع به وزیدن کرد و باعث شد که آنان دست از مشاجره‌ی خود بکشند...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پروفسور کال را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی