پروفسور کال
قسمت: 107
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۰۷: «شاهد دروغین»
کشیش یونیلیث درحالی که دوباره به پشتی چرمی صندلی تکیه میداد گفت: «امکان نداره.»
مرد با تعجب به کشیش نگاه کرد. «ببخشید؟»
رایان با چشمانی گرد شده به پروفسور که با عجله سعی میکرد این گاف بزرگ را ماستمالی کند نگاه کرد. «منظورم اینه که، کالسیفر همین تازگیها وارد شهر شده، اینکه درست در همین زمان یک شاهد پیدا شود کمی عجیب است.»
«صحیح، نمیتوانم استدلال شما را رد کنم، اما شاهد مورد نظر نیز بسیار قابل اعتماد است. هیچ دلیلی برای شک در سخنانش وجود ندارد.»
پروفسور کال با کنجکاوی پرسید: «این شاهد کیست؟ الان کجاست؟»
«شما دو نفر خوب هستید؟» مرد پرسید، و پاسخی را که پروفسور کال به دنبال آن بود به او نداد. «هردوی شما افتضاح به نظر میرسید. و من تاکنون هرگز ندیده بودم که پالادین هارگرو چنین قیافهای به خود گرفته باشد.»
کشیش یونیلیث سرش را برگرداند و به مرد بزرگی که کنارش نشسته بود خیره شد. «ما خوب هستیم. غذایی که به تازگی خوردیم احتمالاً فاسد بوده است. شما هرگز نمیتوانید بفهمید که آن... مردم عوام در غذاهایشان چه آشغالی میریزند.»
مرد با خنده سری تکان داد. «صحیح است. تنها کار مفیدی که آن مردم پست در زندگی خود انجام میدهند، اهدای سکههایشان به کلیساست.» پس از آن که هر سه مرد خندهی ناخوشایندی را به اشتراک گذاشتند، او ادامه داد. «اما اگر حالتان خوب نیست، میتوانم شخص دیگری را برای انجام این موضوع...»
«قطعاً خیر!» کشیش یونیلیث میان صحبت او پرید. «منظورم این است که، چطور میتوانیم بخاطر چنین دلیل کوچکی از انجام وظایفی که الهه بر عهدهی ما گذاشته است غافل شویم؟ نه من و نه پالادین هارگرو هرگز چنین گناه عظیمی مرتکب نخواهیم شد، اینطور نیست پالادین؟»
«آه، بله.» رایان سر تکان داد.
«دیگران باید شما را الگوی خود قرار دهند، برادر یونیلیث، پالادین هارگرو.» مرد درحالی که از پشت میز برخاست و تکه پوستی را به دست مرد داد گفت: «او تاجری از آمین است، نامش لئونارد تریمبلدون است. او هم در پایتخت ما و هم در پایتخت آمین فردی سرشناس است، اما همانند سایرین در پشت دیوارهای ما گیر کرده است. او در مسافرخانهای در همین نزدیکی اقامت دارد. نباید خیلی طول بکشد تا بفهمیم چه حرفی برای گفتن دارد.»
کشیش یونیلیث تکه کاغذ پوستی را از مرد گرفت و قبل از اینکه آن را در جیب سینهاش بگذارد نگاهی به آن انداخت. «متشکرم، ما همین حالا به آنجا میرویم و از او بازجویی میکنیم.»
«اوه، در ضمن، نیازی به لحن خصمانه نیست. آقای تریمبلدون شهروند برجستهای است که تاکنون چندین بار به کلیسا کمک مالی کرده است.» مرد گفت و پشت میزش نشست.
«خوب، پس اصلاً چرا به خودمان زحمت رفتن به آنجا را بدهیم، فقط این کالسیفر را دستگیر کنیم و او را روی آتش بسوزانیم.» کشیش یونیلیث با لحنی بیتفاوت گفت و باعث شد که پالادین هارگرو با حالت ناخوشایندی سرجایش جا به جا شود.
مرد که متوجه هالهی خصمانهی موجود در اتاق نشده بود، قبل از صحبت خندید. «شما هم مثل من میدانید که به این کار نیاز داریم تا رسمی به نظر برسیم. اگر بدون انجام تشریفات اداری مناسب او را زنده زنده بسوزانیم، در نهایت کارهای اداری بیشتری روی دستمان خواهد ماند.» مکثی کرد و به انبوه کاغذهای پخش شده روی میزش اشاره کرد. «و این چیزی است که من به شدت سعی دارم از آن اجتناب کنم.»
رایان پس از خروج از دفتر مرد بلندپایه و بستن در پشت سرش پرسید: «چکار باید بکنیم؟»
پروفسور کال یک عینک با لبههای نقرهای و لنزهای سبز از ناکجا ظاهر کرد، آن را روی چشمانش گذاشت و شروع به بررسی دقیق دیوارها، کف و سقف راهروی طولانی که برای رسیدن به اینجا از آن گذشته بودند کرد. «معلومه، اونو میکشیم.»
رایان با تکان دادن سر مخالفتش با راه حل به ظاهر ساده را اعلام کرد. «نمیتونیم اینکارو بکنیم، اگه محافظ داشته باشه چی؟ بعلاوه، اگه تنها “شاهد” ماجرا کشته بشه، اونا بیشتر بهمون مشکوک می...
کتابهای تصادفی


