همترازی با خدایان
قسمت: 102
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
[بازیکن کیم یو وون آزمون را پشت سر گذاشت.]
این پیامی بود که روی کیت بازیکن سرپرست آزمون ظاهر شد.
برای تسئوس که مدتها منتظر بود این پیام مثل اصابت رعد و برقی ناگهانی بود.
اون قبول شد؟
نگاهش به آرامی لرزید. او حتی دوبار بررسی کرد تا ببیند که آیا چیزی را اشتباه دیده یا نه، اما این یک توهم نبود.
«اتفاقی افتاده؟»
سوتار تغییر جزئی چهرهی تسئوس را از دست نداد.
«یه چیزی اونطور که میخواستی پیش نرفته، مگه نه؟»
«لعنتی...»
تسئوس قبل از اینکه بتواند ناسزا بگوید، وقتی که متوجه شد سوتار سرش را به بغل چرخانده است، متوقف شد.
«...؟»
نگاه تسئوس نیز به سمتی چرخید که سوتار داشت به آن نگاه میکرد. نگاهش در جهت اقیانوس بود. جایی که لاکپشت دریایی در آن قرار داشت.
شووو-
سر لاکپشت دریایی ناگهان به پایین آمد و درون آب افتاد. و این باعث شد تا تسئوس دوباره به چشمانش شک کند. او قطعاً همین حالا محتوای پیام را تایید کرده بود اما وقتی با دو چشمان خودش آنرا دید، نمیتوانست واقعیت را باور کند.
پنگ-!
سقوط سر لاکپشت دریایی در اقیانوس، سونامی بزرگی ایجاد کرد و آب دریا که به سمت بالا پرتاب میشد مانند باران به پایین میبارید.
باران موهای تسئوس را خیس کرد و آب سرد هوش او را سر جا آورد. او احساس میکرد که به زور به واقعیت بازگشته است.
یه بازیکن طبقه بیستم واقعاً شکستش داده...
چند هیولا باید در داخل بدن لاکپشت دریایی وجود داشته باشد؟ او حتی نمیتوانست حدس بزند. احتمالاً هزاران، نه، ده ها هزار هیولا در آنجا بودند.
آیا واقعاً پیدا کردن [کریستال الهی دریا] در بدن چنین جانوری ممکن بود؟
این آزمونیه که حتی رتبه دارها هم نمیتونن اون رو بگذرونن.
او طبیعتاً فکر میکرد که حتی اگر کیم یو وون خارق العاده باشد هم نمیتواند از این آزمون عبور کند. به همین دلیل بود که تسئوس تصمیم گرفت حرکت خودش را بعد از شکست خوردن یو وون انجام دهد. اگر او در آن مرحله دخالت میکرد، مدیران نیز درکار او دخالت نمیکردند. با این حال...
لعنت بهش.
فشردن-
تسئوس فریاد زد:«کیم یو وون رو پیدا کنید!»
«بله، قربان!»
سوتار هم ساکت نماند.
«متوقفشون کنید!»
«بله!»
رتبه دارهای هردو گروه غولها و الیمپوس به یکباره شروع به حرکت کردند. همانطور که رتبه دارهای غولها برای متوقف کردن او حرکت کردند، تسئوس با خشم به آنها خیره شد.
او گفت:«اگه الان کنار نکشی، تاریخ تکرار میشه.»
سوتار پاسخ داد:«اگه الان حرکت کنیم، باز هم برای ما شکست خواهد بود.»
«داری میگی که براتون مهم نیست که نبرد غولها دوباره اتفاق بیوفته؟»
«این آماده سازی برای اون نبود؟ حتی فکرشم نکن که همچین تهدیدی روی ما کارکنه.»
سوتار تیغه خود را غلاف بیرون کشید، شمشیری که نمایانگر یکی از رده بالاترین رتبه داران و شخصی در مرکز فاجعه بزرگ رگناروک، سورتر بود و دیوانه بار در آتش میسوخت.
«بیا همین جا تمومش کنیم، تسئوس.»
فوشش-
هوای اطرافش در یک لحظه به جوش آمد. آسمان سرخ شد و زمینی که به خاطر باران سرد شده بود، داغ شد. جهان به خاطر قدرت مقدس سوتار شروع به گرم شدن کرد.
اون جدیه.
تسئوس ناگهان به جنگ بزرگ غولها فکر کرد. او سه بار با سوتار درگیر شده بود اما آنها هیچوقت نتوانسته بودند مبارزه را به پایان برسانند زیرا غولها همیشه در طرف بازنده بودند، سوتار نمیتوانست ادامه دهد و تصمیم به عقب نشینی میگرفت.
با این حال، تسئوس میدانست که نتیجه تمام آن نبردها باخت خودش بود. او مطمئن نبود که اگر تا انتها میجنگید، بتواند سوتار را شکست دهد.
«سوتار.»
«...؟»
«تاریخ درحال تکرار و تغییر ناپذیره.»
لبخندی کج روی صورت تسئوس ظاهر شد.
و در آن لحظه...
حباب،حباب-
مرکز اقیانوس شروع به جوشیدن کرد.
سوتار که مدتها با الیمپوس رابطهی بدی داشت، این صحنه را جوری به یاد آورد که انگار همین دیروز بوده است.
«بیخیال...»
پششک-!
ارابه بزرگی از زیر اقیانوس به پرواز درآمد. ارابه با طلا پوشانده شده بود. این ارابهای بود که آتشی به داغی آتش سوتار داشت و قطعاً بسیار کوچک تر از آن چیزی بود که سوتار به یاد داشت اما به وضوح آن را تشخیص داد.
«ارابه خورشید...»
«این یک مدل تولید انبوه شده است ولی به نظر میرسه که یادته.»
این یک کپی از [ارابه خورشید] بود که آپولو سوار آن میشد.
[ارابه خورشید] که اسبی آن را به دنبال خود نمیکشید، به سمت بالا پرواز کرد و در آسمان متوقف شد. سپس درهای ارابه باز شد و ده رتبه دار از آن خارج شدند.
غرش-
«چه غلط- اینجا چرا اینجوری شده؟»
«خیلی گرمه، هوا گرمه.»
«این به خاطر اون مرده.»
«امکان نداره، اون سورتره؟»
«نه، اون سورتر نیست.»
«قابل درکه که گیج شدی. بچههای اون یارو همشون شبیه همن.»
«اما اون قطعاً بعد از تبدیل شدن به یه شیطان خیلی تغییر کرده.»
«چطور؟»
«چندش تر شده.»
رتبه دارهایی که از [ارابه خورشید] خارج شدند، پس از دیدن سوتار شروع به صحبت میان خود کردند. آنها رتبه دارهای جبهه پوسایدون بودند که پس از دریافت تماس از تسئوس آمده بودند.
«این چطوره؟»
تسئوس به سوتار و غولهایی که با او آمده بودند و حتی غولهای جوانی کع پشت سر آنها پنهان شده بودند، نگاه کرد.
«نگفتم که تاریخ تکرار میشه؟»
«تسئوس، حرومزاده...»
ترق-
سوتار دندانهایش را به هم فشرد.
«تاریخ دوباره تکرار میشه.»
او این عبارت را بارها از تسئوس نفرت انگیز شنیده بود. او این را در مبارزه نهایی نبرد غولها گفته بود. سوتار پس از اینکه نمیتوانست بر تفاوت تعداد غلبه کند، فقط میتوانست انتخاب کند که دیگر همرزمان غول خودش را بردارد و فرار کند و این عبارت گفته شده توسط تسئوس بارها و بارها در رویاهای او تکرار شده بود.
«به عنوان پسر پوسایدون خجالت نمیکشی؟!»
«از کی حرومزادههایی مثل تو به پدرم افتخار میکنن؟ چرت و پرت نگو.»
تسئوس بالاخره پس از اینکه کمی آرام شد نیزه سه سر خودش را بلند کرد.
سوتار درحالی که تیغه سوزان را در دست داشت، به رتبه دارهایی که از ارابه خورشید پیاده شده بودند خیره شد.
دقیقاً ده نفر بودند. به عنوان رتبه دارهای الیمپوس همه آنها بسیار قدرتمند بودند. حتی اگرهیچکدام از آنها رده بالاهایی در حد تسئوس نبودند هم غولهای دیگر به پای آنها نمیرسیدند.
علاوه بر این، سوتار مطمئن بود که گرفتار تسئوس شده است.
پس دوباره، آخرش...
این در زمانی بود که...
«گیااااااااا-!»
صدای جیغ بلندی از سمت جسد لاکپشت دریایی شنیده شد. این فریاد هیولاهای دریایی بود.
«چقدر پرسروصدا.»
«اینا مارهای دریایی هست؟»
«بیشتر از همه اونها رو میبینم ولی این همش نیست.»
«من یه اژدهای آبی هم میبینم.»
این یک موقعیت غیرعادی نبود. از آنجایی که جنگ در نزدیکی اقیانوس رخ داده بود و اقیانوس به طور چشمگیری به خاطر سوتار و ارابه خورشید گرم شده بود، عجیب نبود که توجه هیولاها جلب شده است.
نیازی به نگرانی نبود. در نهایت آنها فقط هیولاهایی بودند که در طبقه بیستم ظاهر شده بودند. حتی اگر ده ها یا صدها مار دریایی به یک رتبه دار حمله کنند برای یک رتبه دار مقابله با آنها کار دشواری نخواهد بود.
اگرچه...
«دارم الان اشتباه میبینم؟»
«چرا انقدر تعدادشون زیاده؟»
«همهی... اینها... مارهای دریایی هستن؟»
...داستان فرق میکرد اگر تعداد آنها دهها یا صدتا نبود بلکه هزاران و دهها هزار بود.
شوووووش-
همانطور که تعدادشان بیشتر و بیشتر میشد، شبیه یک سونامی به نظر میرسیدند.
***
موج سیاهی از مارهای دریایی به سرعت به آنها نزدیک میشد.
در میان آنها، هر چند وقت یکبار، اژدهای آبی، مارماهی برقی، آخوندک دریایی و دیگر هیولاهای معمولی به چشم میخورد. و علاوه بر آن...
«ای-این چیه؟»
«لویاتان[1]! اون یه لویاتانه!»
«چی؟ واقعاً؟»
«چه وضعشه؟ اینجا چه خبره؟»
لویاتان. هیولایی بود که فقط چندبار در کل طبقه بیستم ظاهر شده بود. به طور معمول، موجودی بود که در طبقات بسیار بالاتر دیده میشد و با این حال هیولایی که در طبقه بیستم میتوانست به عنوان یک رئیس مرحله رده بندی شود در چنین آشفته بازاری ظاهر شده بود.
این یک فاجعه بود، فاجعهای که قبلاً هرگز اتفاق نیفتاده بود.
هیچ راهی وجود نداشت که این هیولاهایی که همدیگر را میکشند و به دست یکدیگر کشته میشوند اینطور یکپارچه حرکت کنند.
امکان نداره...
تسئوس افسانهای را به یاد آورد.
"کسی که سنگ دریا را بیابد خدای دریا خواهد شد"
این افسانهای بود که برای مدت بسیار طولانی دست به دست شده بود.
تسئوس وقتی برای اولین بار این را شنید آن را مسخره کرده بود. در نهایت آن فقط یک آیتم نبود؟ مهم نیست که یک آیتم چقدر تاثیرگذار باشد، هیچ راهی وجود ندارد که بتوان به سطحی درخور قدرت یک خدا دست یافت.
اما...
حقیقت داشت.
قدرت فرمانروایی بر همه چیز در اقیانوس. این واقعاً چیزی جز قدرت خدای دریا نبود.
برق طمع از چشمان تسئوس گذشت. او بالاخره کمی بیشتر فهمید که چرا پوسایدون انقدر به دنبال این سنگ بوده است. بیشتر افسانهها بی معنی بودند اما این یکی استثنا بود.
«گیااااااااااااا-!»
یک مار بزرگ خودش را به اقیانوس کوبید و به سمت ابرها پرواز کرد.
لویاتان که ایموگی [2]دریا نیز نامیده میشد به هیچ وجه کم و کاستی نداشت تا به آن فرمانروای دریا بگویند.
این اولین باری بود که تسئوس با آن روبه رو میشد و او کاملاً فهمیده بود که حتی اگر جریمه هم نداشته باشد، با اطمینان کامل نمیتواند آن جانور را شکار کند.
آن موقع بود که...
شوااااا-
اقیانوس به دو قسمت نصف شد و کسی را میشد دید که از میان آن به آرامی بیرون میآید.
«میبخشید که وقتی همتون دارید سخت کار میکنید اینو میگم...»
قدم گذاشتن-
«ولی همونطور که میبینید، من درحال حاضر خیلی خسته هستم.»
چهره یو وون که نیمی از آن به آب و نمک و نیمی از آن به خون آغشته شده بود، بسیار سرگرم کننده شده بود. تمام بدنش از موها گرفته تا انگشتان پاهایش خیس شده بود و شبیه موش آب کشیده شده بود.
«پس خوشحال میشم اگه همه گورشونو گم کنن.»
ووونگ-
نوری آبی از بین انگشتان دستش بیرون زد.
تسئوس متوجه شد که آن چیست و چشمانش گرد شد.
سنگ دریا.
چیزی که پدرش، پوسایدون مدتها به دنبالش بود و چیزی که او را جانشین پوسایدون میکرد درست در دستان او بود...
«ردش کن بیاد-!»
بزززززت-
جریمه در بدن تسئوس جریان یافت. این در واکنش به بالا بردن مانا و نشان دادن خصومت نسبت به یو وون بود ، هدفی که رتبه دار نبود.
شواااا-
آب بیرون کشیده شده از اقیانوس زیر پای تسئوس جمع شد و بعد از اینکه شکل موج به خود گرفت تسئوس به سرعت به سمت یو وون حرکت کرد.
«تسئوس-!»
جریمهای که در بدن تسئوس جاری شد طبیعی نبود.
او به این فکر میکرد که سنگ را از یو وون بگیرد و برایش اهمیتی نداشت که آیا مدیری او را تماشا میکند یا نه.
این فقط برای یک لحظه بود اما سوتار سعی کرد تیغه سوزان خود را بچرخاند تا جلوی تسئوس را بگیرد.
«فکر کردی داری کجا میری؟»
«جلوی سوتار رو بگیرید!»
رتبه دارهای ارابه خورشید دور هم جمع شدند تا مسیر سوتار را ببندند اما سوتار وقتی که شمشیرش را به حرکت درآورد درنگ نکرد.
فوشش-
شعلههایی که شمشیر را در بر گرفته بود به اندازه یک خانه بود. حملهای که میتوانست یک کوه کوچک را بشکافد از شمشیر سوتار آمد.
«تکون بخورید، پخمهها!»
سوااک-!
شعله سهمگین یک خط کشید و به سمت رتبه دارانی که مسیر سوتار را مسدود کرده بودند، حرکت کرد.
اما به این راحتی نمیتوان به تفاوت در تعداد غلبه کرد.
بنگ-!
تیغه سوتار در پایان کار نتوانست ساختار دفاعی تمام رتبه داران را بشکند. او هرچقدر هم قوی بود باز هم نمیتوانست ده رتبه دار را با یک ضربه شکست دهد.
«لعنت بهش!»
سوتار به سرعت شمشیر خود را پس گرفت اما به نظر میرسید که رتبه دارها در وهله اول قصد ضد حمله زدن نداشتند و محکم سر جای خود باقی ماندند.
او با این رویه نمیتوانست با سرعت کافی از آنها عبور کند.
از اونجایی که این مرد رفته و برای من در آزمون قبول شد، نمیتونم اجازه بدم که سنگ در اینجا دزدیده بشه...
سوتار به تسئوس و یو وون نگاه کرد و در آن لحظه صحنهای باور نکردنی را دید.
«چی...؟»
تسئوس با حالتی مبهوت از ناباوری در چهرهاش بر روی زمین انداخته شده بود و او شکل یو وون که در مقابل تسئوس ایستاده بود و از بالا به او نگاه میکرد را دید.

[2] ایموگی یک اژدهای آغازین، مارمولکی بزرگ و بدون شاخ است که می¬توان آن را با یک حیوان اژدها مانند در اساطیر کره مقایسه کرد.
کتابهای تصادفی


