همترازی با خدایان
قسمت: 114
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت ۱۱۴
چشمان «کاینی» بسته شدند. پشت دستان یو وون تیر کشید. همانطور که انتظار میرفت، حداقل در شرایط فعلی، واکنش شدیدی که در اثر استفاده بیش از حد از «جهنم» به وجود میآید، همچنان رخ داد.
-اما حالا کمی قابل تحمل تره.
در ابتدا نمیتوانست زیاد از این توانایی استفاده بکند چون قبل از اینکه آن را بکار ببرد، تمام انرژیاش را تخلیه میکرد؛ اما حالا حتی وقتی به مدت طولانی از آن استفاده میکرد، میتوانست دوام بیاورد. بهخاطر این بود که آمارش به اندازهای بالا رفته بود که قدرت بکارگیری آن را داشته باشد.
«—یعنی واقعا مرد؟»
صدای آرتور بود. یو وون میتوانست حدودا صدای آرتور را از طبقه نود بشنود. احتمالا آنموقع بود که به قدرت حقیقی کاینی پی برد.
«از قبل مرده بود. دقیق بخوام بگم، دیگه ارتباط بین روح و جسمش قطع شده.»
«—ج-جدی؟»
«و لطف کن در آینده همچین چیزی رو به زبون نیار. میترسم یه آدم مرده رو دوباره زنده کنی.»
«—چ-چشم.»
یو وون درباره این مسئله مهم به آرتور هشدار داد و سپس پاداشش را بررسی کرد.
-روح، میراث و لقب...
میراث، پاداشی بود که انتظارش را داشت. روح و لقب چیزهایی بودند که پیشبینی نکرده بود.
-کاینی میتونه ارواح رو جذب کنه...
متغیر غیرمنتظرهای بود. در مورد آرتور آنقدرها عمیق به آن فکر نکرده بود چون به نظرش بهخاطر ماموریتی که ازطریق سیستم ایجاد شده بود، امکانپذیر بود. ازآنجایی که این ماموریتی بود که به آرتور مربوط میشد، تعجبی نداشت که بعد از آن روحش به او متصل شود. با این حال...
-اولین باریه که میشنوم کسی یه روح پاداش میگیره.
البته بسته به بازیکنی که آن را دریافت میکرد، میتوانست واقعا پاداش فوقالعادهای باشد. اگر مهارت نکرومانسر[1] داشتند، میتوانستند سوسانو را مثل یک مرده متحرک کنترل کنند که این در مقایسه با آیتمهای دیگری که در برج وجود دارد به مراتب سودمندتر است. متاسفانه یو وون فعلی هیچکدام از این مهارتها را نداشت.
توجه یو وون به بقیهی پاداشهایش معطوف شد.
-میراث... اونجاست.
روی صندلی عظیمی که سوسانو روی آن نشسته بود، جعبهای قرار داشت.
برای ایجاد شدن یک سیاهچال از طریق سیستم باید حتما پاداشی وجود داشته باشد. این قانونی بود که توسط برج تصویب شده بود و حتی سوسانو هم مجبور بود پاداشی برای ایجاد یک سیاهچال آماده کند.
یو وون به سمت جعبه حرکت کرد.
واقعا جعبهی بزرگی بود، به اندازهای بزرگ بود که میتوانست یک انسان را در خود جا دهد.
یو وون جعبه را که بهخاطر زنگزدگی و گرد و خاک سیاه شده بود را باز کرد.
یک شمشیر استثنایی پدیدار شد.
-کوساناگی نو تسوروگی.
از اولش میدانست میراث سوسانو چیست.
یکی از پاداشهایی که سوسانو بعد از شکست دادن «یاماتا نو اوروچی» به دست آورد، کوساناگی نو تسوروگی بود که یکی از سه گنجینه مقدس متعلق به سه فرزند گرانبها بود. بعد از اینکه این آیتم با مرگ سوسانو ناپدید شد، هرگز نتوانست بدرخشد و وارد عمل شود. با این حال، کوساناگی نو تسوروگی بعدها به آیتمی تبدیل میشود که نمایانگر سه فرزند عزیز است.
اما...
-مناسب من نیست.
تسوروگی یک شمشیر ارواح است. بلافاصله قدرت کسی که از آن استفاده میکرد را افزایش میداد ولی در طولانی مدت مثل خوره به جان قدرت و نیروی حیاتی کاربر میافتاد.
در حال حاضر یو وون آنقدری ضعیف نبود که به یک شمشیر متکی باشد.
یو وون، کوساناگی نو تسوروگی را در فهرست اموال گذاشت. شاید بعدا در وضعیتی اضطراری از آن استفاده کند، اما به شکل دیگری آن را به کار بگیرد.
-بالاخره...
یو وون لقبش را بررسی کرد
[پادشاه مردگان]
طبقه بندی: لقب
درجه: S
کسی که بر مردگان نظارت دارد. بار مسئولیت آنها را تحمل میکند و بر آنها پادشاهی میکند.
میتوانید ارواح مردگان را با استفاده از مانا کنترل کنید.
میتوانید روح یک فرد مرده را در بدن دیگری قرار دهید.
میتوانید جسد فرد مرده را با استفاده از مانا احضار کنید (اگر دردسترس باشد).
میتوانید جسم بیجان فرد مرده را با استفاده از خشم و کینه، تقویت کنید.
«وایسا، این…»
این نام برای او آشنا بود و علاوه بر این، آثار آن نیز تواناییهای مربوط به نکرومانسرها بود.
«یعنی مهارتهای هادس هم از اینجا اومدن؟»
رتبهداران ارشد که نماینده الیمپوس بودند به نامهای متعددی خوانده میشدند. پوسایدن، خدای دریا؛ هادس، خدای مردگان؛ زئوس، خدای آسمان. در کنار نامهای دیگر، زئوس «حاکم آسمان» و پادشاه الیمپوس نیز خوانده میشد.
یو وون، هادس را به نام دیگری نیز میشناخت—پادشاه مردگان. فکر می کرد که این صرفا نامی است که با هادس مرتبط است.
«پس این پاداش تکمیلکردن سیاهچال نیست.»
به نظر میرسید که این پاداش بعد از اینکه توانست کاینی را تا حدی به کار بگیرد، ایجاد شد.
تازه در آن لحظه بود که یووون به کاینی نگاه کرد.
اول آرتور و حالا روح سوسانو.
-پس این روح هم...؟
پس از دیدن روح سوسانو به این فکر افتاد که خوب میشد اگر مهارت نکرومانسر داشت. ولی حتی برای یو وون هم دستیابی به مهارتهای نکرومانسر بسیار دشوار بود، و علاوه بر این، یافتن مهارتی با رتبهای که بتواند روح سوسانو را کنترل کند، به مراتب سختتر است.
با این حال، اگر این واقعاً قدرت پادشاه مردگان، قدرت هادس باشد، ممکن است واقعا بتواند با این قدرت روح سوسانو را کنترل کند و او را به عنوان شوالیه مرگ احضار کند.
«فراتر از انتظاره.»
همین کافی بود که دیگر به میراث سوسانو اهمیتی ندهد.
سیاهچال شروع به لرزیدن کرد.
سیستم گفته بود که سیاه چال پس از ۳۰ دقیقه فرو میریزد، پس احتمالا پدیده ویرانگر شروع شده بود.
«باید عجله کنم.»
یو وون بررسی کردن آثار لقبش را برای بعد گذاشت. فعلا ترجیح میداد از این سیاهچال خفهکننده خارج شود.
«بازگشت.»
***
یک جنگل متروکه.
در دنیای طبقه اول، این نزدیکترین جنگل به لبه جهان بود. مکانی دور از دسترس انسان و غیرقابل سکونت. هیچ کس پا به اینجا نمیگذارد زیرا حتی با ارابه خورشیدی، رسیدن به این مکان مدت زیادی طول میکشد.
-اینجا عالیه.
هیچکس نبود که چیزی ببیند و حتی اگر اتفاقی میافتاد، کسی آسیب نمیدید. به علاوه اگر فقط در این حد باشد، حتی مدیران و پیام رسانها نیز چندان به آن اهمیت نمیدادند.
[پادشاه مردگان]
یو وون روی لقب جدیدش تمرکز کرد. مسلماً فعلا نمیتوانست از کوساناگی نو تسوروگی استفاده کند، اما لقب بحثش جدا بود. بسته به اینکه چگونه از آن استفاده کند، پادشاه مردگان میتواند به قویترین سلاح او تبدیل شود.
-یه نکرومانسر…
این دستاوردی غیرمنتظره بود. اما به همین دلیل، دانش او در مورد این مهارتها کم بود.
-چارهای ندارم. خودم باید بفهمم چطوریه.
یووون دستش را بالا گرفت.
روح آرتور و سوسانو درون کاینی بودند.
همانطور که چشمانش را بسته و تمرکز کرده بود، کاینی کمی لرزید.
«—سرمای عجیبی حس میکنم. یعنی بهخاطر اونه؟»
همانطور که آرتور گفت، سرمای دلهرهآوری حس میشد.
مثل نالهای که تمام خشم و کینه دنیا را در خود داشت، روح سوسانو فعلا همچنان دربرابر یو وون مقاومت میکرد.
روح یکی از رتبهداران ارشد والامقام. در حال حاضر سوسانو روحی نبود که یو وون بتواند از عهده آن برآید. از همه مهمتر، او نکرومانسری بود که نسبت به یو وون تجربهی بسیار بیشتری در کنترل ارواح داشت.
-فعلا نمیتونم کنترلش کنم.
یک مرده متحرک غیرقابل کنترل فقط همدستی بود که میتوانست هر لحظه رو برگرداند. در حال حاضر، بهتر بود یک همدست که بیشتر قابل اعتماد باشد جور کرد.
-این چجوری کار میکنه؟
او سعی کرد دستی را که کاینی روی آن بود بلند کند اما نتوانست راه درستش را پیدا کند. معمولا چنین حرکاتی به فرد امکان استفاده از مهارتهایی که از لقب به دست آمدهاند را میدهند.
-پیامی هم درکار نیست...
«میخوای چیکار کنی؟»
سوال آرتور تمرکزش را بهم ریخت. یو وون کمی اخم کرد.
«لقب یه نکرومانسر رو به دست اوردم.»
«—لقب؟»
«اره. ولی اصلا سر در نمیارم چجوری باید ازش استفاده کنم.»
«—یه مرده متحرک موجودیه که از یک روح و بدن ساخته شده.»
با شنیدن حرفهای آرتور، فکری به ذهنش رسید.
یک روح و یک بدن. در حال حاضر، روح تنها چیزی بود که یو وون به آن دسترسی داشت.
میتوانید جسد فرد مرده را با استفاده از مانا احضار کنید (اگر دردسترس باشد).
او چیزی به این واضحی را فراموش کرده بود. حالا که فکرش را میکرد، افراد زیادی در اطراف او وجود نداشتند که مهارتهای نکرومانسرها را میدانستند.
این توانایی کاملا ناشناخته و جدید بود.
«یعنی داری میگی باید یه بدن جور کنم؟»
«-آره. برای قرار دادن روح داخل بدن، احتمالاً نیازی نیست من بهت بگم.»
این احتمالاً با یکی از توانایی های لقب برطرف میشد.
مشکل بدنی بود که برای سکونت روح لازم بود.
بعد از کمی فکر کردن، یو وون دوباره شروع به حرکت کرد.
«مثل اینکه الان یه نکرومانسر ارشد دارم. بابت کمکت متشکرم.»
«— همچین چیز وحشتناکی رو به زبون نیار. من آرتور هستم. آرتور، پادشاه شوالیهها. با پررویی من رو با یه نکرومانسر مقایسه میکنه! من با اون افراد پست فرق دارم.»
اگر چه با گله و شکایت پاسخ داد، اما کمی غرور در آن حس میشد.
«خیلیخب…»
یو وون تقریبا حرفهای آرتور را نادیده گرفت و به اعماق جنگل رفت.
«در آینده از محضر شما بهرهمند میشم.»
آرتور بدون اینکه منظور یو وون را متوجه شود پاسخ داد: «—باشه.»
***
«این چه کوفتیه؟!»
صدایی کاملا خسته. صدایی خش دار و حرکاتی غیر طبیعی، توده عجیبی که توسط استخوان به هم متصل شده بود.
جسد اورک از جا برخاست و فریاد زد.
[اولین روح خود را احضار کردید.]
[آیا نامی برایش انتخاب میکنید؟]
پیامی ظاهر شد. موفقیتآمیز بود.
«آرتور.»
[آرتور ثبت شد.]
این اولین احضار مرده متحرکی بود که یو وون به آن دست یافت. نسبتا رضایتبخش بود. با اینکه نتیجه نهایی آنقدرها خوب نبود، در هر صورت در آن لحظه یاد گرفته بود که چگونه به خوبی از لقب استفاده کند.
-واقعا حیف شد که جسد رو توی سیاهچال ول کردم.
سیاهچال با ناپدید شدن سوسانو تخریب شد و کاری از دستش بر نمیآمد، اما واقعا حیف بود. اگر بدن واقعی آرتور را داشت، میتوانست همدست قابل اعتمادی باشد.
-اما اینم همچین بد نیست.
پادشاه شوالیهها، آرتور. به عنوان یک رتبهدار بالا رده حتی با این بدن هم میتوانست مهارت فوقالعادهای داشت باشد. بدن حامل روح هم به مرور زمان بهبود مییافت.
البته...
«همین حالا بدنم رو بیار!»
بر خلاف یو وون، این بدترین نتیجه ممکن برای آرتور بود. وقتی قبلا پادشاه شگفتانگیز شوالیهها بوده، قابل درک بود که غرورش اجازه نمیداد درون این اورک معمولی باشد.
«پیشم نیست.»
«چی؟»
«بعد از شکست دادن سوسانو که باس مرحله بود، سیاهچال ناپدید شد. طبیعیه.»
«امکان نداره...»
اگر میتوانست حالتی یا چهرهاش ایجاد کند، احتمالا شبیه آن بود که پایان دنیایش را دیده باشد.
یو وون تمام تلاشش را کرد تا جلوی خندهاش را در این موقعیت حساس بگیرد و ادامه داد: «لطفا فعلا به همين راضی باش. در حال حاضر راهی نیست که یکی دیگه پیدا کنیم.»
در آخر، آرتور برای اولین بار در دوران زندگی و مرگش به زانو در آمد. اگر اشکی برای ریختن داشت، مثل ابر بهار گریه میکرد.
با این حال، یو وون به واکنش آرتور توجهی نداشت. در حال حاضر چیز مهمتری وجود داشت.
یو وون کاملاً کاینی را فعال کرد و صحبت کرد.
«حالا باید بیای بیرون.»
نوری که از کاینی میتابید، قویتر شد.
در آن لحظه، قدرت کاینی که روح سوسانو را محصور میکرد، ضعیف تر شد.
«احساس نفرت انگیزیه.»
در تمام دوران زندگیاش او کسی بود که با روح دیگران بازی میکرد. حالا که برعکس شده بود، سوسانو هیچوقت به اندازه حالا احساس انزجار نکرده بود.
«باید پای قولت وایسی، مگه نه؟»
شرطی بر علیه سوسانو.
در حال حاضر، قدرتهای فقط میتوانستند روح او را مهار کنند، اما وقتی که این شرطبندی توسط سیستم انجام شود، میتواند مجبورش کند که به سوالش پاسخ دهد.
«—اینطور که پیداست یه عالمه سوال داری.»
«یه سوال دارم.»
«—به اون احمق مربوط میشه؟»
«واااهااااییی!»
آرتور همچنان از ته دل فریاد میزد.
یو وون به نادیده گرفتنش ادامه داد و سرش را تکان داد.
«اره.»
«—هرچی میخوای بپرس.»
«کی ازت خواست که پادشاه شوالیهها رو بکشی؟»
تنها یک پاسخ وجود داشت. یو وون هم بعد از اینکه مطمئن شد سوسانو تصادفا آرتور را نکشته بود این سوال رو پرسید.
با این حال...
«—متاسفم، نمیتونم این رو جواب بدم.»
«چرا؟»
«—چون خودمم نمیدونم اون یارو چه موجودی بود.»
یو وون ابروهایش را در هم کشید.
پاسخ کاملا غیرمنتظرهای بود. مطمئن شده بود که کسی در آن دست دارد، ولی نمیتوانست بفهمد چه کسی است.
«—ولی راهی هست که بهت نشون بدم.»
مهای که کاینی ایجاد کرده بود بدن یو وون را در بر گرفت.
در آن لحظه...
-این...
لشکری بینهایت از مردگان متحرک.
میتوانست از چشمان کسی که با یک ردای رنگارنگ اژدها نشسته بود، ببیند.
در این مه غلیظ سیاه، خاطرات سوسانو جلوی چشمانش بودند.
کتابهای تصادفی

