همترازی با خدایان
قسمت: 123
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 123
«ها؟»
ماموس حضور عجیبی را احساس، و ناگهان بوی آشنایی را از طرف یو وون که در حال شکار گاو های بزرگ بود، استشمام کرد.
- انرژی شیطانی؟
مانا و انرژی اهریمنی ویژگی های متفاوتی داشتند. آنها ممکن است در نگاه اول شبیه به هم به نظر برسند، اما برخلاف مانا، انرژی شیطانی ماهیت مخربتری داشت. این قدرت ذاتی شیاطین بود، درست مثل فرشتگان که قدرت مقدس داشتند.
- قطعا دارم اشتباه میکنم، مگه نه؟
در حالی که آخرین گاوهای بزرگ باقیمانده توسط [انفجارهای مانا] یو وون سوزانده شدند، فکری هولناک در سر ماموس شکل گرفت.
اگر یک بار بود، میتوانست آن را به عنوان یک اشتباه نادیده بگیرد، اما اگر یکی دو تا میشد، وضعیت تغییر میکرد.
«این چه کوف...واقعا؟»
ماموس چشمانش را کاملا باز کرد و با دقت به یو وون نگاه کرد.
انرژی اهریمنی مهارنشدنی یو وون در اطراف بدنش به رقص درآمده بود.
اکثر مردم نمیتوانستند با چشمان غیر مسلح خود تشخیص دهند، اما ماموس که از تبار یک پادشاه شیطان بود، قطعاً میتوانست آن را احساس کند.
انرژی شیطانی قطعاً از یو وون جاری شده بود.
«با عقل جور در نمیاد...»
مانا و انرژی شیطانی.
اینکه بازیکنی وجود داشته باشد که بتواند از هر دوی آنها با هم استفاده کند... آیا این امکان وجود داشت که آنها هم فرزند انسان و هم شیطان باشند؟
نه اینطور نبود، حتی اگر هم قضیه از همین قرار بود، باز هم خونها بایکدیگر ترکیب شده و در نهایت فرزند با خونی که انرژی قویتر داشت متولد میشد.
از آنجایی که آزمون هنوز ادامه داشت، به نظر میرسید که تیم های دیگر نتوانسته بودند با هیولاها مقابله کنند.
ماموس با احتیاط به یو وون نزدیک شد. «چه بلایی سرت اومده؟»
اگرچه سوالی معمولی بود اما یو وون بلافاصله دلیل پرسش او را فهمید.
اگرچه ممکن بود دیگران متوجه نشده باشند، اما واضح بود که ماموس میدانست.
«خودمم نمیدونم.»
«نمیدونی؟»
«بعد از گرفتن یه مهارت جدید این شکلی شدم.»
ماموس با شنیدن پاسخ یو وون متعجب شد.
«مهارت؟ میشه انرژی شیطانی رو از طریق یه مهارت کنترل کرد؟»
«منم راجع بهش کنجکاوم.»
یو وون هم شگفت زده شده بود.
او هرگز انتظار نداشت که بتواند آن را از طریق یک مهارت به دست آورد.
[جسم اهریمنی]
رتبه: S-
مهارت: 0.00%
بدن یک شیطان. میتواند انرژی شیطانی را کنترل کند و حال، خواهد توانست تا مهارتهای انحصاری نژاد شیطان را کنترل کنید.
انرژی شیطانی 20 واحد تا افزایش یافت.
با افزایش سطح، نمیتوان این عدد را افزایش داد ولی برای تمام مهارتها قابل استفاده است.
بعد از بررسی مهارت و آمار، یو وون فقط خندید.
این دیگر چه مهارتی بود؟
- مهارتی که یه آمار جدید ایجاد میکنه. اولین باره همچین چیزی میبینم.
انرژی شیطانی قدرتی بود که فقط شیاطین میتوانستند آن را کنترل کنند. این واقعیت را تمام رتبه دارانی که با برج آشنا بودند، میدانستند. که شامل یو وون هم میشد.
هرچند، این مهارت انرژی شیطانی را تنها با یاد گرفتن خلق کرده بود.
- با بالاتر رفتن سطح افزایش پیدا نمیکنه. پس با افزایش مهارتم آمار افزایش پیدا میکنه؟
مهارت [ستارهی بهشتکش] نیز با افزایش نرخ تکمیل عددش زیاد میشد.
این ممکن است به این معنی باشد که [جسم اهریمنی] هم آمار خود را اینگونه افزایش میدهد.
- علاوه بر این، میشه ازش همزمان با یه آمار دیگه استفاده کرد. مشکل افزایش مهارته...
از آنجایی که مدت زیادی از کسب این مهارت نگذشته بود، او هنوز به انرژی شیطانی عادت نداشت.
این واقعاً یک سود بلاعوض بود، و رضایت دادن به آن انتخاب خوبی است.
خب، پس...
«بیا تمومش کنیم. من چیزی که میخواستم و گرفتم.»
«هاه؟چی؟»
«منظورت از «چی» چیه؟»
یو وون امتیازاتی را که تا به حال کسب کرده بود بررسی کرد.
[امتیازات: 24355]
«بیا این آزمون و تموم کنیم.»
***
«ت-تموم شد...»
«هوف- فکر کردم الاناست که بمیرم.»
مرحله 13 بالاخره به پایان رسید.
مکل و همه هم تیمیهایش از شدت خستگی به پشت افتادند. خوشبختانه تلفات جانی نداشتند اما برای اولین بار یک نفر مجروح شد.
«دفعهی بعد ممکنه واقعا سخت بشه.»
«لعنتی، اینبار هم تموم شد؟»
«هنوز خیلی زوده که تسلیم بشیم. تازه ایندفعه کلی امتیاز گرفتیم.»
«آره، درسته.»
هنوز امیدی وجود داشت.
به لطف تعداد فزاینده گاوهای بزرگی که این بار احضار شده بودند، آنها توانستند امتیاز بیشتری برای احضار آنها به جای دیگر به دست آورند. این بار، آنها احتمالاً میتوانند دو برابر تعداد گاوهای بزرگ را احضار کنند.
«وضعیت بقیه تیما هم همینه، نه؟»
«احتمالا، ولی فکر نکنم تیمی هم حذف شده باشه...»
«شاید بعضی از تیما زدن زیر قولشون و امتیازاشون خرج نکردن؟»
«ما هم همینکار و نکردیم؟»
«خب، آره، درسته.»
هنوز تعداد قابل توجهی از امتیازات آنها ذخیره شده بود. آنها امتیازاتی بودند که بعد از حذف تیم کیم یو وون در برابر سایر تیم ها استفاده میشد.
با اینحال، پس از احساس خطر برای اولین بار، تفکر آنها تغییر کرد.
مکل تمام امتیازهایی که ذخیره کرده بود را خرج کرد.
«اینبار اگه میخواید مرحلهی بعد زنده بمونیم، باید همه رو خرج کنیم.»
«باشه.»
«فهمیدم.»
«ما هم الان خستهایم.»
اعضای تیم نیز از تمام امتیازات خود استفاده کردند.
دور بعد، تعداد گاوهای بزرگ احضار شده احتمالاً بیشتر از سایر دفعات خواهد بود.
«دخلتون اومده.»
با این کار آنها میتوانند تیم کیم یو وون را حذف کنند.
مکل از آن مطمئن بود.
اما سپس...
[مرحله 14 شروع خواهد شد.]
نورهای سفید شروع به نمایان شدن کردند.
مکل زیاد به آن فکر نکرد، زیرا قبلاً آن را سیزده بار دیده بود.
با اینحال، یک تفاوت بزرگ وجود داشت.
«این دیگه چیه...»
«چند تا قراره احضار بشن؟؟»
[احضار «گاو بزرگ».]
[احضار «گاو بزرگ».]
[احضار...]
[احضار...]
[...]
پیامها بدون توقف، یکی پس از دیگری شروع به سرازیر شدن کردند.
با دیدن تعدادی بیشمار از چراغهای سفید و گله بیپایان گاوهای بزرگ، تصور میکردند که قطعاً چیزی اشتباه است. سناریویی که در تمام این مدت از آن میترسیدند، در برابر آنها ظاهر شده بود.
صدها گاو زمین را به لرزه درآوردند.
این در مقیاسی کاملاً متفاوت با مرحله قبلی بود. حداقل سه، نه، چهار برابر بود.
مکل که از دیدن دریای گاوهای بزرگ که در مقابل او قرار گرفته بودند، گیج شده بود، زیر لب غر زد.
«این... نه.»
***
بالای اجساد گاوهای بزرگ، یو وون منتظر پیام بود.
و به زودی...
[تیم 1 حذف شد.]
[تیم 4 حذف شد.]
[تیم 7...]
پیامهایی که منتظرشان بود، ادامه یافتند.
- 200 تا برای هر تیم. یه تیم ممکنه نجات پیدا کنه.
این یک احتمال بود. حتی اگر آنها دارای خون باکیفیت و قدرتمند مانند هارگان یا ماموس نبودند، با وجود بازیکنی با سطح مهارت مناسب، زنده ماندنشان آنقدرها غیرممکن نبود.
اما حتی در آن زمان، نتیجه تغییری نمیکرد.
دقیقا طبق پیش بینی او...
[تیم 10 حذف شد.]
با اینکه خیلی دیرتر از سایر تیم ها بود، تیم نهایی از آزمون حذف شد.
احتمالا در حال مسدود کردن هیولاها، به مرحلهی بعدی فکر میکردند.
- اگه اینبار جلوشون و بگیریم، میریم مرحله ی بعد و مرحله ی بعدش و بعد...
با حذف تمام تیمهای دیگر، به عنوان تنها تیم باقی مانده در برابر تیم یو وون، آنها اعتماد به نفس لازم برای پیروزی را نداشتند.
[شما در آزمون طبقه 24 موفق شدید.]
[شما 50000 امتیاز کسب کردید.]
[شما 54360 امتیاز اضافی کسب کردید.]
[شما «قدم آسمانی» را به دست آوردید.]
پیام قبولی آزمون.
پاداشها چندان جالب نبودند. امتیازهای اضافی که یو وون به دست آورد، دو برابر امتیازی بود که او جمع کرده بود. در مجموع فقط بیش از 100000 امتیاز.
اگرچه بد نبود، اما پاداش آنقدرها هم خوب نبود.
- قدم آسمانی. مهارتی که این قابلیت و به بازیکن میده تا پاهاش رو سبک کنه و یه مسیر نامرئی رو به آسمون بکشه.
یو وون آهی کشید. «این مهارت از «چکمههای هرمس» هم رتبهی پایینتری داره، اینجوری مانام رو هدر میدم.»
اگرچه ممکن است در آینده یک یا دو بار از این مهارت استفاده شود، اما در شرایط ضروری بهتر است به جای آن از [چکمههای هرمس] استفاده شود.
در نهایت تنها چیزی که پس از قبولی در آزمون طبقه 24 کسب کرد، 100000 امتیاز بود.
[انتقال به طبقه ی 25.]
چهره همه بازیکنانی که در آزمون موفق شدند و همچنین یو وون، شروع به محو شدن کرد.
آنها میتوانستند تغییر صحنه و مکان را درست در مقابل چشمانشان ببینند.
با اجازهی انتقالی که به آنها داده شده بود، همهی بازیکنان باقی مانده، به طبقهی بعد انتقال یافتند.
احساس صعود از برج همیشه جالب بود، مهم نیست چند بار این کار را انجام میداد.
حسی مشابه رفتن به یک سفر طولانی، مثل یک کودک خردسال که تنها در یک شهر کوچک زندگی میکرد وحال با دنیای گستردهتر آشنا میشود.
انگار دنیایی که او میتوانست درک کند و در آن قدم بگذارد، پهناورتر شده بود.
«اوه...»
«این طبقه ی 25 عه؟»
«بریتانیا برای مکانهای توریستی خوبش معروفه.»
«این بریتانیاست.»
«جدی؟»
بازیکنانی که به تازگی به طبقه 25 رسیدند شروع به نگاه کردن به اطراف کردند طوری که انگار یک توریست هستند و ظاهراً امتحانی را که اخیراً تحمل کردند را فراموش کرده بودند.
آسمان، اولین چیزی بود که نظرشان را جلب کرد. متوجه شدند که شفافتر و آبیتر از هر طبقه دیگری به نظر میرسید. تکه های کوچک برف مانند از ابرها، هوای پاک و با طراوت. نالههای آرام پرندگان و رشته کوه سرسبزی که از دور دیده میشد. واقعا دنیای زیبایی بود.
مکانی که بازیکنان به آنجا رسیده بودند، بالای یک محراب قرار داشت. و در بالای این محراب مجسمه هایی قرار داشت که نماد بریتانیا بود.
«واو...»
«پس اینا شوالیه های مشهور میز گردن؟»
«خیلی باحاله.»
نزدیک به 150 مجسمه برنزی محراب را احاطه کردهاند. آن شوالیهها نمایانگر بریتانیا بودند.
تک تکشان رتبه دار، شمشیر و محافظ بریتانیا بودند.
و در میان آنها، بزرگترین مجسمه برنزی ایستاده بود.
«اون مجسمه...» ماموس به برنزی که بیش از همه به چشم می آمد، اشاره کرد.
«این فرد پادشاه آرتوره؟»
شوالیهی بزرگی که شمشیر اکسکالیبر را در دست داشت. مجسمه فقط مردی با موهای بلوند روان در بالای اسب سفید بود، اما عظمت او فقط با نگاه کردن به آن احساس میشد.
کم کم همه چیز برایش حقیقیتر شد.
آرتور. ملقب به «امپراطور شوالیه ها». استاد بزرگ میز گرد که بریتانیا را تأسیس کرد.
«--درسته. اون بدن من بود.»
او در داخل «کاینی» بود و همچنان آرزوی بهدست آوردن یک کالبد واقعی را در سر داشت.
- هنوز درگیر همچین چیز کوچکی هستی؟
«-- کوچیک نیست! انقدر برات سخته که برام یه جسمی پیدا کنی که یه کم انسانی باشه؟»
- اگه با اون گاوی که شکار کردم مشکلی نداری...
آرتور سریع دهانش را بست. به جای یک چهارپا مانند آن هیولا، به نظر میرسید که او هنوز چیزی دوپا مانند اورک را ترجیح میدهد.
«احتمالا خودشه.»
«شنیدم که پادشاه فعلی بریتانیا لانسلوته، ولی مثل اینکه هنوز مجسمه رو عوض نکردن.»
«اون فقط یه پادشاه موقته.»
پس از ناپدید شدن آرتور، صندلی خالی پادشاه بریتانیا به لانسلوت داده شد. اما در نهایت فقط یک جایگاه موقت تا زمان برگشت آرتور بود.
تاج و تخت بریتانیا در هزار سال گذشته خالی بود.
«من هنوزم کنجکاوم.»
ماموس به دنیای بریتانیا که زیباتر از هر جهان دیگری بود به اطراف نگاه کرد. متولد شدن به عنوان یک شیطان باعث شده بود او به تازگی متوجه زیباییهای جهانهای دیگر شود.
«آرتور، کسی که این دنیا رو خلق کرد، و لانسلوت که هزاران سال فرمانروایی کرد. کنجکاوم بدونم چه آدمایی هستن...»
«فهمیدنش سخت نیست.»
«ببخشید؟»
صداهای پر سر و صدا شنیده شد و یو وون توجه خود را به مسیری معطوف کرد که به سمت محراب منتهی میشد.
«به زودی میبینیش.»
سه اسب سفید و شوالیههایی با زره سنگین سوار بر آنها.
اسبهای آنها در حالی که از جاده بالا می رفتند، سروصدا میکردند و به بازیکنانی که تازه وارد دنیای آنها شده بودند، نزدیک میشدند.
«میز گردی که من میشناسم فقط یه جا نمیشینه.»
کتابهای تصادفی


