همترازی با خدایان
قسمت: 130
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۱۳۰
یک موقعیت غیر ممکن رخ داده بود.
قدرت مقدس و انرژی شیطانی. این دو منبع انرژی ناسازگار با هم ترکیب شده بودند.
[اثر شمشیر مقدس افزایش مییابد.]
[اثر میدان حسی افزایش مییابد.]
[تأثیر چشم سوزان...]
با فعالشدن انرژی شیطانی، تمام مهارتهایی که یو وون استفاده میکرد هم اثربخشی بیشتری پیدا کردند.
با این حال، برخلاف قدرت مقدس، آمار انرژی شیطانی هنوز فقط روی 20 بود. طبیعتاً، از آنجایی که نسبت به سایر آمارها پایینتر بود، بسیار سریعتر مصرف میشد.
اما حتی در این موقعیت هم، به نظر میرسید که انرژی شیطانی نمیخواهد به نیروی مقدس ببازد. با وجود کم بودنش، به شدت میسوخت و تا آنجا که میتوانست شعله میکشید.
-من زمان کمی برای استفاده از اون دارم.
حداکثر فقط یک دقیقه زمان داشت.
همانطور که انتظار میرود، انجام کاری بزرگ با تنها 20 آمار دشوار خواهد بود. اما این باز هم مفید بود چون در این مدت کوتاه توانست قدرت انفجاری بیشتری را به وجود آورد.
«از آنجایی که به نظر میرسد زمان هر دوی ما در حال اتمام است...»
[چشمان سوزان] توانست جریان مانا را که شمشیر شناور در هوا را فرا گرفته ببیند.
در طبقه 25، استفاده از این مقدار مانا، و در مقابل یک بازیکن، مانند پذیرش مرگ بود.
اگرچه کرایسس در طبقه 1 هم همین کار را کرد، اما ثال حتی بیشتر این حرکت را به اجرا گذاشت.
«بیا انجامش بدیم.»
استحکام در پاهای یو وون افزایش یافت. زمین زیر پای او شکست و فرو رفت و نیرویی که به زمین وارد میشد قدرت بیشتری پیدا کرد.
یو وون به زمین ضربه زد و در یک لحظه با پرش فاصله را از بین برد.
در همان لحظه، لولیت سپرش را محکمتر گرفت.
و بعد...
شمشیر یو وون و سپر لولیت با هم برخورد کردند.
«اوه...!»
سپر بزرگی که به اندازه یک قلعه بود، لرزید.
اگر از مهارتش استفاده نکرده بود، ممکن بود سپرش از دستش پرت شود. این نشان میداد چقدر قدرت ضربه بالا بود.
بازوهایش میلرزیدند. سپر شروع به ترک خوردن کرد، و همانطور که سپر موج بر میداشت قدرت از دستانش خارج میشد.
-نمیتونم اینطوری تحملش کنم.
هرچند او تا همین الان هم بیش از حد مبارزه را طولانی کرده بود...
او نمیتوانست اجازه دهد دفاعش شکسته شود.
او با قبول مجازات برج، قدرت مقدس خود را به حداکثر رساند.
با اینکه فقط در حال دفاع کردن بود، برج این را یک «نبرد» علیه یک بازیکن به حساب آورد.
سپر محکمتر شد و مجازات برج نیز قویتر شد.
با این حال، در نهایت...
«تموم شد.»
او توانست تا زمانی که مهارت ثال فعال شود، یو وون را متوقف کند.
ثال شمشیر خود را به طور واژگون در زمین فرو کرد، و با این کار، شمشیر غول پیکری که در آسمان معلق بود نیز شروع به حرکت کرد.
«این پایان کاره.»
یو وون که تا الان سرگرم حمله به سپر بود، به بالا نگاه کرد.
شمشیری که با متراکم شدن مقدار زیادی مانا ایجاد شده بود، مانند مجازات الهی از طرف خداوند به نظر میرسید.
[«قضاوت میز گرد» نازل میشود.]
جریان مانا به قدری شدید بود که کل زمین تمرین را لرزاند.
یو وون نمیتوانست حدس بزند ثال چه مقدار مجازات برج را تحمل کرده است، اما وقتی به آن سوی سپر نگاه کرد، دید بدن ثال وضعیت آشفته ای دارد. عجیب نبود اگر ثال همان موقع و همانجا از حال رفته باشد.
اگر این مهارت توسط شوالیهای فعال شده بود که شایستهی نشستن سر میز گرد است، آن هم در حالی که این مقدار مجازات برج را تحمل کرده، قدرت آن باید وحشتناک باشد.
-این خطرناکه.
نمی توانست آن را نادیده بگیرد و به کوبیدن سپر ادامه دهد.
-در حال حاضر، باید دفاع کنم...
در حالی که داشت این تصمیم را میگرفت...
[اثر چشمهای سوزان افزایش مییابد.]
[چشمهای سوزان مسیر را میبیند.]
درست جلوی چشمانش، در حالی که به شمشیر نگاه میکرد صحنه عوض شد. میتوانست پشت جریان متراکم مانا را ببیند.
چشمانی برای دیدن گوهر ذات. از طریق آن، یو وون میتوانست چیزهایی را ببیند که قبلاً ندیده بود. به طور مثال...
-میتونم ببینمش.
نقطه ضعف آن شمشیر غول پیکری که ثال تازه ساخته بود.
او هنوز به اندازه کافی انرژی شیطانی داشت، درست به اندازه ای که بتواند یک یا دو حرکت انجام دهد.
-اگه اینطوریه...
اگر اینطور بود، طبیعتا تصمیمش را تغییر میداد.
این کار شدنی بود.
-بزنش.
نیروی مقدس از [کاینی] سرازیر شد.
او تمام انرژی اهریمنی باقیمانده خود را بیرون کشید و آن را در تیغهی شمشیرش متمرکز کرد.
در مقایسه با شمشیر غول پیکری که به سمت پایین حرکت میکرد، شمشیر یو وون فقط یک خال بود.
با برخورد دو شمشیر...
نور کور کننده ای از وسط زمین تمرین به بیرون تابید.
***
دو منبع نیروی مقدس با هم برخورد کردند و محل تمرین واژگون شد.
لولیت برای جلوگیری از پرتاب شدن همراه با بادهای شدید، دوباره در سپر خود نیرو گذاشت و از بدنش محافظت کرد.
«ثال! حالت خوبه؟»
پاسخی دریافت نکرد.
از گوشهی چشم نگاهی انداخت، ثال در حالی که زانو زده بود، شمشیرش را که درون زمین فرو رفته بود نگه داشته بود.
هیچ واکنش یا پاسخی در کار نبود.
جرقه ای از وحشت در ذهن لولیت زده شد، و دستش را به سمت بینی ثال برد.
خوشبختانه هنوز نفس میکشید.
توانش را از دست داد و همان جایی که ایستاده بود، روی زمین نشست.
اگرچه لولیت به اندازه ثال آسیب ندیده بود، اما بدن او هم از مجازات برج تحت فشار زیادی قرار گرفته بود. چندین رگ ترکیده بود، خون از آنها جاری شده بود، و دستها و پاهایش توان خود را از دست داده بودند. در حال حاضر، حتی تلاش برای ایستادن سخت بود.
با این حال...
-در نهایت به یه شکلی تونستیم پیروز بشیم.
قدرت مقدس و انرژی شیطانی که میشد از یو وون احساس کرد قطعاً تهدید کننده بود. از آنجایی که او میتوانست از هر دو نوع قدرت به طور همزمان استفاده کند، حتی اگر آماری مشابه آنها داشت، میتوانست قدرتی بسیار بیشتر از آنها تولید کند. با این وجود، غیرمنتظره بود که فاصله بین آنها تا این حد باشد.
-در این صورت، به نظر میرسه که نمیتونیم کسی که اعلی حضرت رو کشته پیدا کنیم.
با چنین پایانی، انگار فقط توانستند نیمی از انتقامشان را بگیرند. نتیجهگیری رضایتبخشی نبود.
گرچه...
-اما ما یک سرنخ داریم.
با اینکه مبارزه کوتاه بود، اما او توانست یک نشانه واضح به دست آورد.
قدرتی که بدست آوردن آن برای کسی که انسان به دنیا آمده بود غیرممکن بود، انرژی شیطانی.
هیچ روایتی وجود نداشت که ثابت کند کسی توانسته انرژی شیطانی را از طریق یک مهارت به دست آورد. اگر بازیکنی میتوانست از عهده انرژی شیطانی برآید، قطعاً موردی داشت. انرژی شیطانی مانند ارث شیاطین بود.
لولیت توانست تایید کند که شیاطین کسانی بودند که از یو وون حمایت میکردند.
«من باید عمیقتر به این موضوع نگاه کنم.»
«به چه موضوعی؟»
لولیت با شنیدن صدایی که از درون آشفتگی درهم تنیده مانا میآمد، با عجله سعی کرد از جایش بلند شود.
با این حال، قدرت در پاهای او سریع از بین رفت و او دوباره به شکلی ناخوشایند روی پشت خود افتاد.
قدرت از راه یافتن به پاهای او خودداری میکرد. با یک دست به پاهایش سیلی زد تا کمی انرژی واردشان شود، اما چیزی تغییر نکرد.
همان موقع که سرش را بلند کرد، توانست یو وون را ببیند که به سمتش میآید.
«چطور این اتفاق ...؟»
«قطعاً خطرناک بود.»
یو وون قلنج مچ دستش را شکست. شوک قابل توجهی بود.
«درد زیادی هم داشت.»
با این حال، او حتی آسیب جدی ندیده بود، حتی خون ریزی هم نداشت. لولیت با دیدن این شوکه شد. او انتظار نداشت که یو وون مستقیم با آن روبرو شود.
«لعنتی!»
لولیت دوباره به زانوهایش مشت زد.
او باید بلند میشد.
اگر همینطور نشسته میماند، نه تنها برای او، بلکه برای ثال هم پایان ماجرا بود.
«دارین نمایش اجرا میکنید؟»
لولیت که طوری به زانوهایش مشت میکوبید انگار میخواهد آنها را بشکند، به بالا نگاه کرد.
او میتوانست یو وون را ببیند که به او نزدیک میشد، تا اینکه درست مقابل صورتش بود.
یو وون شمشیر خود را غلاف کرد و تمام قدرت مقدس را که نمایان کرده بود، برگرداند.
«اینطوری زانوی خودت رو رو زخمی میکنی. بس کن.»
«...؟»
لولیت حالت چهره ای گیجداشت، و موقعیت را درک نمیکرد. از آنجایی که مبارزه به پایان رسیده بود، فکر میکرد به طور قطع سر او و ثال قطع خواهد شد.
«چرا تمومش نمیکنی؟»
«از من میخوای بکشمت؟»
«مگه معمولا برنده همین کار رو انجام نمیده ؟»
«خب، گاهاً چرا...»
این آزاردهندهتر از مبارزه بود. چه توضیحات بیهوده ای. با این وجود، اینطور نبود که نتواند دلایل کارش را توضیح دهد.
«همانطور که قبلاً گفتم، من هیچ ارتباطی با مرگ پادشاه شوالیهها ندارم. این از یک سوء تفاهم شروع شد، بنابراین نیازی نیست شما رو بکشم.» نگاه یو وون به ثال افتاد که روی زمین افتاده بود. «علاوه بر اون...»
«اونا رو نکش. تو نباید انجامش بدی!»
یو وون با شنیدن صدای بلند آرتور که در سرش میپیچید اخم کرد. با اینکه گفته بود فهمیده است، آرتور به تکرار همان کلمات ادامه داده بود.
ثال و لولیت.
چون این دو نفر از پیروان قدیمی آرتور بودند.
-دارم کاری که گفتی رو انجام میدم. یو وون با دستپاچگی جواب داد و سرش را تکان داد.
«نه، مشکلی نیست. حتی اگر به توضیح دادن ادامه بدم، باورتون نمیشه.»
«تا پایان ماجرا بازم همین ادعا رو داری؟»
«درسته. گناهانی که الان مرتکب شدید رو بعداً از طریق دادگاه حل و فصل میکنیم. بیایید این کار رو در چهارچوب قوانین بریتانیا انجام بدیم.»
لولیت با شنیدن حرف هایش که با اطمینان در مورد انجام کارها از طریق قانون صحبت میکرد، زبانش بند آمد. حتی برای یک لحظه فکر کرد: 'یعنی اون داره حقیقت رو میگه؟'
-پس اعلیحضرت دروغ گفتن؟ نه ممکن نیست. پس شاید ازگارد اطلاعات نادرست داده؟!
سرش پر از افکار متضاد بود. اختلاف بین اطلاعاتی که از لنسلات دریافت کرد و چیزی که یو وون الان میگفت...
ذهنش در تضاد افتاد و نتوانست طرف کسی را بگیرد.
اما بعد...
«بله. راه خوبیه. از طریق قانون.»
کسی پشت سر ثال و لولیت نیمه جان ایستاده بود.
لولیت سرش را برگرداند و چشمانش چنان گشاد شدند که به نظر میرسید بیرون بیفتند.
«عا-عالیجناب!»
مرد مو سبز در حالی که زمینهای تمرین را از نظر میگذراند، زمزمه کرد: «چه دردسری.»
یو وون به چهرهاش نگاه کرد. درست مثل همان چیزی بود که در موردش شنیده بود.
-لنسلات، شوالیه خیانتکار.
یک رتبه دار ارشد میز گرد، و پادشاه بریتانیا. رتبه داری که مانند نماد خیانت بود در برابر آنها ظاهر شد.
«با عرض پوزش.»
لولیت تقریبا قادر نبود در مقابل لنسلات که به او نزدیک شده بود، زانو بزند.
یو وون با دیدن اینکه لولیت در این وضعیت برای زانو زدن و حفظ رفتار خود تلاش میکند، از طرز فکر شوالیه نسبت به پادشاهش شگفت زده شد.
لنسلات به سمت پایین، جایی ثال که روی زمین افتاده بود، و لولیت که توان حرکت نداشت نگاه کرد.
و بعد...
«بله.» او سردتر از همیشه صحبت کرد. «شما باید عذرخواهی کنید.»
«...ببخشید؟»
«به خاطر این گناه که جرأت کردید نام میز گرد بریتانیا را اینگونه لکه دار کنید عذرخواهی کنید.»
«..!»
چشمان یو وون گشاد شد. صحنه ای باورنکردنی پیش روی او رخ داده بود.
«مجازات اعدام را دریافت کنید.»
خط نازکی از خون روی گردن لولیت ظاهر شد. چشمانش گرد شده بود و با حالت چهره ای ناباور به لنسلات نگاه میکرد.
«چرا...؟»
سر لولیت به پرواز درآمد و چشمه ای از خون به سمت بالا فوران کرد.
برای ثال هم همینطور بود. طوری که بدنش به دو قسمت تقسیم شده بود، حتی قادر به گفتن «چرا» مانند لولیت نبود.
همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد.
«تچ. اونها شرمساری زیادی برای این کشور به ارمغان آوردن.»
لنسلات طوری که انگار از بالا به حشرات نفرت انگیزی نگاه میکند، نگاهش را از دو جسد گرفت و شمشیرش را غلاف کرد.
«حالت خوبه؟ به نظر شوکه میرسی.» لنسلات با لبخندی گرم از یو وون استقبال کرد.
درست بعد از آن...
«-لن...سِ...لات!»
صدای آرتور مثل غرش شیر در سر یو وون پیچید.
این یک خشم بسیار شدید بود. باعث شد حس کند باید همین لحظه به سمت لنسلات برود.
اما نمیتوانست چنین کاری کند.
یو وون به خوش آمدگویی لنسلات توجهی نکرد و رویش را برگرداند.
او به هر حال نمیتوانست در این موقعیت به یو وون حمله کند. اگر چنین اتفاقی میافتاد، حمله ثال و لولیت بیارتباط به لنسلات نمیشد، و اگر این اتفاق میافتاد، او از سوی رئیس مجازات میشد.
-فعلا عقب نشینی کن.
یو وون روح آرتور را سرکوب کرد. احساس میکرد اگر آرتور را به حال خود رها کند، بیرون میآید و به لنسلات حمله میکند.
یو وون میدانست که آرتور در حال حاضر چقدر خشمگین است. با اینکه ثال و لولیت دشمنان یو وون بودند، همچنان زیردستان وفادار آرتور به حساب میآمدند.
اگرچه مردن از جهل امری رایج در برج بود، حداقل نباید توسط لنسلات کشته میشدند.
-فعلا، جلوی خودت رو بگیر.
حتی وقتی پشتش را برگرداند، باز هم میتوانست آن را حس کند. او به این اعتماد داشت.
[تخمِ ؟ پرخاش نشان میدهد.]
بدن لنسلات نگهدارندهی یک خدای خارجی بود.
کتابهای تصادفی


