فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 19

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

[پیشرفت طرح به روز شده است. دعوت از همه بازیگران برای ملاقات با NPC تائوئیست ژوان‌چنگ.]

در انتهای شیب، یان‌جینگ صدایی سریع را شنید که گفت: «معلوم میشه تائویست پیر یه NPCـه.»

او در فکر بازیگری بود که بازیگری نقش تائوئیست پیر را بازی می‎کرد در حالی که 8 نفر دیگر، نقش شاگردان او را بازی می‌کردند. اما مشخص شد که تائوئیست قدیمی یک NPC بوده و دارای 9 شاگرد ورودی بود.

در فاصله‌ای نه چندان دور، یوشیومینگ با انزجار کمی به یان‌جینگ خیره شد و به پهلوی لوون زد: «از کی تا حالا یه نابینا می‌تونه به یه فیلم بی‌نقص بیاد؟ برنامه خیلی بازیگوش شده. این یه توپ غذائیه؟»

مرد کناری‌اش که این حرف به او گفته شد، شمشیر چوبی هلویی به طول یک متر داشت. نیمی از صورتش تیز و زاویه‌دار بود، ابروهایش قوی و ویژگی‌هایش سرد بودند. لوون سرش را تکان داد و بی‌رحمانه دست یوشیومینگ را کنار زد و با سردی سخن گفت: «اگه کسی کور باشه به تو مربوط میشه؟ علاوه بر این من باهاش آشنایی ندارم.»

یوشیومیونگ با صورتی پر از خجالت و عصبانیت، خفه شد. آخرین فیلم زامبی او، با لوون بود اما هرگز با هم صحبت نکرده بودند. او فکر می‌کرد این شخص، ساکت است، انتظار نداشت این اندازه تیز و هوشیار باشد. او می‌خواست به لوون نزدیک شود اما حالا تحقیر شده بود.

به نیمی از صورت لوون که در معرض دید بود نگاه کرد و قلبش منجمد شد. ناخواسته چند قدم به عقب رفت.

نور واضح ماه، نیمی دیگر از چهره لوون را که با فلس ماهی آبی رنگ پوشانده شده بود، آشکار می‌کرد. که از کنار چشم به طرف گوشه دهان رفته بود. هربار حالت چهره لوون تغییری می‌کرد، فلس‌ها کمی حرکت کرده و او شبیه یک هیولای وحشتناک به نظر می‌رسید.

لوون با دیدن حرکت ناخودآگاه یوشیومیونگ، پوزخند زد.

[آهاااااااا، هرچند دلم نمیخواد نمای نزدیک لوون رو ببینم، اما دلم میخواد مبارزه‌ش رو تماشا کنم!]

[چطور یکی مثل این میتونه بزرگ بشه؟]

[شما خیلی زیادید! لوون تحت‌تأثیر خط خون خودشه. اون آرزوش رو فاش کرد. اون اینجا اومده تا خط خونی خودش رو بیدار کنه. وقتی بیدار بشه، فلس‌های صورتش هم ناپدید می‌شند.]

[پس چرا چنین طرز برخوردی با یوشیومینگ داره؟]

[شاید به لوون اشاره کرده و اون از این جور آدما متنفره....؟]

[اون مردی که از کوه پائین می‌ره قیافه زیبایی داره اما آشنا نیست. اون یه توپ غذائیه؟]

[ژوتانگ من هنوز هیچ حس زندگی نداره، حیف.]

[هی، معلوم نیست که ژوتانگ طرفدارای کمی داره؟]

[به نظر شما تو این فیلم کی نفر اول میشه؟ من روی لوون شرط می‌بندم.]

[ژوتانگ. هرچند ممکنه آزاردهنده باشه اما هنوز چندتا ترفند توی آستینش داره. بهرحال این سومین فیلم لوونه. علاوه بر توپای غذائی، اون یکی از کسائیه که کمترین تعداد فیلم رو داره.]

شیه‌چی از انتهای دامنه بسیار دور بود. هنگامی که 8 نفر دیگر ملاقات کردند، همه به بالا نگاه کردند.

یوشیومینگ بی‌صبرانه منتظر بود: «اون کیه؟ یه توپ غذائی دیگه؟ اینقدر ضعیفه که تو این فیلم زامبی ازش به عنوان توپ غذائی استفاده بشه؟»

بطور کلی فیلم‌های زامبی بازیگران بیشتری نسبت به فیلم‌های دیگر طلب می‌کردند. ژوتانگ فندک را بیرون آورد و سیگاری روشن کرد: «اون بازیگر منه. من اون رو آوردم.»

یوشیومینگ کمی شگفت‌زده و ظاهرش کمی بهتر شد: «تو تازه‌وارد خودت رو آوردی؟ بهش خوش‌بینی؟ اگه تحت پوشش تو باشه مشکلی نیست.»

ژوتانگ لبخند معناداری زد و هدف واقعی خود را توضیح نداد.

یان‌جینگ احساس کرد شیه‌چی نزدیک شده و با هیجان به ملاقات او رفت: «برادر، سرنوشت ما چیه؟»

این واقعا سرنوشتی بود که برخلاف آسمان بود. فیلم‌های ترسناک زیادی وجود داشت اما 2 بار متوالی او و شیه‌چی دیدار کرده بودند.

شیه‌چی به سمتش رفت و بی سروصدا پرسید: «جینگ‌آه، چرا به این فیلم اومدی؟»

یان‌جینگ سرش را خاراند: «بهتون نگفته بودم که پدربزرگ من تائوئیسته؟ اون خیلی به ارواح و هیولاها مسلط نیست، اما ممکنه بتونه زامبی بگیره؟»

«نه»

یان‌جینگ خجالت‌زده گفت: «من پدربزرگم رو دنبال کردم و یه چیزایی یاد گرفتم، که باعث شد این فیلم برای من قابل دسترسی بشه. این حادثه باعث شد کارگزارم فکر کنه من به دردنخورم برای همین وارد اینجا کرد...»

شیه‌چی پرسید: «تو از یه خانواده تائوئیستی؟»

«نه، نه! من ....» یان‌جینگ مکثی کرد. او کمی خجالت‌زده بود اما فکر کرد این شیه‌چی است و چیزی برای پنهان کردن وجود ندارد «من یه بچه رها شده هستم. در شهر من رسمه وقتی نوزادی متولد میشه یه شب اون رو توی کوه و جنگل رها می‌کنند. اگه به وسیله حشرات سمی کشته نشد یا منجمد نشد، یا توسط جانوران خورده نشد، زندگی خوبی خواهد داشت. شرایط مادی روستا خیلی ضعیفه و راه دیگه‌ای وجود نداره. من مناسب نبودم و دور انداخته شدم، بعد پدربزرگم من رو پیدا کرد و برداشت. به گفته خودش وقتی من رو برداشت فقط یه نفس داشتم. برای اینکه جونم رو نجات بده، 100شیر طول کشید.»

شیه‌چی انتظار نداشت یان‌جینگ همیشه خوشحال چنین سابقه‌ای داشته باشد.

به نظر می‌رسید شیه‌چی از ایجاد سوءتفاهم برای شیه‌چی می‌ترسد، او با عجله فریاد زد: «من واقعا بدبخت نبودم! پدربزرگ من...»

شیه‌چی حرفش را قطع کرد: «پس چشمات؟»

شیه‌چی به یاد آورد که یان‌جینگ داوطلبانه چشم‌های یین‌یانگ را به قیمت عدم امکان دیدن مردم به دست آورده است.

یان‌جینگ قبل از اینکه لبخند بزند کمی سکوت کرد: «پدربزرگم پیر بود و بدنش مثل قبل خوب نبود. او یه مأموریت برای گرفتن زامبی‌ها گرفت و به وسیله اونا کور شد ...»

شیه‌چی با تفهیم سر تکان داد. یان‌جینگ می‌خواست چشم پدربزرگش باشد و ارواح زامبی را برای پدربزرگش ببیند.

شیه‌چی که برای تسلی یان‌جینگ دستی به شانه‌اش زده بود، دستش یخ زد: «صبر کن»

یان‌جینگ گیج شده بود: «مشکل چیه؟»

چشم‌های شیه‌چی پرتنش بود: «تو جهان شما زامبی وجود داره؟»

یان‌جینگ بدون فکر جواب داد: «بله، تعداد خیلی زیاد، منظورت از دنیای شما چیه؟ مگه ما از یه جهان نیستیم؟»

شیه‌چی چند ثانیه سکوت کرد و ظاهرا متوجه چیزی شد. سپس با واژه‌هایی واضح بیان کرد: «من در دنیایی زندگی می‌کنم که هیچ زامبی وجود نداره.»

قیافه یان‌جینگ برای مدتی طولانی خالی از احساس بود، او آب دهانش را قورت داد: «برادر، تو .... شوخی نکن.»

شیه‌چی قصد داشت حرف بزند که مردی با نیم صورت فلس ماهی پشت سر یان‌جینگ دید.

«شیه‌چی؟» لوون به شکلی نامشخص تعجب کرد.

شیه‌چی متعجب لبخند ملایمی زد: «منم، سلام.»

لوون دید دست سفید و تمیزی به طرفش کشیده شده، چشم‌هایش به آن دوخته شده و ذهنش دچار آشفتگی شد.

مردی که روبرویش بود اگرچه لباسی نامرتب بر تن داشت، اما خلق و خوی او وصف‌ناپذیر و دوستانه و چشمانش روشن و آرام بودند. مدت‌ها بود کسی با این حالت باز با او برخورد نکرده بود. لوون در حالی که دستش را دراز می‌کرد تا دست بدهد، تا حدی شرمنده شد. شیه‌چی از اینکه لوون او را می‌شناخت شگفت‌زده شد. لوون به صراحت گفت: «قبل از اینکه وارد برنامه بشم من نمایشگاه شما رو دیدم. ما از یه جهان هستیم اما اون نیست.»

ظاهرا لوون مکالمه شیه‌چی و یان‌جینگ را شنیده و با مهربانی به جای او پاسخ داده بود. شیه‌چی مبهوت شد. بنابراین واقعا جهان‌های متفاوتی وجود داشت؟

شیه‌چی نگاهی به فلس‌ها در چهره لوون انداخت. او به وضوح انسانی متعلق به همان جهان بود. شیه‌چی دیگر چه چیزهایی را در مورد جهان خود نمی‌دانست؟

یان‌جینگ شوکه شد: «برادر، تو نقاش هستی؟ تو معروفی؟ به من نگو نقاش روح هستی ...؟»

یان‌جینگ شدیدا احساس می‌کرد فریب خورده است.

شیه‌چی می‌خواست ناخواسته پاسخ دهد، اما لوون قبل از او پاسخ داد: «اون مشهورترین نقاش ترسناک در جهان ماست.»

یان‌جینگ بالاخره حرفه واقعی شیه‌چی را شناخت و در قلب خود اندیشید "wtf". او همیشه حدس می‌زد شیه‌چی یک آدم سودجو یا یک جنایتکار است. کسی که در نظر او کمترین ارتباط را با هنر داشت، یک هنرمند بود.

لوون در حالی که شمشیرش را در دست داشت گفت: «باید اولین باری باشه که وارد یه فیلم زامبی می‌شید. دنبالم بیاید، من از شما مراقبت می‌کنم.»

هیچ عبارت دیگری در چهره‌اش دیده نمی‌شد. او ایستاده بود، بلند و ساکت و بسیار قابل اعتماد.

شیه‌چی برای لحظه‌ای مات و مبهوت ماند و لبخند احمقانه‌ای زد. آیا اینقدر ضعیف به نظر می‌رسید که این شخص برای محافظت از او پیشقدم شده بود؟

[اولین باریه که می‌بینم لوون این همه حرف می‎‎زنه.]

[این مرده نقاشه ..... این بیهوده به نظر میاد.]

[وقتی وارد شد لوون رو دید. هر دوشون خوش‌شانس هستند.]

یان‌جینگ احساس کرد شیه‌چی می‌تواند با دستاوردهای درخشان لوون مبارزه کند و قصد داشت چیزی بگوید اما شیه‌چی قبل از او پاسخ داد: «متشکرم.»

لوون نیت خوبی داشت و او مجبور به امتناع نبود. می‌توانست بعدا این لطف را جبران کند.

یوشیومینگ دید لوون که با تحقیر با او صحبت کرده، با خوشحالی با دو توپ غذایی صحبت می‌کند. او با تمسخر لوون را به خاطر ناسپاس بودنش قبل از اینکه به طرف ژوتانگ برود، سرزنش کرد.

ژوتانگ اظهار کرد: «همه اینجائیم. بیاید به طرف NPC بریم.»

ماه در بالا بود و 9 نفر طبق دستورالعمل به دنبال هم پائین رفتند.

در همان زمان، شخصی با روپوش زرد، جلوی گودالی در پای کوه ایستاده بود. او باید همان تائوئیست ژوان‌چنگ باشد.

موهای ژوان‌چنگ خاکستری بود و به نظر می‌رسید حدود 50 یا 60 سال سن داشته باشد. صورتش بسیار لاغر و کمی سخت به نظر می‌رسید. او یک نقشه 8 وجهی تریگرام حمل کرده و به جلو و عقب حرکت می‌کرد. سرانجام در مکانی توقف کرد.

سوزن جدول 8 وجهی تریگرام که گویا در جستجوی چیزی بود، اکنون دیگر تکان نمی‌خورد. این نشان می‌داد تابوتی که کارفرما خواسته بود، زیرپای آن‌ها قرار دارد.

تائوئیست ژوان‌چنگ به آن‌ها دستور داد: «همه بیاید حفاری کنید. مراقب باشید به تابوت آسیب نرسونید.»

ابزارها صبح زود آماده شده بودند. 9 نفر کار خود را به سختی شروع کردند و یک ساعت بعد، یک تابوت طلایی آشکار شد. طول تابوت حدود 2 متر و ارتفاع آن 1 متر بود. طلایی رنگ و بسیار ضخیم به نظر می‌رسید. رنگ 4 گوشه تابوت کمی متفاوت بود. قیافه ژوان‌چنگ وقتی تابوت را دید کمی ترسناک بود.

«یه تابوت طلا با گوشه‌های مسی.» صدای شیه‌چی عمیق بود.

لوون با تعجب به او نگاه کرد.

یان‌جینگ این کلمات آشنا را شنید و در بازتابی، نگاهش به شیه‌چی کشیده شد. «برادر، اکثر این تابوت‌ها مخصوص زامبی‌ها هستند.»

بطور کلی وقتی فرد دفن می‌شود، بدن او نشانه‌هایی از تغییر را نشان می‌دهد. زمانی که نشانه‌ها مشاهده می‌شوند تابوت ساخته شده از چوب معمولی با تابوت دارای گوشه‌های مسی جایگزین می‌شود تا جنازه را حفظ کرده و از تغییرات بیشتر آن جلوگیری کند.

بدیهی است که ژوتانگ نیز از این وضعیت آگاه بود و از تائوئیست ژوان‌چنگ پرسید: «استاد، حالا چیکار کنیم؟»

ژوان‌چنگ قیافه‌ای تیره داشت، لحظه‌ای فکر کرد و گفت: «تابوت رو باز کنید.»

برای ایمنی در هنگام حمل و نقل، او مجبور بود آن‌چه را درون تابوت بود، بررسی کند. به گفته کارفرما، این تابوت بیش از 20 سال پیش دفن شده بود. معلوم نبود جسد در این 20 سال تا چه حد تغییر کرده است.

4 نفر مسئول بیرون کشیدن میخ‌های تابوت شدند. لوون درپوش را باز کرد و تائوئیست ژوان‌چنگ برای مدتی طولانی به درون آن خیره شد. سپس صورتش سفید شد و فریاد زد: «خوب نیست! چاق‌کننده! این تابوت پدر و فرزنده!»

وقتی یان‌جینگ کلمه تابوت "پدر و فرزند" را شنید قیافه‌اش شبیه ژوان‌چنگ شد. چاق‌کننده به چین‌خوردگی‌های کاغذ مانند روی جسد اشاره داشت. این می‌تواند پیش‌زمینه تغییرات جسد یا ویژگی اصلی زامبی باشد.

شیه‌چی اولین کسی بود که وضعیت تابوت را مشاهده کرد.

بیش از 20 سال گذشته بود اما بدن درون تابوت پوسیده نشده بود. در تابوت، مردی با پوست خاکستری و موهایی آشفته، صورت پرچین، استخوان‌های گونه بلند و گونه‌های فرورفته وجود داشت. دستانش روی شکمش روی هم قرار گرفته و ناخن‌های آبی بلندش جلوه‌ای راکد داشت.

ناخن‌های بلند یکی از ویژگی‌های اصلی زامبی‌ها بود.

تائوئیست ژوان‌چنگ نزدیک شد و دهان جنازه مرد را باز کرد تا مشخص شود آیا 4 دندان تیزش بزرگ شده‌اند یا نه. این کاملا یک زامبی بود. جنازه کوچکی کنار مرد زامبی افتاده بود. مانند یک جسد معمولی پوسیده نشده، اما هیچ تغییری هم در آن ایجاد نشده بود. انگار تازه وارد خاک شده بود.

شیه‌چی به سمت یان‌جینگ رفت و پرسید: «اگه جنازه پدر و فرزند در یه تابوت وجود داشته باشه، چه اتفاقی می‌افته؟»

لب‌های یان‌جینگ لرزید. «شر به شر اضافه می‌شه و هیچ محدودیتی برای قدرت جادویی اون وجود نداره.»

کتاب‌های تصادفی