فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 28

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

وقتی شیه‌چی صحبت خود را تمام کرد، یوشیومینگ کاملا رها شد و به ژوتانگ خیره شد. سرانجام راهی برای تخلیه کینه‌اش که برای مدت طولانی سرکوب شده بود، پیدا کرد. یوشیومینگ لبخندی شیطانی به ژوتانگ زد.

شیه‌چی به آرامی به سمت یان‌جینگ و لوون برگشت.

او بعد از مدت طولانی صحبت کردن کمی تشنه بود. مقداری آب از کوزه روی میز ریخت و جرعه‌ای نوشید. او تماشا کرد که چطور ژوتانگ توسط یوشیومینگ با طناب جسد بسته شد و هیچ مزاحمتی نتوانست ایجاد کند. افراد کثیف زیاد بودند، اما او اهمیتی به آن‌ها نمی‌داد. شیه‌چی علاقه زیادی به تنبیه شر و ترویج خیر نداشت. اگر کسی راه او را می‌بست خوشحال می‌شد او را بکشد.

به دلیل بار اضافی باف، ژوتانگ ضعیف‌تر از آن بود که طناب جسد را تحمل کند. در مسافرخانه کوچک، فریادهای وحشتناکی بلند شد. یوشیومینگ خیلی زود او را بست. ژوتانگ وزن زیادی از دست داده و لاغر شده بود. یوشیومینگ یک سر طناب را کشید و او را مانند خرچنگ بلند کرد و به سمت حیاط خلوت حرکت کرد. دست‌ها و پاهای ژوتانگ بسته شده بود، او به سختی مبارزه می‌کرد اما بیهوده بود.

با رسیدن به در، یوشیومینگ مکثی کرد و با چهره‌ای پیچیده شیه‌چی را نگاه کرد. او می‌دانست که شیه‌چی مشکل ایجاد خواهد کرد و نمی‌توانست آن را رد کند. مهم نیست چند بار اتفاق می‌افتاد، این تنها انتخاب او بود.

شیه‌چی همه امکانات را پیش روی او قرار داده بود، اما او این انتخاب را کرده بود. شیه‌چی حتی به خود زحمت نداد تا هدف خود را پنهان کند. او علایق خود را بیان کرد، با قلب مردم بازی کرد و چاقو را به آرامی در دست یوشیومینگ گذاشت. در ظاهر 3 گزینه وجود داشت اما در واقع پاسخ یکی بود. چاقو سر ژوتانگ را می‌برید.

ترس عمیقی در چشمان تیره یوشیومینگ برق زد. با خجالت به شیه‌چی نگاه کرد: «... متأسفم، مجبور بودم. در هر صورت ... ممنونم.»

شیه‌چی به آرامی درک خود را نشان داد. یوشیومینگ بدون اینکه به عقب نگاه کند به طرف حیاط رفت.

[گیج شدم.]

[یوشیومینگ با افتخار عذر خواهی کرد.]

[ژوتانگ دوست داره از بقیه استفاده کنه. حقشه، من خوشحالم.]

[اینجا خیلی تاریکه. قرض گرفتن چاقو برای کشتن یه نفر. خیلی کثیفه، نمی‌دونم این شخص رو دوست دارم یا نه.]

[زانو بزنید و دنبالش کنید. این مرد بزرگ 666 ـه.]

[دیگه برادر کوچیک صداش نمی‌کنم. از این بعد اون خدا مرد منه.]

[حالا یادم اومد، ژوتانگ و یوشیومینگ موقع ورود به فیلم ترسناک داشتند با هم حرف می‌زدند. به نظر میاد شیه‌چی به وسیله ژوتانگ به این فیلم آورده شده. اون گفت که تازه وارده. ژوتانگ یه کارگزار خیلی بده ...]

[وای ترسناکه! شیه‌چی میخواد کارگزارش روتغییر بده؟ !!!]

موضوع حل شد و شیه‌چی ضربه‌ای به لوون زد: «بریم مأموریت رو تموم کنیم.»

لوون شیه‌چی را دنبال نکرد، شیه‌چی به عقب برگشت و به او نگاه کرد. قیافه لوون خجل بود، او می‌دانست که این شخص به چه فکر می‌کند. چند قدم برداشت و لبخندی زد: «آروم باش، من هنوزم هم تیمی "صادق و مهربون" شمام.»

کمی لحن تمسخر در لحن او بود.

لوون لبخند تلخی زد: «من دیگه به بقیه اتفاقی برچسب نمیزنم.»

طاقت سیلی به صورتش را نداشت.

لوون یک فرد سنتی بود که به خوب و بد اعتقاد داشت. او می‌توانست به بازیگران دیگر کمک کند و با شرور همدردی نمی‌کرد. او طرفدار بی‌اعتنایی شیه‌چی به دیگران نبود، اما در این لحظه، شیه‌چی ابتکار عمل برای صدمه زدن به دیگران را در دست نداشت. او ارزش دنبال کردن را داشت.

قبلا اقدامات نجات‌بخش شیه‌چی را تجربه کرده بود. اساسا کافی بود از دستورات او پیروی می‌کرد و می‌توانست مثل یک ماهی شور راحت باشد. لوون وقتی تمام اعضای بدنش سالم بودند از اینکه یک ماهی شور باشد، احساس شرم می‌کرد.

هر 3 بالا رفتند تا تائوئیست ژوان‌چنگ را پیدا کنند. شیه‌چی اولین کسی بود که این کار را انجام داد و با موفقیت 50 امتیاز کسب کرد.

در حالی که لوون به ژوان‌چنگ پودر دندان می‌داد، یان‌جینگ با کنجکاوی از شیه‌چی پرسید: «برادر، تو می‌دونستی که یوشیومینگ توسط ژوتانگ گاز گرفته شده؟ برای همین پودر دندون اضافی تهیه کردی؟»

«نه.» شیه‌چی نگاهش را به پائین دوخت و لباسش را با دقت شست. «خیلی پیچیده نیست، همیشه تغییرات زیادی وجود داره. ژوتانگ ممکن بود تو پیدا کردن پودر دندون موفق بشه یا ممکن بود در انجامش کوتاهی کرده باشه. یوشیومینگ ممکن بود گاز گرفته شده باشد یا از دست ژوتانگ فرار کرده باشه. او ممکن بود ژوتانگ رو در حین مبارزه کشته باشه. همه این موارد امکان‌پذیر بودند. نیازی نیست درباره همه چیز فکر کنی. فقط باید آمادگی بیشتری داشته باشی.»

یان‌جینگ تظاهر کرد که دریافته است.

بعد چیزی یادش آمد. چشمانش کمی تغییر کرد و ناگهان از شیه‌چی پرسید: «برادر، میتونی پودر یدکی دندونت رو به من بدی؟»

شیه‌چی با تعجب به سمت او برگشت: «میخوای باهاش چیکار کنی؟»

یان‌جینگ خندید. «برادر تو خیلی باهوشی و احتمالا بتونی حدس بزنی. در هر صورت ژوتانگ رو نمیشه نجات داد.»

شیه‌چی چند ثانیه شگفت‌زده شد، قبل از اینکه بخندد بطری کوچک دیگر پودر دندان را بیرون آورد «برو سرگرم شو.»

«میشم.» یان‌جینگ بطری کوچک یشم را لمس کرد و پوزخندی زد: «برادر، من قطعا انتقامت رو میگیرم. بذارش به عهده من.»

شیه‌چی بی اختیار گفت: «برو.»

او به حیاط خلوت رفت.

به دلیل عوارض باف، ژوتانگ آنقدر ضعیف شده بود که در حال مرگ روی زمین دراز کشیده بود. او هنوز مثل یک ماهی تلاش می‌کرد اما چشمانش به تدریج پر از یأس می‌شد.

یوشیومینگ مثل کشاورز صبوری که در حال تماشای بالغ شدن نهال خود بود تا با خوشحالی آن را برداشت کند، مقابل او چمباتمه زده و تبدیل شدن بدن او به زامبی را تماشا می‌کرد.

الگوی مویی که مخصوص زامبی‌ها بود ذره ذره ظاهر می‌شد. ناخن‌های ژوتانگ نیز دائما در حال رشد، بلند و تیز شده بود. نیش‌هایش نور سردی از خود بیرون می‌داد و هرچه بیشتر تغییر می‌کرد، طناب جسد در اطراف بدنش محکم‌تر می‌شد و دردش را بیشتر می‌کرد.

اشک‌های خونین ژوتانگ سرازیر شد: «التماست می‌کنم!»

یوشیومینگ در حالی که شمشیر چوبی هلو را در دست داشت، با شدت گفت: «چرا وقتی من رو گاز گرفتی به حالا فکر نکردی؟»

او لذت بی‌نظیری در قلب خود احساس می‌کرد. از زمان تولد، یوشیومینگ هرگز چنین باختی را متحمل نشده بود. ژوتانگ به او آسیب رسانده بود، او باید لعنت می‌شد!

صورت ژوتانگ از اشک پوشیده شده بود: «میدونم که اشتباه کردم! واقعا! التماس میکنم! مگه شیه‌چی 2 تا بطری پودر دندون نداره؟ اونا باید واقعی باشند. اون فقط به یکی از بطری‌ها برای نجات ژوان‌چنگ نیاز داره. از اون یه بطری میشه برای نجات من استفاده کرد. من نمیخوام بمیرم! واقعا متأسفم اون وقت دیوونه شده بودم. تو میتونی از نظر من این موضوع رو درک کنی! نمیتونی من رو سرزنش کنی، اگه میخوای سرزنشم کنی به خاطر بدشانسیم سرزنشم کن. زامبی من رو گیر انداخت و مجبور شدم دنبال پودر دندون برم و به یه دره رسیدم. چاره دیگه‌ای نداشتم! نمیخواستم!»

یوشیومینگ پوزخندی زد: «کی میخواد به حرفای مزخرف تو گوش بده؟ اون وقت گفتی پودر دندون تقلبیه و حالا میگی واقعیه. واقعی یا تقلبی بودن اون چه اهمیتی برای من داره؟ من فقط به دندونای تو احتیاج دارم! دندونای تو واقعیند!»

«واقعا متأسفم! لطفا من رو نکش!» تنها شانس زنده ماندن او، یوشیومنیگ بود. ژوتانگ درد شدیدی را تحمل کرد و به سرعت و متواضعانه عذر خواهی کرد. چشمان ژوتانگ تغییر کرد و شروع به جذب احساسات کرد: «من واقعا این کار رو برای خودم انجام ندادم. آخرش تو رو گاز گرفتم و بهت آسیب زدم. باید با جونم هزینه‌ش رو بدم و نفرین بشم. من سزاوارش هستم.»

یوشیومینگ قبل از اینکه با لحن تمسخرآمیزی پاسخ دهد با تعجب به او نگاه کرد: «تو میتونی به زبون آدما حرف بزنی. از اونجایی که این رو میدونی دیگه مزخرف نگو. تو نفرین شدی.»

ژوتانگ لبخند تلخی زد و اشک در چشمانش حلقه زد: «من نفرین شدم اما برای زندگی دلیل دارم. التماس می‌کنم. من بیش از حد مشغول فعالیت‌های اجتماعی بودم به خاطر همین همسرم بچه‌ها رو به خونه مادرش برد اما اونا تو راه تصادف کردند و کشته شدند. اینقدر پشیمون شدم که به اینجا اومدم. میتونی حال من رو درک کنی؟ شنیدم که تو تصادفا مادرت رو کشتی و برای جبرانش اینجا اومدی. من میخوام جبران کنم. ما همه‌مون آدمیم ...»

ژوتانگ می‌دانست که چه اتفاقی برای یوشیومینگ افتاده است. او چند سال پیش با مادرش مشاجره کرده بود. در نتیجه با هم درگیر شده و مادر یوشیومینگ با برخورد جسمی تیز جان باخته بود.

او در یک تصادف فوت کرد و یوشیومینگ عاقل‌تر شد.

با ظاهر شدن این خاطره خاکستری، چشمان یوشیومینگ تیره شد و قلبش برق زد: «من تو رو درک میکنم؟ چطور میشه زندگی کرد؟ اون 2 تا بطری پودر دندون داشت باید یکیش رو به تائوئیست ژوان‌چنگ داده باشه. یه بطری باقی مونده اما اینجا 2 نفر هستند. اگه تو زامبی نشی، من نمیتونم دندون تو رو بگیرم. پس فقط می‌تونم به پودر دندونای تو برای سم‌زدایی تکیه کنم. تو نمیتونی پودر دندون تهیه کنی و مطمئنا میمیری. حداکثر 2 ساعت یا یه کم بیشتر وقت نداری، درسته؟ این فایده‌ای داره؟»

لحن او صاف بود اما گفتارش نرم شده بود.

امید در چشمان ژوتانگ برق زد. «نه، راه دیگه‌ای هم هست. می‌تونی من رو ول کنی تا قدرتم رو به دست بیارم، من میتونم دوباره از باف استفاده کنم. این بار کاملا غیرمنتظره بود. شیه‌چی فکرش رو هم نمیکنه که تو من رو ول کنی. من پنهان میشم و پودر دندون رو ازش می‌گیرم. یه بطری پودر دندون میتونه همه سم رو سم‌زدایی کنه. ما می‌تونیم اون رو به اشتراک بذاریم. یه نفر با نصف پودر دندون میتونه مدت طولانی زامبی شدن خودش رو به تأخیر بندازه. بعدش برای پیدا کردن پودر دندون به همون محل با ریسک کم میریم. من قبلا فیلم‌های زامبی فیلمبرداری کردم. نیمی از پودر دندون میتونه مدت طولانی زامبی شدن رو به تأخیر بندازه. ما می‌تونیم این کار رو بکنیم.»

یوشیومینگ همانند یک دیوانه به او نگاه کرد: «دچار آسیب مغزی شدی؟ چرا باید این قدر کار کنم؟ فقط ایجاد مشکله.»

ژوتانگ اضافه کرد: «یوشیومینگ یادت نره چی باعث ناراحتیت شده. حالا میتونی توی این فیلم تنها بمونی. فکر میکنی این شانس رو داری که از یه فیلم برتر با کیفیت منفی استفاده کنی؟ علاوه بر این شیه‌چی مثل یه افعیه. از کجا معلوم نخواد به تو آسیب بزنه؟ اما اگه من رو نجات بدی هم تیمی تو میشم. چه نفرتی رو نمیشه از بین برد؟ هدف ما یکیه.»

«تازه حتی اگه من شکست بخورم تو بازنده نمیشی. تو هنوزم میتونی من رو بگیری و دندون‌هام رو آسیاب کنی. در هر صورت هیچ خطری وجود نداره. فقط دردسر ...»

«اونا تو یه گروهند و تو تنهایی. واقعا نمیخوای به خودت فکر کنی؟» ژوتانگ کار خودش را ادامه داد.

یوشیومینگ مردد شد. کلمات ژوتانگ منطقی بود. او واقعا شیه‌چی را آزرده خاطر کرده و ذهن شیه‌چی خیلی عمیق بود. تضمین اینکه شیه‌چی اقدامی علیه او نکند، دشوار بود ...

ژوتانگ با دیدن تردید او خوشحال شد. قصد داشت کارش را بیشتر پیش ببرد که یان‌جینگ در حیاط ظاهر شد. او یک کاسه چینی در دست داشت و در آستانه حیاط پشت خانه ظاهرا زیر لب با خود گفت: «خون پرنده دست منه.»

سپس بطری کوچک یشمی پودر دندان را لمس کرد. لبخندی زد و با احتیاط آن را باز کرد: «این بطری پودر دندونه.»

چشمان ژوتانگ ناگهان گرد شد. او می‌دانست که یان‌جینگ قرار است چه کار کند!

او با چشمانی درشت شده فریاد زد: «نه!!» ثانیه بعد یان‌جینگ پوزخندی زد و تمام پودر دندان را داخل خون پرنده ریخت. پودر دندان‌های آلوده به خون پرنده که زامبی‌ها از آن می‌ترسیدند کاملا بی‌فایده بود.

یان‌جینگ گرد آن را لمس کرد و به آرامی بلند شد. «تموم شد. از آسیاب کردن دندون لذت ببرید.»

افکاری که در سر یوشیومینگ بود ناپدید شدند و نگاه سردش به چهره ژوتانگ افتاد. ژوتانگ کاملا مستأصل بود.

یان‌جینگ قبل از اینکه برگردد و برود دوباره برگشت: «میدونی چرا برادر شیه 2 تا بطری پودر دندون آماده کرد؟»

صورت ژوتانگ خاکستری و تمام بدنش شبیه یک مرده بود. فقط لرزش شدید قفسه سینه‌اش ثابت می‌کرد که او هنوز زنده است. او آرام و با حالتی مکانیکی گردن خود را چرخاند تا به یان‌جینگ که چشمانی تیره داشت نگاه کند.

یان‌جینگ پفی کرد و گفت: «برادر شیه از قبل میدونست که تو گاز گرفته شدی. اون هیچ دشمنی با تو نداشت به همین خاطر این پودر اضافی رو تهیه کرد تا بهت توی سم‌زدایی کمک کنه. این طوری می‌تونستید دوباره با هم خوب بشید. بهرحال شما باید با هم کار کنید و تغییر کارگزار مشکل‌سازه. متأسفانه بعضی از مردم نمی‌دونند که چه کار کنند و قلب اون رو به خاطر هیچی خراب می‌کنند. اگه بمیری شیه میتونه کارگزارش رو عوض کنه. این همونه. ممنونم.»

یان‌جینگ متأسف به نظر می‌رسید اما همه چیز مزخرف بود. برادر شیه نمی‌خواست این کارگزار نفرت‌انگیز را نجات دهد. یان‌جینگ فقط می‌خواست او با عصبانیت و پشیمانی بمیرد.

ژوتانگ فریاد دلخراشی سر داد.

یان‌جینگ پیروزمندانه برگشت.

ژوتانگ کاملا به یک زامبی تبدیل شد، یوشیومینگ دندان‌هایش را خرد کرد، خود را سم‌زدایی کرد و ژوتانگ را بدون هیچ تعللی کشت.

یوشیومینگ کسی بود که اهمیتی نمی‌داد اجازه دهد یک توپ غذایی بی‌گناه به خاطر او بمیرد. او بطور طبیعی هنگام کشتن کسی که به او آسیب رسانده بود، پلک نمی‌زد. پس از آن، اصلا احساس آرامش نکرد و پیش شیه‌چی رفت.

هنوز نگرانی‌های پنهانی در قلبش وجود داشت اما چاره‌ای نداشت. این تنها راه او بود.

[سریالی که فکرشم نمی‌کردم.]

[هههههه، این مرد نابینا.]

[ژوتانگ واقعا بدشانس بود. اول با روح روباه روبرو شد، از پنجره بیرون افتاد و به تابوت برخورد کرد و گرفتار زامبی شد. بعد هم موقع انجام مأموریت به یه دره برخورد. متأسفانه اون با مرد بزرگی که پودر دندون داشت اختلاف پیدا کرد...]

[ممکنه این کارما باشه؟]

[یادتون نره تو یه فیلم زامبی چیزی که بیشتر از همه درباره‌ش صحبت میشه خوب و بده. حتما فیلمای زامبی کمی رو تماشا کردید. همه فیلم‌های زامبی که اخیرا دیدم همین جوری بودند. افراد خوب در تمام عمرشون خوشحالند در حالی که افراد بد همیشه در بند خودشون گرفتارند. بهتون بگم فیلمای ترسناک شانس بازیگرا رو با توجه به شخصیت بازیگرا تغییر میده. ژوتانگ باید مخفیانه ارزش شانس خودش رو کم کرده باشه.]

[لعنت، هنوزم این طوریه؟ دیدن علم!]

[ژوتانگ 2 تا فیلم زامبی بازی کرده و این چیزا رو نمی‌فهمه. اگر واقعا می‌فهمید فیلم زامبی انتخاب نمی‌کرد. یه بازیگر تاریک و شرور اساسا سرنوشت خوبی نداره مگه اینکه خیلی قوی باشه.]

[نمی‌بینید لوون و مرد کوچیک نابینا چه خوب هستند. هیچ اتفاقی نیفتاد و شخص بزرگی ازشون محافظت میکنه. من درباره شخصیت اون مرد نابینا اطلاعی ندارم اما لوون مرد خوبیه.]

[لعنت، یوشیومینگ شخص خوبی نیست و شانس بدتری داره! اول، زامبی تقریبا صورتش رو بو+ید بعدشم توسط ژوتانگ گاز گرفته شد. شانس اونم کم شده؟...]

[برای پاسخ هیچ پاداشی وجود نداره.]

[مرد بزرگ چی؟ درباره اون چی میگید؟]

[امممم ... اون خوب و بده. هیچ قانونی پشت کارهایی که انجام بده نیست و ما نمی‌تونیم درکش کنیم. جرئت نمی‌کنم درباره‌‌ش حرفی بزنم. بهتره بگم قلبش تاریکه، اما ببینید از 2 شخصیت خوب محافظت میکنه. برای قربانی کردن اون یه چاقو قرض گرفت اما کمک کرد تا یوشیومینگ نجات پیدا کنه. سرم درد گرفت، نمیتونم به وضوح چیزی بگم. ما نمی‌تونیم خدایان بزرگ رو درک کنیم. درکشون رو به کارمندا بسپرید.]

[با این حال من فکر نمیکنم کم باشه. حتی ممکنه خیلی هم زیاد باشه. اون نقشه هشت ضلعی تریگرام رو گرفت. تائوئیست لیان‌شی اون رو به این مرد بزرگ داد. بعد وظیفه پیدا کردن پودر دندونها. اونا مثل ژوتانگ و یوشیومینگ با یه دره روبرو نشدند. البته شاید نور لوون و اون مرد کور باشه؟ هاها پس میشه گفت یه فیلم زامبیه که از افراد خوب محافظت میکنه! اونا باعث میشند که بقیه خوش شانس به نظر بیاند. بیاید در مورد یوشیومینگ صحبت کنیم. اگه اون رابطه خوبی با لوون ایجاد می‌کرد و با شیه‌چی به فیلم زامبی می‌رفت، ممکن بود بازم این اتفاقا بیفته؟]

[اگه این طوری بگیم، احساس میکنم که افراد خوب، بیشتر برای فیلمهای قوی مناسب هستند. به نظر من لوون برای فیلمای زامبی متولد شده. اون می‌تونه مبارزه کنه و شخصیت سرراستی داره. آدم‌های بد برای فیلمای روانشناختی، فیلمای لاابالی و فیلمای کشتن روح مناسبند. حداقل در مقایسه با موضوع، بد به نظر نمیاند. توی اون فیلما معمولا آدمای خوب زود می‌میرند. این برادر بزرگ هم عادل به نظر میاد و هم بد. به نظر میاد اون می‌تونه هر نوع فیلمی رو بازی کنه؟]

[شن‌یی امپراطور فیلم هم بازیگر همه جانبه نیست؟ اساسا همه نوع فیلم ترسناکی بازی کرده. اون مرد بزرگ خیلی قویه. انتظار دارم اون یه قدرتمند همه جانبه همه بعدی باشه. چون تخصصش تو یه نوع خاص آسون‌تره یه همه کاره‌س. البته بستگی به این داره که بخواد یا نه. از این گذشته، شهرت شخصی اون هنوز ثابت نشده. به عنوان یه همه کاره اون اغلب تم‌ها رو تغییر میده و تأمین هوادارا خیلی سخته.]

[صحبت طولانی مدت، درباره شانس خیلی مفیده. فکر می‌کنید وسیله‌ای هم وجود داره که بتونه شانس رو افزایش بده؟]

[شنیدم یه فیلم مبتدی تولید شده؟ مرد بیچاره فکر کرد آشغاله. اون بهش خندید و من حوصله بحث کردن باهاش رو داشتم. اما چون فقیر هستند بی دلیل نیست.]

[شانس یه تازه وارد خوبه؟]

[احتمال اینکه یه فرد تازه وارد به خط جانبی وصل بشه، صفره؟ این طبیعی نیست که یه آیتم شانس رو در مقایسه با احتمالات افزایش بده؟]

[تمومه. من میخوام با این تازه وارد آشنا بشم.]

کتاب‌های تصادفی