فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 27

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

[ژوتانگ من رو منزجر کرد.]

[اون یوشیومینگ من رو گاز گرفت! به خاطر من بمیر!]

[توی چنین شرایطی اون یوشیومینگ رو هم داخل آب کشید.]

[پودر دندون شیه‌چی ممکنه از دست بره.]

[یه چیزی بگم. برادر کوچیک دوتا زامبی دزدید ...؟]

[آره! اون برای نجات جون ژوتانگ هم به پودر دندون زامبی نیاز داره. اون یکی اضافه داره ...]

[اون نمی‌دونست که ژوتانگ گاز گرفته شده؟ بعد اون رو برای ژوتانگ آماده کرد؟ اینقدر مهربونه؟]

[نه؟ اون خیلی تاریکه.]

[آمادگی بیشتر بد نیست. تازه، اون تونست 2 تا رو بدون هیچ تلاشی بگیره؟ چرا فقط یکی بخواد؟ فکر کردن به 10 قدم جلوتر از ویژگی‌های اصلی یه مرد بزرگ نیست؟]

در طرف شیه‌چی، لوون سائیدن دندان را به پایان رساند. روی زمین مقابل زامبی یک لایه پودر دندان قرار داشت. لوون چمباتمه زد، پودر دندان را در دستش جمع کرد، آن را به 2 قسمت مساوی تقسیم کرد و آن را در 2 بطری یشم کوچک که صبح آماده کرده بود، ریخت.

پودر دندان زردرنگ با خاک، علف و مورچه مخلوط شده بود.

لوون برگشت و بی‌اختیار گفت: «من تمام تلاشم رو کردم.»

این مشکل فیلم‌های زامبی بود. یک فضای وحشتناک خوب، همیشه با جعل و حماقت از بین می‌رفت. اندیشیدن به اینکه ژوتانگ باید چنین پودر دندانی را می‌بلعید ...

شیه‌چی نگاهی به آن انداخت و لبخندی زد: «خاک سلولز، ویتامین‌های علف، پروتئین بالای مورچه، مطمئنا تعادل تغذیه‌ای رعایت شده.»

لوون « .... »

یان‌جینگ بلند خندید.

در راه بازگشت یان‌جینگ نتوانست سئوال نکند: «برادر، چرا دوتا زامبی گرفتی؟ ما فقط به یکی نیاز داشتیم.»

شیه‌چی به آرامی پاسخ داد: «بیشتر بهتر از کمتره.» سپس به یاد برادرش افتاد که می‌گفت: «فقط بزرگ است نه کوچک.» و صورتش کمی داغ شد. او دوبار سرفه کرد تا حالتش را پنهان کند. هر 3 با عجله به مسافرخانه بازگشتند. آن‌ها در شرف ورود بودند که کارمندی به آن‌ها نزدیک شد: «لازم نیست برای نجات کشیش تائوئیست عجله کنید. 2 نفر دیگه برگشتند و برای نجات کشیش تائوئیست به حیاط رفتند. چرا استراحت نمی‌کنید؟ براتون چایی بریزم؟»

یان‌جینگ متعجب شد: «مگه اونا به منطقه 2 ستاره نرفتند؟ چطور زودتر از ما برگشتند؟ اونا پودر دندون رو برای کشیش به حیاط می‌برند؟ پس تو اولین نفر نیستی برادر شیه؟»

لوون هم گیج شده بود.

شیه‌چی چند ثانیه به موضوع فکر کرد: «اونا نمی‌تونند از ما سریع‌تر باشند. اونا تو مأموریت شکست خوردند.»

یان‌جینگ وقت نکرد قبل از غر زدن خشکش بزند: «پس چرا فورا سراغ کشیش تائوئیست رفتند؟»

شیه‌چی با کمی جذابیت لبخند زد: «این وظیفه نگهبانیه.»

مأموریت ژوتانگ شکست خورده و نتوانسته بود پودر دندان را برای نجات خود به دست بیاورد. پس با عجله برگشته بود، بطور طبیعی او باید برای گرفتن پودر دندان از شیه‌چی می‌آمد.

لوون اخم کرد: «منظورت چیه؟»

شیه‌چی صحبت نکرد، او فقط به ژوتانگ و یوشیومینگ که در زمان نامعلومی ظاهر شده بودند نگاه کرد.

لباس پوشیدن ژوتانگ کمی عجیب بود. به نظر می‌رسید بارها و بارها آستین‌هایش را پائین کشیده تا دستانش را بپوشاند. صورتش به رنگ آبی مریض کننده‌ای بود و پوستش کمی چروک شده بود. چین‌های متراکم روی پوستش به وضوح دیده می‌شدند.

یوشیومینگ پشت ژوتانگ بود، صورت او کمی سفید و چشمانش برق می‌زد. شیه‌چی به صورت او نگاه کرد و بعد نگاهش به گردن یوشیومینگ افتاد. یوشیومینگ در ابتدا پیراهنی زیر این روپوش پوشیده بود. حالا یقه‌اش را عمدا بالا آورده بود تا گردنش را بپوشاند.

شیه‌چی برای چند ثانیه خشکش زد، نگاهی به ژوتانگ انداخت و کمی لبخند زد. او توسط ژوتانگ گاز گرفته شده بود؟

در مقابل او ژوتانگ با فریادی زشت و خشن فرمان داد: «پودر دندون رو تحویل بده.»

او خود را به شیه‌چی رساند، ناخن‌هایش بلند و سبز مایل به آبی بود.

ظاهر لوون تغییر کرد و شیه‌چی را عقب کشید: «زامبی!»

2 توپ غذایی ترسیده بودند.

شیه‌چی در اندیشه بود. او سطح خود را نشان داده و ژوتانگ نمی‌توانست او را شکست دهد. با این حال سخت آماده مبارزه به نظر می‌رسید، چه با وسایل کمکی و چه با انواع سلاح ...

شیه‌چی به این موضوع فکر کرد. او ژوتانگ را نمی‌شناخت اما اطلاعاتی که واقعا داشت این بود که ژوتانگ گاز گرفته بود.

بنابراین ...

گروگان؟ ژوتانگ می‌خواست او را نگاه دارد تا یوشیومینگ بتواند فردی را بگیرد تا او را تهدید کند؟

شیه‌چی نگاهی به یوشیومینگ که بی سروصدا به عقب برگشته بود، انداخت و نتوانست جلوی خود را بگیرد: «خیلی دست و پاچلفتی؟»

یان‌جینگ آماده شنیدن صدای ضرب و شتم شیه‌چی با این 2 نفر بود. اما شنید که شیه‌چی با ظاهری جدی گفت: «در موردش با دوستام بحث می‌کنم.»

ژوتانگ مات و مبهوت ماند. شیه‌چی گفته بود درباره‌ش فکر می‌کنه؟

لوون و یان‌جینگ هم متعجب بودند اما رفتار شیه‌چی همیشه غیرقابل پیش‌بینی بود. آن‌ها غافلگیر نشدند و مایل بودند با اعتماد به نفس منتظر حرکت بعدی شیه‌چی باشند.

شیه‌چی لوون و یان‌جینگ را کنار کشید و 2 بار سرفه کرد. او لبخندی کمی عجیب زد. سپس با صدایی بسیار آهسته صحبت کرد: «یکی از شما باید اسیر یوشیومینگ بشه. یادتون باشه یه کم از مهارت بازیگریتون استفاده کنید و وانمود کنید ترسیدید.»

لوون و یان‌جینگ نگاهی به هم انداختند و با زیرکی سر تکان دادند. هر چیزی که شیه‌چی می‌گفت درست بود.

یان‌جینگ مخفیانه اظهار تأسف کرد که لوون به نحوی به برادر مطیع برادر شیه تبدیل شده است.

شیه‌چی دوباره به طرف ژوتانگ رفت و به آرامی گفت: «درباره‌ش بحث کردیم، اون رو تحویل نمی‌دیم.»

چشمان ژوتانگ با کینه برق زد: «مجبورت می‌کنم تحویل بدی.»

در شرایط عادی، او قادر نبود مقابل شیه‌چی بایستد. اما حالا او در حال تبدیل شدن به یک زامبی نیمه آسیب‌ناپذیر بود و علاوه بر آن پاداش طرفداران نیز وجود داشت. هیچ مشکلی برای مشغول کردن شیه‌چی نداشت.

شیه‌چی قوی بود، اما فقط یک تازه وارد بود، او نمی‌دانست که برخی از اجسام چقدر قوی هستند.

تا زمانی که او و شیه‌چی به هم نزدیک بودند، یوشیومینگ می‌توانست عمل کند ...

در پرتو نور چراغ، دست زامبی ژوتانگ در حال گرفتن شیه‌چی بود. شیه‌چی به سرعت طفره رفت، شمشیر چوبی هلو که لوون انداخته بود را برداشت و بدون احترام با او برخورد کرد. آن‌ها چند ضربه زدند.

ژوتانگ حالا نیمی انسان و نیمی زامبی بود. شمشیر چوبی هلو که در برابر زامبی‌ها مفید بود، تبدیل به دشمن او شده بود. هر بار که شمشیر فرود می‌آمد او از درد زوزه می‌کشید و عقب‌نشینی می‌کرد. ژوتانگ ابتدا تصور می‌کرد می‌تواند مدت مشخصی در یک مبارزه دوام بیاورد، اما هنگامی که در واقعیت با شیه‌چی مواجه شد، دریافت که این شخص چقدر وحشتناک است.

ترس شدیدی در چشمانش وجود داشت. اگر انتخاب دیگری داشت، هرگز نمی‌خواست با شیه‌چی دشمن باشد.

[به خاطر سوء استفاده از غذاها، اون مرد بزرگ رو از دست دادم.]

[جرئت داره خودش رو عرضه کنه.]

[یادتون نره ژوتانگ طرفدار داره.]

پس از چندبار زخم خوردن، سرانجام ژوتانگ تردیدش را رها کرد و از باف استفاده کرد.

این دومین باری بود که در مدت کوتاهی از باف استفاده می‌کرد. در لحظه فعال شدن باف، چهره ژوتانگ مانند کاغذ رنگ پریده شد و گونه‌هایش نمایان گردید. دستی که ابتدا متناسب بود در یک لحظه خشک و چروک شد. انگار تمام خون بدنش خارج شده باشد.

در همان زمان، ژوتانگ بالا رفت و چشمانش مانند یک مار سمی بی‌رحمانه برق زد.

سپس یوشیومینگ بی سروصدا به سمت یان‌جینگ حرکت کرد.

[لعنت، چقدر طول میکشه تا ژوتانگ بهبود پیدا کنه؟]

[اون مجبور شد؟ این بزرگ‌ترین بافه، نه؟]

[یوشیومینگ داره ...]

شیه‌شینگ‌لان نگاهی به ژوتانگ که قوی‌تر شده بود، انداخت و خندید: «یه کم جالبه.»

شیه‌چی تازه به او گفته بود که ژوتانگ ممکن است یک پشتیبان داشته باشد، بنابراین دیدن این موضوع او را شگفت‌زده نکرد.

باف؟ این باعث بهبود آمادگی جسمانی کلی اون در کوتاه مدت می‌شد؟ قدرت ژوتانگ بسیار افزایش پیدا کرد و بالاخره توانست در برابر حملات شیه‌شینگ‌لان مقاومت کند.

شیه‌شینگ‌لان می‌خواست با او رو در رو شود. برادرش در حال تماشای او بود. پیش از این، او ژوتانگ را برای بازی همراهی می‌کرد، اما حالا شیه‌شینگ‌لان تصمیمات سریعی گرفته و حریف خود را با حرکاتی زیبا شکست می‌داد.

او می‌خواست چنین کاری انجام بدهد اما شیه‌چی به او گفت: «برادر، همراهیش کن تا به آرومی بازی کنه و پشتیبانش شکست بخوره.»

« ... باشه.»

ژوتانگ قصد داشت با شمشیر ضربه بزند و قلبش به شدت می‌تپید. لحظه‌ای بعد، شمشیر ناگهان پیچ خورد و نوک تیز آن زیر بغل او رفت.

به نظر می‌رسید شیه‌شینگ‌لان با پشیمانی آه کشید و دوباره حمله کرد. با وجود اینکه او عمدا در مورد ژوتانگ سهل‌انگاری می‌کرد، اما این شخص همچنان در حال از دست دادن موقعیت خود بود. او در شرف شکست بود که یوشیومینگ ناگهان فریاد زد: «بس کنید!»

شیه‌شینگ‌لان به پهلو نگاه کرد و یوشیومینگ را دید که پشت یان‌جینگ ایستاده بود و با هر دو دستش پشت یان‌جینگ را گرفته بود. شیه‌چی راضی بود که یوشیومینگ یان‌جینگ را انتخاب کرده است.

صورت یان‌جینگ سفید بود: «برادر! کمکم کن!»

«شیه‌چی! پودر دندون رو به من بده!» وقتی یوشیومینگ فریاد می‌کشید، قیافه‌اش تیره بود.

لوون عصبانی بود: «شماها واقعا حقیر هستید! بذارید بره!»

شیه‌شینگ‌لان شمشیر خود را بیرون کشید. ژوتانگ انتظار نداشت که همه چیز به همین راحتی پیش برود. آنقدر هیجان زده بود که چشمانش پر از اشک شده بود. او می‌توانست پودر دندان را استفاده کرده و بلافاصله سم زامبی را سم زدایی کند.

او احساس ضعف می‌کرد، عوارض جانبی ظاهر شده بود. ژوتانگ موضع برنده را در پیش گرفت و با شیه‌چی مذاکره کرد: «من فکر کنم دادن 30 امتیاز برای یه هم‌تیمی باخت نباشه، درسته؟»

شیه‌چی ساکت بود و به نظر می‌رسید به دقت او را می‌سنجد.

یوشیومینگ طاقت نیاورد و با چشمانی که از نگرانی برق می‌زد، گفت: «هنوز تردید داری؟ اون ارزش 30 امتیاز نداره؟»

شیه‌چی ناگهان نگاهی به او انداخت: «مگه توسط ژوتانگ گاز گرفته نشدی؟ ازش متنفر نیستی؟»

ژوتانگ ناباورانه نگاه کرد. شیه‌چی در واقع می‌دانست! از کجا می‌دانست؟

نفرت در چشمان یوشیومینگ جرقه زد اما می‌دانست که او و ژوتانگ در حال حاضر در یک قایق هستند. فوری‌ترین چیز تهیه پودر دندان بود. او با نگرانی اصرار کرد: «اینقدر حرف نزن. پودر رو به من بده وگرنه خفه‌ش می‌کنم!»

یان‌جینگ در حالی که تحت فشار قرار گرفته بود، سرفه می‌کرد و مخفیانه به این می‌اندیشید که برادر شیه چطور کلاهبرداری است.

«این کار رو نکن.» شیه‌چی بی‌اختیار لبخند زد: «من نگرانی تو رو درک می‌کنم، چیزی که تو می‌خوای پودر دندونه. بعد از اینکه پودر رو تحویل بدم، اون دیگه با من مخالفتی نداره.»

یوشیومینگ متعجب شد و قدرت دستانش شل شد.

ژوتانگ می‌ترسید یوشیومینگ فریب شیه‌چی را خورده و به او آسیب بزند. بنابراین فورا فریاد کشید: «باورش نکن! داره بهت دروغ میگه! اون به زندگی یان‌جینگ اهمیت میده! غیرممکنه با هم مخالفتی نداشته باشید!»

یوشیومینگ هوشیارتر به نظر می‌رسید. او سخنان شیه‌چی را باور نکرد. شیه‌چی آرام‌تر بود، یوشیومینگ عصبی‌تر. او درباره معنای سخنان شیه‌چی اطمینان نداشت.

شیه‌چی خندید: «عصبی نشو، عصبی نشو. شما پودر دندون زامبی رو می‌خواید، درسته؟ تو تازه گاز گرفته شدی و باید حداقل 10 ساعت طول بکشه تا به یه زامبی تبدیل بشی.»

یوشیومینگ که پس از گاز گرفته شدن در حالت ناامیدانه‌ای قرار داشت، ناگهان از خواب بیدار شد.

شیه‌چی بطور جدی صحبت کرد: «برنامه A، میتونی برای پیدا کردن پودر دندون زامبی به نزدیک‌ترین روستای زامبی 3 ستاره بری. با توجه به سرعتت می‌تونی 5 یا 6 ساعت بری و برگردی و این کاملا تو محدوده زمانیه.»

یوشیومینگ یان‌جینگ را بیشتر آزاد کرد زیرا متوجه شد که توسط ژوتانگ گمراه شده است. ژوتانگ در عرض چند ساعت به یک زامبی تبدیل می‌شد اما او هنوز زمان زیادی داشت.

این بار ژوتانگ کسی بود که چشمان مضطربی داشت. «به مزخرفاتش گوش نده! تعداد زیادی زامبی تو اون روستای 3 ستاره وجود داره! تو نمی‌تونی پودر دندون تهیه کنی! اگه توسط یه عالمه زامبی کشته بشی، نتیجه خوبیه! اینجا پودر آماده شده وجود داره. چرا باید این همه راه رو بری؟»

حالت یوشیومینگ دوباره عوض شد و دوباره یان‌جینگ را محکم‌تر گرفت.

شیه‌چی آهی کشید: «اگه برنامه A امکان‌پذیر نیست، بیا درباره برنامه B صحبت کنیم.»

ذهن یوشیومینگ روشن‌تر شد.

«برنامه B» شیه‌چی 2 بطری سفید یکسان از روپوش خود بیرون آورد و آن را به یوشیومینگ نشان داد، لبخند زد: «اتفاقا من 2 تا زامبی گرفتم و 2 تا پودر دندون دارم. یکی به ژوان‌چنگ داده می‌شه و یکی دیگه می‌مونه. این فقط می‌تونه یه نفر رو نجات بده. باید ژوتانگ رو نجات بدم یا تو رو؟ فکر کنم منظورم رو بفهمی، درسته؟»

ژوتانگ برای لحظه‌ای خشکش زده بود.

اگر یک پودر دیگر وجود داشت، همه پیش‌شرط‌های او دیگر وجود نداشت. یوشیومینگ قطعا پودر را انتخاب می‌کرد.

وقتی یوشیومینگ 2 بطری سفید رنگ را در دستان شیه‌چی دید، دستانش به شدت شروع به لرزیدن کرد. چهره او پر از میل به مبارزه بود و به نظر می‌رسید ثانیه‌ای بعد رها می‌شود.

«نه، باید جعلی باشه!» ژوتانگ فریاد زد: «چطور ممکنه تصادفا یه بطری دیگه آماده کرده باشه؟ اگه جعلی باشه ما فریب می‌خوریم.»

ژوتانگ آخرین تلاش بیهوده خود را کرد. در حقیقت زمانی که شیه‌چی ثابت می‌کرد پودر دندان واقعی است، مشخص بود که یوشیومینگ چه چیزی را انتخاب خواهد کرد. چشمان ژوتانگ به تدریج مستأصل می‌شدند وقتی شنید شیه‌چی به آرامی می‌گوید: «در واقع بطری پودر دندون دوم جعلیه.»

همه شوکه شدند. شیه‌چی در مذاکرات تنها برای از بین بردن دیوار بزرگ، برتری یافته بود.

یوشیومینگ که دست خود را دراز کرده بود با عصبانیت آن را عقب کشید. «از واقعیه برای مبادله زندگی یان‌جینگ استفاده کن!»

شیه‌چی نگاهی به یوشیومینگ انداخت و لبخند ملایمی زد: «از کجا معلوم که دومی دروغی نباشه، چطوری میخوای ثابت کنی که اولی واقعیه؟ شاید در انجام وظیفه خودم شکست خوردم و چیزی که می‌خواستم رو به دست نیاوردم؟ شاید حاوی داروی معمولی باشه، تو نمی‌دونی، درسته؟»

براساس لحن او هیچ کس نمی‌توانست تشخیص دهد او راست می‌گوید یا دروغ.

یوشیومینگ با این فرضیه ترسیده بود. درست است، آن‌ها تصور نمی‌کردند که شیه‌چی ممکن است در مأموریت خود شکست بخورد. اگر شکست خورده بود، چه؟ اگر شیه‌چی با مشکلی همانند مشکل آن‌ها مواجه شده و مأموریت را رها کرده و بازگشته بود، چه؟

اگر در واقع هیچ پودر دندونی وجود نداشت ....

ژوتانگ نیز با این فکر همه امید خود را از دست داد.

شیه‌چی با تنبلی یک دست خود را داخل جیبش فرو برد: «به همین خاطره که توصیه می‌کنم طرح C رو انتخاب کنی.»

یوشیومینگ بار دیگر شوکه شد.

شیه‌چی لبخند ملایمی زد: «ممکنه پودر دندون من تقلبی باشه اما دندونای ژوتانگ باید واقعی باشند.»

چشمان یوشیومینگ روشن‌تر شد. گویا ژوتانگ را به انبار یخ انداختند و مثل الک تکان خورد! قبل از اینکه بتواند او را متوقف کند، شنید که شیه‌چی به یوشیومینگ توضیح می‌دهد.

«میدونم چرا تردید داری. نمی‌تونی شکستش بدی، اما اثر کاری که کرده تموم شده و احتمالا برای یه مدتی هم بهبود پیدا نمی‌کنه. باید این رو بهتر از من بدونی، نیاز نیست من خیلی حرف بزنم. می‌تونی اون رو با طناب جسد ببندی. وقتی که تبدیل به یه زامبی شد دندون‌هاش رو پودر کن. فکر کنم به زودی اون تبدیل به یه زامبی بشه. اون خیلی قبل از تو گاز گرفته شده، ولی تو هنوز وقت داری. این ساده‌ترین و راحت‌ترین و درعین حال مطمئن‌ترین راهه. نیازی هم نیست که برای نبرد به روستای زامبی‌ها بری یا حدس بزنی که پودر دندون من واقعی هست یا نه.»

ژوتانگ تلاش کرد تا فرار کند اما سرعت او مثل یک پیرمرد 80 ساله بود.

شیه‌چی یقه و مچی‌هایش را که در اثر مبارزه به هم ریخته بود، مرتب کرد و با لبخندی به یوشیومینگ نگاه کرد: «تو باید از اون متنفر باشی، درسته؟ اون بود که تو رو گاز گرفت و مجبورت کرد وارد این کار بشی. حالا فرصت داری.»

«به این فکر میکنی که یه بازیگر نمی‌تونه یه بازیگر دیگه رو بکشه، درسته؟ نترس. وقتی به یه زامبی تبدیل بشه دیگه بازیگر نیست. بعدش میتونی انتقامت رو بگیری.»

کتاب‌های تصادفی