فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 35

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

شیه‌شینگ‌لان برای چند ثانیه خشکش زد و احساس کرد دوباره گربه او را چنگ زده است: «لعنت.» صدایش خشن بود: «تو واقعا وحشتناکی.»

«داری ازم تعریف میکنی؟» شانه بالا انداخت: «اگه میخوای بمیرم، بیا بیرون و من رو بکش.»

او از دهان به دهان گذاشتن نمی‌ترسید.

شیه‌شینگ‌لان، «... شیائوچی»

شیه‌چی ابروهایش را کمی بالا برد و بدون شرمندگی گفت: «بهش عادت کردی.»

« .... » شیه‌شینگ‌لان آتش شیطانی قلبش را خاموش کرد: « میخوای جات رو باهام عوض کنی؟»

«فرقی نمیکنه، باید سراغ ژانگ‌لینو برم. برادر، اگه توی حرف زدن همراهیم کنی آسیبی نمی‌بینم.»

شیه‌چی خندید. او واقعا از درد نمی‌ترسید. پاکیزگی او هم به عادت بستگی داشت. اگر برادرش خوابیده بود، او از درد نمی‌ترسید و نظافتی هم نداشت. تنها پس از بیدار شدن برادرش بود که درد داشت و تمایل به نظافت را احساس می‌کرد.

[مرد بزرگ یه ثانیه پیش با تائوئیست لیان‌شی بحث می‌کرد و حالا سکوت کرده و ...]

[چطور میتونه لبخند بزنه وقتی زندگی یا مرگ شریک کوچیکش نامشخصه؟ اون وجدان نداره.]

[بالایی تو یه آدمربای اخلاقی هستی؟ اون بزرگ‌ترین اولویت خودش رو تقسیم کرده و هر کاری که از دستش برمیومده رو انجام داده. چرا نباید بخنده؟ میخوای مثل لوون با چشمای قرمز و شونه‌های افتاده باشه؟]

[تائوئیست لیان‌شی خون بچه‌ها را بطور مساوی در گودال ریخت، نگاهی به زخم‌های لوون و شیه‌چی انداخت و گفت: «من برای خرید گیاهای دارویی میرم.»

شیه‌چی بلافاصله با اخلاق خوبی پاسخ داد: «ممنونم عمو استاد.»

او نگران نحوه بازجویی از ژانگ‌لینو با حضور تائوئیست لیان‌شی بود. بهرحال، ممکن بود صحنه خیلی خونینی بشود. اگه تائوئیست لیان‌شی تصمیم خودش مبنی بر اجازه دادن به شیه‌چی برای کنترل کننده زامبی بودن رو تغییر می‌داد، مشکل ساز می‌شد.

تائوئیست لیان‌شی دستور داد: «نگاه کنید. لحظه‌ای که لایه خون بچه‌ها خشک شد، بلافاصله یه لایه جدید بریزید. هیچ اشتباهی نکنید.»

آن 2 سر تکان دادند.

به دلیل روابط یان‌جینگ، ژانگ‌لینو در گوشه‌ای فراموش شده بود. در این هنگام، شیه‌چی یک نیمکت برداشت و کنار او نشست. سپس لباس‌هایی را که دهان ژانگ‌لینو را پر کرده بودند، بیرون آورد.

شیه‌چی پرسید: «تو چه نسبتی با خانوم ژائو داری؟»

ژانگ‌لینو با شدت گفت: «سعی نکن از من اطلاعات بگیری. حتی اگه بمیرم هم بهت نمیگم.»

«تو شجاع نیستی؟» شیه‌چی نگاهی به او انداخت و خندید. «تو نمی‌ترسی چون دستات رو از دست دادی، درسته؟ من می‌فهمم.»

چشمان ژانگ‌لینو کمی ترس را نشان داد اما نتوانست بفهمد منظور این شخص چیست. شیه‌چی ناگهان نزدیک‌تر شد و چشمان سوزانش را محکم کرد: «پس از درد می‌ترسی، من می‌تونم زندگیت رو بدتر از مرگ بکنم.»

لوون مخفیانه خجالت کشید. شخصیت و رفتار شیه‌چی بسیار شرورانه بود. او حیله‌گر بود و هر کاری که می‌خواست انجام می‌داد. چه کسی قادر بود تحمل کند؟ شاید او این طور فکر می‌کرد، اما بی صدا شمشیر چوبی هلو را در دستان بلند و زیبای شیه‌چی قرار داد.

چشمان ژانگ‌لینو با وحشت گشاد شد. مرد روبرو خون‌آلود بود و بوی خون شدیدی می‌داد. لکه‌های خون روی پوست نرم او یک کنتراست ترسناک ایجاد کرده بود و چشمانش وحشتناک بودند. آن‌ها پر از سوء نیت شده بودند.

ژانگ‌لینو شک نداشت اگر سکوت کند، این شخص می‌تواند پوست او را باز کند. نوک شمشیر نزدیک می‌شد. ژانگ‌لینو عرق کرده بود و می‌لرزید. هنگامی که نوک شمشیر سرانجام او را لمس کرد و آماده بود پوست شکننده‌اش را باز کند، بالاخره تسلیم شد: «این کار رو نکنید! میگم!»

شیه‌چی با لحن کنایه‌آمیزی زمزمه کرد: «تو خیلی سریع عمل میکنی.» همچنین او را از مشکلات زیادی نجات داد.

شیه‌چی شمشیر را به طرف لوون پرتاب کرد و به صندلی تکیه داد: «خودت اعتراف کن.»

ژانگ‌لینو با رنگی پریده سر تکان داد. 30 دقیقه بعد، او علت ماجرا را اعتراف کرد.

خانواده ژانگ‌لینو نسل‌ها در کار نمایش عروسکی زندگی می‌کردند. عروسک‌های مورد استفاده برای اجرای نمایش هم توسط خود اعضای خانواده ساخته شده و این مهارت به ژانگ‌لینو منتقل شده بود. عروسک‌های ژانگ‌لینو بهترین و معروف‌ترین عروسک‌ها بودند.

او وسواس زیادی نسبت به عروسک‌هایش داشت. شب و روز را صرف نگهداری از آن‌ها می‌کرد و نمی‌توانست به راحتی بخوابد. او ازدواج نکرده و طبیعتا فرزندی نداشت. برای او عروسک‎‌های دست‌سازش همانند همسر و فرزندانش بودند. تمام قلبش را وقف آن‌ها کرده بود.

وقتی فهمید به بالاترین ارتفاع هنرهای عروسکی رسیده، دچار افسردگی شد. شروع به نارضایتی از عروسک‌های سفت و سخت کرد. احساس می‌کرد عروسک باید روح داشته باشد. همه جا به دنبال عروسک می‌گشت و می‌خواست پیشرفت کند، تا اینکه یک روز، عروسک کثیفی را در یک غرفه دید.

این عروسک بسیار رایج و حتی زشت بود. ژانگ‌لینو جارو کرده و آماده نادیده گرفتن آن بود که عروسک به او چشمک زده بود. ژانگ‌لینو دوباره نگاه کرده و عروسک کاملا بی عیب مانده بود. قلب ژانگ‌لینو به تپش افتاد. او با آرامش عروسک را خرید و به سرعت به خانه رفت.

سطح عروسک بسیار لغزنده و روغنی بود. او نمی‌دانست جنس عروسک چیست تا اینکه دستمال سفیدی از پشت عروسک بیرون کشیده بود. با توجه به کلمات روی دستمال، متوجه شد که سطح عروسک در واقع ... پوست انسان است.

این دستمال سفید روش تصفیه عروسک از پوست انسان را بیان می‌کرد: پوست زن را جدا کنید، سپس آن را دور قاب بدن ساخته شده پیچیده، یک نخ ابریشم را با خون قلب شخص خیس کرده و سپس نخ ابریشم را در عروسک قرار دهید.

عروسکی که با استفاده از این روش ایجاد می‌شود دارای روح باقیمانده از بدن اصلی است و قادر به فکر کردن و صحبت کردن است، اما آن‌ها فقط می‌توانند همان طور که استاد عروسک سفارش می‌دهد، عمل کنند. ژانگ‌لینو ابتدا تردید کرد، اما تردید او مدت زیادی دوام نیاورد. او اولین زن خود را گرفت.

این زن، گل صدتومانی بود. گل صدتومانی روسپی بود. ژانگ‌لینو شب هنگام او را گرفت و تا زنده بود، زنده زنده پوست او را جدا کرد.

لوون وقتی این را شنید نتوانست خود را کنترل کند: «ای حیوون! تو اونا رو کشتی!»

ژانگ‌لینو برگشت تا به او نگاه کند و چند بار خندید، خنده‌اش خشن و ناراحت کننده بود.

«کی گفته من کشتم؟» ژانگ‌لینو به صورت لوون نگاه کرد: «به خودت نگاه کن. این چیزی که روی صورتته خیلی ترسناکه و اغلب باید به خاطرش احساس حقارت کرده باشی، نه؟»

صورت لوون سرد شد: «این چه ربطی به کشتن مردم داره؟»

ژانگ‌لینو فریاد زد: «اگه ضربه بخوری احساس درد نمیکنی؟ پوست انسان ناقصه. چطور میتونی اسمش رو قتل بذاری؟ گل صدتومانی فقط یه طرف بدنش داشت. اون یکی توسط یه مشتری گاز گرفته شده بود. بعد از اینکه پوستش رو جدا کردم و اون رو یه عروسک خیمه شب بازی کردم، تونستم سالمش کنم، شرطش این بود که با وسایلم به آرومی بدنش رو لمس کنم. صورتش رو هم روتوش کردم. اون الان یه زیبایی ملی نیست؟»

چشمان ژانگ‌لینو غرور و جنون را نشان می‌داد: «من روح باقیمونده‌ش رو نجات دادم. اون فقط به یه شکل دیگه وجود داره. من یه پوسته کامل و زندگی ابدی به اون دادم. اون باید به خاطرش از من تشکر کنه.»

«تو!» لوون آنقدر عصبانی بود که می‌خواست از شمشیر برای کشتن این شخص استفاده کند.

شیه‌چی با آرامش بدون هیچ گونه موجی روی صورتش او را تماشا می‌کرد.

ژانگ‌لینو لبخند عجیبی زد: «واقعا فکر می‌کنی من اون 10 زن رو اینجا کشتم؟»

لوون با تردید اخم کرد و با خونسردی پرسید: «منظورت چیه؟ اگه تو اونا رو نکشتی منظورت اینه که خانم ژائو اونا رو کشت؟»

شیه‌چی پاهایش را روی هم گذاشت و ناگهان لبخندی زد: «این زنا داوطلبانه خودشون به خونه بانوان اومدند، برای زیبایی یا زندگی.»

ژانگ‌لینو با تعجب به او نگاه کرد.

«خانم زردآلوی سفید توی بستر بیماری بود و حاضر نبود بمیره. اون از من خواست که براش عروسک بسازم. در مورد هلو، شوهرش اون رو دوست داشت، چون زیبا و جذاب بود. بعد بطور تصادفی ظاهرش خراب شد و شوهرش خوشش نیومد. اون سئوالات زیادی کرد، واقعا دنبال من بود. اون می‌خواست نهایت زیبایی رو به دست بیاره و با یه زندگی خوب از شوهرش انتقام بگیره.»

لوون باور نمی‌کرد، «واقعا چنین دیوونه‌هایی وجود دارند؟ چه کسی حاضره درد زنده پوست کنده شدن رو تحمل کنه؟»

شیه‌چی سرش را به طرف لوون گرفت و لبخند زد: «وقتی که ماهی نیستی از کجا میتونی بفهمی که ماهی خوشحال نیست؟»

ژانگ‌لینو با تعجب به شیه‌چی نگاه کرد: «اگه خانم ژائو این کار رو به من نسپرده بود، شاید باهات دوست میشدم. من و تو دیوانگی یکسانی داریم و به هر قیمتی حاضریم کارمون رو انجام بدیم.»

شیه‌چی از اظهار نظر خودداری کرد

[هاهاها مرد بزرگ به نفع یه تبهکار برنده شد.]

[مرد بزرگ: خلق و خو پیچیده.]

شیه‌چی به آرامی پرسید: «بعدش چی شد؟»

شاید با یک فرد خاص ملاقات کرده بود، اما ژانگ‌لینو کاملا دهانش را باز کرد،

«من صدتومانی رو کشتم و با پوستش فرار کردم. با این حال خیلی مضطرب بودم و سرنخ‌های زیادی از خودم به جا گذاشتم. به خاطر همین سریع گرفتار شدم. فکر کردم می‌میرم، اما چند روز توی زندان بودم و بعد آزاد شدم.»

شیه‌چی ابروهایش را بالا انداخت: «خانم ژائو.»

«بله، وقتی از زندان بیرون اومدم، بیهوشم کردند و مخفیانه به خانه ژائو آورده شدم. من خانوم ژائو رو دیدم و اون گفت که می‌خواد با من همکاری کنه.»

شیه‌چی فکری کرد: «اون این قدرت رو داشت که بهت کمک کنه از جنایت‌هات فرار کنی و افراد مناسبی رو برای دست نشانده شدن در اختیارت قرار بده. تو هم بهش خدمت کردی؟»

«آره.»

شیه‌چی سئوالات خود را تغییر داد: «خون بچه‌ها چی شد؟ اون ماده لازم برای ساخت توهمه؟»

ژانگ‌لینو سرش را تکان داد: «این تنها جائیه که اشتباه می‌کنی. در حقیقت خون معمولی انسان هم برای توهم من مفیده. اما خون بچه‌ها بهتره. در واقع این خانم ژائو بودکه می‌خواست حتما بچه‌ها کشته بشند.»

لوون خیره شد. با شنیدن سخنان ژانگ‌لینو، درمی‌یافت که تضاد تا چه اندازه می‌تواند بزرگ باشد.

دربان گفته بود خانم ژائو شب و روز در حالی که برای بچه‌ها دعا می‌کرد، روزه می‌گرفت، اما در واقع خودش آن‌ها را کشته بود ...

ژانگ‌لینو ادامه داد: «اون از من خواست بچه‌ها رو با عروسک‌هام بدزدم و بکشم تا ازشون خون بگیره. خونی که توی حوضچه‌س بخش کوچیکی از اونه. خون به وسیله من به خونه ژائو منتقل شد.»

چهره شیه‌چی کمی درهم رفت.

دست‌های لوون در هم گره خورد «چند تا بچه کشتید؟»

ژانگ‌لینو که در حال مرگ بود، چیزی نبود که جرئت گفتن آن را نداشته باشد. «از هوای‌آئو باید 6 یا 7تا باشه. از ترس تحریک افراد بالا، جرئت نداشتیم. بنابراین اهداف‌مون پراکنده بودند. بچه‌هایی از شهرهای اطراف می‌گرفتیم، باید به 30 تا 40 تا برسند.»

او آرام صحبت می‌کرد، گویا 30 یا 40 نفر در نظر او چیزی نبود. لوون دندان‌هایش را بر هم فشرد، مشتاق بود که این شخص را با شمشیر بزند.

شیه‌چی تحت‌تأثیر قرار نگرفت: «اون شوهرش رو خیلی دوست داره؟»

ژانگ‌لینو به قیافه شیه‌چی توجه می‌کرد و مخفیانه به این می‌اندیشید که چگونه شیه‌چی را راضی کند تا در نهایت شکنجه نشود. او سال‌ها با خانم ژائو بود. اگر می‌گفت چیزی نمی‌داند قطعا شیه‌چی باور نمی‌کرد. چطور می‌توانست ژانگ‌لینو را راضی کند؟

او انتظار داشت خانم ژائو این افراد را بکشد تا انتقام او را بگیرد.

ژانگ‌لینو پنهانی چیزهایی را در قلبش محاسبه کرد اما در چهره خود چیزی نشان نداد. او سریع گفت: «بله، اون واقعا شوهرش رو دوست داره.»

شیه‌چی لبخند جالبی زد. اون خون بچه‌ها و یک زامبی قدرتمند می‌خواست. همراه با شوهر مرده‌اش که واقعا دوستش داشت، آیا می‌خواست از زامبی استفاده کند تا روح را زنده کند تا به زندگی خود ادامه دهد؟

لحن ژانگ‌لینو مثل همیشه بود: «من نمیدونم. فقط برای اون کار می‌کردم و چیز دیگه‌ای نمیدونم. من شایستگی دونستنش رو نداشتم.»

«آخرین سئوال» شیه‌چی مکث کرد: «آیا میشه یه مرد رو به یه عروسک تبدیل کرد؟»

ژانگ‌لینو معنای این سئوال را درک نکرد و بدون فکر جواب داد: «نه، روی دستمال نوشته بود زنان واقعا بی‌رحم هستند، صدها بار بی‌رحم‌تر از مردان. فقط اونا می‌تونند از درد شدید کنده شدن پوست خودشون برای زنده شدن دوباره به عنوان یه عروسک خیمه شب بازی جون سالم به در ببرند.»

شیه‌چی به نحوی دوباره پرسید: «مردا نمی‌تونند، فقط زنا می‌تونند عروسک بشند؟» ژانگ‌لینو صادقانه پاسخ داد: «من هرگز اون رو روی مردی امتحان نکردم، بنابراین نمیدونم.»

«دیگه چی میدونی؟»

«هیچی.»

ژانگ‌لینو تازه کلمه "هیچ" را گفته بود که تلفن‌های همراه شیه‌چی و لوون زنگ خورد.

[پیشرفت طرح به روز شده و طرح زیر به دست آمده است: اعتراف ژانگ‌لینو. توجه: مکانیسم محافظت از فیلم ترسناک فعال شده است و اطلاعات معتبری از پرسیدن سئوالات پیدا نمی‌شود.]

[توجه: اکتشاف طرح خاص در مراحل میانی و پایانی فیلم ارائه نمی‌شود. داده‌های خاص را می‌توان پس از فیلمبرداری مشاهده کرد.]

هر دوی آن‌ها به تازگی خواندن به روزرسانی را به پایان رسانده بودند و با نگاه به پائین متوجه شدند که ژانگ‌لینو قبلا به دلیل از دست دادن بیش از حد خون مرده است. قبل از مرگ، لبخند عجیب ناشناخته‌ای بر روی لبانش نقش بسته بود.

او به شیه‌چی و لوون نگاه کرده بود، انگار آن‌ها را نفرین می‌کرد که همراه او به جهنم بروند. پس از خرید گیاهان دارویی، تائوئیست لیان‌شی با عجله برگشت. او گیاهان پیچیده شده در برگ نیلوفر را بین دو نفر تقسیم کرد و با عجله رفت تا وضیعت یان‌جینگ را بررسی کند.

لوون چهارپایه را تکان داده و قصد داشت بنشیند. لحظه‌ای که برگشت، دید شیه‌چی نیمی از شانه‌اش را باز کرده و دارو را بی هیچ واکنشی استفاده می‌کند. می‌شد حرکات او را عمیق نامید، به نظر می‌رسید به سخنان ژانگ‌لینو فکر می‌کند.

زخم شیه‌چی عمیق بود اما در موقعیت بحرانی قرار نداشت و تأثیری بر عملکرد او نمی‌گذاشت.

لوون قبل از اینکه چهارپایه را به پهلو بچرخاند، برای چند ثانیه به شیه‌چی او خیره شد.

بعد از مدتی دیگر نتوانست جلوی نگاهش را بگیرد. این بار روش شیه‌چی بسیار متفاوت بود. ملایم، وسواسی و دقیق.

[چرا فضا اینقدر ظریفه؟]

[من میخوام انگشت مرد بزرگ باشم.]

پس از اتمام کار، لوون با وجدانی گناهکار به سمت شیه‌چی رفت. «چیزی فهمیدی؟»

شیه‌چی آرام صحبت کرد: «باید مطمئن بشم که خانم ژائو زامبی رو گرفته تا روح شوهرش رو برگردونه. به نظر نمی‌رسه فیلم این موضوع رو پنهان کنه.»

لوون قبل از توضیح دادن، لحظه‌ای خشکش زد و گفت: «فیلم‌های زامبی همیشه همین طور بودند. اونا زیاد به استدلال توجه نمی‌کنند. بیشتر پایان‌ها مربوط به مبارزه با رئیس زامبی‌هاس.»

شیه‌چی سری تکان داد: «خودشه.»

«به نظر می‌رسه باید دوباره پرسید، مردا میتونند عروسک بشند؟»

شیه‌چی به آرامی توضیح داد: «من فقط یه فکر کردم. اگه میشه مردی رو به شکل عروسک درآورد، خانم ژائو از روش زنده کردن زامبی استفاده نمی‌کرد.»

لوون ناگهان متوجه شد: «درسته، اگه اون یه عروسک خیمه شب بازی باشه، بهرحال همه خاطراتش حفظ می‌شند. اون نه تنها میتونه سالم باشه بلکه میتونه جاودانه هم بشه.»

«بنابراین، ژانگ‌لینو احتمال وجود یک عروسک خیمه شب بازی مرد رو رد کرد و بطور غیرمستقیم استفاده از زامبی برای قیامت را تائید کرد.»

«من مبهوت بودم چون ناگهان به یه مشکل جدید فکر کردم.» شیه‌چی دست‌هایش را با پارچه‌ای که لوون داده بود، پاک کرد.

«مشکل چیه؟»

شیه‌چی پارچه را پس داد: «اگه بدن جدیدی برای معشوقه خودت پیدا کنی و معشوقت تبدیل به زامبی جاودانه با زندگی ابدی بشه، آیا هنوزم میخوای پیری و مرگ رو تجربه کنی؟ اگه تو خانوم ژائو باشی که شوهرش رو دوست داره، حاضری؟»

لوون چند ثانیه مکث کرد و معنای آن را نفهمید.

شیه‌چی لبخند زد: «قطعا مایل نیستم.»

لوون گیج شده بود اما شیه‌چی چیز زیادی نگفت.

او پرسید: «ساعت چنده؟»

لوون نگاهی به تلفن انداخت و معنای آن را فهمید «یه ساعت به هفتمین روز مرگ باقی مونده. ما میتونم به موقع اونجا برسیم.»

شیه‌چی سر تکان داد. او بلند شد و در حال آماده شدن برای بررسی یان‌جینگ قبل از رفتن به خانه خانم ژائو با لوون بود که ناگهان تلفن به صدا درآمد.

تلفن لوون هم زنگ خورد.

[مشخص شد که اطلاعات شناخته شده بازیگر شیه‌چی در حد استاندارد است. طرح باید پیش رفته باشد و روش ویژه پرش زمان فعال شود. بلافاصله 3 روز بعد وارد می‌شود.]

شیه‌چی متعجب شد: «هنوز میتونه اینجوری بشه؟»

او خوب تربیت شده بود، اما نتوانست مانع گفتن کلمه "لعنتی" شود. شیه‌چی نگاهی به تلفن کرد. واقعا 3 روز گذشت ...

این بدان معنا بود که فرصت متوقف کردن خانم ژائو از بین رفته بود.

[مرد بزرگ با سرعت زیاد در حال کاوشه؟ بنابراین فیلم برای حفظ طرح باید این کار رو انجام بده؟]

[هاهاها، خندیدم. مرد بزرگ تبدیل به یه باگ شده.]

[قابل درکه. کارکنان اول محاسبه کردند که اونا باید 2 یا 3 روز توی توهم بمونند. یا اطلاعات کافی وجود نداره یا ممکنه تأخیر داشته باشه. کی انتظار داشت به این سرعت حرکت کنه؟]

[اگه مرد بزرگ برنامه خانم ژائو برای استفاده از زامبی برای زنده کردن روح رو از بین ببره، این فیلم زامبی هیچ رئیس بزرگی برای مبارزه پیدا نمیکنه. رئیس زامبی باید متولد بشه، زمانش رسیده که مرد بزرگ با زامبی پیشرفته مبارزه کنه؟ این بار می‌تونه بجنگه؟]

[یوشیومینگ نزدیک خونه پنهان شده.]

لوون قبلا با این مسئله روبرو نشده بود و عصبی به شیه‌چی نگاه می‌کرد. «حالا چیکار کنیم؟»

شیه‌چی می‌خواست تائوئیست لیان‌شی را بگیرد و طبق برنامه به خانه ژائو برود، وقتی تائوئیست لیان‌شی که تمام مدت زامبی زنده را زیر نظر داشت فریاد زد: «وای نه! شکست می‌خوره! روی صورتش شکاف ظاهر شد!»

کتاب‌های تصادفی