فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 36

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

«ترک خوردن چیه؟» لوون هنوز می‌اندیشید و نتوانست به سخنان تائوئیست لیان‌شی عکس‌العمل نشان دهد. شیه‌چی قبلا از کنار او گذشته بود.

تائوئیست لیان‌شی از اضطراب عرق کرده بود: «صورتش ترک خورده!»

او فورا تمام خون بچه‌ها را با عجله در استخر خونین کنار او ریخت و باعث شد یان‌جینگ به یک مرد خونین تبدیل شود. با این وجود، مانع بزرگ و بزرگ‌تر شدن ترک‌های صورت او نشد.

چشم‌های شیه‌چی تیره بود، اما در حالی که آرامش خود را حفظ کرده بود، خم شد و صورت یان‌جینگ را با دقت بررسی کرد.

خونی که از شکاف‌ها ریخته بود، گرم نبود. در عوض سرد و قرمز تیره بود که نشان می‌داد جنازه قبلا خوب بوده است. به همین دلیل تائوئیست لیان‌شی جرئت کرده بود برای خرید گیاهان دارویی بیرون برود. بدن یان‌جینگ بسیار پایدار بود.

حالا صورتش ناگهان ترک خورده بود که نشانه بارز شکست بود. هنگامی که تمام بدن یان‌جینگ باز می‌شد، ایجاد زامبی زنده کاملا شکست خورده بود.

لوون که عرق کرده بود عصبی گفت: «چطور این جوری شد؟»

تائوئیست لیان‌شی سرش را با خشونت بالا برد و با صدای تندی پرسید: «چطور می‌تونی این حرف رو بزنی؟ شما دو تا چیکار کردید؟ چرا این خون خشک شد؟ بارها بهتون گفتم! اگه نمی‌خواستی اون زنده بمونه باید از اول بهم می‌گفتی که نخوام نجاتش بدم!»

لوون با نگرانی از خودش دفاع کرد: «من واقعا خون رو پاشیدم! من مراقب بودم. می‌ترسیدم که اشتباه کنم به خاطر همین زیادی پاشیدم. ‌می‌ترسیدم ...»

شیه‌چی حرفش را قطع کرد: «تقصیر تو نیست، دلیلش گذشت زمانه.»

صدای لوون قطع شد. بله، زمان گذشته بود. حالا 3 روز بعد بود که یعنی او 3 روز خونی روی یان‌جینگ نریخته بود. خون ریخته شده قبلا خشک شده بود. یان‌جینگ در این مدت شروع به ترک خوردن کرده بود، اما باید مدت‌ها پیش ترک می‌خورد.

چشمان لوون فورا قرمز شد.

شیه‌چی بلند شد و ضربه‌ای به شانه‌اش زد: «تقصیر منه. من نباید حرف می‌زدم.»

اگر او اینقدر کاوش نکرده بود، فیلم گذر زمان را شروع نمی‌کرد. زنجیره منطقی این گونه بود و هیچ کس نمی‌توانست لوون را سرزنش کند. شیه‌چی فقط یک واقعیت را بیان کرد.

لوون سر تکان داد: «نه! این ربطی به تو نداره، این فیلمه که نمی‌خواد ما موفق بشیم! عمدیه! فیلم نمیخواد!»

امید برخاست و بعد سقوط کرد. تلخی در چهره‌اش بیداد می‌کرد.

[زامبی زنده بیش از حد اشکال داره و احتمالا از حد بالای قدرت در فیلم فراتر رفته. به خاطر همین برنامه یه زامبی زنده نمی‌خواد چون در محدوده از پیش تعیین شده نیست. به راحتی می‌تونه باعث شه پایان کار از کنترل خارج بشه. با گذشت زمان میشه گفت در واقع 2 تا پرنده رو با یه سنگ کشته.]

[اونا نمی‌تونند کاری برای این انجام بدند، واقعا درمانده شدند. اونا برای مدت طولانی اینقدر سخت کار کردند تا شکست بخورند؟ ببینید شکاف بزرگ‌تر میشه.]

لوون فورا کینه خود را تخلیه کرد، در حالی که شیه‌چی با آرامش به طرف تائوئیست لیان‌شی رفت و پرسید: «راهی برای درمان وجود داره؟»

از آنجا که یان‌جینگ توانسته بود 3 روز بدون خون کودکان زنده بماند، هر اتفاقی ممکن بود.

چهره تائوئیست لیان‌شی از ناامیدی خاکستری شد. «نه اگه از دست رفته باشه، از دست رفته، تلاش برای نجاتش بی فایده‌س. به این بستگی داره که بتونه زنده بمونه، اما بیشتر اونا ...»

چشمان تائوئیست لیان‌شی تار شد: «می‌رند.»

«احتمال موفقیت یه زامبی زنده خیلی کمه و شرایط خیلی سخته. به شانس نیاز داره که خلاف آسمان‌ها باشه. اون فقط به خاطر تمایل و افکار پاکش تونست زنده بمونه. حتی پاداش‌هایی توی بدنش داره. جدش یه شانس خیلی قوی برای اون باقی گذاشته. حالا ... حیف.» تائوئیست لیان‌شی طاقت گفتن چیز دیگری را نداشت.

شیه‌چی با تعجب گفت: «ما فقط میتونیم صبر کنیم؟»

تائوئیست لیان‌شی سر تکان داد: «راه دیگه‌ای وجود نداره. این سرنوشته. سرنوشت میخواد اون بمیره.»

«لعنت به سرنوشت.»

شیه‌چی از چنین احساس ناتوانی در جایی که قادر نبود کاری انجام بدهد، متنفر بود. او از کلماتی مانند شانس، سرنوشت و امثالهم متنفر بود. او تمام تلاش خود را برای نجات دیگران انجام می‌داد و پایان کار برایش اهمیتی نداشت. اگر می‌توانست، چرا نجات‌شان ندهد؟ ممکن بود در نظر دیگران غیرممکن باشد اما از نظر او یک تکه کیک بود.

صادقانه بگوئیم، او زیاد یان‌جینگ را جدی نگرفته بود. یان‌جینگ او را دنبال می‌کرد و محافظت از افراد ضعیف آسان بود. انتظار نداشت یان‌جینگ این اندازه به او اعتماد و وابستگی داشته باشد. اگر نمی‌توانست این شخص را نجات بدهد، احساس تأسف می‌کرد.

شیه‌چی همیشه به برادرش تکیه کرده بود و می‌دانست چقدر خوب است کسی باشد که به او اعتماد کنی. او نمی‌خواست یان‌جینگ را ناامید کند. حتی اگر مجبور نبود مسئولیتی بابت آن بر عهده بگیرد، می‌خواست بهترین کاری را که می‌تواند انجام بدهد تا وابستگی یان‌جینگ را جبران کند. علاوه بر این، این پیرمرد متعفن در تمام طول روز با سرنوشت که او بیش از همه از آن متنفر بود او را آزار می‌داد.

شیه‌چی پوزخندی زد. اگر او به سرنوشت اعتقاد داشت، می‌توانست به اینجا برسد؟

او گفت: «من به سرنوشت اعتقادی ندارم. اگه بگم میخوام ماهی بگیرم، پس می‌گیرم. پیرمرد راهی داری؟ فقط مزخرفات تحویلم نده.»

تائوئیست لیان‌شی نتوانست مانع لرزش خود شود، او در خفا متعجب بود که چرا از این مرد جوان که هنوز حتی ریش هم نداشت، می‌ترسد؟

قبل از اینکه با قیافه‌ای تلخ پاسخ دهد، تائوئیست لیان‌شی بسیار به این موضوع فکر کرد: «واقعا هیچ چیزی وجود نداره. من رو تحت فشار نذار. اون تو لحظه آخر بدشانسی آورد. این سرنوشت__»

می‌خواست ادامه دهد اما وقتی با نگاه منجمد شیه‌چی مواجه شد، فورا ساکت شد. «... دیگه اون کلمه رو نمیگم.»

او پیر بود و بدن خوبی نداشت. نمی‌توانست این مرد جوان را شکست بدهد.

لوون که کنار گودال خم شده بود، ناگهان صدا زد: «تائوئیست، لطفا بیا اینجا!»

تائوئیست لیان‌شی و شیه‌چی فورا آمدند. در گودال، ترک‌های صورت یان‌جینگ به گردن او سرایت کرده و جمجمه او در معرض شکستن بود. لوون با چشمانی قرمز به تائوئیست لیان‌شی خیره شد. تائوئیست لیان‌شی بارها سرش را تکان داد، قادر به نگاه کردن نبود. «به من نگاه نکن، من واقعا راهی ندارم.»

شیه‌چی نمی‌توانست عصبانیت خود را توصیف کند. اتفاقی که در مقابل او رخ می‌داد، اعتقادات او را نقض می‌کرد.

او می‌اندیشید مردم تا زمانی که بخواهند کاری را انجام دهند، می‌توانند آن را به هر طریقی انجام دهند. با این حال، شکاف‌هایی که همچنان ادامه داشت به او می‌گفت برخی افراد هنوز با قوانین و سرنوشت بازی می‌کنند.

او خم شد و انگشتانش بطور تصادفی بازوی یان‌جینگ را لمس کرد. شیه‌چی محاسباتی را در قلب خود انجام داد. وقتی برنامه زنگ خورد، او آماده بود به خانه خانم ژائو برود. شیه‌چی بطور تصادفی به آن نگاه کرد و خشکش زد.

[اراده قوی شما باعث ایجاد شانس شده است.]

قبل از اینکه شیه‌چی بتواند به خود بیاید، لوون با خوشحالی فریاد کشید و آستین شیه‌چی را کشید. «برادر شیه! ترک‌ها در حال بازیابی هستند! نگاه کن!»

تائوئیست لیان‌شی نمی‌توانست چیزی را که می‌دید باور کند.

مرد خونین تقریبا شکسته واقعا در حال بهبود بود. ترک‌های طولانی به تدریج کوچک‌تر شده و سپس ناپدید شدند. خون کودکان در این فرآیند تنها در چند دقیقه جذب شد و صورت یان‌جینگ خشک و تمیز شد. فقط ویژگی‌های منحصر به فرد یک زامبی در حال رشد بودند.

با احساس رشد و جهش روح یان‌جینگ، تائوئیست لیان‌شی شوکه شد. بیل را به سرعت از کنار خود برداشت و موقعیت دست را بیل زد. لحظه‌ای بعد، دست یان‌جینگ با ناخن‌های سبز آبی مقابل چشمان این 3 نفر ظاهر شد.

مردمک‌های شیه‌چی کوچک شدند.

تائوئیست لیان‌شی چند قدم عقب رفت و در حالی که قفسه سینه‌اش به شدت بالا و پائین می‌رفت، خیره خیره نفس نفس زد.

او اینقدر هیجان زده بود که گریه کرد: «انجام شد! موفق شد!» او بیش از 70 سال سن داشت و با دست خود یک زامبی زنده ساخته بود. حتی اگر در زندگی‌اش هیچ کاری به جز ساختن این زامبی زنده نکرده بود، می‌توانست بدون پشیمانی بمیرد.

لوون که شاهد معجزه در مقابل چشمانش بود، بسیار هیجان‌زده شده بود. «جینگ، تو عالی هستی!»

[این مرد کوره، این مرد بزرگه. من دیدم. تلفن مرد بزرگ روشن شد. وگرنه مرد کور زودتر می‌مرد.]

[مرد بزرگ واقعا نجیبه! من میخوام چنین کسی رو توی زندگیم داشته باشم!]

[باف شانس؟؟]

[صبر کن، اون تازه واردیه که آیتم شانس رو گرفت؟؟]

[واقعا لعنت بهش؟؟]

[اون واقعا تازه وارده؟ تازه واردی نیست که قبلا فیلم کار کرده باشه؟]

[من باختم! من دنبالش میکنم!]

[معلوم شد بازیگرند! این اولین باریه که زامبی زنده تو یه فیلم ترسناک می‌بینم!]

[فکر می‌کنی این از زامبی خانم ژائو بهتره؟]

[نمی‌دونم. اولین باره که چنین چیزی می‌بینم و هیچ نظری درباره یه زامبی زنده ندارم. من دنبالش میکنم آه‌ه‌ه.]

[هیچ کس نمی‌تونه مرد بزرگ رو متوقف کنه. اون خیلی قویه.]

شیه‌چی لبخندی زد. او برنده شده بود. طرفدارانی که قبلا کنار گذاشته بود، واقعا مفید بودند. تائوئیست لیان‌شی گفت که یان‌جینگ آخرین شانس را از دست داده بودو طرفداران، آن را جبران کردند.

در گودال، پلک‌های یان‌جینگ کمی حرکت کردند و تائوئیست لیان‌شی هیجان‌زده شد: «داره بیدار میشه!»

او به شیه‌چی نگاه کرد و با صدای بلند گفت: «سریع خون خودت رو روی پیشونیش فشار بده!»

شیه‌چی تردید نکرد. او شمشیر چوبی هلو لوون را که روی چهارپایه گذاشته بود برداشت و انگشت اشاره‌اش را به آرامی خراشید. احساس سوزن سوزن شدن کمی پخش شد و خون جاری شد. او به گودال نزدیک شد، خم شد و خون خود را روی پیشانی یان‌جینگ فشار داد. لحظه‌ای بعد، یان‌جینگ چشمانش را باز کرد. در مردمک‌های سیاه و سفیدش، هوایی تیره و سنگین وجود داشت و هیچ نشانه‌ای از انسانیت نداشت. تائوئیست لیان‌شی فورا نگران شد. او می‌ترسید روح یان‌جینگ در طی فرآیند پالایش از بین رفته و او به یک جسد قابل قدرتمند تبدیل شده باشد.

او شمشیر چوبی هلو و تریگرام هشت ضلعی خود را در دست گرفت و آماده بود تا هر لحظه تا پای جان بجنگد. ناگهان یان‌جینگ از گودال پرید. او خاک را تکاند و به سمت شیه‌چی رفت، ظاهرا آماده بود او را بگیرد.

شیه‌چی به سرعت عکس‌العمل نشان داد و چهارپایه را کشید تا مانع یان‌جینگ شود که او را با بوی خاک و خون کودکان آلوده نکند. یان‌جینگ چاره‌ای نداشت جز اینکه روی لوون ضربه بزند. هنوز به قدرتش عادت نکرده بود و نمی‌توانست آن را کنترل کند، بنابراین لوون را مستقیما به زمین انداخت.

لوون « .... »

شیه‌چی مخفیانه از واکنش سریع او خوشحال شد و با تنبلی پرسید: «می‌تونی ببینی؟»

یان‌جینگ به سرعت بلند شد و لبخند وحشتناکی به لوون نشان داد، ظاهرا عذرخواهی کرد.

لوون بلند شد و خودش را بو کرد، حالت سفتی داشت: « ... مشکلی نیست.»

یان‌جینگ طوری به شیه‌چی نگاه کرد که انگار می‌خواهد به او پاسخ بدهد. سپس دهان خود را باز کرد و صداهای عجیبی از خود خارج کرد.

« !¥@%¥……&!» برای 2 ثانیه خشکش زد. متوجه شد که به زبان زامبی صحبت می‌کند. و چون مضطرب بود، در حالی که اشک در چشمانش ظاهر می‌شد، سریع‌تر صحبت کرد.

تائوئیست لیان‌شی و لوون نگاهی به یکدیگر انداختند. هر دو فراموش کرده بودند. زامبی زنده ممکن است یک فرد زنده باشد اما پس از پالایش، تابع زامبی‌ها می‌شد و به زبان آن‌ها صحبت می‌کرد.

یک مانع زبانی وجود داشت. ممکن بود بتوانند برای برقراری ارتباط به علائم تکیه کنند، اما بسیار دردسرساز بود.

قیافه لوون تلخ بود. «تائوئیست لیان‌شی چیکار کنیم ...»

«نمیتونم کمکی بکنم ...»

هنوز حرفش را تمام نکرده بود که دید شیه‌چی به سمت یان‌جینگ می‌رود: «آروم باش. من میتونم بعضی از چیزایی که میگی رو بفهمم اما اگه سریع صحبت کنی چیزی نمی‌فهمم.»

یان‌جینگ برای چند ثانیه قبل از اینکه شوکش به شادی تبدیل شود، منجمد شد. تائوئیست لیان‌شی با چشمانی درشت به او خیره شده بود. لوون هم که شوکه شده بود گفت: «مگه نگفتی فقط چند کلمه یاد گرفتی؟»

شیه‌چی با سرسری پاسخ داد: «اون مال مطالعه اولیه‌م بود، بعدش یه کم بیشتر یاد گرفتم.»

[مرد بزرگ: من خیلی متعادلم.]

[مرد بزرگ: خیلی پیچیده نیست. فقط کلمات کلیدیش رو یاد گرفتم.]

[شکسته نفسی مرد بزرگ یعنی ما خیلی احمقیم.]

در حالی که لوون و تائوئیست لیان‌شی با حیرت تماشا می‌کردند، شیه‌چی و یان‌جینگ چند کلمه رد و بدل کردند.

سرانجام یان‌جینگ ساکت شد.

تائوئیست لیان‌شی و لوون با عجله پرسیدند: «چی گفت؟»

شیه‌چی توضیح داد: «اول خوشحالی و تشکرش رو گفت. بعد به من گفت که چطوری کنترلش کنم. اون گفت نمی‌بینه اما حس بویایی خیلی حساسی داره که میتونه جایگزین بینائیش بشه. اصلا لازم نیست نگرانش باشیم، خیلی از نور نمیترسه اما وقتی در معرض نور قرار میگیره ناراحت میشه. اگه لباسی بپوشه که صورتش رو کامل بپوشونه خوبه. ازمون خواست که یکی قرض بگیریم. همین طور گفت احساس میکنه خیلی قویه.»

شیه‌چی با شرمندگی مکث کرد: «اگه اشتباه نکنم، گفت احساس میکنه قوی‌تر از هالکه.»

لوون « .... »

«ازش پرسیدم که فکر میکنه بین اون و رئیس هیولا کدوم قوی‌تره؟ گفت چون مبارزه نکرده نمیدونه، اما الزاما ضعیف‌تر نیست. بعدشم گفت خیلی برای تلاش مشتاقه.»

شیه‌چی نگاهی به یان‌جینگ انداخت و با نگاه پرسید که اشتباه نکرده است؟

یان‌جینگ با رضایت سر تکان داد. او از برادرش برای اینقدر قوی بودن متشکر بود.

لوون نگاهی به یان‌جینگ کثیف و ژنده انداخت و روپوشش را درآورد و روی او گذاشت. شیه‌چی لاغر بود روپوشش کوچک بود. اگر یان‌جینگ از آن برای پوشاندن صورت خود هم استفاده می‌کرد، طول آن کافی بود، اما بسیار مضحک به نظر می‌رسید. در حالی که لباس لوون نسبتا جادار بود.

یان‌جینگ دوباره شروع به صحبت با زبان زامبی کرد.

شیه‌چی ترجمه کرد: «برادر لو. و ...»

قیافه شیه‌چی کمی عجیب شد: «اون گفت دندونای نیشش رشد کردند و خارش دارند. اون نمی‌تونه خارشش رو تحمل کنه. اون میخواد اگه ممکنه شونه‌های شما رو قرض کنه تا دندوناش رو بخارونه. اون گازت نمیگیره.»

لوون که خشکش زده بود به شیه‌چی خیره شد: «چرا از شونه‌های تو استفاده نمی‌کنه؟»

شیه‌چی دستش را دراز کرد: «اون گفت میترسه به من صدمه بزنه. پوست تو ضخیم تره.»

لوون « .... »

یان‌جینگ انتظار نداشت شیه‌چی سخنان او را مستقیما ترجمه کند. او مضطربانه پرید و در حالی که شیه‌چی را به خاطر نامهربانی‌اش سرزنش می‌کرد، سرخ شد.

لوون آهی کشید و می‌خواست تسلیم شود که شیه‌چی یوشیومینگ را به خاطر آورد. او نگاهی به یان‌جینگ کرد و لبخندی با معنایی نامشخص زد: «من کسی رو پیدا میکنم که باهاش دندونهات رو مالش بدی. تو میتونی این کار رو بکنی یا حتی گازش بگیری یا بکشیش.»

کتاب‌های تصادفی