NovelEast

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 38

تنظیمات

[مرد بزرگ گفت اون یه عروسک خیمه شب بازیه؟؟]

[گفتم سرعت حرکتش مناسب نیست. اون مثل یه شبح بود، اما جرئت نداشتم به این موضوع فکر کنم.]

[با چیزایی که یوشیومینگ دید، فکر کنم حدس مرد بزرگ منطقی باشه!]

[مشکل اینه که مرد بزرگ از تجربه یوشیومینگ خبر نداشت. چطور تونست این حدس رو بزنه؟]

لوون سر جای خود سفت شد و بعد از چند ثانیه متوجه شد.

یوشیومینگ خیلی سریع دویده و بر سر آن‌ها فریاد کشیده بود تا کمکش کنند. حتما چیزی در تعقیب او بوده است. در ابتدا لوون تصور می‌کرد باید زامبی رئیس باشد. اما حالا که خانم ژائو در برابر آن‌ها ایستاده بود، همه چیز را فهمید. چگونه ممکن بود یوشیومینگ از زنی ضعیف و بدون قدرت بترسد؟

لوون به خاطر داشت چندی پیش شیه‌چی ظاهرا از ژانگ‌لینو پرسیده بود: «فقط زنا می‌تونند عروسک بشند؟»

پاسخ گرفت فقط زنان می‌توانند دست نشانده شوند زیرا صدها برابر بی‌رحم‌تر از مردان هستند. فقط آن‌ها می‌توانند درد شدید کنده شدن پوست را تحمل کنند تا با موفقیت به عنوان یک عروسک، جاودانه شوند.

زردآلوی سفید و هلو به دلیل بیماری و بدشکلی رد شده بودند. آن‌ها ابتکار عمل برای رساندن خود به آن خانه را بر عهده گرفته و درد شدید کنده شدن پوست را متحمل شده بودند تا دوباره به شکل عروسک خلق شوند، چه برسد ... به خانم ژائو.

زنی که آنقدر عاشق شوهرش بود که سال‌ها برنامه‌ریزی کرده بود تا بدن یک زامبی را برای شوهرش قرض بگیرد. او همسرش را مسموم کرد و کودکان خردسال را به خاطر خون‌شان کشت. چه کار دیگری باید انجام می‌داد؟ چه چیز دیگری بود که او نتواند تحمل کند؟

چیزی که او می‌خواست چند دهه با هم نبود ... بلکه برای همیشه بود.

به عنوان یک فرد، او ناگزیر پیری و مرگ را تجربه می‌کرد. خانم ژائو نمی‌توانست چنین چیزی را تحمل کند. تنها راهی که باعث می‌شد او و شوهرش برای همیشه با هم بمانند، واضح بود. او خودش را یک عروسک خیمه شب بازی کرد. فقط باید درد شدید زنده پوست کنده شدن را تحمل می‌کرد تا بتواند برای همیشه در کنار همسرش باشد. خانم ژائو قادر نبود این وسوسه مهلک را رد کند.

بنابراین از ابتدای فیلم، خانم ژائو اصلا انسان نبود. او قبلا خودش را یک عروسک خیمه شب بازی کرده و منتظر بود تا همسرش به عنوان یک زامبی متولد شود. یک زامبی و یک عروسک برای همیشه در کنار هم خواهند بود. به همین دلیل یوشیومینگ نمی‌توانست نقشه خانم ژائو را حتی اگر به خانه او می‌رفت، خراب کند. در لحظه‌ای که وارد عمل می‌شد، توسط خانم ژائو، عروسکی در لباس انسان، کشته می‌شد.

لوون در مورد علت و معلول فکر کرد و چند بار سردش شد. نگاهی به شیه‌چی انداخت و لرزید. «ژانگ‌لینو مرده، پس عروسک گردان کیه؟ کجاس؟»

ذهن لوون خالی بود. در یک لحظه او به همه کسانی که بعد از ورود به فیلم با آن‌ها تماس گرفته بودند، فکر کرد اما چیزی پیدا نکرد. اصلا استاد عروسک مناسبی وجود نداشت. چه کسی بود؟

یان‌جینگ هم مات و مبهوت شده بود. او آسیب‌ناپذیر بود و از خانم ژائو نمی‌ترسید، اما می‌ترسید عروسک جاویدان به برادر شیه و لوون آسیب برساند.

در همان زمان خانم ژائو از کوچه به آن‌ها نزدیک شد، شیه‌چی برای اولین بار چهره خانم ژائو را دید. ملایم و زیبا، باوقار و آرام، او چتر کاغذ روغنی در دست داشت و بسیار زیبا بود.

لوون شیه‌چی را کشید و با نگرانی فریاد زد: «شیه‌چی، بریم سریع عروسک گردان رو بگیریم!»

شیه‌چی سرش را تکان داد و آرام پاسخ داد: «نه.»

به چشمان خانم ژائو خیره شد و لبخند زد: «اون خودش عروسک گردان خودشه.»

لوون احساس کرد که رعد و برق به او خورده است.

[لعنت!!!]

[این چه وضعیه؟؟]

خانم ژائو لبخند ملایمی زد اما چشمانش سرد بود. «افراد باهوش نمی‌تونند عمر طولانی داشته باشند.»

شیه‌چی شانه بالا انداخت. «فکر کنم شما ممکنه بیش از حد اعتماد به نفس داشته باشی.»

خانم پوزخندی زد. نگاه سرد او از شانه شیه‌چی گذشت و پشت سرش را نگاه کرد.

شیه‌چی سرش را تکان داد و به لوون دستور داد: «برو و خانم ژائو رو معطل کن. من و یان‌جینگ زامبی رو کنترل می‌کنیم.»

لوون مات و مبهوت ماند: «زامبی؟»

لحظه‌ای بعد صدای ضربه‌های شدید از پشت سر آن‌ها به گوش رسید. چهره لوون فورا تغییر کرد. هیچ موجی در چشم شیه‌چی وجود نداشت. چیزی که خانم ژائو منتظر آن بود، واضح بود. آن‌ها نمی‌توانستند از آن اجتناب کنند.

در تاریکی پشت سرشان به تدریج یک چهره خاکستری ظاهر شد. نیش‌های زامبی در شب به رنگ سفید می‌درخشید. این 3 نفر از پشت و جلو محاصره شده بودند و فضا متشنج بود. لوون به آرامی حرکت می‌کرد و پشتش را روی شانه شیه‌چی گذاشت و شمشیر چوبی هلو را به شیه‌چی داد. شیه‌چی اخمی کرد و آن را نپذیرفت. «بهش نیازی ندارم.»

کلمات لوون سریع بود. «ششمیر چوبی هلو در برابر خانم ژائو بی‌تأثیره! تو بگیرش!»

لوون اصرار کرد، بنابراین شیه‌چی فقط توانست عمیقا به او خیره شود و شمشیر را بگیرد.

شیه‌چی شمشیر را در دست گرفت و به آرامی گفت: «معطلش کن، تا جایی که می‌تونی معطلش کن، اما به شرطی که بتونی جون خودت رو نجات بدی.»

لوون با دستور شیه‌چی با اطمینان لبخند زد: «کاملا مشکلی نیست!»

[این خیلی خودخواهانه نیست؟ اون خیلی قویه و یه زامبی زنده داره. هر دوی اونا قصد دارند لوون رو ترک کنند و با زامبی بجنگند و اون با خانم ژائو که سطحش مشخص نیست کنار بیاد؟]

[اون آماده‌س که لوون رو نادیده بگیره؟]

[چرا لوون موافقت کرد؟ معلومه غیرمنطقیه! این طوری به بقیه اعتماد نکن! احمقانه‌س!]

شیه‌چی دست خود را بلند کرد و زنگ را به صدا درآورد و گفت: «سریع بجنگید و سریع تصمیم بگیرید!»

یان‌جینگ که در اصل از ترس می‌لرزید. هنگامی که زنگ به صدا درآمد، بدنش فورا صاف شد و به طرف زامبی پرواز کرد.

[لعنت، مبارزه با قدرت! یه مدل جدید!]

بیرون از سینما در خارج از فیلم ترسناک، تماشاگران از این تازگی فریاد زدند. در صفحه بزرگ وضوح بیشتری داشت، ارزش‌های رزمی هر دو طرف ظاهر شد.

گوشه سمت چپ بالای صفحه نشان می‌داد که قدرت زامبی 43769 بود. در گوشه سمت راست بالای صفحه قدرت رزمی زامبی زنده را 36158 و شیه‌چی را 803 نشان می‌داد.

[چرا مرد بزرگ 803؟ اشتباه شده؟]

[این چیه؟ اگه شیه‌چی 803س من صفرم؟]

لحظه‌ای بعد، ارواح شاهد افزایش قدرت رزمی شیه‌چی به بیش از 20.000 بودند.

[این یک اشکال پشت صحنه بود. این داده‌ها اکنون واقعی هستند.]

[این یک مدل جدید است، بنابراین لطفا ملاحظه کنید. اشتباه اجتناب‌ناپذیر است.]

[لعنت، خانم ژائو بیش از 30.000 در حالی که لوون فقط 10.000ـه! مزخرفه!]

[پیروز این طرف مشخص شد. زامبی زنده بیش از 30.000 و مرد بزرگ بیش از 20.000 در مجموع بیش از 50.000، بهتر از زامبی رئیس هستند. با این حال به قدرت کلی نگاه کنید. مجموع زامبی و خانم ژائو بیش از 70.000ـه. برای این 3 تا زیاده.]

[مرد بزرگ قصد داره مسابقه اسب دوانی انجام بده؟ اون به سرعت این طرف رو حل میکنه و بعد به لوون در برابر خانم ژائو کمک کنه؟]

[نمی‌فهمم.]

[زامبی‌ها از شمشیر چوب هلو می‌ترسند و میشه با اون کشت‌شون. اما خانم ژائو رو چطور بکشیم؟ اون رشته داره؟]

[مرد بزرگ مطمئنا میتونه این مشکل رو حل کنه، اما وقتی به لوون نگاه می‌کنم خیلی مطمئن نیستم.]

در فیلم ترسناک، شیه‌شینگ‌لان از هر دو دست استفاده کرد. او طبق دستورات شیه‌چی، زنگ را برای کنترل یان‌جینگ تکان می‌داد و به زامبی با شمشیر ضربه می‌زد. او با دانستن این موضوع که وضعیت لوون وحشتناک است، خودداری نکرد و سریع تصمیم گرفت.

او فقط به نقاط ضعف زامبی حمله کرده و آنها را آشکار کرد. حیله‌گری در چشمان زامبی برق می‌زد اما هربار که سعی می‌کرد، حمله کند، شیه‌شینگ‌لان زنگ را تکان می‌داد. همان لحظه یان‌جینگ آن را متوقف می‌کرد.

شیه‌شینگ‌لان از این فرصت استفاده کرده و با شمشیر چوب هلو به زامبی ضربه زد و زامبی عقب‌نشینی کرد. نور قرمز در محلی که شمشیر چوب هلو ضربه زده بود، ظاهر شد. به نظر می‌رسید بسیار دردناک است، زیرا زامبی فریادی گوشخراش سر داد که در پرده گوش نفوذ می‌کرد.

[هاهاها، استفاده کامل از سلاح‌ها.]

[این خیلی خوبه. منم میخوام یه زامبی بزرگ کنم.]

به نظر می‌رسید زامبی، برنامه آن‌ها را برای یک نبرد سریع متوجه شده و دیگر با عجله وارد نبرد نمی‌شد. در عوض مخفی شد تا منتظر خانم ژائو بماند تا لوون را بکشد. سپس با هم متحد شوند و این 2 نفر را با هم بکشند.

زامبی خیلی سریع پرید. به نظر می‌رسید قصد دارد این 2 نفر را دور کند و برای خانم ژائو، برای کشتن لوون زمان بخرد. یان‌جینگ توانست جلو برود اما شیه‌شینگ‌لان با وجودی که با سرعت حرکت می‌کرد، از آن‌ها عقب ماند.

قیافه شیه‌شینگ‌لان کمی تغییر کرد. یان‌جینگ قادر نبود به تنهایی زامبی را شکست دهد. شیه‌شینگ‌لان باید به او می‌رسید. قبل از اینکه دوباره زنگ را تکان بدهد، به این موضوع فکر کرد. یان‌جینگ با شنیدن صدای زنگ به عقب پرید. او شیه‌شینگ‌لان را به دوش گرفت و به تعقیب وحشیانه زامبی پرداخت.

شیه‌چی « .... »

زامبی هنوز دور و دورتر می‌شد.

یان‌جینگ « ……#……#؟»

شیه‌چی ترجمه کرد: «اون نمیتونه جبران کنه. این بیشترین سرعت اونه. میپرسه چیکار کنه!»

شیه‌چی نمی‌توانست در مبارزه کمک کند بنابراین تنها ترجمه می‌کرد. شیه‌شینگ‌لان نفرینی کرد و به مسیری که زامبی از آن رفته بود نگاهی کرد و اطراف را از نظر گذراند. سپس متوجه پیش‌آمدگی‌های طاقچه مانندی در نزدیکی خود شد و فکری کرد.

او چند بار زنگ را تکان داد، یان‌جینگ بلافاصله معنای آن را دریافت. شیه‌شینگ‌لان را روی زمین گذاشت و خم شد. شیه‌شینگ‌لان به سرعت دوید و روی شانه یان‌جینگ قدم گذاشت. یان‌جینگ پرید و شیه‌شینگ‌لان را به گوشه فرستاد. بعد طبق فرمان شیه‌شینگ‌لان، به تعقیب زامبی پرداخت.

شیه‌شینگ‌لان از بالا به پائین نگاه کرد، از آنجا چشم‌انداز پانوراما از کل بلوک داشت. نگاهش را به زامبی که در موجی روی یک خط مستقیم می‌دوید، دوخت. سرانجام زامبی را در گوشه‌ای از خیابان گرفت و به پائین پرید. زامبی را متوقف کرد و شمشیرش را برای ضربه زدن به او بالا برد.

در طرف دیگر لوون خون سرفه کرد و برای برخاستن تلاش کرد. بدن او معمولی بود در حالی که خانم ژائو به سرعت یک روح بود. اصلا قادر نبود مانع او شود. خوشبختانه به دلیل نسبت خونی‌اش بسیار مقاوم بود. او نمی‌توانست به خانم ژائو حمله کند اما مدتی مقاومت در برابر او و به تأخیر انداختنش مشکلی نداشت.

باران سیل‌آسا خون قرمز را از بدن لوون پاک کرد. لباس‌های او پاره شد و فلس‌های بزرگ آبی سبز در پشت او نمایان شدند. ضربه دیگری فرود آمد و لوون دوباره کتک خورد. خون سرفه کرد. «شیه‌چی، عجله کن ...»

خانم ژائو هرگز فکر نمی‌کرد یک انسان بتواند اینقدر مقاومت کند. کم‌کم اضطراب در چهره‌اش نمایان شد. او لوون را در تنگنا قرار داده بود که ناگهان مردمک چشم‌هایش به شدت کوچک شدند. درد ناگهانی در قلبش بدون هیچ دلیلی ایجاد شد.

نام شوهرش را فریاد زد: «ون‌لنگ!»

با این احساس که شوهرش در خطر است، بلافاصله از لوون چشم پوشید و به سرعت به طرف محل زامبی حرکت کرد.

لوون خواسته شیه‌چی درباره به تأخیر انداختن خانم ژائو را به یاد آورد و قدرت بدنی‌اش را به حداکثر رساند. او خانم ژائو را روی زمین انداخت و دعوا را آغاز کرد و سعی کرد برای شیه‌چی وقت بخرد.

در طرف شیه‌شینگ‌لان، یان‌جینگ بعدا آمد و زمانی که زامبی آمادگی نداشت، از این مزیت استفاده کرد تا زامبی را به زمین بزند. زامبی عصبانی شد و از جا پرید، اما یان‌جینگ مانند یک عروسک پارچه‌ای به بدن او آویزان شد.

شیه‌شینگ‌لان با عجله از برخاست و جانشین یان‌جینگ شد. او ساعد خود را دور گردن زامبی حلقه کرد تا مانع گاز گرفتن او شود. پاهای او در هوا آویزان بود، در حالی که شمشیر چوبی هلو را در دست راست داشت، آن را در قلب زامبی فرو برد و آن را سوراخ کرد. نوری قرمز نارنجی ظاهر شد و زامبی از درد زوزه کشید، اما فورا نمرد. شیه‌شینگ‌لان چهره در هم کشید.

شیه‌چی قبل از اینکه حرف بزند چند لحظه مکث کرد و بعد گفت: «برادر، ابرو. روح انسان اونجاس. وقتی روح انسانی بمیره، زامبی هم می‌میره.»

مهربانی شوهر خانم ژائو قبل از مرگ هیچ ارتباطی با شیه‌چی نداشت. اگر او راه شیه‌چی را مسدود می‌کرد، باید می‌مرد. شیه‌شینگ‌لان متوجه شد و طبق دستور شیه‌چی، شمشیر را بین ابروهای زامبی فرو برد.

زامبی کاملا بی‌حرکت شد و روح ضعیف انسانی بی‌سروصدا چشم‌های کدر او را ترک کرد.

«نه!!» در فاصله‌ای نه چندان دور، فریاد قلب خانم ژائو شنیده شد.

شیه‌شینگ‌لان لب‌هایش را جمع کرد. او قصد داشت دوباره شمشیر را برای انتقامی دیوانه‌وار با خانم ژائو بلند کند که شیه‌چی خندید: «برادر، جات رو با من عوض کن!»

شیه‌شینگ‌لان بدون تردید پاسخ داد: «باشه.»

او 100% به شیه‌چی اعتماد داشت.

خانم ژائو در حالی که وحشت‌زده صورت زامبی را لمس می‌کرد به سمت زامبی رفت و صورتش پر از اشک شد: «این درست نیست، نه، نمیتونه این طور بشه. ون‌لنگ، لطفا چشمات رو واکن و به من نگاه کن ...»

وقتی خانم ژائو شروع به گریه کرد، قیافه‌اش تقریبا دیوانه‌کننده بود: «لطفا، لطفا ... لطفا به من نگاه کن ...»

«دوستم نداری؟ نمی‌گم برای همیشه، فقط یه لحظه چشمات رو باز کن و به من نگاه کن. التماس می‌کنم ...» خانم ژائو کنار زامبی دراز کشیده و به شدت گریه می‌کرد.

چشم‌هایش را از درد بست.

«ون‌لنگ، من پشیمونم ... نباید برای همیشه می‌خواستم. واقعا پشیمونم. باید قناعت می‌کردم. متأسفم، متأسفم، لطفا به من نگاه کن ...»

خانم ژائو مات و مبهوت مرتب "متأسفم" را تکرار می‌کرد.

او واقعا پشیمان بود. اگر او نمی‌خواست برای همیشه زندگی کند، شاید ون‌لنگ هنوز زنده و سالم در کنارش باقی می‌ماند و برای او پیانو می‌نواخت. این او بود که ون‌لنگ را برای آن همیشه دست نیافتنی با دستان خود مسموم کرد. برای همیشه، او بطور کامل دست کشید. ون‌لنگ در آغوشش سرد شد. درست مثل الان، کمی سست و کم‌کم مرد.

قبل از مرگ ون‌لنگ با ناباوری به او نگاه کرده بود. آخرین جمله‌ای که گفته بود، این بود: «لانیر، تو اشتباه می‌کنی. این کار رو نکن به دیگران صدمه نزن اینجوری ازت متنفر میشم.»

با این وجود، او همه این کارها را انجام داده بود. ون‌لنگ مهربانی او را دوست داشت، اما به خاطر عشق، او مسموم‌ترین زنی شد که ون‌لنگ از آن متنفر بود.

چشمان خانم ژائو تار شده بود و شرمنده بود: «دیگه نمی‌خوام دوستم داشته باشی. تا وقتی خوب زندگی کنی من چیزی نمیخوام ... میشه زنده بشی؟»

چند سال پیش او با خانواده ژائو ازدواج کرده بود و هر روز فقط به رضایت و دوست داشتن ون‌لنگ فکر کرده بود. اما دیده بود که چطور بدن ون‌لنگ آرام آرام محو می‌شود. چگونه می‌توانست راضی شود؟

قناعت چیزی جز یک کلمه پوچ نبود. هیچ کس نمی‌توانست در برابر چنین واقعیت ظالمانه‌ای راضی باشد. علاوه بر این، خانواده ژائو دارای چنین قدرت هیولایی بودند. قلبش شب و روز خون می‌گریست تا اینکه راهی جاده‌ای شد که هیچ بازگشتی نداشت. او نمی‌توانست مرگ ون‌لنگ را تحمل کند و دیگران را برای زندگی ون‌لنگ کشت. او درد زنده زنده پوست کنده شدن را تحمل کرد و خود را به یک عروسک خیمه شب بازی تبدیل کرد. او همه چیز را برای آن امید ابدی فدا کرد اما همه چیز در هم شکسته شد.

خانم ژائو سرش را به صورت مکانیکی چرخاند و شیه‌چی را دید که با چشمانی سرد در همان حوالی او را تماشا می‌کرد. کمی نور امید در چشمانش درخشید: «می‌کشمت!»

ضربه‌ای که او زد با تمام توانش بود، اما شیه‌چی از آن اجتناب نکرد. او فقط به آرامی زنگ را زد و یان‌جینگ آسیب‌ناپذیر مقابل او ایستاد.

خانم ژائو اشک‌هایش را پاک کرد، نگاهی به یان‌جینگ انداخت و پوزخندی زد: «نمی‌تونم شکستت بدم اما تو هم نمیتونی من رو شکست بدی. من با عروسکای دیگه ژانگ‌لینو فرق دارم. واقعا جاودانه‌م هیچ عیب احمقانه‌ای مثل اون رشته هم ندارم. اون نمیتونه برای همیشه همراه تو باشه. همیشه یه روزی میاد که تنها یا بی‌خیال بشی. وقتی اون زمان برسه، من قطعا تو رو میکشم!»

به نظر می‌رسید صدایش از جهنم آمده است. کلمه به کلمه او عمیق‌ترین نفرین‌ها را در بر داشت. «نمیتونم منتظر ون‌لنگ باشم اما میتونم منتظر تو باشم. تو نمیتونی توی این زندگی فرار کنی.» او با حالتی تنها از زامبی روی گرداند. بعد شیه‌چی او را صدا زد.

خانم ژائو برگشت. در مردمک‌های او، مرد جوان خوش‌لباس بود و زیر باران، ملایم و لاغر دیده می‌شد.

شیه‌چی عینکش را بالا آورد و به آرامی پرسید: «به چشمه‌های زرد[1] اعتقاد داری؟»

مردمک‌های چشم خانم ژائو تنگ شد: «منظورت چیه؟»

شیه‌چیه از دادن پاسخ اجتناب کرد و در حالی که یک دستش را در جیب داشت، به او نزدیک شد. یان‌جینگ بلافاصله آستین خود را بالا برد تا از شیه‌چی در برابر باران محافظت کند.

شیه‌چی گفت: «شما خسته‌کننده هستید و همیشه روی نقاط اشتباه تمرکز می‌کنید. وقتی این شخص زنده بود، به چیزهای غیرقابل دسترس فکر کردید. وقتی این شخص مرد، میخوای انتقامش رو بگیرید.»

خانم ژائو با صدایی لرزان پرسید: «پس باید چیکار کنم؟»

شیه‌چی لبخندی زد: «مرگ همیشه هست.»

کلمات پر از یک اشاره قوی، ناشناخته و زیبا بود. خانم ژائو روی زمین افتاد.

شیه‌چی به سمتش رفت. یان‌جینگ با نگرانی او را گرفت و زمزمه کرد: « @&*¥…!»

شیه‌چی خندید و با نگاهش یان‌جینگ را راضی کرد: «خوبه.»

سپس بدون در نظر گرفتن سد شدن یان‌جینگ، به طرف خانم ژائو رفت و خم شد. گردن و شکم شکننده او نزدیک او بود. پنجه خانم ژائو کج شد.

شیه‌چی آن را نادیده گرفت و یک دستمال تمیز بیرون آورد. باران را از پیشانی او پاک کرد و به آرامی گفت: «اگه دیر کنی اون از روی پل رد میشه و دیگه هرگز نمیتونی ببینیش.»

حرکات و صدای مرد ملایم بود اما کلمات او باعث شد خانم ژائو به لرزه بیفتد و ترس را در اعماق استخوان‌هایش احساس کند.

«نه ...»

شوکه شد، اشک‌هایش به آرامی از گوشه چشم‌هایش سرازیر شدند. خانم ژائو کاملا بی‌حرکت کنار زامبی دراز کشید. در آخرین لحظه قبل از مرگ، لبخند رضایت بخشی بر چهره‌اش نقش بست.

به تدریج یک سوراخ خونین روی پیشانی او ظاهر شد. یک عروسک خیمه شب بازی روح خِرَد خود را از بین برد و مرگ را انتخاب کرد.

خانم ژائو استاد عروسک خود بود، او هیچ سیم و نقصی نداشت و با هوش معنوی خودش، اعمال خود را هدایت می‌کرد. او هیچ تفاوتی با یک فرد معمولی نداشت اما زندگی ابدی و قدرت جنگندگی بی‌نظیری داشت.

تنها راه کشتن او، خود تخریبی بود.

این تنها نقص او بود. قلب شخص نقص او بود.

[مرد بزرگ، این دوتا اردک ماندارین[2] جفت هستند؟]

[با چند کلمه اون رو مجبور به خودکشی کرد، من .... میترسم.]

[افسرده.]

[یه فیلم زامبی هنوز درباره خوبی و بدیه.]

[زمان خارج شدن نرسیده؟ هر 2تا رئیس مردند؟]

[من مرد بزرگ رو دنبال میکنم و بعد میرم.]

شیه‌چی زیر باران ایستاده و در فکر بود. در این مرحله رئیس زامبی مرده و خانم ژائو نیز مرده بود. به نظر می‌رسید فیلم ترسناک به پایان رسیده و زمان ترک آن فرا رسیده است. با این حال، ... به وضوح پیوندی از دست رفته بود.

روح روباه فراری کجا رفت؟ داستان او و زامبی هنوز گیج کننده بود.

لوون دیر رسید و با دیدن زامبی مرده و خانم ژائو با آرامش آه کشید. می‌ترسید بیش از حد بی فایده باشد و نقشه شیه‌چی را خراب کرده باشد. لوون زخمش را پوشاند و شیه‌چی با اخم به او نگاه کرد: «جدیه؟»

لوون سر تکان داد: «من خودم رو درمان میکنم، مشکل بزرگی نیست.»

لوون نمی‌خواست شیه‌چی و یان‌جینگ نگران باشند بنابراین موضوع را تغییر داد: «خانم ژائو چطوری مرد؟»

شیه‌چی بطور خلاصه برای او توضیح داد.

لوون با چهره‌ای درهم اما حالتی صادقانه پرسید: «از کجا حدس زدی این کار می‌تونه خانم ژائو رو بکشه؟»

شیه‌چی پاسخ داد: «ژانگ لینو مردیه که برای کمال تلاش میکنه. اون اول یه عروسک کامل ساخت، اما راضی نبود. اون می‌خواست عروسک‌های سرد و سفت روح داشته باشند. همون کاری که انجام داد. طبق توسعه، اون باید رویای ایجاد عروسکی رو داشته باشه که هیچ تفاوتی با شخص واقعی نداشه باشه. عروسک بدون عروسک گردان هدف نهایی ژانگ‌لینو بود. زانگ‌لینو عروسک‌های خیمه شب بازی رو همسر و فرزندای خودش می‌دونست. بطور طبیعی امیدوار بود که عروسک، واقعا روزی شبیه بقیه انسان‌ها بشه.»

«در واقع این کار رو کرد. کار اون با خانم ژائو رو میشه دستاورد متقابل اسم گذاشت. خانم ژائو کامل‌ترین اثر هنری اونه.»

لوون ناگهان لبخند زد: «تموم شد؟»

یان‌جینگ هم با خوشحالی پوزخندی زد. با این حال، قیافه شیه‌چی کمی درهم بود. همان موقع تلفنش زنگ خورد. او فکر کرد این فوریتی بود که فیلم را ترک کند و آن را باز کرد تا محتوا را ببیند، اما قیافه‌اش تغییر کرد.

[تبریک برای پایان 1 زامبی‌های عاشق: زامبی عاشق و عروسکی که از مرگ و زندگی می‌گذرد. حالا که شرایط برآورده شده است، آیا می‌خواهید پایان 2 را به چالش بکشید؟]

[اگر No را انتخاب کنید، بلافاصله فیلم را ترک می‌کنید. اگر بله را انتخاب کنید، می‌مانید و به تکمیل طرح ادامه می‌دهید.]

[اگر چالش پایان 2 موفقیت‌آمیز باشد، بازیگر 300 امتیاز پاداش دریافت می‌کند.]

[لعنت این 2تا پایان داره!]

[بشین، بشین!]

[پایان 2 وحشتناک نیست؟ شیه‌چی میمونه؟]

شیه‌چی با نگاه از لوون سئوال کرد.

تلفن لوون نیز زنگ خورد بود، او سرش را تکان داد: «تا به حال چنین شرایطی رو تجربه نکردم.»

شیه‌چی سرش را تکان داد، در حالی که ظاهر روح روباه در ذهنش برق می‌زد. روح روباه کجا رفته بود؟

شیه‌چی به یک طرف رفت و گفت: «برادر من میخوام بمونم.»

شیه‌شینگ‌لان لبخندی زد: «منم اینجام.»

کلمات زیادی رد و بدل نشد اما کافی بود. گوشه‌های دهان شیه‌چی تکان خورد.

«من می‌مونم.» به لوون خیره شد: «تو میمونی؟»

بدن لوون پوشیده از زخم بود و وضعیت او به وضوح خوشایند نبود.

لوون قبل از تکان دادن سرش چند ثانیه فکر کرد: «نه، خیلی مشتاق کسب امتیاز نیستم. میخوام بمونم، اما وضعیتم اینه. فقط عقب نگهت می‌دارم. بیرون میرم و منتظر شما می‌مونم.»

یان‌جینگ پوزخندی زد و دندان‌هایش را نشان داد. بالاخره می‌توانست عقب بماند. وضعیت فعلی او ممکن بود موقتی باشد و پس از خروج از فیلم ترسناک بهبود یابد، اما این برایش کافی بود تا مدت طولانی از آن لذت ببرد.

یان‌جینگ با دست و پایش رقصید: « @#……!¥!»

شیه‌چی پرسید: «مطمئنی که میخوای بمونی؟»

یان‌جینگ به شکل وحشیانه‌ای سر تکان داد.

بعد از اینکه 3 نفر درباره آن بحث کردند، شیه‌چی و یان‌جینگ کلمه بله را فشار دادند در حالی که لوون کلمه نه را فشار داد. لوون ناپدید شد و سپس یک نور قرمز در آسمان به آن سمت تابید. یک روباه، یا به عبارت دقیق‌تر یک روباه سوزان با خز قرمز بود.

در یک چشم برهم زدن، روباه سوزان پوست خود را از دست داد. هرچه به زامبی نزدیک‌تر می‌شد، بیشتر می‌سوخت و گوشت و بافت‌هایش از بین می‌رفت. با تماس گرما با باران سرد، حباب‌هایی روی زمین پدیدار می‌شدند و صدای جلزجلزی از ستون فقرات ایجاد می‌شد.

سپس صدای افتادن استخوان‌های روح روباه به گوش رسید. در پرتو نور برق، روح روباه از روباه به روح تبدیل شد و بین چشم‌های زامبی فرو رفت.

تلفن شیه‌چی زنگ خورد.

[پایان 2 زامبی عاشق باز شد.]

درست در همان زمان، زامبی مرده ناگهان چشمان خود را باز کرد. نور سرخ در چشمانش درخشید و هاله اطرافش به شکل بی‌سابقه‌ای اوج گرفت، چندین برابر بیشتر از قبل. او فقط بلند شد و شیه‌چی و یان‌جینگ چند قدم عقب رفتند.

شیه‌شینگ‌لان دیوار را محکم نگه داشت تا بتواند محکم بایستد. در چشمانش ترس وجود داشت اما قصد عقب‌نشینی نداشت.

شیه‌چی چند ثانیه سکوت کرد و با نگرانی فریاد زد: «روح برای روح!»

نقش روح روباه اینجا بود! او کلید پایانی دوم بود. روباه خود را برای متراکم شدن سوزاند و خود را به بدن زامبی تزریق کرد. روح انسانی قبلا رفته بود و جای آن را روحی متراکم‌تر و قدرتمندتری گرفته بود.

روح شکننده یک انسان را نمی‌شود با روح یک شیطان مقایسه کرد. زامبی زنده شد و قدرتش بسیار بالاتر بود!

[1] دنیای زیرین در اساطیر چین

[2] در چین اردک‌های ماندارین نماد زوج‌های مادام العمر هستند بنابراین نماد محبت و فداکاری هم می‌باشند.

کتاب‌های تصادفی