فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 42

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

[اون نمرده؟؟]

[بازیگر حس خوبی داره. تماشاگرا میخواند سرزنش کنند اما من پر از انتظارم. نتیجه مثل برش سبزیجاته.]

[عالیه آه]

[مرد بزرگ: ستاره جهنم، پایان فانتزی. زامبی: شروع فانتزی، پایان جهنمی. نتیجه‌گیری: مرد بزرگ عالیه.]

در صفحه خارج از فیلم ترسناک، نور قرمز درون چشم زامبی محو شد و صحنه‌های گذشته به سرعت نمایان شد.

یک کوهستان وحشی وجود داشت. پسری فریادهای ضعیف یک جانور را شنید و به دنبال آن رفت. سرانجام او علف‌های هرز را کنار زد و روباه قرمز کوچکی را دید که پای جلویی آن در دام گرفتار شده بود. پسر مهربان روباه را نجات داد و رها کرد. چند سال بعد، پسر، جوان شد. خانواده‌اش فقیر بودند و نمی‌توانست ازدواج کند.

روزی زن جوان مجروح و زیبایی در ورودی روستا ظاهر شد. روستائیان مهربان از او مراقبت کردند. زن گفت که به کوه‌ها قاچاق شده و فرار کرده است. راه برگشت را فراموش کرده و اگر دهکده می‌تواند، او را بپذیرد. همه موافقت کردند.

زن، مرد جوانی به نام یولانگ را فریب داد و او سرانجام همان طور که می‌خواست ازدواج کرد. مرد جوان وفادار و صادق، با زنی ازدواج کرد که شبیه پری بود و طبیعتا اهالی روستا توجه بیشتری به خانواده او داشتند.

آن‌ها به تدریج متوجه شدند که یولانگ قوی و سالم، رنگش کدر و بدنش ضعیف‌تر می‌شود.

برخی از مردم متوجه شدند چیزی اشتباه است. وقتی شنیدند همسرش باردار و آرام است، آماده می‌شدند که از کوه پائین بیایند تا از یک تائوئیست بخواهند به او نگاه کند. فقط یولانگ، بیش از حد توسط همسرش تحت فشار قرار گرفته بود.

یولانگ وقتی متوجه شد همسرش باردار است، از خوشحالی به هوا پرید. روباه، رنگ پریده بود اما سرانجام تصمیم گرفته بود بچه‌دار بشود. شکمش هر روز بزرگ‌تر می‌شد. در 7 یا 8 ماهگی وقتی روباه از خواب بیدار شد، متوجه شد دمش نمایان شده است!

یولانگ در کنار او خر و پف می‌کرد و متوجه چیز عجیبی نشده بود. وقتی روباه با چشمانی خالی به سقف خیره شد، خیالش راحت شد. به نظر می‌رسید فکر می‌کند این اتفاق بعد از یک یا 2 ماه رخ می‌دهد.

هنگامی که زمان زایمان فرا رسید، رئیس روستا و اهالی روستا با گرمی، شخصی را برای کمک به زایمان نوزاد دعوت کردند. چند مرد بزرگ بیرون رفتند تا یولانگ را همراهی کنند، در حالی که زنان داخل خانه رفتند. فریادی از شدت درد از خانه بلند شد. بچه در شرف متولد شدن بود. ناگهان صدای جیغ زنان از خانه بلند شد.

زن خون آلوده روباه شده بود و بچه متولد شده نیز روباه بود. زنان از خانه فرار کردند در حالی که مردان برای یافتن یک تائوئیست از کوه پائین می‌رفتند.

در خانه، یولانگ متوجه حقیقت شد و با در آغوش گرفتن روباه گریه کرد. برای او مهم نبود او روباه بود یا انسان، هنوز هم همسرش بود. یولانگ می‌خواست برود و همه چیز را برای روستائیان توضیح دهد، اما کشیش، تائوئیست روستائیان را تشویق کرد تا روح روباه را دستگیر کنند.

«کشیش تائوئیست، نمی‌تونی اجازه بدی به ما آسیب برسونند!»

به نظر می‌رسید همه روستائیان مهربان چهره خود را تغییر داده‌اند. آن‌ها بسیار آشفته بودند و ابزار کشاورزی را برای مبارزه با روح روباه ضعیف در اختیار داشتند. یولانگ برای محافظت از معشوق خود رفت اما توسط روستائیان که به جنون رسیده بودند مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

نیمی از سر روح روباه خرد شد و وقتی روی تخت دراز کشید وانمود کرد مرده است. او فقط می‌خواست برای این شخص جبران کند، اما به خَیِر خود صدمه زده و عشق خود را برای همیشه از دست داد.

شیطان مرده بود و اهالی روستا در آستانه آه کشیدن بودند که دیدند علائمی روی صورت یولانگ ظاهر می‌شود.

قیافه کشیش تائوئیست تغییر کرد: «خوب نیست! اون زامبی میشه!»

یولانگ قبل از مرگ، از خشم خفه شده و کینه‌اش بسیار عمیق بود. او به احتمال زیاد به زامبی قدرتمندی تبدیل می‌شد. روستائیان شرم داشتند که او را به اشتباه کشتند و برای خرید تابوت طلا با گوشه‌ی مسی پول جمع‌آوری کردند. سپس مکانی را پیدا کردند که دارای فنگ شویی عالی برای دفن بود.

روح روباه، تنها یک نفس برایش باقی مانده بود، بی سروصدا فرار کرد. او روح چند روستایی را بیرون کشید و سرانجام جان خود را بازیابی کرد. او با اشک می‌نگریست که روستائیان، تابوتی را که حاوی یولانگ و فرزندش بود برمی‌دارند.

پس از آن او 20 سال منتظر ماند.

رویا هنوز شکسته نشده بود.

شیه‌شینگ‌لان تازه شمشیر خود را بازیابی کره بود و روی زمین فرود آمد که تلفن همراهش زنگ خورد.

[زامبی‌های عاشق پایان 1 – مرگ برای عشق: عشق عروسکی سفت و سخت که از زندگی و مرگ فراتر رفت.

زامبی‌های عاشق پایان 2 – شکستن رویاها: یک مسابقه متقابل زامبی عاشق به دست آمد.

پایان 2گانه به پایان رسید.]

[تبریک برای تکمیل پایان 2. پاداش: 300 امتیاز]

خارج از فیلم ترسناک:

[کاملا منطقیه. یکی از مرگ و زندگی عبور کرد و دیگری از نژاد. موضوعات ترکیبی عشقیه که از مرگ و زندگی عبور می‌کنند. این عنوان واقعا خوبه.]

[هاه؟ تموم شد؟]

[بازپرداخت رو فراموش کردید؟ من در مورد نحوه بازپرداخت کنجکاوم. قوانین از مرد بزرگ خوش‌شون اومد. این از نوع تندر و بارانی میشه؟]

[نه، آسمان‌ها منصف‌تر هستند. اونا این کار رو نمی‌کنند.]

[اه؟ ناگهان عصبی شدم.]

تلفن یان‌جینگ زنگ خورد. او می‌خواست برای تبریک نزد شیه‌چی برود که چیزی حس کرد. او به تریگرام هشت وجهی درون دست شیه‌چی خیره شد و ترس به تدریج در چشمانش ظاهر شد.

چهره شیه‌شینگ‌لان تیره بود. «اینجا نیا، برگرد!»

در دیسک، انرژی 5 عنصر به تدریج در حال همگرا شدن بود. به نظر می‌رسید آن‌ها در حال عقب‌نشینی هستند اما یک قدرت وحشتناک به آرامی در حال متولد شدن بود.

یان‌جینگ مکثی کرد و قلبش پر از ناراحتی شدیدی شد: « @……&#*؟»

شیه‌چی گفت: «نگران من نباش، اینجا رو ترک کن.»

بازپرداخت قوانین در شرف وقوع بود و او می‌ترسید به یان‌جینگ آسیب وارد کند.

مردم شهر در سایه زامبی‌ها زندگی می‌کردند و اکنون توسط یک مرد عجیب نجات پیدا کرده بودند. چشمان آن‌ها بی اختیار احساس عبادت را نشان می‌داد.

شیه‌شینگ‌لان نگاهی به تائوئیست لیان‌شی انداخت و به او اشاره کرد عقب‌نشینی کند اما تائوئیست لیان‌شی تکان نخورد. فقط لبخند زد: «این پیرمرد بدون شک می‌میره.»

شیه‌شینگ‌لان قبل از اینکه دریابد حیرت‌زده شد. «زندگی خودت رو برای قرض گرفتن زمین شرط بندی کردی؟»

رئیس لیان‌شی لبخند تلخی زد: «بله، من مُردم.»

او واقعا قرار بود بمیرد. حیف که زندگی او بیهوده به نظر می‌رسید.

انرژی 5 عنصر روی تریگرام حرکت می‌کرد. دست شیه‌شینگ‌لان بی حس شد و به آرامی پرسید: «نظرت درباره من چیه؟»

تائوئیست لیان‌شی لبخند تلخی زد: «قطعا نمیخوای جوابش رو بشنوی. نمیخوام قبل از مردن تحت فشار تو قرار بگیرم تا این رو نگم.»

فردی که یک قانون را وام گرفته ممکن است نتواند در بازپرداخت آن زنده بماند، چه برسد به شیه‌چی که 4 قانون را وام گرفته بود. شکی نبود که شیه‌چی در بازپرداخت می‌مرد. تائوئیست لیان‌شی نگاهی به او انداخت و اندیشید حیف است.

به نظر می‌رسید شیه‌‌شینگ‌لان این را فهمید اما هنوز لبخند می‌زد: «من فکر کنم می‌تونم زندگی کنم.»

این یک چیز روشن بود، و چیز دیگر این بود که احساس کرد می‌تواند نجات پیدا کند.

چشمان تائوئیست لیان‌شی گشاد شدند.

صدای ضعیف شیه‌چی شنیده شد: «برادر، من به تو ایمان دارم.»

شیه‌شینگ‌لان لبخند زد.

لحظه‌ای بعد، قدرت قریب به اتفاق قوانین روی دیسک تریگرام پخش شد. مردم شهر و یان‌جینگ که در حاشیه بودند، شوکه شدند. بر روی صفحه تریگرام هشت بعدی، نیروی 5 عنصر ابتدا یک انرژی کوچک زرد رنگ خاکی را جدا کرد که در بدن تائوئیست لیان‌شی نفوذ کرد.

این قانون زمین بود که تائوئیست لیان‌شی آن را قرض گرفته بود. پس از ورود قانون به بدن تائوئیست لیان‌شی، صورت او فورا خاکستری شد. او دچار مشکلات تنفسی شد و سرعت جریان خون او کند و تقریبا متوقف شد. قلب، خون کافی دریافت نکرد و شروع به ضربانی غیرطبیعی کرد. در عرض چند ثانیه صورت او مثل یک پیاز قرمز-بنفش شد.

تریگرام به دست شیه‌شینگ‌لان چسبیده بود و به نظر نمی‌رسید جدا شود. شیه‌شینگ‌لان آماده بود تا به تائوئیست لیان‌شی کمک کند اما او سرش را تکان داد: «بی فایده است ... من فقط می‌تونم به خودم تکیه کنم.»

این کلمات را از میان دندان‌های بهم فشرده بیان کرد. پس از 7 یا 8 ثانیه دیگر، تائوئیست لیان‌شی به سختی سنگ روی زمین افتاد. در چشمان گشاد شده‌اش هیچ نشاطی باقی نمانده بود.

قانون زمین به چیزی که می‌خواست رسید.

[سکسکه؟]

[من برای مردن اون کمی اکراه دارم. درسته که زیاد صحبت می‌کرد اما واقعا خوب بود.]

[صادقانه بگم، فکر میکنم این کمی با فیلمای زامبی ناسازگاره. مگه فیلمای زامبی درباره خوب و بد نیست؟ تائوئیست خیلی خوب بود اما پایان خوبی نداشت.]

[تائوئیست فقط یه کم وام گرفت و این طوری شد. مرد بزرگ که این همه وام گرفت چطور میشه؟ تموم نشد؟؟]

[آه، نمیر خدا مَرد.]

نیم دقیقه قبل، آن‌ها با هم صحبت می‌کردند و حالا تائوئیست لیان‌شی یک جسد بود. شیه‌شینگ‌لان فقط لب‌هایش را بر هم فشرد و بی سروصدا تماشا کرد. در چشمانش غمی وجود نداشت. او مطمئن بود نمی‌میرد، حتی اگر مجبور بود صدبرابر بیشتر از تائوئیست لیان‌شی بازپرداخت کند.

«شیائوچی، می‌ترسی؟»

شیه‌چی لبخند زد: «برادر اینجاست.»

لحظه بعد، تمام قدرت 5 عنصر به بدن شکننده شیه‌چی تزریق شد. موج شوک ناشی از 5 عنصر، افراد اطراف او را تکان داد.کسانی که از سلامت کامل برخوردار نبودند، مستقیما دچار خونریزی شدند.

یان‌جینگ که یک زامبی زنده قوی بود، بیش از صد متر به عقب پرتاب شد. او بلند شد و با گریه به سمت محل شیه‌چی دوید. سرانجام علل و عواقب آن را فهمیده بود. شیه‌چی حتما از تکنیک قرض گرفتن قوانین استفاده کرده و اکنون زمان بازپرداخت قوانین فرا رسیده بود. تائوئیست لیان‌شی که مقدار کمی وام گرفت، مرده بود. شیه‌چی، او ...

یان‌جینگ جرئت نمی‌کرد به این موضوع فکر کند.

فقط نیمی از قدرت 5 عنصر تزریق شد، اما بدن شکننده شیه‌چی به حالت بحرانی رسیده بود. به نظر می‌رسید بعضی از لخته‌های خون او در لحظه منفجر می‌شوند.

شیه‌شینگ‌لان با استفاده از شمشیر خود را حمایت کرد و صاف ایستاد. هر حرکتی تا مغز استخوانش را به درد می‌آورد اما چیزی نمی‌گفت. عرق، پیشانی‌اش را پوشانده بود.

او مانند تائوئیست لیان‌شی نبود. تائوئیست لیان‌شی از زندگی خود برای معامله با زمین استفاده کرد، بنابراین زمین مستقیما خواستار مرگ او شد. اما اینقدر مهربان بود که اجازه ندهد تائوئیست لیان‌شی بیش از حد رنج نکشد.

شیه‌چی فقط وام گرفته و نگفته بود چیزی پس می‌دهد. 5 عنصر برایش کافی بودند تا زندگی او را از بین ببرند، اما بستگی به روحیه 5 عنصر داشت. ممکن بود لزوما زندگی او را نخواهند.

قدرت 5 عنصر هنوز به بدن او تزریق می‌شد. انگشتان شیه‌شینگ‌لان شروع به لرزیدن کردند و نوک انگشتانش تقریبا در شمشیر فرو رفت.

بدن او 2 روز یخ و آتش را تجربه می‌کرد. مدتی سرد بود و یخ زدگی روی صورتش ظاهر می‌شد. بعد مدتی داغ شده و پوستش کمی قرمز می‌شد.

انرژی طلا در بدنش سرگردان بود. مریدان‌های کوچک بدنش را قطع کرده و ارگان‌های داخلی‌اش را از بین می‌برد. بدن شیه‌شینگ‌لان در یک لحظه بهم ریخت. او سرانجام نتوانست تحمل کند و با شمشیر روی یک زانو افتاد و یک دهان پر خون بیرون ریخت.

خون با اعضای شکسته داخلی بدن او مخلوط شده بود.

[اون مُرده.]

[من چشام رو میبندم.]

[گریه میکنم.]

[هنوزم خیلی خوش تیپه.]

حتی چوب همیشه خیرخواه هم شیه‌شینگ‌لان را رها نکرد. فقط به اندازه آتش و طلا متکبر نبود. انرژی او را جذب می‌کرد. چیزی به اسم پائین افتادن کلوچه از آسمان وجود نداشت. قدرتی که به دست آورده بود متعلق به او نبود و هزینه گزافی داشت.

بالاخره بدنش تاب خود را از دست داد. شکافی در پشت دست شیه‌شینگ‌لان ایجاد شد. بدیهی است که قدرت 5 عنصر به جایی برای تخلیه نیاز داشته باشد. بدنش دیگر نتوانست انبساط آن را تاب بیاورد، در حالی که آن‌ها به شدت مایل به کشیده و گسترده شدن بودند. بدن انسان در مقایسه با قوانین آسمان‌ها ناچیز به نظر می‌رسد.

چشمان شیه‌شینگ‌لان تیره شده بودند.

صدای شیه‌چی می‌لرزید: «برادر!»

او چشمان خود را باز کرد و دهانی پر خون بیرون ریخت و به دروغ به شیه‌چی گفت: «مشکلی نیست.»

او گفت مشکلی نیست، اما ترک‌های بیشتری روی صورتش ظاهر شدند. ترک روی پیشانی‌اش کم کم بزرگ‌تر شد و تا پل بینی‌اش گسترش یافت. خون قرمز غلیظ و او را تیره و بدبو جلوه می‌داد. چشمانش همانند جوهر تیره بودند اما در آن‌ها ناامیدی دیده نمی‌شد. او هنوز شیائوچی را از فیلم خارج نکرده بود، هنوز او را نجات نداده بود. بنابراین نمی‌توانست بمیرد.

5 عنصر تزریقی رو به پایان بودند. آن‌ها زندگی او را نمی‌خواستند. در غیر این صورت او هم باید همانند تائوئیست لیان‌شی به جای این همه رنج کشیدن درعرض نیم‌ دقیقه می‌مرد.

آسمان‌ها از او بازپرداخت می‌خواستند اما خواهان جانش نبودند. 5 عنصر او را دوست داشتند. شیه‌شینگ‌لان خندید.

چگونه ممکن است آسمان‌ها الویتی نداشته باشند؟ در غیر این صورت او قادر بود تا این اندازه قرض بگیرد؟ آن‌ها می‌دانستند که او نمی‌تواند از پس بازپرداخت برآید، اما همچنان به او وام داده بودند. اگر آسمان‌ها اولویتی نداشتند، چرا یک فرد برای وام گرفتن از یک قانون خاص، نیاز به ویژگی‌های یکسان داشت؟ این مشخصا منحصر به فرد بود. اگر آسمان‌ها واقعا برای او بی‌رحم بودند، چرا باید او را عذاب می‌دادند؟ از آنجا که او زنده بود، نشان می‌داد آسمان نمی‌تواند تحمل کند و راهی برای زندگی او باقی گذاشته بود. شیه‌شینگ‌لان به مردی خونین بدل شده بود.

هر چه اوضاع خطرناک‌تر می‌شد، شیه‌چی آرام‌تر می‌شد. پس از سکوتی طولانی سرانجام به صدا درآمد و گفت: «برادر! من می‌دونم! بدنت رو رها کن! ذهنت رو حفظ کن و بدنت رو کاملا رها کن! مبارزه نکن! پسش بده!»

گوشت انسان قادر به مقاومت در برابر آسمان‌ها نیست. در زیر شکنجه آسمان‌ها، شیه‌شینگ‌لان دیر یا زود می‌مرد. با این حال، آسمان‌ها خواستار بازپرداخت او بودند نه جان او.

بازپرداخت به معنای مرگ نبود، فروپاشی قدرت اراده و از بین رفتن روح، معنای مرگ داشت.

شیه‌چی سرانجام مقصود آسمان‌ها را درک کرده بود. شیه‌شینگ‌لان جسد خود را به آن‌ها می‌سپرد و زندگی شیه‌شینگ‌لان از آن خارج می‌شد.

برای انسان‌ها اگر بدن فیزیکی مرده باشد، مرده بود. می‌توان گفت بدن فیزیکی تقریبا همه چیز است. با این حال، برای آسمان‌ها بدن فیزکی یک تکه گوشت بود نه بیشتر. این درست مانند این بود که 5 عنصر چگونه آن‌ها را با روح‌شان تشخیص دادند نه با خون‌شان. گوشت فقط یک حامل بود. شیه‌شینگ‌لان تا وقتی که اراده‌اش را داشت، نمی‌مرد.

شیه‌شینگ‌لان لبخندی زد: «باشه.»

[مرد بزرگ شکست!!!]

[اهه، این فیلم زامبی آشغال قول داد که به خوبی تو آخر خودش پاداش میده. وقتی که وارد قصر سرد بشم گریه می‌کنم!]

[گروهی از عزاداران در مقابل شما ایستاده‌اند.]

[مُرد، اون مُرد. من دیگه نمی‌خوام 5 عنصر نامزدم باشند. 5 عنصر عوضی هستند. وو وو وو، بعد از استفاده آدم رو دور می‌ندازند. نمی‌خوام اونا رو دوست داشته باشم، من اولویتشون رو میخوام.]

[نمیتونم اشکهام رو متوقف کنم. این بازیگر مورد علاقه من تو دو سال گذشته بود ووووو ووووو وووو.]

یان‌جینگ رسید و متوجه شد که ارتباط خونی ضعیف بین او و شیه‌چی از بین رفته است.

شیه‌چی ... مرده بود؟ چشمان یان‌جینگ با حس فقدانی بی‌سابقه پر شد.

شیه‌چی مرده بود؟ نگاهی دیوانه‌وار به اطراف انداخت و وجود انسانی را احساس نکرد.

شیه‌چی ... تا سر حد مرگ شکسته شده بود؟ یان‌جینگ زانو زد و گریه کرد. جان او توسط شیه‌چی نجات پیدا کرده بود اما شیه‌چی به خاطر قوانین تضعیف شده بود.

مردم شهر که دیدند شیه‌شینگ‌لان در حال ترک خوردن است، با وحشت فریاد کشیدند. این صحنه به کابوس ابدی آن‌ها تبدیل شده بود. منجی که آن‌ها را نجات داده بود، با بی‌رحمی توسط آسمان‌ها کشته شده بود. آن‌ها همانند علف‌های هرزی بودند که نمی‌توانستند مورد رحمت آسمان‌ها قرار بگیرند. این حقیقت ظالمانه زیر سطحی مسالمت آمیز پنهان شده بود. برخی از مردم هق‌هق گریه کردند و فضای غم‌انگیزی همه جا را در بر گرفت. در باران شدید، چهره همه کسانی که شاهد این صحنه بودند، بی‌روح شده بود. هنگامی که سپیده در شرق ظاهر شد، پرتویی خیره کننده از نور سفید داشت. به نظر می‌رسید شب طولانی تمام شده است، شبی که به نظر می‌رسید هرگز پایان نمی‌یابد.

تریگرام هشت وجهی که در گوشه‌ای فراموش شده بود، ناگهان لرزید. قدرت 5 عنصر دوباره جمع شد و در یک جهت، با شکوه و درخشان هجوم آورد. مردم چشمان خود را بستند و هنگامی که آن‌ها را باز کردند از دیدن صحنه مقابل خود لرزیدند.

[اه اه اه اه اه اه]

[دارم خواب می‌بینم؟؟؟؟]

باران متوقف شد و مردی که در انتهای جاده ظاهر شد، خوش‌لباس و خوش‌تیپ بود. او قبلا هم سفید بود اما حالا حتی درخشان‌تر شده بود. پوستش روشن بود و به نظر می‌رسید چشمانش از اشک مرطوب است. لکه‌های روی صورتش از بین رفته و تقریبا کامل بود. هر سلول او سرشار از نشاط بودند.

همه چیز بخشی از 5 عنصر بود و بدن انسان نیز توسط 5 عنصر ساخته شده بود. آسمان‌ها او را به عنوان بازپرداخت نابود کردند و سپس با توجه به ترجیحات‌شان شکل او را تغییر دادند.

مرگ و عدم تمایل به مردن. این مسیری بود که آسمان‌ها به او داده بودند. آمادگی جسمانی و ظاهر او تا حدی بهبود یافته بود و 6 حس او هرگز تا این حد تیز نبودند. مهمترین چیز این بود ....

شیه‌چی تراشه‌ای را در کف دست خود احساس کرد.

تراشه‌ای که از بدو تولد در بدن او کاشته شده بود، توسط آسمان‌ها برداشته شد. او نمی‌دانست که آیا اکنون بیمار می‌شود یا نه، اما علامت Pet 1.0 به وضوح برداشته شده بود. او دیگر یک حیوان خانگی نبود که هر زمان تحت نظارت باشد، بلکه یک فرد زنده بود.این چیزی بود که او بیشتر از همه می‌خواست.

شیه‌چی پوزخندی زد.

[زنده‌س!!!!]

[چرا زنده‌س؟!]

[دلیل زنده بودنش هر چی باشه، من خیلی خوشحالم! دوباره عاشق فیلمای زامبی شدم!]

[منم دوباره عاشق قوانین شدم!!]

[برادر خیلی خوش تیپ شده. میخوام لمسش کنم.]

[مردا به صورتشون تکیه نمی‌کنند، باشه؟]

مردم شهر فکر کردند که روح دیده‌اند و فرار کردند: «روح!»

یان‌جینگ با بینی و چشمانی قرمز به طرف آن‌ها رفت: « @&*#——!» وقتی این حالت با صورت زامبی شده‌اش ترکیب شده بود، منظره‌ای سرگرم کننده ایجاد می‌شد.

شیه‌چی خندید: «همه چیز خوبه.»

« %@#*@*!»

شیه‌چی در حالی که به یان‌جینگ که در حال رقصیدن نگاه می‌کرد، درمانده به نظر می‌رسید. تعداد بیشماری از تائوئیست‌ها به هوای‌آئو رسیدند و کشتار زامبی‌های کوچک را آغاز کردند. قدرت 5 عنصر روی دیسک هشت وجهی تریگرام کم کم محو شده و با جهان ادغام می‌شد. سرانجام فقط مقدار کمی انرژی چوب باقی مانده بود و مردد به نظر می‌رسید.

شیه‌چی جلو رفت و تریگرام هشت وجهی کثیف را برداشت. به انرژی چوب نگاه کرد و لبخند زد: «اگه می‌خوای همین کار رو بکن.»

به نظر می‌رسید تشویق شده است. انرژی چوب به دنبال عناصر دیگر نرفت، او بی سروصدا به طرف تائوئیست لیان‌شی لغزید. انگار که با شیه‌چی خداحافظی کند، دوبار پرید. سپس وارد بدن تائوئیست لیان‌شی شد.

نشاط دوباره در بدن تائوئیست لیان‌شی آشکار شد. بهبود وضعیت او نیاز به زمان داشت.

[همه فضائل پاداش خودشون رو دارند. کشیش تائوئیست زنده میمونه.]

[نجات دهنده خوب. چطور وارد یه فیلم زامبی ترسناک شد. خیلی باوقار و شیرین.]

تلفن‌های همراه شیه‌چی و یان‌جینگ زنگ خورد.

[فیلم ترسناک " زامبی‌های عاشق" به پایان رسید و شما به زودی اعزام خواهید شد. بازیگران برای مدتی باقی می‌مانند زیرا آیتم‌ها ارائه خواهند شد.]

[کیفیت این فیلم بنفش است. حفاظت از حریم خصوصی فعال است و مرحله به دست آوردن آیتم‌ها برای مخاطبان نمایش داده نمی‌شود. لطفا مطمئن باشید.]

شیه‌چی کمی تعجب کرد و لبخند زد. قبلا او یک آیتم در فیلم با کیفیت خشن دریافت کرده و چنین برخوردی وجود نداشت. او موفق شد و تماشاگران نیز از آن مطلع شده بودند. انتظار نداشت جوانب مثبت یک فیلم منفی اینقدر دوستانه باشد.

در یک فیلم با کیفیت پائین، شهرت او تقریبا برابر صفر بود و نیازی به ترس از وجود حسادت نداشت. در یک فیلم با کیفیت بالاتر، آیتم‌ها، کلا ارزشمندتر بودند. در واقع به خاطر بازیگران نیاز بود تا روی آن‌ها سرپوش گذاشته شود. این موردی بود که برنامه به آن توجه کرده بود.

خارج از فیلم ترسناک، صفحه نمایش بزرگ تاریک شد. تماشاگران به این موضوع عادت کرده بودند و با صبر و حوصله منتظر ارزیابی جامع بازیگران بودند.

"یک آیتم مشخص شد."

[درصد تکمیل مرد بزرگ خیلی زیاده. وجود آیتم‌های رها شده یه چیز طبیعی نیست؟]

«بله، اما فیلم‌های زامبی بطور کلی فقط چیزهایی که مربوط به فیلم‌های زامبی هست رو بهت می‌دند. فکر می‌کنی شیه‌چی به خاطر همچین چیزی توی یه فیلم زامبی بمونه؟ در این صورت مزایایی وجود داره. باحاله.»

«من می‌خوام فیلم قبلی شیه‌چی رو ببینم.»

«یادمه که اون یه تازه وارده، درسته؟ وقتی بیرون رفتم باید چکش کنم.»

«اگه اون یه تازه وارده، تو 10 نفر اول قرار نمی‌گیره؟ نمیشه به اون جُنگ دعوتش کرد؟ من بی صبرانه منتظرش هستم.»

«هی، اگه اون چند شخصیت داره میخوام ببینمش.»

«به نظرتون شیه‌چی چی میگیره؟»

«عروسک گردانی؟»

«درست مثل لوون، شاید یه تریگرام هشت وجهی تصفیه کننده؟»

تریگرام هشت وجهی کثیفی که شیه‌چی در دست داشت شروع به چرخیدن کرد و به 2 قسمت تقسیم شد.

تلفن شیه‌چی زنگ خورد.

[مورد شناسایی شده: تریگرام هشت وجهی احضار قدرت 5 عنصر (پیکربندی پائین، فقط برای فیلم‌های زامبی، تعداد موارد استفاده: 2بار.)]

[مورد شناسایی شده: تریگرام هشت وجهی احضار قدرت 5 عنصر (پیکربندی پائین، نمونه کامل، تعداد موارد استفاده: یکبار.)]

[لطفا یکی از این دو را به عنوان پاداش خود انتخاب کنید.]

[توضیح اثر آیتم: بازیگر قدرت 5 عنصر را فراخوانده و برای مدت کوتاهی دارای قدرتی خارق العاده خواهد شد. بعدا، او بلعیده خواهد شد. این پیکربندی ضعیف است بنابراین بازیگر نمی‌میرد. تعداد عناصر قابل احضار به تعداد شرکت کنندگان در قرض گرفتن قوانین و قدرت، اختیار و پتانسیل کسانی که قوانین را وام گرفته‌اند دارد.]

به جای انتخاب، شیه‌چی ابتدا برنامه را باز کرده و در قسمت جستجو [تفاوت بین تخصص و همه جانبه] را وارد کرد.

او مطمئن نبود بخواهد به ماندن در فیلم‌های زامبی ادامه بدهد یا خیر. او دوست داشت خودش را به چالش بکشد و از تکرار مکانیکی متنفر بود. با این حال، اگر می‌توانست به سرعت فیلمبرداری فیلم‌های زامبی را ادامه بدهد، قطعا می‌ماند.

به هر حال، فیلمبرداری فیلم‌های زامبی از همان نوع به معنای جمع‌آوری سریع تجربه و آیتم‌های زیاد برای او بود.

برنامه به سرعت پاسخ داد.

[تفاوت بین متخصص و کارکرد همه جانبه:

متخصص: با استفاده از فیلم زامبی به عنوان مثال، اولین فیلمبرداری بازیگر دارای جوانب مثبت بیشتری نسبت به جوانب منفی است، اگر در ارزیابی جامع اول باشد، 500 امتیاز کسب می‌کند. اگر در دومین فیلمبرداری در ارزیابی جامع اول باشد، امتیازات منفی مورد نظر بیشتر از امتیازات منفی در اولین فیلمبرداری خواهد بود. بار سوم نیز امتیازات تا 100 امتیاز کاهش پیدا می‌کنند. اگر سختی فیلم ترسناک کاهش یابد، دفعه بعد که همان بازیگر وارد همان نوع فیلم ترسناک شود، امتیازات دریافتی‌اش کمتر از قبل خواهد شد.]

به عبارت دیگر، اگر شیه‌چی در ارزیابی پایان فیلم زامبی بعدی اول می‌شد، تنها 300 امتیاز به عنوان نفر اول دریافت می‌کرد. با این حال اگر به یک فیلم زامبی با دشواری بالاتر می‌رفت، پاداش اولین چالش او معمولی می‌شد. پس فیلمبرداری یک فیلم ترسناک با همان کیفیت، امتیاز دریافتی پایانی او را کاهش می‌داد.

این برای حفظ تعادل بود. اگر بازیگری در نوع خاصی از فیلم ترسناک تخصص پیدا کند، ناگزیر تجربه و آیتم‌هایی که به دست می‌آورد بیشتر خواهد بود. که این کار، سختی فیلم ترسناک را تا حد زیادی برای او کاهش می‌داد. اگر پاداش‌ها یکسان باقی می‌ماندند برای کسانی که در فیلم‌های ترسناک مختلف نقش بازی می‌کردند، منصفانه نبود.

بنابراین اگر او تخصص را انتخاب می‌کرد، باید با پاداش‌های رو به کاهش روبرو شده و زمان زیادی را برای جمع امتیاز تحمل می‌کرد. اما از طرف دیگر همه چیز برایش ایمن‌تر شده و زندگی‌اش آسوده‌تر می‌شد.

اگر تخصص مانند گاوصندوقی بود که بطور پیوسته و آهسته اندوخته‌اش افزایش پیدا می‌کرد، احتمالا همه جانبه بودن مانند سهام بود. او انواع مختلفی از فیلم‌های ترسناک را انتخاب می‌کرد و با اولین تجربه امتیاز بالایی کسب می‌کرد. هرگز تکرار همان سختی و همان نوع به معنای امتیازدهی بالا نبود. با این حال، این کار به معنای سطح خطر بالاتر و جمع شدن انواع مختلف آیتم هم بود.

شیه‌چی لبخندی زد: «برادر؟»

شیه‌شینگ‌لان با تنبلی گفت: «باید چیزی بگم؟»

شیه‌چی [پیکربندی کم، استفاده از نمونه کامل، یکبار] را انتخاب کرد.

کتاب‌های تصادفی