اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 71
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 71 – خانه متروکه 1552
[درست شنیدم؟ بالا رفتن؟ استراق سمع؟]
[هاهاها، این تقلید از سگ و دزدیدن مرغه[1].]
[چی پسر همه چیز رو افراطی انجام میده.]
شیهچی پس از صحبت کردن با لوون صدا زد: «برادر.» لوون هم رفت تا همسایه بغلی، رنزه را پیدا کند.
«شماها فقط بعد از بحث و تصمیم یاد من افتادید؟»
شیهچی فقط خندید. از اینکه بعد از بازیگری گزارش داده بود، احساس نامهربانی نمیکرد.
شیهشینگلان شوخی کرد، اما بعد برگشت و مستقیما از پنجره بیرون رفت. دستانش را لبه پنجره گرفت و بدنش در هوا آویزان شد. کمی به سمت اتاق رنزه حرکت کرد. لبه پنجره، در حالی که چشمی فاصله این طرف تا آن طرف را اندازه میگرفت، بیحرکت ماند. اخمی کرد: «این یه کم دوره.»
شیهچی مجبور به استراق سمع نبود و هیچ دلش نمیخواست اتفاقی برای شیهشینگلان بیفتد، چنین چیزی ارزش باخت را نداشت، بنابراین گفت: «نمیتونی انجامش بدی؟ پس بیا برگردیم.»
شیهشینگلان حرفی نزد. چند ثانیه فکر کرد و گوشی را از جیب شلوارش بیرون آورد و یک دستش را رها کرد. تمام بدنش را با یک دست نگه داشته و رگهای آبی روی بازویش برآمده شده بودند. لرزان به نظر میرسید اما چهرهاش چیزی نشان نمیداد.
شیهشینگلان گوشی را لمس کرد و صفحه نمایش را تکان داد و تیغه روح شیطانی را از کوله پشتی بیرون آورد.
تلفن را کنار گذاشت و بدنش را به آرامی تکان داد و تیغه روح شیطانی را عمیقا داخل دیوار فرو کرد. او پا بر روی تیغه روح شیطانی گذاشت، پرید و لبه پنجره رنزه را با دقت گرفت. سپس خم شد و تیغه روح شیطانی را از دیوار بیرون کشید.
لوون که رو به پنجره بود، شیهچی را کنار پنجره دید و شوکه شد. رنزه سایه تیرهای را حس کرد، انگار کسی از پشت سرش رد میشد، خواست به عقب نگاه کند.
لوون به موقع نتوانست جلوی او را بگیرد و عصبی خیره شد: «نکن...»
رنزه مشکوک به عقب نگاه کرد اما چیزی ندید. لوون آهی از سر آسودگی کشید و وانمود کرد انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است: «موضوع چیه؟»
رنزه اخم کرد: «فکر کنم همین الان یه چیزی از کنار پنجره گذشت.»
لوون با گیجی گفت: «اِه؟ چرا ندیدمش؟ شاید خفاش یا پرنده بوده. یه نگاهی میندازم.»
رنزه کنار پنجره بود. لوون از کنار او رد شد و پنجره را باز کرد و سرش را بیرون آورد و به شیهچی که زیر آستانه پنجره پنهان شده و پاهایش در هوا آویزان بود، نگاه کرد، قلبش از ترس افتادن شیهچی تندتر شروع به تپیدن کرد.
رنزه وقتی دید لوون خشکش زده است، مشکوک شد: «چیزی اونجاس؟» نزدیک بود او هم آنجا بیاید.
شیهشینگلان به بالا و لوون نگاه کرد.
لوون تیزهوش بود: «من چیزی بیرون نمیبینم، از بین پردهها پرواز کرد؟»
و پردهها را بالا زد تا نگاه کند.
رنزه احساس کرد چیزی وجود دارد و پردهها را باز کرد تا به پائین نگاه کند: «چیکار میکنی؟» اما چیزی ندید. او گیج شده بود اما به نظر میرسید لوون چیزی نمیداند. رنزه احساس میکرد این شخصیت مشکوک است اما زیاد به آن فکر نکرد.
[بالا زهزه، بالای پنجره!]
[مرد باهوشی که فقط با نگاه کردن به لبه پنجره دیده میشه.]
[اون تو یه لحظه از اون بالا رفت.]
[این مرد یه قهرمان صخره نوردیه، درسته؟]
[مرد عنکبوتی قرن جدید. اون برای استراق سمع به سمت لبههای دیوار پرواز کرد.]
شیهشینگلان بالای پنجره خم شد و آهی کشید: «بازیگری اون واقعا بده.»
شیهچی پاسخ داد: «موافقم.»
شیهشینگلان همان روند را انجام داد تا اینکه در نهایت به بالای آستانه پنجره یوجینگ رسید.
[این خنجر وسیله اونه؟ اون خیلی خوش تیپه! مخصوصا مناسب اونه.]
[بالاخره آیتم شیهچی رو دیدیم.]
صدا درون اتاق عمدا پائین آمده بود. بدن شیهچی توسط آسمانها تغییر شکل یافته بود و ولی به زحمت قادر بود کلمات را بشنود.
صدای یوجینگ کمی مصر بود: «چطوره؟»
صدای ژائوجینهوا کمی ضعیف و نامنسجم بود: «یه زن وجود داره... یه زن گریه میکنه. یه خانم گریه میکنه و روی زمین افتاده. اون التماس میکنه که بهش رحم کنند. وحشت، درسته، وحشت توی چشمای اونه!»
یوجینگ شوکه شد: «وحشت؟» و سریع پرسید: «اون چی دید؟ چی اون رو وحشت زده کرده؟»
ژائوجینهوا کمی گیج به نظر میرسید: «برگرد، برگرد عقب، یه سایه سیاه، سایه سیاه جلوی منه... آه!»
یوجینگ نگران بود: «مامان، حالت خوبه؟»
به نظر میرسید وضعیت روانی ژائوجینهوا بهبود یافته است: «من خوبم.» قبل از اینکه دوباره حرف بزند کمی استراحت کرد: «اون زن باید روح خانه متروکه باشه و احتمالا سایه سیاه همون کسیه که اون رو کشته.»
«خاله، دیدی اون چه شکلی بود؟» کسی که این سئوال را پرسید احتمالا دوست د&تر یوجینگ بود.
ژائوجینهوا در حالی که سعی میکرد به خاطر بیاورد، یک دقیقه کامل سکوت کرد. بعد ناگهان صدایش را بلند کرد: «اون یه مرده!»
یوجینگ تعجب کرد: «مامان، از کجا میدونی؟»
«قیافه سایه رو ندیدم، اما اون کفش چرمی پوشیده بود. اونا کفشای چرمی مردونه بودند.»
یوجینگ حدس زد: «پس یه مرد میخواست زن رو بکشه. زن خیلی ترسیده بود و نومیدانه التماس میکرد که رحم کنه. اون رو که ذره ذره نزدیک میشد نگاه میکرد و زن خیلی ضعیف به عقب حرکت میکرد؟ این چیزیه که دیدی؟»
«درسته.» ژائوجینهوا اضافه کرد: «اون یه زن بسیار زیبا و خیلی جوون بود. من اون رو حس کردم پس اون یه روحه. اون باید روح خونه متروکه باشه.»
دوست د++ر یوجینگ چاپلوسانه گفت: «خاله، خیلی خوبه که من با شمام.»
ژائوجینهوا با کمی غرور لبخند زد و صدایش را کمی بلند کرد: «فعلا فقط همین رو میدونم، وقتی سرنخا زیادتر بشند، یه مبنا برای کانال کشی روحی به وجود میاد و اطلاعات بیشتری به دست میاریم. حتی میتونم مستقیما با روح صحبت کنم تا حقیقت رو بفهمم. شاید خط اصلی ارواح، کمک به روح زن باشه. البته اینم میدونم که سایه مرد روحیه که هنوزم میخواد روح زن رو حتی بعد از مرگش اذیت کنه. شاید لازم باشه به روح زن کمک کنیم تا به روح مرد غلبه کنه.»
«این توانایی عالیه.»
ژائوجینهوا گفت: «حسادت نکنید. خیلی از ورود شما نگذشته. بعد از اینکه یه مدت بمونید همه چیز پیدا میکنید. من اومدم اینجا فقط برای اینکه کمکتون کنم.»
آنها چند کلمه دیگر هم با هم رد و بدل کردند و بعد ژائوجینهوا گفت: «من حالم خوب نیست و میخوام استراحت کنم. شماها برید این دور و بر و سرنخ جمع کنید. موقع شام بیرون میام.»
یوجینگ سر تکان داد.
شیهچی از اینکه زود آمده بود، خوشحال شد. به یاد حرفهای مخفیانه آن 3 نفر افتاد و بعد به شیهشینگلان گفت: «برادر، بیا برگردیم.»
هنوز برای فکر کردن به محتوای گفتگو دیر نشده بود.
«باشه.»
قصد داشتند به عقب برگردند که صدای گفتگوی آرامی را از اتاق شنیدند.
لحن یوجینگ کمی محتاطانه بود: «مامان، در مورد شیهچی میخوای چیکار کنی؟»
ژائوجینهوا وقتی این اسم را شنید به سردی پاسخ داد: «بیا اول طرح رو بررسی کنیم و حقیقت رو فاش کنیم. فعلا بقیه رو کنار بذار.»
یوجینگ کمی ناراحت به نظر میرسید: «مامان...»
ژائوجینهوا با تمسخر گفت: «اون میدونه که من اینجام و قطعا جرئت نمیکنه جلوی من تکون بخوره. میذارم 2 روز دیگه زنده بمونه. وقتی بحران احتمالی حل شد، میتونیم باهاش مقابله کنیم، دیر نمیشه. اون پتانسیل داره اما یه تازه وارده که چندتا فیلم بیشتر بازی نکرده. حتی یه آیتمم نداره. اون میدونست من میام اما بازم جرئت کرد به این فیلم بیاد. خیلی شجاعه. اگه بمیره باید خودش رو سرزنش کنه.»
یوجینگ خندید. احتمالا احساس غرور زیادی داشت.
[اوهو، اوهو، اوهو. جرئت نداره جلوی من تکون بخوره...]
[خجالتآوره. اون میدونه بین خودش و اون فقط یه دیوار وجود داره؟]
[هاهاهاها، اون داره جلوی بینیش میرقصه و اون زنه حتی خبر نداره.]
یوجینگ پرسید: «مگه امپراطور فیلم بهش یه آیتم نداد؟»
ژائوجینهوا پاسخ داد: «شنیی بهش یه آیتم داد اما بستگی داره بتونه اون رو رام کنه یا نه. تازه کی اهمیت میده که بتونه اون رو رام کنه؟ یه نکته مثبت بین یه عالمه نکته منفیه. مگه چقدر میتونه قوی باشه؟ فعلا اون فقط یه شانس داره.»
«آخرین فیلم زامبی چطور؟ به نظر میاد اون یه آیتم به دست آورد، اما روند انتخاب نهایی مخفیه...»
ژائوجینهوا با بیحوصلهگی گفت: «این یه مزیته که معایبش بیشتره و قدرتشم محدوده. حداکثر یه آیتم انحصاری برای فیلمای زامبیه. شاید اصلا نتونه اون رو استفاده کنه. یه چیز بیفایدهس چرا اینقدر نگران اونی؟ ازش میترسی؟»
یوجینگ بلافاصله انکار کرد: «نه!»
صورت شیهچی عبوس شده بود. ژائوجینهوا همه چیز را درباره وضعیت او میدانست. در واقع برای ژائوجینهوا، امتیازهایی که برای تماشای فیلمهایش صرف میکرد تنها کمی از امتیازاتش بود. اما برای او، تماشای فیلمهای دیگر بازکنان بسیار پرهزینه بود. صراحتا او فقیر بود و فقیر بودن باعث عدم تعادل اطلاعاتی شده بود. در واقع امتیاز کافی برای درک اطلاعات دیگران نداشت.
شیهشینگلان پرسید: «برگردیم؟»
شیهچی پرسید: «برادر، اگه ژائوجینهوا بخواد به من آسیب بزنه، از چه راهی برای رسیدن به هدفش استفاده میکنه؟»
شیهشینگلان اخم کرد: «یادمه که برنامه میگفت بازیگرا نمیتونند بازیگرای دیگه رو بکشند.»
«درسته.» او چند ثانیه روی آن فکر کرد: «در واقع اون میتونه با ارواح صحبت کنه. این کمی شبیه سایکیکه[2]، یه سایکیک....»
شیهشینگلان احساس کرد قلبش به درد آمد: «شیائوچی، ممکنه اون بتونه با ارواح همکاری کنه و از اونا بخواد تا روح ما رو بکشند؟»
شیهچی هم به این فکر کرده بود و نگران شده بود: «مطمئن نیستم اما باید براش آماده باشیم. اون چندتا برگ برنده داره.»
تصمیم گرفت چند جنبه را در نظر بگیرد. یکی حفاظتی بود، که در آن بازیگران نمیتوانستند بازیگران دیگر را بکشند و دومی معیار جهتگیری تخصصی بازیگر بود. اگر آنها میخواستند شخص دیگری را بکشند، تا حدی میتوانستند از وسایل ویژه استفاده کنند. اگر آنها به گوشه رانده میشدند وسایل زیادی برای وساطت وجود داشت. دوم تخصص بود. یوجینگ و ژائوجینهوا هر دو در فیلمهای ارواح تخصص داشتند. بازیگرانی که در فیلمهای ارواح تخصص داشتند، ویژگیهای خاصی داشتند. قدرت خودشان متوسط بود و آیتمهای بیشتری داشتند. مثلا کسانی که در فیلمهای اکشن ترسناک تخصص داشتند، جنگنده بوده و بیشتر آنها چیزهایی داشتند که مستقیما قدرت آنها را افزایش میداد. مثل شمشیر لوون، خون زامبی یانجینگ، و باف خونسوز ژوتانگ. کسانی که در فیلمهای ارواح تخصص داشتند، احتمالا شعبدهباز بودند. تواناییها و آیتمهای بیشتری داشتند. تواناییها و آیتمها معمولا معادل عصا بودند. توانایی هدایت روح ژائوجینهوا یک توانایی بود اما کشندگی واقعی نداشت. او نیاز داشت که برای حمله به او از ارواح استفاده کند. ممکن بود قوی باشد اما این یک روش ساده و خام نبود.
البته اینکه ژائوجینهوا توانسته بود به چنین نقطهای برسد نشان میداد ارزش قدرت او اصلا کم نیست. اما یک حریف قوی، دلیل عقبنشینی نمیشد. او نمیتوانست عقبنشینی کند.
2 دقیقه بعد لوون به آرامی به اتاقی رسید که شیهچی از پنجره وارد آن شد.
او پنجره و پردهها را بست و با صدای آهستهای پرسید: «چطور بود؟» او قبلا اثبات شیهچی را دیده و این کمی او را عصبی کرده بود. مخصوصا که میترسید این 3 نفر متوجه شوند شیهچی به آنها گوش میدهد.
شیهچی چیزهایی را که شنیده بود، بطور خلاصه برای لوون توضیح داد. لوون متفکرانه گفت: «فکر کنم چیزایی که تا حالا خودمون پیدا کردیم، شبیه همون چیزایی باشه که اون دیده، نه؟»
شیهچی نشست و برای خودش یک لیوان آب ریخت: «درسته، منم همین طور فکر میکنم. ما یه دندون خونی پیدا کردیم.»
لوون اضافه کرد: «بله، و گفتی که صاحب دندون باید یه زن جوون باشه که به مراقبت از دندونش توجه داشته. احساس میکنم باید مال همون زنی باشه که ژائوجینهوا دیده!»
شیهچی ساکت بود و به نظر میرسید به چیزی فکر میکند.
لوون پیشنهاد داد: «ممکنه این طور باشه. مرد اون زن رو اذیت کرده و دندونای اون رو گرفته و اونا رو اینجا قایم کرده.»
شیهچی کمی فکر کرد: «فکر میکنی 2تا حدس ژائوجینهوا درباره خط اصلی داستان درست باشه؟ یکی اینکه ما به روح زنی که تا حد مرگ مورد اذیت و آزار قرار گرفته کمک کنیم تا آزاد بشه؟ یکی اینکه به روح زن کمک کنیم به روح مرد غلبه کنه؟»
«فکر کنم 80-90% این طور باشه.»
شیهچی اخم کرد: «من یه سئوال دارم، یه سئوال واضح.»
لوون به شیهچی نگاه کرد: «چی؟»
شیهچی با انگشت اشاره به بالای میز ضربه زد: «چرا دندون قایم شده و کی اون رو قایم کرده؟»
[1] یعنی با درآوردن ادای سگ، مرغا رو بدزدی، ضرب المثله
[2] کسانی که با ارواح ارتباط برقرار میکنند، بعضی جاها مدیوم هم بهشون میگند اما مدیوما صرفا یه واسطه هستند. این یه کم پیشرفتهتره.
کتابهای تصادفی

