اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 109
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و هفتم: زندگی در دوزخ
{شیهچی تو اصلا محتاط نیستی.}
{آدم های باهوش به کارایی و میزان لیاقت توجه میکنند.}
روز بعد، شیه چی شمارش چیزهایی که شیهشینگ لان کپی کرده بود رو به پایان رسوند و با برادرش که شمیرش رو از ورودی غار برداشته بود، صحبت کرد:«برادر..... برادر شیه، منو بکش و بعد باهم به جهنم کوه خون میریم.»
اگر هر دو طرف مایل به همکاری بودند، سقوط در واقع یه چیز ساده بشمار می اومد. شخصی، فرد مقابلش رو میکشت، انسانی که به قتل رسیده بود به طبقه زیرین سقوط میکرد و قاتل، فرصت این رو بدست میآورد که به طبقه بالا صعود بکنه.
شیهشینگ لان آدمهای زیادی رو کشته بود و تجربه برای خودش جمع کرده بود. پس از کشتن، حدود 70٪ از انرژی فرد کشته شده به بدن قاتل پرواز میکنه. 10% از بدن تبخیر میشه و فردمقتول در هنگام سقوط به لایه بعدی، فقط قادر به حفظ کردن 20% انرژی هست.
از آنجایی که میشد انرژی رو به یکدیگر انتقال داد، اینکه شیهشینگ لان، شیه چی رو میکشت و انرژیش رو جذب میکرد، مسئله مهمی محسوب نمیشد. شیه شینگ لان میتونست دوباره انرژیش رو تقسیم بکنه، بنابراین هر دفعه که شیهچی میمرد، در اصل فقط 10% از انرژی اصلیش رو از دست میداد.
اگه قرار بود همدیگر رو بکشن، شیهشینگ لان باید کسی میبود که اون رو میکشت. اولا شیهشینگ لان سریع بود و به شیهچی آسیب جدی نمیزد، دوما، شیه شینگ لان پس از سقوط کسانی که قصد خوردنش رو داشتند رو میکشت.
شیهشینگ لان همه این ها رو میدونست. اون میخواست اینکارو انجام بده که شیهچی ناگهان اون رو متوقف کرد.
«صبرکن.»
«چیشده؟»
شیهچی سرفه کرد و گفت:«من اول همه انرژیم رو به تو منتقل میکنم، بعد تو من رو میکشی.»
شیهشینگ لان:«.....» چطور میتونست انقدر خسیس باشه؟
از اونجایی که شیهچی 10% از انرژیش رو از دست میداد، طبیعتاً بهتر بود هنگام مرگ انرژی کمتری داشته باشه. اون ها به خوبی گفت و گو کردند و شیهشینگ لان به راحتی انرژی شیهچی رو تخلیه کرد.
{خدای من، چرا انقدر احمقانه هست؟}
{این باید یه صحنه غمگین و زیبا باشه، اما من فقط میخوام بخندم...}
آفتاب تازه طلوع کرده بود. دو نفری که در جهنم حوض خون بودند هنوز در خواب به سر میبردند که ناگهان صدای تالاپی رو شنیدند. چیزی به داخل حوض بزرگ افتاده بود. اون ها با این صحنه کاملا آشنا بودند. این یه غذا یا یه صبحانه تازه بود که به اونها تحویل داده شد.
اون دو نفر بهم نگاه کردند و با خوشحالی به طرف حوض دویدند. سپس اون ها صورت اون شخص رو دیدند و مات و مبهوت شدند. یکی از اونها پرسید:«چطور اون میتونه باشه؟ ما میتونیم بخوریمش یا نه؟»
اون کمی مردد بود. گذشته از این، اون ها قبلا گپ خوبی باهم زده بودند.
«اون رو بخور.» شخص دیگر با بیاعتنایی جواب داد. «اون بعد از افتادن حتما ضعیف شده. دیگه از چی میترسی؟ اون انرژی زیادی داره. قبل از اینکه بیدار بشه، کارش رو بساز آه.....»
سینه اش ناگهان با شمشیر شکافته شد. اون قبل از اینکه بتونه به عقب نگاه کنه، تا ببینه چه کسی این کار رو باهاش انجام داده، به طبقه پایین سقوط کرد... شیهشینگ لان به پایین پریده بود و به سرعت کار اون دونفر رو تموم کرده بود.
شیهچی به طرف خشکی شنا کرد و به آرومی قطرات خون رو از صورتش پاک کرد. انرژی که توسط شیهشینگ لان بهش داده شد، یه لایه محافظ نازک در اطراف بدنش تشکیل داده بود و خون کثیف حوض خون اون رو آلوده نکرده بود.
اون جا جهنم حوض خون بود. کمی شبیه به داخل یه کوه آتشفشان بنظر میاومد. اطرافش توسط گدازه ها احاطه و سطحش خیلی داغ بود. در بعضی نقاط شعلههای کوچک آتش بیرون میزد اما اونجا خیلی داغ نبود. حداقل، آب و هوا برای مردم اون جهنم دردسر ایجاد نمیکرد. جهنم حوض خون خیلی کوچکتر از طبقه هشتم جهنم سرد بود. اونجا شبیه به یه اتاق مخفی تو رمان های هنر های رزمی محسوب میشد. تنها دویست یا سیصد متر مربع وسعت داشت و اطرافش چشم انداز بدون مانعی داشت. حوض خون در مرکز غار مذاب مثل یک اقیانوس مینیاتوری بود. خون، طوفانی و متلاطم بود به طوری که موجی پس از موج اتفاق میافتاد.
شیهچی و شیهشینگ لان به اطراف نگاهی انداختند اما چیزی پیدا نکردند. سپس شیهشینگ لان به حوض خون خیره شد.
آشکار بود که شیهچی هم همان فکر رو در ذهنش داشت. «بپر.»
این مکان فقط اندازه معینی داشت و اگر چیزی در اونجا وجود داشت، خیلی وقت پیش توسط بقیه پیدا میشد. اگه گنجینه هنوز اینجا بود، پس فقط میتونست در ته حوض خون وجود داشته باشه.
«عجله کن.»
شیهشینگ لان سر تکون داد. متلاطم بودن خون، انرژی رو از بین میبرد. زمانی که انرژیشون تموم میشد خون با منشا ناشناختهای، صدمات جبران ناپذیری به بدن انسان میزد. به همین دلیل بود که پیرمرد پس از افتادن به شدت شیون کرده بود. اون انرژی بسیار کمی برای مقاومت در برابر خوردگی حوضچه خون داشت.
هر دوی اونها پریدند. بینایی شیهچی به طرز شکهکنندهای قرمز شد خون دور بدنش چسبناک بود و وقتی که دست هاشو برای شنا کردن حرکت داد مقاومتش خیلی بالا بود. حوض خون کاملا عمیق محسوب میشد. شیهشینگ لان تا انتها اون رو پایین برد و دو دقیقه کامل شنا کرد. هنوز اون ها به انتهای حوض خون نرسیده بودند.
ناگهان دست لغزندهای مچ پای شیهچی رو گرفت. شیهشینگ لان شمشیر خودش رو تکون داد و صدای فریاد یک زن به طور ضعیفی از ته حوض شنیده شد. شیهشینگ لان شیهچی رو به پشت خودش کشید و خون کثیف رو با شمشیر شکافت. اون موهای مشکی رو دید که مثل جلبک روی آب شناور بودند.
شیهچی تعجب کرد و گفت:«چرا ارواح اینجا هستند؟»
مو و بدن سفید اون چیز کمرنگ تو جریان خون ظاهر شد. به نظر میرسید خون به آتش تبدیل شده و همه چیز در اطرافش رو میسوزاند. این صحنه یکم شیطانی بود.
«من اون رو میکشم.»
«صبر کن__»
اون چیز به آرومی سرش رو بلند کرد و چشمهای توخالیش رو آشکار کرد. یه روح زن بود. روح زن به آرومی کمی صورتش رو برگردوند و به غار تاریکی که پشت جریان شدید قرار داشت، نگاه کرد. اون با متانت دست رنگ پریده اش رو بالا آورد و به سمت غار اشاره کرد.
«اون باید یه راهنما باشه.»
شیهشینگ لان سرتکون داد. اونها دوباره شنا کردند و وارد غاری تاریک و دنیایی دیگر شدند.
شیهچی چشم هاشو رو باز کرد و خودش رو در یک خانه باستانی ژاپنی دید. اون خونه سبک ذن داشت و حیاط پر از گیاهان بود. مسیر های سنگفرش شده با بلو استون در نهایت به طرف خانه ختم میشدند. با نگاه کردن به داخل از طریق پنجره های باز، فضای داخلی خونه با حصیر پوشیده شده بود و دیوار های ساده هم با نقاشی های طومار چینی در شده بودند.*1
اواخر شب بود و فانوس های قرمز آویزان روی نوک تاریک درخت های حیاط، با نور عجیبی میدرخشیدند. شیه شینگ لان به یه فانوس نزدیک شد، اما در بازویش احساس درد کرد و خون در سراسر بدنش شروع به تپش غیر عادی کرد. شیهچی فورا داد زد:«یه فانوس روحه.»
شیهشینگ لان یه قدم به عقب برداشت. فانوس بلافاصله اون رو دنبال کرد، یه نور نارنجی قرمز در تاریکی شب این سو و آن سو میرفت. شیهشینگ لان کمی عصبانی بود و با کمی تلاش، شبح فانوس رو از بین برد. فانوس به زمین خورد و نور قرمز بهتدریج از بین رفت.
«این فیلم دارای عناصری از ارواح ژاپنی هست.» شیهچی در حین ورود شیهشینگ لان گفت:«ارواح فانوس، نوعی روح در افسانه های ژاپنی هستند. اون ها دوست دارند شبگرد ها رو تعقیب کنند و خون و مغز استخوان انسان هارو بمکند تا از اونها به عنوان روغن برای چراغ هاشون استفاده کنند.»
شیهشینگ لان با صدایی موافقت خودش رو نشون داد. کاپا، نردبان تار عنکبوتی و نیلوفر آب حوض همه به افسانه های ژاپنی مربوط بودند. شیهچی قبلا به طور خلاصه به اونها اشاره کرده بود.
خانه پر از نقاشی بود. شیهچی به اونها نزدیک شد و متوجه شد تمام نقاشی های روی دیوار، نقاشی های ترسناک هستند. فقط سبک نقاشی با اون متفاوت بود. سبک اون شخص عجیب به نظر میرسید. ابهامی در مورد استایل زنان سنتی چین و همچنین عجیب بودن اون وجود داشت... زنان زیادی در نقاشی حضور داشتند. شیهچی همه اون هارو از نظر گذروند و یه روکوروکوبی گردن دراز رو دید. روکوروکوبی یه یوکای مار با گردنی بلند بود که میتونست اون رو تا بینهایت بکشه. پری دریایی به سبک ژاپنی و یوکای روباه هم وجود داشت.*2
«آهه___»
اون دو مرد به سمت ورودی میرفتند که ناگهان صدای جیغ زنی رو شنیدند.
خانه با در های بسته ناگهان آتش گرفت. پاییز خشکی بود و باد پاییزی میوزید. آتش سوزی خیلی سریع رخ داد و در یک چشم بهم زدن از کنترل خارج شد. صدای جیغ از داخل خانه میآمد.
شیهشینگ لان به سرعت حرکت کرد. اون با عجله به جلو رفت و با لگد درو باز کرد. در باز شد و صحنه داخل نمایان به چشم اومد.
زن جوان کیمونو به تن در نقاشی، کاملا در آتش خروشان غرق شده بود. آتش موهایش رو سوزانده بود اما اون متوجه نشدش. اون حتی مزخرفات مستانه میگفت:«زیباست، خیلی زیباست. بسوز، بسوز، برخیز، بلند شو! این خیلی قشنگه. من قطعا میتونم شاهکاری بکشم که همه اون رو تحسین کنن. قطعا...»
اون دست چپش رو دراز کرد و دید زبانه های آتش آستین لباسش رو دربرمیگیره. آتش ابتدا لباس هایش رو و بعد دست چپش رو سوزوند. رطوبت و خیسی بازوی چپش بتدریج کمتر شد. در یه چشم بهم زدن، انگشت هاش سیاه و سوخته شده بود، اما بنظر میرسید اون هیچ دردی رو احساس نمیکنه. تو دست راستش که قلممو نگه داشت بود، به سرعت روی کاغذ نقاشی میکشید.
زن، مزاحمان رو دید، ناگهان سرش رو چرخوند و بر سر اون ها فریاد زد:«وقتی دارم شاهکاری رو میکشیم، به اینجا نیاین و مزاحمم نشین. در غیر این صورت میزارم روکوروکوبی شمارو بخوره.»
به دستور اون دو مار بلند در نزدیکی آستانه بیرون اومدند. اون ها دراز و سفید بودند و در آن سوی آستانه دراز کشیده بودند و راه اون دو نفر رو مسدود کرده بودند. چهره شیهشینگ لان بیتفاوت بود.
شیهچی هم خنثی گفت:«اون دیوونس.»
اون ها با خونسردی نظارهگر این زن بودند که خودش رو در حد مرگ میسوزاند. صدای ترق شکسته شدن چوب ها بی پایان بود و کل خانه ذن در آتش سوخت. حتی نقاشی هایی که اون زن کشیده بود، اون رو تا جهنم همراهی کرد.
شیهچی و شیهشینگ لان هردو در یک حیاط بدون سقف ایستاده بودند. مارهای آستانه ناپدید، یه نقاشی بی صدا روی آواره ها افتاد و خاک و خاکستر، اون رو کثیف نکرد. شیهچی اون نقاشی رو برداشت.
در نقاشی، زنی بود که کیمونو ظریف و مجللی به تن داشت. موهایش رو بالای سرش بسته بود و با قلممو روی کاغذ نقاشی میکشید. اون لبخند به لب داشت اما لبخندش عجیب و مرموز بود. موهایش آتش گرفته بود و تمام نیم رخش در شعله های آتش پنهان شده بود. دست چپش کاملا سوخته بود.
شیهشینگ لان اخم کرد و پرسید:«این نقاشی دومه؟»
زن حاضر در نقاشی کسی بود که اونها رو در حوضچه خون هدایت کرده بودش.
شیهچی تو حالت متفکرانه ای فرو رفته بود و پرسید:«اون چیزی که ما دیدیم میتونه یه توهم باشه. این زن مدت ها پیش خودش رو سوزونده، این چیزی که ما دیدیم فقط یه ظاهر عقب نگری بود.
چشمهای شیه شینگ لان به روی نقاشی رفت و زمانی که جملات عجیب زن رو به یاد آورد، حدسی زد. «نقاش به خاطر یه هدف غیرواقعی خودش رو به آتش کشید؟»
شیهچی و شیهشینگ لان به آرومی قدم به عقب برداشتند.
شیهشینگ لان اخم کرد:«تلاش میکنه که چی بگه؟ صبر کن_ مرگ مساوی هست با رفتن به جهنم؟»
شیهشینگ لان ناگهان اون سوال رو پرسید.
شیهچی جواب داد:«ما استخوونش رو توی حوض خون پیدا کردیم، پس اون بعد از مرگ وارد جهنم شده، اون قدم اول رو برداشت تا بخاطر یه هدف غیرواقعی خودش رو به جهنم بکشه و از شکنجه زندگی ابدی رنج ببره.»
شکل شیهچی ناگهان ثابت شد. شیهشینگ لان هم متوجه شد که یه چیزی اشتباهه.
شیهچی ناگهان به بالا نگاه کرد. «هدف همه ما در اینجا چیه؟!»
«بهشت.»
قیافه هر دوی اون ها کمی عوض شد. آیا بهشتی که اونها به دنبالش بودند هم یک خیال غیرواقعی بود؟
یادداشت مترجم:
*1Zenshūyō (zen様، "سبک ذن") یک سبک معماری بودایی ژاپنی است که از معماری سلسله سونگ چینی برگرفته شده است. این سبک که پس از فرقه ذن بودیسم که آن را به ژاپن آورد، نامگذاری شد و در اواخر قرن دوازدهم یا اوایل قرن سیزدهم ظهور کرد.
*1سنگفرش های بلو استون یک افزودنی متداول به پروژه های سخت گیر مسکونی است. از سنگ آبی طبیعی ساخته شده است و هر فضای باز را شیک تر و جذاب تر می کند. اگرچه نصب می تواند در مقایسه با روسازی های بتنی ساخته دست بشر پرهزینه باشد، اما بسیار بادوام هستند و می توانند برای مدت طولانی دوام بیاورند.
*2Rokurokubi به طور کلی به عنوان فردی بی ضرر، اما ترسناک توصیف می شود: اغلب یک روح انتقام جو است. آنها تقریباً کاملاً شبیه انسان ها با برخی تفاوت ها هستند. نوعی است که گردنش کشیده و دیگری سرش جدا می شود و آزادانه به اطراف پرواز می کند (نوکوبی ). روکوروکوبی ها در کایدان کلاسیک(قصه های روحی) و درآثار یوکای ظاهر می شوند. [1]به دنبال انتقام گرفتن از آنها است.
*2یوکای (鬼鬼، "ظهور عجیب") دسته ای از موجودات و ارواح ماوراء طبیعی در فولکلور ژاپنی هستند. کلمه yōkai از کانجی برای "جذاب، مصیبت" و "ظاهر، رمز و راز، مشکوک" تشکیل شده است.
کتابهای تصادفی


