اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 113
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و یازدهم:زندگی در دوزخ(13)
هر سه نفر اونها از دیواره کوه به سمت پایین حرکت کردند.
رن زه با تعجب پرسید:«باز شدن نردبان تار عنکبوتی یکبار تو هر چرخه جابجایی رخ میده، نه؟ الان که شکسته شده، نمیتونیم باهاش به بهشت بریم؟»
شیهچی سر تکون داد.
رن زه اخم کرد. «با این حال، اگه مشکل مردم حل نشه وقتی که تو تناسخ بعدی دوباره نردبان رشد کنه، تقریبا غیر ممکنه که بتونیم ازش بالا بریم. چیز های قدیمی دوباره تکرار میشن.»
شیهچی به آرومی گفت:«دوتا روش وجود داره.»
رن زه به اون نگاه کرد.
«اولین راه اینکه برنده بشی. مهم نیست که چقدر سخت تلاش کنی، فقط یه نفر میتونه وارد بهشت بشه. اگه این شخص شانس زیادی داشته باشه، برنده شدن هم ممکنه.»
«یا میتونیم از منابعمون استفاده کنیم تا دیگران تسلیم بشن.»
رن زه کمی تعجب کرد.
شیهچی ادامه داد:«اونها میدونند که افراد زیادی در جهنم هستند و احتمال وارد شدن اون ها به بهشت خیلی کمه. نردبان تار عنکبوتی هر سه روز یکبار رشد میکنه و با شکسته شدن دیگه رشد نمیکنه. اینکه فقط یه نفر میتونه وارد شه، به این معنی نیستش که شانس دیگهای برای ورود وجود نداره. فقط به این مفهومه که هیچ کس نمیتونه دوباره به مدت سه روز وارد بشه. ما باید به اون ها مقدار کافی انرژی بدیم تا اونها در طی سه روز دست از ستیز بردارند. اگه اونها بخوان زنده بمونند، به انرژی نیاز دارند. زنده موندن اولویت داره و خیلی مهم تر از به بهشت رفتنه.»
شیهچی به رن زی خیره شد و ادامه داد:«اگه تو بودی، آیا دوست داشتی احتمال خیلی کم ورود به بهشت رو با انرژی واقعی، که باعث زنده موندنت تو جهنم میشه عوض کنی؟»
رن زه با دقت فکر کرد. «اگه من یه شخصیت کامپیوتری بودم و تو طبقه های پایین قرار داشتم، قطعا تمایل داشتم اینکار رو انجام بدم. چونکه من انرژی ندارم و زنده موندن مهم تره. اما اگه بازیگر بودم و تو طبقات بالا اسکان داشتم، جواب دادن به این سوال سخت میشه. اگه قدرت و انرژی کافی داشته باشم، دیگه نیاز به مبادله با کسی ندارم. اون وقت بیرون رفتن از فیلم برام مهمتره، چون رتبه کلی ام بالا میره..»
«اره.» شیهچی لبخند زد. «بنابراین، این روش فقط میتونه گروهی از افراد رو کنترل کنه تا باهم دیگه همکاری نکنن و نردبان تارعنکبوتی رو تکون ندهند.»
«پس چطور جلوی اون گروه رو میگیری تا بخاطر منافع شخصی، به بقیه آسیب نرسونن؟ گروه بالا، نردبان تارعنکبوتی رو برید.»
شیهشینگ لان از جایی که مشغول بررسی زمین بود، برگشت و گفت:«به بالای جهنم برو.»
رن زه غافلگیر شد و سپس سردرگمی خودش رو ابراز کرد.
سخنان شیهشینگ لان در حقیقت یک راه حل اساسی برای مشکل بود. تا زمانی که مردم طبقات بالا و پایین با همدیگر همکاری نمیکردند که نردبان تارعنکبوتی رو بشکنند، نیازی به اهمیت دادن به گروهی که نردبان رو میبرید، نبود. اگه نردبان رو قطع میکردند فقط به منافع مردم طبقات پایین آسیب میرسوندند. محروم کردن نفرات بالادستی از صلاحیت مسابقه غیرممکن بود.
«با اینحال همه میدونند که افراد طبقات بالا، جایگاه رفیعی تو نردبان تارعنکبوتی دارند. پس تو چرخه بعدی، صعود به اون طبقات قطعا سخت تر میشه. هیچ کس منو بالا نمیکشه....»
«بنابراین، وضعیتمون زیاد خوب محسوب نمیشه..» شیهچی اعتراف کرد. «بهترین چیز اینکه کلید باز کردن در بهشت رو توی جهنم کوه چاقو پیدا کنیم. اینطوری میتونیم از طبقه هشتم جهنم گرم، مستقیم به بهشت بریم.»
جی شینگچن چشم هاشو باز کرد و متوجه شد تو دریایی از خون شناوره که حاوی گوشت و اندام های بریده هست. خوشبختانه، اون خوش شانس بود که بجای سقوط مستقیم روی چاقو ها، توی دریای خون افتاده بودش. جی شینگچن جراحت نداشت. در جهنم، وقتی مبارزه بین دو نفر اتفاق می افتاد اول از همه انرژی مصرف میشد. بعد از اتمام انرژی، شخص میمرد.
جی شینگچن میترسید که شیهچی به پایین بیاد، اون رو پیدا کنه و تو خون حال بهم زن اطرافش غرق بکنه.
اون الان کمتر از رنزه انرژی داشت. طبق قانون سیستم، اون به طور خودکار کمی بعد به طبقه بعدی میافتاد. در حال حاضر این اتفاق، چیز خوبی براش بشمار میرفت. اون کشته نمیشد، انرژیش رو کامل از دست نمیداد و از اون همه دردسر خلاص میشد.
جی شینگچن به موبایلش خیره شد. یک دقیقه و نیم ثانیه باقی مونده بود تا به طبقه زیرین سقوط بکنه. اون فقط باید یک دقیقه و نیم ثانیه تاب میاورد. جی شینگچن منتظر موند. یک دقیقه و نیم بعد، هیچ اتفاقی نیفتاد. ابتدا صفحه گوشیش روشن شد.
{تشخیص داده شده یک نفر با کمترین انرژی در این سطح جایگزین شده. فردی که کمترین انرژی را دارد بعد از پنج دقیقه به طبقه بعدی سقوط خواهد کرد.}
این دگر چه بود؟ یک تاخیر؟ پنج دقیقه بعد؟ جی شینگچن مخفیانه دشنام داد.
درست در همان لحظه، آب خون آلود کمی لغزید. جی شینگچن در حالیکه به اسمیر خون روی سطح خون نگاه میکرد، نفسش رو حبس کرد. اسمیر خون به شدت میلرزید و بنظر میرسید هر لحظهای ممکنه که بترکد.*1
لرزشش بیشتر و بیشتر آشکار میشد. جی شینگچن در میان خون غلیظ، دهان بزرگی رو دید.
«جی شینگچن نمرده.»
شیهچی پیام برنامه رو دید.
شیه شینگ لان گفت:«با دستای خودم میکشمش.»
رن زه خیلی سریع شیهشینگ لان رو دنبال کرد. سپس سرش رو چرخوند و متوجه شد که شیهچی بی حرکت ایستاده.
«چیشده؟!»
شیهچی سرش رو پایین انداخته بود و در سکوت با حالتی عبوس به صفحه گوشیش خیره شده بود.
شیهشینگ لان قصد داشت سوال بپرسه، که ناگهان اخم کرد. «زمین داره میلرزه.»
حواسش چندین برابر تیزتر از قبل بود.
«چی؟» شیه چی به بالا نگاه کرد.
دریای خون و چاقو ها میلرزیدند. صدای وزوز خفیفی به گوش میرسید و شن و ریگ های روی صخره لرزیدند و شروع به غلتدین کردند.
رن زه احساس شومی داشت.
شیهچی ناگهان پرسید:«ما اینجا هستیم تا چیکار کنیم؟»
شیهشینگ لان سریع پاسخ داد:«شکار گنج.»
با توجه به دو اطلاعات روی لوح سنگی طبقه اول جهنم گرم، اونها میبایست کلید ورود به بهشت رو از جهنم حوض خون یا از جهنم کوه چاقو پیدا میکردند. در جهنم حوض خون کلیدی وجود نداشت پس اونها به اینجا اومدند تا....
شیهچی متوجه چیزی شد و گفت:«سریع باش! برو بالا!»
رن زه مات و مبهوت شد.
اونها بدون هیچ مخالفتی کوه چاقو و دریای خون که تا به زانویشان میرسید رو با سریعترین سرعت ترک کردند.
شیهشینگ لان براحتی بالا رفت. اون شیهچی رو بالا کشید و بعد هر دوی اونها تلاش کردند تا رن زی رو بالا بیارند.
رن زه با حالتی وحشت زده گفت:«یه چیزی اینجاست.»
نصف پاهایش هنوز توی خون بود. یک چیز سفید براق در خون شنا میکرد و به زودی پاهای اون رو لمس میکردش. شیهشینگ لان که بینایی خوبی داشت، متوجه شد اون موجود دندان هایی شبیه به خونآشام داره. اون فورا شمشیرش رو پرت کرد. موجود، دندونهای نیشش رو نشون داد. درست در زمانی که قصد داشت رن زه رو گاز بگیره، شمشیر به دهانش برخورد کرد.
رنزه بالاخره بالا رفت و نفس نفس میزد. «این دیگه چ_____»
حرفش تو گلوش گیر کرد. دریای خون به سرعت، مثل مایع در دستگاه شیرسویا تکون میخورد. زمین لرزید و لبههایش شکست. ثانیهای بعد، تمام دریای خون و کوه چاقو از روی زمین بلند شد..!
خون دریای سرخ به همه جا پاشیده شد و آسمان رو پوشاند. شیهشینگ لان خیلی سریع واکنش نشون داد و شیهچی رو در آغوش کشید. خون به رن زی پاشیده شدش و پشت شیهشینگ لان نیز آلوده به خون شد.
شیهچی به گرمی گفت:«من خوبم.»
اون کمی سرش رو کج کرد و وضعیت زیرشون رو دید. دریای خون کوه چاقو.... یک موجود زنده بود. اون جانور شبیه به یک جوجه تیغی بود که هزاران چاقوی فولادی در پشتش همانند تیغ داشت. پایین بدنش که از حلقه متراکمی از دندان ها پوشیده شده بود، با آب خونآلود خیس شده بود. موجود، در قسمت پایین تنهاش دهان های بیشماری داشت.
رن زه مات و مبهوت شد. شیهچی فکر کرد که همه چیز به فاجعهای که برای جی شینگچن اتفاق افتاده، اشاره میکنه.
هیولای غول پیکر، اون سه نفر رو نخورد. هیولا قبل از اینکه دوباره خم بشه، دوباره با عصبانیت فریاد زد و سپس به حالت اولیه خودش برگشت. معلوم بود که اون دوباره به خواب فرو رفته.
«چطور حدس زدی.....» رن زه آب دهنش رو قورت داد و ترس توی وجودش باقی موند. اگه پاسخ سریع شیهچی نبود، اون حتما توسط اون موجود گرفتار میشد.
شیهشینگ لان بیاد آورد که شیهچی چطور کمی قبل به گوشیش خیره شده بود. اون گوشیش رو بیرون اورد، نگاهی بهش انداخت و قیافهاش یک دفعه تغییر کرد.
رنزه یه ترس طولانی مدت رو احساس کرد. «این شکار گنح نیست؟ ما باید ادامه بدیم؟ این هیولا خیلی ترسناکه. تو اون لحظه، من شستم خبر دار شد که این موجود انرژی نمیخوره، بلکه کاملا مستقیم زندگیت رو میگیره. اگه منو گاز میگرفت، بدون شک مرده بودم.»
«نه.» قیافه شیهشینگ لان کمی گرفته بود.
رنزه گیج شده بود و شیهچی خیره شد. بنظر میرسید اون دو مرد در سکوت به توافق رسیده بودند در حالیکه رن زه هیچ سرنخی نداشت. شیهچی به آرومی توضیح داد:«برنامه گفت، از اونجایی که شخص با پایین ترین سطح انرژی جایگزین شده، سقوط پنج دقیقه به تاخیر میافته..»
«مشکلی وجود داره؟... کمی عجیبه، اما طبیعی به نظر میرسه؟»
شیهچی سرش رو بلند کرد و لبخند زد. «این نشون میده که امکان داره همه تو یه سطح قرار بگیرند.»
«چطور ممکنه؟» رن زه مبهوت شد. این دیدگاه، برداشت دیرینه رن زه رو زیر و رو کرد. اون میتونست بپذیره که امکان داره چهار یا پنج نفر بتونن برای یه مدت کوتاه تو یه طبقه بمونن، اما این ایده برابری......
خیلی بزرگ و ترسناک بود.
شیهچی ادامه داد:«نه تنها غیرممکن نیست، بلکه از تلاش برای وارد شدن به بهشت هم راحتتره. اگه من بخوام وارد بهشت شم، رشوه دادن و مبارزه یه چیز حتمی و ضروریه. همچنین من باید زندگیم رو بزارم کف دستم و ریسک کنم، تا بتونم کلید ورود به بهشت رو از دستای این هیولای غول پیکر بگیرم.»
«بله، تا زمانی که انرژی در جریانه، همه میتونن تو یه طبقه باشند. انگار تو فراموش کردی. انرژی میتونه.... منتقل بشه.»
رن زه احساس خفگی کرد.
بله، انرژی قابل انتقال بود. بنابراین در یه طبقه، اونهایی که انرژی کمتری داشتند، همیشه میتونستن تغییر بکنن. اگه این امکان داشت، اون وقت محدودیت سه نفر در هر طبقه قابل شکستن نبود؟
فرضیه اولیه این بود که کسی که بیشترین انرژی رو داشت، اکثریت انرژیش رو به کسی که کمترین مقدار انرژی رو در اختیار داشت و در آستانه سقوط بود، منتقل میکرد. اونها ریسک میکنن و به کسانی تبدیل میشوند که کمترین انرژی رو داره. با اجازه دادن به جریان انرژی به زندانیها در همه زمانها، میشد به این وضعیت دست پیدا کرد.
«یه چیزی اشتباهه.» رن زه در نهایت واکنش نشون داد. «اجازه بدین یه فرضیه بگم. اگه 20 نفر تو یه طبقه باشند، 17 نفر اونها با کمترین میزان انرژی، سقوط میکنند. مهم نیست ما چطور ادارهاش میکنیم، ما نمیتونم کاری کنیم که این 17 نفر یه دفعهای از این وضعیت کمبود انرژی خلاص بشن.»
لبخند شیهچی پر از معنا بود. «پس چی میشه اگه این 20 نفر انرژی برابر داشته باشن؟»
قیافه رن زه خشک شد و خون توی رگ هایش سرد شد.
سیستم رها کردن آخرین مکان. پس اگر آخرین مکان وجود نداشتش چی؟؟ 20نفر با انرژی برابر در همان طبقه می موندند. هیچ مکان آخر و هیچ... سقوطی وجود نداشت. برای همه امکان پذیر بود که در راحتی طبقه اول، جهنم گرم بمونند.
سپس رن زه به چیز وحشتناک تری فکر کرد.
«رفاه مشترک؟» حالت رن زه تلخ شده بود. «پس چیزی که ما الان داریم انجام میدیم، انباشت اولیه سرمایه هست.»
شیهچی خندید و جواب داد:«بله، بنابراین ما از همون اول تو مسیر اشتباهی رفتیم.»
قلب رن زه با شدت و با سرعت میتپید. «هنوز تناقض وجود داره. فقط یه نفر هر تناسخ میتونه وارد بهشت بشه. حتی اگه انرژی برابر بشه و همه بتونن تو طبقه اول جهنم گرم زندگی کنن، بازم رقابت بین زندانی ها وجود داره. اون ها رقابت میکنند تا ببینند کی میتونه تو هر تناسخ وارد بهشت بشه.»
شیهچی لبخند زد. «چی میشه اگه بهشت اصلا وجود نداشته باشه؟»
با شنیدن این حرف، عرق سردی بر روی تن رن زه نشست. «تو..... منظورت چیه؟»
شیهچی ایستاد و به سنگی تکیه داد. «در حقیقت، تعیین کردنش خیلی راحته. ما بعد از ارتکاب جرم، برای گذراندن دوران محکومیتمون وارد جهنم شدیم. سپس ما نتونستیم زندان رو ترک کنیم، چون برای زنده موندن بقیه رو کشتیم. ما دیگه نتونستیم جهنم رو ترک کنیم و تنها راه پیش رومون بهشت بود. با این حال، ما گناهکاریم. ما مرتکب گناه شدهایم و همش به تقصیراتمون اضافه میشه. این نابخشودنیه، پس چطور میتونیم وارد بهشت بشیم؟ فراموش نکن، که ما مردم رو میخوریم.»
«ما هی به این کار پافشاری میکنیم. هرچقدر انرژیت بیشتر بشه به این معنیه که گناهانتم سنگین تر میشه. مگه نه؟ چون تو فقط زمانی انرژی بدست میاری که یه کسی رو بکشی. هر چه قدر مقدار انرژیت افزایش پیدا کنه، محل زندگیت هم بالاتر میره. این به این معنی هست که افراد کم گناه تر کمتری هم کشته میشن...»
«با اینحال، این مردم گناهکار، کسایی هستند که بهش نزدیک ترند، در حالی که اونهایی که تقصیراتشون سبک تره، مورد استثمار و بهره کشی قرار میگیرند و جایگاهشون هم در طبقه های آخره.»
«اگه واقعا بخوای گناهکار هارو مجازات کنی، فکر میکنی نزدیکترین مکان به گناهکار ها کجاست؟».... شیهچی لبخند کم رنگی زد.
قلب رنزه سرد شده بود.... «قطعا بهشت نیست.»
قبل از اینکه شیهچی به سمت رن زه برگردد، شیهشینگ لان و شیهچی همزمان به یکدیگر نگاه کردند. «دوست من از 16 تا طبقه جهنم سرد و گرم و به علاوه جهنم حوض خون و حوض چاقو گذر کرده. تنها جایی که نتوانسته پیداش کنه،..... جهنم ابدی هست.»
اون سرش رو کج کرد و به آرامی پرسید:«بنظرت جهنم ابدی کجا میتونه باشه؟»
«بزار بهت یادآوری کنم که ``ابدی`` به این معنا هست، که زندانی ها بی حد و حصر رنج خواهند کشید. گناهان در اونجا نابخشودنیه. اونها هیچ وقت نمیتونن برتری پیدا کنند و از چرخه تناسخ خارج بشه. اما الان تو تناسخ هستیم و هر 15 روز یکبار تناسخ میکنیم.»
بدن رن زه از عرق، خیس شده بود.
«بهش میگن بهشت، اما بهش فکر کن بنظرت نمیشه بهشت و جهنم ابدی یکجا باشند؟»
«از همون اول ما یاد گرفتیم که احتمال افتادن مستقیم به زندان ابدی و بعدش مرگ وجود داره. با این حال، به عنوان بازیگر، من و تو میدونیم که برنامه موجودی نسبتا خنثی هست و اجازه نمیده بازیگر ها فورا بمیرن. اون مدلی کار نمیکنه. علاوه براین، جایی که همیشه مورد بی توجهی ما قرار گرفته، تبدیل به یه راز شده. زمانی که ما باهاش در تماس باشیم، همه چیز به راحتی حل میشه.»
«پس من دیگه دنبال کلید نمیگردم. نقاشی تو جهنم حوض خون فقط یه نشونه بود که بر این دلالت داشت که یه تعقیب متعصبانه، فقط یه حباب تو خالی هست. پایان این تعقیب، مرگ و رنج بیپایان هست، مثل پروانه ای که به سوی آتش کشیده میشه. هیولای غول پیکر جهنم کوه چاقو از نظر ها پنهانه و زندانی ها رو گیج میکنه و باعث میشه زندانی های دیوانه و متعصب جان خودشون رو برای شکار گنج به خطر بیاندازند، درحالیکه واقعا به دنبال.... کلید باز کردن جهنم هستند. اکثر زندانی ها غذای اون میشن. بخاطر اینکه نردبان تار عنکبوتی در مقابلشون قرار داره، اما به دلیل اختلافات بی پایان بی استفاده شده. اونها چارهای جز یافتن کلید ندارند.»
«همه اینها مدت هاست که نشون میده بهشت یه رویای واهی هست و تنها گناه واقعیه. ما همش در حال گناه کردنیم.»
«من هم اشتباه کردم. من محیط و گناهانم رو فراموش کردم. با زندان سازگار شدم و زندان منو عوض کرد. من از خود راضی بودم و فکر میکردم شکست ناپذیرم، چون انرژی کافی دارم. من فراموش کردم که گناهانم زیادتر میشن و لیاقت ورود به دنیای بهشت رو ندارم.»
تا اینجا همه سرنخ ها جمع شده بودند. قلب رن زه میلرزید و اون برای مدت طولانی نتونست صحبت کنه. در اون کوه شیب دار، فقط صدای شیهچی به گوش میرسید.
«یادته وقتی اون ازت خواست اجازه بدی تو و هم سلولیت مارک همدیگر رو نگاه کنید؟» شیهچی به شیهشینگ لان اشاره کرد.
رن زه سر تکان داد.
«نگاه کردن به همدیگه اعتماد ایجاد میکنه، به همین خاطر نردبان تار عنکبوتی ظاهر شد.»
«اگه انرژی به طور یکسان تقسیم بشه، سخاوت، بخشش و شفقت هست. بنابراین زندانی ها میتونن همزمان میتونن تو یه طبقه زندگی بکنن.»
«همون طور که میبینی، همه اونها ویژگی های خوب رو منتقل میکنند.»
رن زی با زیرکی تناقض دیگری درک کرد. «اگه اینطور باشه، به اشتراک گذاشتن انرژی خوبه و ما سود بردیم. بله، منطقیه که ما میتونیم پس از به اشتراک گذاشتن اعتماد دو نفره، منافعی بدست بیاریم. پس چرا نردبان تارعنکبوتی به جهنم ابدی ختم میشه؟»
شیهچی با چشمهایی عجیب بهش نگاه کرد. «کی گفته که نردبان تار عنکبوتی فقط به جهنم ابدی منتهی میشه؟»
«هممم؟» رن زی دوباره گیج شد.
شیهچی به لبه صخره رفت و به جایی که نردبان تارعنکبوتی در ابتدا بود، اشاره کرد. «نردبان تار عنکبوتی دو تا سر داره؛ سربالاییش به جهنم و سر پایینش به بهشت ختم میشه.»
یادداشت مترجم
*1هماتولوژی یا خون شناسی - بیولوژی یا زیست شناسی
Blood smear به نام های اسمیر خون ، گستره خون ، گسترش خون ، لام خون محیطی ، فروتی خون خوانده می شود
کتابهای تصادفی

