اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 114
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و دوازدهم:زندگی در دوزخ(14)
داری میگی که نردبان تار عنکبوتی یه هدیه هست که بخاطر اعتماد به همدیگه به ما پاداش داده شده، اما جهت درست... رفتن به سمت پایینه؟» رن زه لرزید.
این ایده بیش از حد توطئهگرانه و تکان دهنده بود.
شیهچی سرتکون داد. «اگه این توزیع انرژی واقعا باعث بشه که زندانی ها بتونن تو یه طبقه به راحتی باهمدیگه بمونن، همین به تنهایی، ثابت میکنه که نردبان تارعنکبوتی هم یه چیز خوبه. بالا رفتن ازش آدم رو به گناهان عمیق تر و جهنم ابدی نزدیکتر میکنه. پایین رفتن در مقایسه با موارد مشابه، به مردم عادی نزدیکتره، به همه موجودات زنده نزدیک تره و همه موجودات زنده.... تو دنیای انسان ها هستن.»
شیهچی پرسید:«اسم فیلمی که توش هستیم رو یادته؟»
رن زه بلافاصله جواب داد:«زندگی در دوزخ.»
شیهچی از میان مه خونی، به دریای ابر عظیم بالای سرش و پرتگاه بی پایان زیر پاش نگاه کرد.
«بهشت وجود نداره. تنها جهنم ابدی و دنیای انسان ها هستی دارن. جهنم ابدی بالا و دنیای انسان ها پایینه. ما تو یه مکانی بین اون دوتا جا، دوران محکومیت خودمون رو میگذرونیم. پس اینجا..... جهنم زنده محسوب میشه. من و تو هر دو زندگی میکنم، در حالیکه اینجا جهنم هست. ما زندانی های در زندان هستیم، که همیشه برای انتخاب بین دنیای انسانی و جهنم ابدی مبارزه خواهیم کرد. اولی یه فانتزی غیرواقعیه، در حالیکه دومی یه آرمان شهر زیباست، که رسیدن بهش دشواره.»
«در حقیقت، حرفات همه درست نیستند. حتی توزیع انرژی هم یه رونق و موفقیت همهگیر نیستش. بهش برابر طلبی میگن. خیلی گسترده هست و مثل ایده چشمه شکوفه هلو هست.»*1
«این یه فیلمه و شاید بخواد یه معنی زیبا رو منتقل کنه.»
«دلیل اینکه انسان ها آدم هستن اینکه، اونها دنبال چیزی هستند که ممکنه از نظر فیزیکی قابل دستیابی نباشه؛ مثل قدرت، عشق یا اعتقاد به چیزی که احتمال داره اصلا واقعیت نداشته باشه، مثل بودا .»
«اینطور نیست که امید به مردم نیاز داشته باشه، بلکه این مردمان که خصوصا تو مکان هایی مثل جهنم، به امید نیاز دارند. ما باید به چیزی ایمان داشته باشیم.»
«این احتمالا موضوع زندگی در جهنمه...»
رن زه ناگهان خوشحال و کمی غمگین شد.
{یهویی دارم به این فکر میکنم که این فیلم قشنگه. اصلا شبیه فیلم ارواح نیست.}
{پسر چی خیلی خفنههه. هاهاهاها.}
{شاید چیزی که میخوام بگم یکم فضا رو خراب کنه اما بهرحال قصد گفتنش رو دارم. دیروز شیهچی یه استثمارگر سرد و بی رحم بود. امروز اون تبدیل به یه فرد مذهبی و خداشناس شده. پسر چی، وضعیتت دقیقا چیه؟...}
{شیه چی: زندگی بکن و امتیاز کافی کسب کن تا مقام اولم رو، تو رتبه بندی جامع حفظ کنم.}
{هاهاهاهاهاهاها، به این میگن انعطاف پذیری و سود بردن از موقعیت.}
{فکر کنم اخرای فیلمه.}
{حالا که صحبت از اولین رتبه بندی جامع شد، بنظرتون شیهچی تو این جایگاه قرار میگیره یا شیهشینگ لان؟ شیهچی همیشه این جایگاه رو به خودش اختصاص داده. بنظرتون این دفعه هم میگیرتش، یا نه سقوط میکنه؟}
{من طرف شیهچی هستم.}
اون سه نفر برای مدت کوتاهی با همدیگر گپ زدند.
رن زه به شیهچی نگاه کرد و پرسید:«پس..... پوستر چی؟»
رن زه به یاد آورد که در پوستر فیلم، دریاچه لوتوس زیبایی، در بالای جهنم قرار داشت. شیهچی لبخند زد و به استدلالش شک نکرد. «دریاچه لوتوس، قبر یه زندانی هست که با زیبایی، گناهان رو میپوشه.»
رن زه به طور غیر قابل توضیحی، مو به تنش سیخ شد.
شیهشینگ لان چیزی رو به یاد آورد و به رن زه نگاهی انداخت. «تابحال سراب دیدی؟»
«منظورت همونایین که شبیه عروسی دریایی هستن؟»
شیهشینگ لان با صدای هوم مانندی موافقت خودش رو نشون داد. «این ساختار جهنمه.»
رن زه قبل از واکنش دادن، مات و مبهوت شد. صداش بی اختیار بالا رفت:«منظورت اینکه جهنم های بیشماری مثل جهنم ما وجود داره؟»
شیهچی قبل از خندیدن به شیه شینگ لان خیره شد. اون به رن زه گفت:«موضوع این نیست. بحث در مورد سر عروس دریایی هست.»
رن زه در موردش فکر کرد، شاخک های عروس دریایی به سرش متصل میشدند. «شاخک های عروس دریایی جهنمه و سر عروس دریایی به اصطلاح همون بهشته؟»
شیهچی با حالت معمولی جواب داد:«ما فقط به ساختار جهنم توجه کردیم و از یاد بردیم که شاخک ها و سر، همه بخشی از عروس دریایی هستن. اونها منبع یکسانی دارند و یک چیز محسوب میشن.»
رن زه احساس سرمای وحشتناکی کرد و کاملا قانع شده بود. بله، اگه شاخک های عروس دریایی جهنم بودند، پس سرش هم به قطع جهنم بود. اون ها در اصل یه چیز به شمار می اومدند. اگه سراب واقعا میخواست به چیزی اشاره بزنه، احتمالا منظورش این بود: جهنم بالا، همون جهنم ابدی هست.
«پس، بعد از این...» رن زه واقعیت رو میدونست، اما هنوز تصویر واضحی از اینکه میخواد چیکار کنه نداشت.
رن زه اخم کرد. «اگه اونها باور نکنن چی؟ اونهایی که انرژیشون کمه، قطعا باور میکنن. حتی اگه هم باور هم نکنن، بدون هیچ تردیدی به ما ملحق میشن، چون اشتراک انرژی مثل رحمت تحقق ناپذیریه، که از آسمون جلوی پاشون افتاده. با این حال، ممکنه این مدل آدم ها آسوده خیال و آروم باشن، اما اونهایی که انرژی بیشتری دارن قطعا سختش میکن_____»
شیهشینگ لان وسط حرفش پرید:«به ثروتمند ها ضربه بزنید تا بتونید زمین هاشون رو تقسیم کنید.»
شیهشینگ لان با لبخند به شیهچی خیره شد.
«معلم شیه، درست میگم؟»
شیهچی با قدردانی بهش خیره شد.
شیهشینگ لان بهش گفت:«کلاسات بیهوده و الکی نبودن، تاثیرش رو میبینی؟»
شیهچی در دو شب گذشته با اون، در مورد ساختار های اجتماعی صحبت کرده بود.
«چطور میخوای برنامه بریزی که ما سه نفر با بقیه بجنگیم؟» رن زه با دقت، کارایی رزمی هر سه نفرشون رو سنجید. شیهچی و شیهشینگ لان قوی بودند اما اگه به صورت گروهی بهشون حمله میشد، شانس برنده شدن پایین می اومد. بقیه لامپ کم مصرف نبودند.*2
شیهچی نگاه عجیبی بهش انداخت. «کی گفته که فقط ما سه نفر قراره باشیم؟»
«هممم؟؟» رن زه دوباره گیج شده بود.
شیهشینگ لان گفت:«همونطور که قدیمی ها میگن، کسایی که قلب مردم رو بدست میارن، دنیا تو چنگشون هست.»
شیهچی اضافه کرد. «به زبان عامیانه، قدرت مردم خیلی بزرگ و قویه.»
رن زه:«.....» بنظر میرسید اون موضوع رو گرفته.
شیهشینگ لان بهش گفت:«ما تنها نیستیم. زمانی که ما ``ثروتمون رو پراکنده کنیم``، اونها کسایی هستند که مورد حمله گروهی قرار میگیرن.»
شیهچی ادامه داد:«روند کلی طرف ماست. من باور دارم اونایی که انرژیشون بیشتره، عاقل هستند و در آخر تصمیمی میگیرند که یه مرد عاقل اون رو انجام میده.»
رن زه:«.....» هر دوی اونها در حال کامل کردن جملات همدیگه بودند...
{هاهاهاهاها، بازاریابی شبکه ای.}
{با بیشترین توانایی شست و شوی مغزی}
{ها؟ جی شینگچن کلید رو بدست آورد.}
{ این وضعیت چیه؟ چنگ ژو، اون؟؟؟}
زمانی که جی شینگچن چشم هاشو باز کرد، نفسی از سرآسودگی کشید. اون زنده بود.
اون با یه هیولای ناشناخته در زیر کوه چاقو، روبه رو شده بود و تقریبا نزدیک بود جونش رو از دست بده. هیولا انرژی رو نه، بلکه فقط زندگی هر شخص رو میبلعید. خوشبختانه، اون سریع واکنش نشون داده بود و قبل از اینکه هیولا گازش بگیره، خودش رو کشت، تا به طبقه بعدی سقوط کنه.
لحظهای قبل از مرگش، جی شینگچن دید که یه چیزی لای دندون های هیولا گیر کرده. اون جراتش رو جمع کرد، درد گاز گرفته شدن رو به جون خرید، اون چیز رو بیرون آورد و تو دستهاش نگهش داشت.
جی شینگچن مات و مبهوت شد. هیچ چیزی توی دستش نبود. اون ناگهان سر جاش نشست و متوجه شد چنگ ژو کلید سیاه رو توی جیبش فرو کرده.
جی شینگچن کمی در مورد قصد اون شخص نا مطمئن بود و به سردی پرسید:«داری چیکار میکنی؟»
چنگ ژو همیشه اون رو دنبال میکرد و دمش بود اما الان در حالیکه اون بیهوش بودش، کلیدش رو برداشته بود. این خیلی غیر عادی بنظر می اومد.
«برات نگهش داشتم.» چنگ ژو نزدیک شد.
«نه.» جی شینگچن کاملا محتاط بود و دستش رو به سمت چنگ ژو دراز کرد. «بدش بهم.»
براساس تیزبینی جی شینگچن، اون به طور طبیعی میدونست که این کلید احتمالا میتونه در بهشت، که بالای طبقه اول جهنم گرم بود رو باز کنه. بنابراین، داشتن کلید ضروری بود. علاوه بر این، اون آیتم رو، بعد از بعد از به خطر انداختن جونش بدست آورده بود. آیتم کاملا به خودش تعلق داشت. چنگ ژو چطور جرات کرد اون رو برش داره؟
چنگ رو شانهای بالا انداخت و خندید. «انقدر ناسپاسی؟»
جی شینگچن متوجه شد این شخص با تحقیر بهش نگاه میکنه و کاملا عصبانی شد. «چه غلطی داری میکنی؟ از همون اولی که همو شناختیم، من هی نصیحتت کردم. اگه الان بهم بدیش، همچنان دوستم میمونی.»
جی شینگچن به رابطه قبلی خودش با چنگ ژو فکر کرد و متوجه شد کاملا با عزت و احترام با چنگ ژو رفتار کرده. با اینحال، چنگ ژو فقط نیشخند زد. «فکر میکنی کی هستی؟ شیهشینگ لان در حد مرگ تورو زد. چطور جرات میکنی منو به چالش بکشی؟»
جی شینگچن توقع نداشت چنگ ژو چنین حرفهایی بزنه، اون خودش رو اروم کرد. جدا از چهره آشنا اون، حال و هوای فرد مقابلش کاملا تغییر کرده بود، چه لحن، چه طرز برخوردش... چنگ ژو قبلا چابلوسی میکرد و سعی تو راضی کردنش داشت اما الان خودنمایی و خشونت از خودش نشون میداد.
جی شینگچن مطمئن بود چنگ ژو روبروش همون کسی هست که باهاش تو سه تا فیلم بوده. لیست بازیگران توسط برنامه داده میشد، پس احتمال جعلی بودنش وجود نداشت. چنگ ژو نمیتونست انقدر سریع عوض شده باشه. تلفن همراهی که در اون برنامه نصب شده بود، فقط صاحب خودش رو میشناخت. حتی اگه بقیه میخواستند وانمود کنند که اون هستن، تلفن اون رو آشکار میکرد. بنابراین، دو تا احتمال وجود داشت. اولین احتمال این بود که جی شینگچن توسط روح تسخیر شده بودش. مورد دیگه این بودش که اون خود واقعیش رو پنهان کرده بود و از قصد متواضعانه و کوچک رفتار میکرد.
«تو کی هستی؟» جی شینگچن بهش خیره شد.
«دربارش فکر نکن. من تسخیر نشدم.»
دست های جی شینگچن مشت شدند. «پس چرا همیشه طرفم بودی؟»
«نمیخواد زیاد در موردش فکر کنی.» چنگ ژو متوجه شد که پست های جی شینگچن میلرزه، اون خندید و ادامه داد:«میتونی این کار رو انجام بدی، اما من بهت توصیه میکنم که محتاط رفتار کنی.»
جی شینگچن پر از خشم بود. با عقل جور در می اومد، حتی اگه چنگ ژو بخشی از قدرتش رو پنهان کرده بود، پس سطح واقعیش نمیتونست زیاد قوی باشه. گذشته از این، اون همه فیلم های چنگ ژو رو تماشا کرده بود و امتیاز ها هم مثل همون بودند. فیلم هاش همه عادی و حتی خیلی بدتر از خودش محسوب میشدند.
اون نباید از چنگ ژو میترسید. با این حال، چنگ ژو بیش از حد به خودش اطمینان داشت. این باعث شد تا جی شینگچن کاری نکنه که در آخر به آسیب زدن به خودش ختم بشه.
زخمش هنوز کاملا بهبود پیدا نکرده بودند و اون نباید ریسک میکرد. جی شینگچن همیشه کسی بود که میتونست اینجور چیز هارو تحمل کنه. اون تاب آورد و پرسید:«تو کی هستی؟ میخوای چیکار کنی؟»
«جواب سوال اولت اینه که به تو هیچ ربطی نداره، در مورد سوال دومی هم من میتونم همه چیز کاملا واضح بهت بگم.»
جی شینگچن بهش اخم کرد.
«من میخوام شیهچی و سوچینگ رو بکشم.»
«قبلا شانسم خوب نبود و اونها رو ملاقات نکردم. من بالا و پایین رفتم، اما نتونستم پیداشون بکنم. گرفتن اونها با تور من آسون نیست.»
«اونها چه ربطی به همدیگه دارن؟» جی شینگچن بیشتر اخم هاشو توهم کشید. منطقی بود که شیهچی و سوچینگ تازه باهم ملاقات کرده بودن.
«به تو ربطی نداره.»
«این اولین باریه که اونها رو دیدی، تو دنیای واقعی ازشون متنفری؟»
«فکر نمیکنی داری بیش از اندازه حرف میزنی؟» صدای چنگ ژو سرد شده بود. بنظر میومد کاسه صبرش سرازیر شده.
«اگه میخوای کمکت کنم، بنظرت نباید بهم بگی؟»
چنگ ژو پوزخند زد. «فقط شانس برنده شدنم رو بالا میبره. خودت رو زیاد جدی نگیر. منافع ما زیاد باهم متضاد نیست؛ مگه نه؟ اگه اتفاق بیافته، من کمکت میکنم انتقام بگیری... نمیخوای شیهچی رو بکشی؟»
جی شینگچن با شنیدن این حرف کمی تحریک شد، اما میترسید با عجله موافقت کنه. با اینحال، این احساس ترس رو داشت که اگه موافقت نکنه، کشته میشه. اون ممکن بود با تموم قدرتش با چنگ ژو مبارزه کنه، اما الان.....
«وقتی که کارمون تموم شد، کلید رو بهت برمیگردونم.» چنگ ژو که حدس زد که اون داره به چی فکر میکنه و لبخند زد.
جی شینگچن قبل از اینکه مستی و شادی از سرش بپره و نیشخند بزنه، خیلی خوشحال بود. «چرا باید حرفت رو باور کنم؟»
اگه یه چک خالی بود چی؟ اگه اون به چنگ ژو قول میداد که بهش کمک کنه اما چنگ ژو زیر قولش میزد، آیا اون موقع ضررش بیشتر از سودش نبود؟ علاوه بر این، چطور امکان داشت که چنگ ژو، آیتم مهمی مثل کلید رو بهش برگردونه؟
چنگ ژو پوزخند زد. «نظرت در مورد داوری برنامه چیه؟»
جی شینگچن شوکه شد. برنامه یه عملکرد داوری داشت که در اون دو طرف میتونستن توافق بکنن. اگه یکی از طرفین پای قولش نمیموند، برنامه ازش انتقام میگرفت. با این وجود، چرا چنگ ژو به چیز با ارزشی مثل کلید علاقه ای نداشت؟! اگه اونها داوری رو انجام میدادند، دیگر هیچ جای امیدی وجود نداشت که چینگ ژو بتونه کلید رو پس بگیره.
چنگ ژو نمیخواست فیلم رو ترک بکنه؟.. چطور امکان داشت؟
جی شینگچن نمیدونست که چنگ ژو داره به چه چیزی فکر میکنه، اما نمیخواست این فرصت رو از دست بده. اون خیلی سریع گفت:«قبوله ولی اول باید قدرتت رو نشون بدی، اگه نکنی من کلا مداخله نمیکنم.»
«نگران نباش تو فقط باید حمله بکنی.» چنگ ژو در حالیکه صحبت میکرد به طور غریزی، قسمت پایینی شونه چپش رو لمس کرد.
یادداشت مترجم:
*1چشمه شکوفه هلو افسانه ای بود که توسط تائو یوانمینگ (陶淵明) در سال 421 در مورد کشف تصادفی یک مدینه فاضله اثیری نوشته شده بود که در آن مردم زندگی ایده آلی را در هماهنگی با طبیعت رهبری می کردند و قرن ها از دنیای بیرون بی خبر بودند. تائو یوانمینگ در دوران بی ثباتی سیاسی و نفاق ملی زندگی می کرد.
*2 یه اصصلاحه چینیه که به معنی فردی هست که باهوشه و معامله کردن باهاش کاری راحتی محسوب نمیشه.