فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 115

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر صد و سیزدهم: زندگی در دوزخ(15)

اون دو نفر مدتی با همدیگر ارتباط برقرار کردند.

جی شینگچن پرسید:«کی قراره شروع کنی؟»

«هیچ عجله‌ای نیست. شیه‌چی و سوچینگ الان از هم جدا هستند و من فقط یه فرصت دارم. اگه برای کشتن یه نفرشون خودم رو در معرض دید قرار بدم، شانسم برای کشتن نفر دوم رو کاملا از دست میدم. بهترین موقعیت، زمانیه که اونها باهم هستن.»

جی شینگچن به طور آزمایشی ازش پرسید:

«با اینحال، احتمال باهم بودنشون خیلی کمه. اگه یه نفر رو بخوای بکشی، کدوم رو انتخاب میکنی؟»

چنگ ژو برای لحظه‌ای فکر کرد، سپس با لحنی سرد جواب داد:«شیه‌چی.»

جی شینگچن غافلگیر شد. اون فکر نمی‌کرد اولویت انتخاب شیه‌چی براش انقدر بالا باشه.

{چنگ ژو عمیقاً داره یه چیزی رو پنهان میکنه.}

{چرا باید بخواد شیه‌چی و سو چینگ رو بکشه؟ این دوتا آدم هیچ ارتباطی باهم ندارند.}

{شاید تو دنیای واقعی با هم خصومت خانوادگی، چیزی دارند.}

اونها در حال صحبت بودند، که ناگهان حرکتی در آسمان به وجود اومد. چنگ ژو تماشا کرد که شیه‌چی به همراه سه نفر به پایین اومدند و نیت کشتن تو چشماش برق زد. اونها تو طبقه بالایی نمونده بودند و در واقع توی تور افتادند...

چنگ ژو سرش رو چرخوند و پرسید:«اونا دنبال تو اومدن؟»

جی شینگچن به طور جدی آسیب دیده بود و به طور غریزی وحشت کرد. «قصد داری الان انجامش بدی؟»

شیه‌چی صحنه ای رو دید که دو نفر در حال زمزمه کردن با یکدیگر بودند و احساس کرد که کمی عجیب بنظر می‌رسد. اون نتونست جلو اخم کردنش رو بگیره. شیه‌شینگ لان که به شدت به تغییر حالت شیه‌چی حساس بود، با صدایی آروم پرسید:«مشکل چیه؟»

شیه‌چی به بالا نگاه کرد. «فکر نمیکنی رابطشون تغییر کرده؟»

شیه‌شینگ لان دوباره به چنگ ژو و جی شینگچن خیره شد. چنگ ژو هنوز بی تفاوت بنظر می‌رسید اما جی شینگچن کمی خوددار بود و حالتش جوری بنظر می‌رسید که.... انگار قصد داشت کسی رو خوشحال کنه. با این حال، چنگ ژو کاملا هویدا پیرو جی شینگچن بود.

کمی بعد، چنگ ژو و جی شینگچن با قیافه‌ای هشدار دهنده جلو اومدند. نگاه شیه ‌چی برای لحظه‌ای روی چنگ ژو افتاد سپس سریع نگاهش رو گرفت. اون خندید و قصدش رو توضیح داد، اما کمی مردد بود. شیه‌چی فقط در مورد توزیع یکنواخت انرژی صحبت کرد و نگفت که پایین رفتن از نردبان تار عنکبوتی راه نجات هست.

چنگ ژو چشم هاشو پایین انداخت و لبهاشو کمی خم کرد.

اگه واقعا خواب آلود بودی، کسی به شما بالشی برای سرگذاشتن میداد. اگه شیه‌چی میخواست انرژیش رو به اشتراک بگذاره، قطعا همه رو مطلع میکرد. اون زمان سوچینگ و شیه ‌چی در کنار هم قرار می‌گرفتند. این بهترین موقعیت پیش رو بود.

«من انرژی کمی دارم و هیچ نظری در مورد به اشتراک گذاشتن یکسان انرژی خودم ندارم.... تو چی برادر جی؟» چنگ ژو با لبخند از جی شینگچن اون سوال رو پرسید.

جی شینگچن با سردی پوفی کرد.

شیه چی به عدم موافقت جی شینگچن اهمیتی نداد و مستقیم به طبقه پایینی رفت. بعد از ترک طبقه‌ای که جی شینگچن و چنگ ژو اونجا مستقر بودند، شیه چی به حرف دراومد:«برادر، یادمه گفتی وقتی که پایین رفته بودی، تو طبقه پنجم جهنم سرد، با یه جنازه عجیب روبرو شدی.»

شیه‌شینگ لان قبل از به یاد آوردن جسد، لحظه‌ای در موردش فکر کرد و گفت:«منظورت جسدیه که بنظر می‌رسید با یه سلاح معمولی به قتل رسیده، اما در واقع توسط چیزی خورده و دچار فرسایش شده بود؟»

رن زه از چیزی خبر نداشت. «مشکلی وجود داره؟»

«چه کسی میخواد روش قتل واقعیش رو پنهان کنه؟» شیهچی به صحنهای که جی شینگچن پشت چنگ ژو ایستاده بود، فکر کرد و بتدریج تو حالت تفکر فرو رفت.

برای نیم روز بعد، شیه‌چی و حزبش تا آخر راه رو رفتند. اولین باری که شیه‌شینگ لان اون راه رو پایین رفته بود، بقیه رو کشت تا انرژی جمع کنه. دفعه دوم، تو تجارتش ثروتمند شده بود و در بار اخر، مردم رو متقاعد و به انجام ایده شیه‌چی دعوت کرد.

برای اونایی که باور نمیکردند، فقط نیاز بود شیه‌چی نمایش خشنی راه بندازه... گذشته از این، حزب شیه‌چی گروه قدرتمندی بود و انرژی با اونها به طور مساوی اشتراک گذاشته میشد. بنابراین، مسیر رو به پایین به سرعت باز شد.

اونهایی که بیشترین انرژی رو داشتند، بازیگر بودند و در ابتدا به درستی راه شک داشتند. سپس، زمانی که اونها سرنخ های جمع شده توسط خودشون رو به هم متصل کردند و بعد مقایسه کردن، اونها متوجه شدند که درسته.

اونها همچنین بخشی از گروه حمایت سه نفره شیه‌چی شدند.....

بعد از رفتن حزب شیه‌چی، بازیگران اصلی خندان چهره تاریک خودشون رو نشون دادند. «اونها ممکنه درست بگن. با اینحال، اگه ما اینجوری که اونها میگن پیش بریم، اونها سهم زیادی توی طرح دارند و احتمالا تو سه رتبه اول قرار بگیرن. اونوقت ما عقب نمی‌افتیم؟»

«من یه راه حلی دارم. بیاین سه نفرشون رو بکشیم. سپس به طور مساوی انرژی رو با بقیه تقسیم میکنیم و پایین میریم.»

«داری رویا میبینی؟ ما نمیتونیم اونها رو شکست بدیم. حتی اگه اونها هم بمیرن، ما سه نفر اول نخواهیم شد. فراموش نکن که جی شینگچن و چنگ ژو هنوز زندن.»

«فراموش کن، ما میتونیم طبق روش اونها به آرومی اینجا رو ترک کنیم. فقط امیتاز کمتری میگیریم.»

«اگه جی شینگچن ازمون درخواست کنه که بهش کمک کنیم تا شیه‌شینگ لان و بقیه بکشیم چی؟ اون حتما نمیتونه شیه‌چی رو تحمل کنه. بهرحال، زمان حیاتی برای بیرون رفتن و رتبه بندی .....»

«این بستگی به شرایط اون زمان داره. ما باید ببینم کدوم طرف خوبه که بهش کمک کنیم. اگه اونها باهم دیگه بجنگند و به اندازه کافی آسیب ببین، به نفع ما هست. در اون صورت کشتنشون خیلی راحته.»

«هاهاهاها، تو قلب بزرگی داری.»

هرجا که شیه‌چی میرفت، زندانی های بیشتری به صف گروه اشتراک برابر می‌پیوستن‌. از این گذشته، قبلا صفی از مردم وجود داشت که با امنیت کامل انرژیشون توزیع شده بود. این ماجرا از کمی قبل، تبدیل به یه چیز متقاعد کننده برای مردم شده بودش. اینکه فقط سه نفر میتونن تو یه زمان و طبقه، بمونن یه چیز کاملا جعلی بشمار می‌اومد.

نیم روز بعد، اون نصف زندانیان جهنم رو جمع کرده بود.

زندانی های بیچاره‌ وقتی که انرژی‌ای که همیشه خوابش رو می‌دیدند رو بدست اوردن، گروه سه نفره شبه چی رو ستایش کردند. حتی کارشون بیشتر شبیه به پرستیدن بود‌‌.. اونهایی که انرژی بیشتری داشتند، جرات نکردند چیزی بگن و فقط تونستن با گروهی از روح های بیچاره که با دیده تحقیر بهشون نگاه میکردند، بمونند.

سوچینگ شیه‌چی رو به کناری کشید و باهاش صحبت کرد.

«من توقع نداشتم اولین شخصی که در مورد توزیع انرژی فکر کرده تو باشی. تو آدم مهربون و دلسوزی هستی.»

«من الان میفهممش. اگه کلید راه باز کردن درهای بهشته، پس به اشتراک گذاشتن، راهی برای گشودن درهای جهان بشری هست.»

شیه‌چی سرتکون داد.

«بگذریم.» سو چینگ به شیه‌شینگ لان که درحال سلام کردن به زندانی ها بود، اشاره زد و با خجالت پرسید:«داداشته؟»

«بله.» شیه‌چی با خوشحالی جواب داد. اونها بیشتر روز رو با همدیگه گذروندن و با سوچینگ بیشتر آشنا شدند. سوچینگ یه آرمان گرا بود. شیه‌چی از اینکه هنوز افرادی با این قلب تو برنامه وجود دارن، کاملا تعجب کرد.

شیه‌چی با دیدن سوچینگ به دلیل نامعلومی لبخند زد.

سوچینگ سرفه کرد و دهنش رو پوشاند. «عافیت باشه.»

«ممنونم؟» شیه‌چی کمی گیج شد. سو چینگ خیلی خوشحال بنظر میرسید؟...

«نظرت در مورد فیلم امپراطور شن چیه؟» بنظر میرسید سو چینگ این سوال رو ناخواسته پرسیده.

شیه‌چی به یاد شن‌یی افتاد که گفته بود سو چینگ دوستشه و کاملا عادی جوابش رو داد.

قبلا، سوچینگ تصادفی فهمیده بود که شن‌یی، شیه چی رو به لیست دوستهاش اضافه کرده. اما حالا که تعریف شیه‌چی رو شنیده بود، اون قصد داشت چیزی رو به شیه‌چی بگه. سوچینگ سرشو بلند کرد و جدی گفت:«اون آدم خوبی نیستش. اگه میخوای با برادرت بمونی، ازش فاصله بگیر.»

شیه‌چی بیشتر گیج شد. اون چیز بدی در مورد شن‌یی نگفته بود، اما در عوض اون گفت. علاوه بر این، محتوای حرفش عجیب بود.

«چرا اینو میگی؟»

سو چینگ قرمز شد و به آسمان نگاه کرد به طوری که انگار اتفاقی نیافتاده. «من یه سری شایعه شنیدم که امپراطور فیلم شن دوست داره از مردم چیزی رو که دوست دارن رو غارت کنه.»

قلب شیه‌چی پر از شایعات غیر قابل تحمل بود. اون نگاهی به حالت سوچینگ انداخت و چیزی تو ذهنش جرقه زد.

اون برادر..... شن‌یی بود؟

شیه‌چی چشم هاشو پایین انداخت و حالت عجیبش رو مهار کرد. این با عقل جور درمیومد. به همین خاطر بود که شن‌یی ازش خواسته بود تا از سو چینگ مراقبت کنه. شن‌یی چاقوش رو بهش داده بود و همه میدونستن اون از کمد بیرون اومده. تضمین این که سوچینگ زیاد فکر نکرده، سخت بود.

شیه‌چی براحتی نمیتونست همه چیز رو دربرابر بیننده ها توضیح بده، بنابراین به طور مبهم جواب داد:«من به نصیحتت گوش میدم.»

سو چینگ خندید، غافل از اینکه اطلاعات درونیش قاپیده شده.

یه سوراخ ناگهان در آسمان ظاهر شد. همه به بالا نگاه کردند و دیدند که جی شینگچن و چنگ ژو از طناب پایین میان.

جی شینگچن با اکراه گفت:«من و چنگ ژو درموردش فکر کردیم و تصمیم گرفتیم به شما ملحق بشیم.»

چند نفر از افراد گروه که قدرت خاصی داشتند، حالت‌های مختلفی از خودشون بروز دادند.. جی شینگچن هنوز از شیه‌شینگ لان میترسید. قلب های بی‌قرارشون فورا سرد شد. چنگ ژو روی زمین پرید و وقتی که دید سو چینگ و شیه چی تو فاصله نه چندان دوری در حال صحبتند، ابرو بالا انداخت. اونها در کنار هم بودند.

شیه‌چی از دور نگاهی به شیه شینگ لان انداخت و سرتکون داد. شیه‌شینگ لان فهمید و در سکوت به اونها نزدیک شد. شیه‌چی اخم کرد. اون امیدوار بود که این یه حرکت غیر ضروری باشه.

برای نشون دادن صداقتشون، جی شینگچن و چنگ ژو سخاوتمندانه کل انرژیشون رو تقسیم کردند. پس از تکمیل به اشتراک گذاری، به نظر می‌رسید اونا سهوا به سمت شیه‌چی میرن. تو یه شب تاریک، نور سردی روشن شد و چاقوی تیزی مستقیما به سمت شیه‌چی اصابت کرد.

سو چینگ اون رو دید و فریاد زد. با این حال، شمشیر سریع تر بود. نوک شمشیر به تیغ برخورد کرد، چاقو به عقب برگشت و به زمین افتاد. چنگ ژو اخم کرد. بنظر می‌رسید اون لو رفته بود و شیه چی از خیلی وقت پیش برای این اتفاق آماده شده بود. اون حتی متوجه نشد که شیه‌شینگ لان به اونا خیلی نزدیکه.

جی شینگچن با نگرانی فریاد زد:«انجامش بده.»

چنگ ژو کمی سرتکون داد. پس نمایش چی میشد؟... فقط دردسر بیشتر میشد...

تغییرات غیر عادی در اونجا، توجه همه رو به خودش جلب کرد. ضعیف ها از ترس اینکه تحت تاثیر قرار بگیرند، به کناری رفتن در حالیکه قوی ها تو حاشیه تماشاگر و منتظر نتیجه بودند.

«چه خبر شده؟ جی شینگچن عقلش رو از دست داده؟ چنگ ژو چطور جرات میکنه علیه سو چینگ اقدامی بکنه؟»

«کی میدونه؟ شاید اون گیج شده.»

شیه‌چی هرگز تصور نمی‌کرد که هدف حمله، به قصد کشتن باشه. تو یه چشم بهم زدن، شیه‌شینگ لان و دو مهاجم با هم جنگیدند. چنگ ژو با لحن سردی گفت:«هدفم تو نیستی. از سر راهم برو کنار وگرنه امروز میمیری!»

شیه‌شینگ لان برای اهمیت دادن به حرف های اون، خیلی آروم تنبل بود. در حالیکه چنگ ژو درحال صحبت کردن بود، از استعدادش استفاده کرد و بهش چاقو زد.

«تو نمیدونی چطور باید قدردان مهربونی یه نفر باشی.» چنگ ژو چند قدم به عقب برداشت و کاملا عصبانی، به خونریزی قسمت پایینی شکمش نگاه کرد.

«برو!» جی شینگچن به چنگ ژو خیره شد.

ثانیه‌ای بعد، چیزی از توی هوا در دستهای چنگ ژو ظاهر شد. دسته ای از روزنامه بود. در حالیکه جی شینگچن مقاومت میکرد، چنگ ژو سریع روزنامه هارو پاره کرد. در تاریکی، موجودات کوچک و سیاهی همانند مورچه از روی روزنامه به سمت شیه‌شینگ لان پرواز کردند.

در طی فرایند پرواز، اون ها به چهره ارواحی ترسناک تبدیل شدند و به طرف شیه‌شینگ لان هجوم بردند. نور شبح سفید، به طرز وحشیانه‌ای در تاریکی سوسو میزد و بقیه چهره های کج و معوج، غیر قابل پیش بینی بودند.

«فشرده سازی انرژی.» صدای شیه‌چی کاملا سرد بود.

ارواح، بدن فیزیکی نداشتند و میتونستن به هر اندازه‌ای دربیان. توسط روش و ابزار خاصی، اون ها رو به اندازه یه مورچه در آورده بودند. زمانی که آزاد شدن، اونها فورا تونستند بزرگ بشن. اون ارواح، به شدت ضعیف بودند اما زمانی که تعدادشون به سطح معینی می‌رسید، قدرتشون دستخوش تغییر کیفی میشد، مثل اینکه یه مورچه، تبدیل به یک کلونی بزرگ بشه.

مهم نبود که واکنش شیه‌شینگ لان چقدر سریع بود، برخی از چهره های ارواح، بازوی اون رو گاز گرفتن. اونها خونش رو مزه کردند و هیجان زده شدند. با وجود درد شدید، شیه‌شینگ لان حرفی به لب نیاورد. اون فقط با شمشیرش ضربه زد، درحالیکه خون از بازوش می‌چکید.

بعضی از چهره های ارواح به همراه خون به داخل اندام‌های شیه‌شینگ لان جهیدند و غیر قابل کنترل و سریع، شروع به از بین بردن کردند. این روشی بود که چنگ ژو برای کشتن زندانی قبلی ازش استفاده کرده بود...

«چه احساسی داری؟!» چنگ ژو پوزخند زد.

جی شینگچن وحشت زده بنظر می‌رسید و توی دلش احساس ترس میکرد. کیفیت این آیتم حداقل، اوج بنفش بود‌. چنگ ژو چنین ایتمی داشت. از کجا آورده بودتش؟ اصلا اون کی بود؟

«اوه لعنتی، ورق کاملا برگشته.»

«برادر لان!»

چهره روح، سوچینگ متعجب رو گاز گرفت. شبه چی بدون گفتن حرفی اونو به کناری هل داد. چهره روح، مچ دستش رو گاز گرفت. هنگام وارد شدن اون روح، شیه‌چی احساس خارش و سوزش داشت و شیه‌ افزایش جریان خونش رو احساس کرد.

حرکت خفیفی تو چشمهای سو چینگ وجود داشت. اون کسی بود که باعث شدش شیه‌چی گرفتار چهره روح بشه. شیه چی نمیتونست از سو چینگ مراقبت کنه. اون در حال پیدا کردن یه آیتم بود که به شیه‌شینگ لان کمک کنه، که ناگهان سو چینگ اون رو گرفت. «من میرم اما به کمکت نیاز دارم.»

این روش برای اون زیاد تموم میشد اما اون مجبور بود ازش همین الان استفاده کنه....

شیه چی به عقب برگشت:«باید چیکار کنم؟»

سو چینگ موهای بلندش رو گرفت و دو تا دسته تار، ازش جدا کرد. اون ها رو دور دو مچ شیه چی بست و سپس خیلی سریع چند تا تار مو رو روی نوک انگشت‌های شیه‌چی تقسیم کرد. سو چینگ پشتش رو به شیه چی کرد و در چشمهای شیه چی، موهای بلند ارواح وجود داشت.

شیه چی به موهای گره خورده اطراف دستش نگاهی انداخت و ناگهان همه چیز رو فهمید. «یه عروسک خیمه شب بازی درسته؟ تو آیتم‌ت عروسک خیمه شب بازی و موهات هم نخ ابریشمه.»

«من فقط میتونم ده دقیقه دستکاری بشم.» ناگهان صدای سو چینگ سرد و تیره شد.

شیه چی احساس کرد که سو چینگ مثل یه تکه کاغذ سبکه. اون انگشت اشاره‌اش رو کج کرد و سو چینگ به سمت چنگ ژو پرواز کرد و به نبرد پیوست. روح های مورچه روی بازوی شیه‌شینگ لان ضعیف بودند، اما اونها برای پیروزی به تعدادشون وابسته بودند. زمانی که با یه موجود شیطانی فوق العاده قدرتمند روبرو شدند، بلافاصله فرار کردند.

{لعنتی، سو چینگ شبیه همون روح زنه. ترسناک و احساسی.}

{من قبلا ندیدم که این رو استفاده کنه.}

{چرا شیه‌چی تو دستکاری عروسک خیمه شب بازی انقدر باتجربه هست؟}

{ژانگ لینو رو توی فیلم عاشقان زامبی دیدی؟}

{صبر کن! تو خبر ها اومده که سوچینگ فیلمنامه نویس فیلم عاشقان زامبی بوده!! لعنتی، بهم نگو که اون نمونه اپل عروسک خیمه شب بازیه!!!!.....}

{یه عالمه چیز خوب پنهانی..}

شیه چی روشی رو دنبال کرد که ژانگ لینو برای دستکاری عروسک های خیمه شب بازی ازشون استفاده کرده بود و براحتی تونست اون رو کنترل کنه. شیه‌شینگ لان تحت فشار بود اما کم کم داشت پیشی می‌گرفت.

«چیکار کنیم؟!» جی شینگچن پی در پی عقب کشید و با خجالت به چنگ ژو نگاه کرد.

«تو مجبورم کردی اینکار رو انجام بدم.» چنگ ژو خون رو از روی صورتش پاک کرد و چشم هاشو با رنگی موذی برق زد. لحظه ای بعد، قدرتش چند برابر تر از قبل افزایش پیدا کرد. اون به سرعت به سمت شیه‌شینگ لان رفت. شکل و شمایلش سریع، مثل درخشش صاعقه بود.

همه کسانی که مبارزه رو تماشا میکردند، شوکه شدند.

«این یه باف تقویت کننده هست؟ با چه کیفیتی؟»

«این حداقل یه آیتم نارنجیه. خیلی زیاد میشه. این یه افزایش همه جانبه هست.»

«از کجا این همه چیز رو گرفته؟»

چنگ ژو نخ های ابریشمی که شیه‌چی با اونها سوچینگ رو کنترل میکرد رو برید. سو چینگ ``کنترل‌گرش`` رو از دست داد و با شدت روی زمین افتاد و سرفه خونی کرد. اون دیگه نمی‌تونست بلند شه. تو یه ثانیه، شیه‌شینگ لان چند آسیب دیگه دید و بدنش کامل با خون پوشیده شد. اون چند قدم به عقب رفت و نفس نفس میزد.

چنگ ژو دوباره دست به کار شد. این دفعه چیز دیگری تو دست هاشون بود. یک تکه کاغذ زرد طلسم در دست داشت.

«اه!!!!» یه بازیگر که از نزدیک در حال تماشا بود، ناگهان جیغ زد و چشم هاشو پوشوند، اما خیلی دیر شده بود. اون مردمک شبح روی کاغذ رو دید، شبح به اون خیره شد و اون مستقیم به جهنم رفت.

کاغذطلسم زردبود و در جلوی اون، عکس مرد مرده‌ای قرار داشت. در عکس، اون مرد چهره‌ای سبز و دندون‌های نیش تیزی داشت و از سوراخ هاش خون می‌اومد. چشم هاش وارونه و خاکستری مشمئز کننده‌ای بود.

شیه‌چی فریاد زد:«برادر، به کاغذ نگاه نکن.» شیه‌شینگ لان سریع چشمهاشو بست.

«من میدونم! این یه طلسمه! چشم هاتو ببند! اگه جلوی کاغذ طلسم رو ببینی، میمیری!!»

«از کجا اومده؟»

«صبر کن! من به یاد دارم که این مدل طلسم فقط در فیلم نارنجی طلسم روح تولید میشه!! چرا چنگ ژو اون رو داره؟ چنگ ژو هیچ وقت توی اون فیلم نبوده.»

«لعنتی! یکی چنگ ژو رو فرستاده! یه بازیگر دیگه اینها رو بهش داده! در حقیقت، آیتم ها قابل واگذاری و انتقال هستن. آیا چاقویی که امپراطور فیلم به شیه چی رو داد، فراموش کردی؟»

«یعنی کسی که همه اینها زیرسرشه، میخواد شیه‌چی و سو چینگ رو بکشه؟»

«مقدار اطلاعات یکم بزرگه!»

«دو تا آیتم نارنجی و یه مورد اوج بنفش. لعنتی، این یه شونه کوچک نیستش!»

شیه‌شینگ لان نمی‌تونست از بینایش استفاده کنه و سر و صدای زیادی تو گوش هایش وجود داشت. جراحت‌های شیه‌شینگ لان بیشتر شدند اما اون عقب نکشید. ضربه دیگری بهش خورد و شیه‌شینگ لان با صدای شکسته شدن استخوان ها، روی زمین افتاد. رن زه بلافاصله از امتیازهاش استفاده کرد تا اون رو بهبود ببخشه اما فقط قطره‌ای از دریا بود.

چشم‌های شیه‌چی قرمز شده بود. اون از خشم دندون هاشو بهم فشار داد و مستقیم به جلو رفت.

«شیائو چی! عقب برگرد.» شیه‌شینگلان صدای قدم های آشنایی رو شنید و در حال بالا رفتن فریاد کشید.

چنگ ژو، شیه چی رو دید که داشت به سمتش می‌اومد، اون شگفت زده و خوشحال شد. اون بهش حمله کرد، در حالیکه شیه‌چی تو جای خودش، با چشم هایی بسته و بدون هیچ حرکتی ایستاده بود. چنگ ژو باطنا شیه چی رو تباه میخوند و می‌خواست اون رو بکشه. گوش های شیه چی کمی تکون خوردند و زمانی که شنید چنگ ژو بهش نزدیک شده، یهویی دستش رو بالا برد.

«آه!!!!»

چنگ ژو از وحشت چشمهاشو بست. تو دست شیه‌چی همون مقدار طلسمی که خودش هم داشت، قرار گرفته بود! چنگ ژو میدونست اون طلسم چه چیز خطرناکی هست! با یک نگاه بهش میمرد.

جی شینگچن بلافاصله از حالت حمله خارج شد و چرخید.

شیه‌شینگ لان از این فرصت استفاده کرد و با شمشیرش به سمت جلو ضربه زد. چنگ ژو به شدت آسیب دید و متوجه شد طلسم جعلیه. اون از عصبانیت فریاد زد:«شیه‌چی من می‌کشمت.»

اون گول خورده بود. اون فراموش کرده بود که قدرت در حال حاضر شیه‌چی نمیتونست به هیچ وجه طلسم رو فعال کنه. حتی خودش از باف تقویت کننده استفاده کرد تا قادر به فعال کردن طلسم بشه. شیه چی پشت سر شیه شینگ لان سنگر گرفت و تو راه برگشتش، سو چینگ که به شدت مجروح شده بود رو با خودش برگردوند. رن زه بلافاصله سو چینگ رو درمان کرد.

شیه‌چی سرد پرسید:«زخماش که جدی نیست؟»

سو چینگ سرش رو تکون داد. شبه چی دوباره ایستاد و سوچینگ جلوش رو گرفت. «کجا داری میری؟»

«برم کمکش کنم.»

«من میتونم ببینم که قدرتت به اندازه کافی زیاد نیست. نرو. اون حاضر نمیشه...» سو چینگ دوباره خون بالا آورد.

«شیه‌چی.» رن زه به سمت شیه‌شینگ لان اشاره کرد و با لحظه ای مکث گفت:«رن ران هم میتونه ببینه که اون....»

اون بقیه جملش رو قورت داد. «تو نمیتونی از قدرتت استفاده کنی پس نرو. رفتنت فقط باعث هرج و مرج میشه.....»

{بله، الان یادم اومد که چه اتفاقی برای قدرت پسر چی افتاده!}

{بله، معلومه که چی چی هم میتونه خوب بجنگه.}

{لعنتی، صبر کن....}

شیه‌شینگ لان محکم چشم هاشو بست و برای شناسایی جهت حمله فقط به شنیدن اتکا کرد. اون به سختی طفره رفت و فضای کوچکی برای شیه‌چی درست کرد. شبه چی دست اون دو نفر رو تکون داد و با سردی گفت:«اگه اون بمیره، منم باید بمیرم. اون هنوز نمرده پس من چطور میتونم این عقب قایم شم؟»

«تو راهی نداری....»

شیه چی برای چند ثانیه ساکت بود، سپس دستش رو بالا آورد و حرفش رو قطع کرد. «دارم..»

اون ایستاد و آستین دست راستش رو تقریبا پاره کرد. روی دستهاش، اثر نخ های که باهاش سوچینگ رو کنترل کرده وجود داشت. اون صحنه‌ای رو به یاد آورد که بافت خوش شانسی درش بود. پس از چند ثانیه فکر کردن در موردش، یه هاله طلایی به زور خارج شد.

رن زه با تعجب پرسید:«داری چیکار میکنی؟»

شیه‌چی نیشخند زد. «ارواح مورچه، باف کامل تقویت کننده رشد، طلسم تهدید کننده زندگی. این آیتم ها قابل انتقال نیستن؟...»

هاله طلایی از دستش لیز خورد و به سمت شیه‌شینگ لان حرکت کرد و فورا بهش متصل شد. شیه چی صدای خنده‌ای رو شنید.

«یه باف خوش شانسی برای مبارزه؟»

«بیا یکاری کنیم. نتیجه تقریبا قطعی شده، اگه کمک کنیم شاید مورد رحمت جی شینگچن قرار بگیریم.»

«من الان امیددارم که تو جمع پنج نفر اول باشم.»

شیه‌چی تو دلش اونها رو مسخره کرد. اونها احمق بودند. تو این لحظه، اون همه چیز رو فهمید. فیلم زامبی عشق و عدالت و فیلم زندگی در دوزخ، خوبی و شفقت رو ترویج میکرد. همه اونها در مسیر بهشت، راه درست و انرژی خوش بختی بودند.

باف تقویت کنندش در جُنگ وحشت و خانه متروکه 1552 چون همه اونها در مورد ارواح شیطانی بودند. با این حال، زندگی در جهنم با اون ها متفاوت تر بود. زندگی در جهنم فیلمی بود که به مردم یاد میداد تا خوب باشند!

اون نمی‌باخت. اونها جزء دسته‌ای به شمار می‌رفتن که اشتباه کرده بودند.

شیه‌شینگ لان ورود باف تقویت کننده به بدنش رو احساس کرد و ناگهان فهمید شیه‌چی به چیزی فکر می‌کنه. اون تلاش کرد تا قسمت ناشناخته استعدادش-میدان شیطانی- رو دوباره متحرک کنه.

هنوز استخری از آب راکد بود.‌ شکست خورد؟ شیه‌شینگ لان نا امید نشد. اون همه چیزش رو پای این نزاشته بود.. اون هنوز نباخته بود، اون هنوز میتونست صبر بکنه. باف طرف مقابلش تموم میشد و اون فرصتش بود.

ناگهان، سوالی تو یه ذهنش ایجاد شد.

{آیا میخوای کاملا باف خوش شانسی رو از بین ببری تا یکبار میدان شیطانی فعال بشه؟}

برای فعال شدن میدان شیطانی به احتمال نیاز داشت. باف خوش شانسی... احتمال بیشتری نسبت به مردم عادی میداد. در ازای احتمال، باید باف خوش شانسی رو از بین میبرد.

کتاب‌های تصادفی