اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 131
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و بیست و نهم:بیمارستان(10)
{لعنت، اینکه کارای جهنمی دیگه چیه؟؟؟}
{من متعجبم. پس نقشه شیهچی من آشکار شد؟؟؟؟}
{چرا شیهچیباید بگه؟ بقیه رو بخاطر اینکه حرفهایش رو شنیدن رو سرزنش نکنید.}
{همگی آروم بگیرین! به نظرتون نباید اول بفهمیم که این آدم کیه؟}
{حتما یا یهشیائوشیائو هست یا رن زه. اونها شنیدن. نمیتونه یهرانی که روی تخت خوابیده بود باشه.}
{احمقی؟ اونها اصلا از موبایلشون استفاده کردن؟}
{اره، یه گوشی همراه. برای اینکه پیام بدی، به تلفن همراه نیاز داری.}
{هه شیائوو یوان یه، هردوشون دنبال گوشی هاشون میگشتن، اما دوربین قبل از اینکه حرکت کنه، یه تکه کوتاه ازشون نشون داد. بقیه تو اون زمان توی فیلم نبودن و ما نمیدونیم اونها چیکار کردن. اینکه نشونشون ندادن به این معنی نیست که انجام اینکار براشون امکان پذیر نباشه.}
{ بزا بگم که شیهچیتو بخش طبقه دوم و یوانیه تو لابی طبقه اول بودش. یعنی فکر میکنی گوشاش انقدر قویه که تو چنین فاصلهای بشنوه؟ اون اصلا نمیتونه بشنوه.}
{هه، شاید یه آیتم فوق شنوایی پنهان داره.}
{من دیگه نمیتونم تحمل کنم. یوان یه هیچ انگیزهای برای آسیب رسوندن به شیهچی نداره، اوکی؟ اون و شیهچی هیچ کینهای نسبت به هم ندارن و همه شخصیت یوان یه رو میشناسن. اون شاید بخواد نفر اول باشه اما قطعا از اون مدل آدما نیست که بخواد مردم رو تحریک کنه. اون از این نوع ترفند ها بیزاره.}
{این منطقیه، درسته...}
{پس چطور؟؟ ههشیائوهم چیزی نشنیده. اون داشت تو راهرو آب میخرید. لعنتی.}
{صبر کن! بیا فکرامون رو عوض کنیم. کی گفته اون شخص حتما باید شنیده باشه؟}
{منظورت چیه؟ اگه نشنیدن پس چطور میدونن جریان از چی قراره؟ میتونن ذهن بخونن؟ جوک نگو!}
{نه، منظورم اینه، اگه کسی با کنار هم گذاشتن سرنخ ها از وجود رابطه زنجیرهای باخبر شده باشه و بعد عمدا رابطه بین ییهسونگ و شیهچی رو تحریک کرده، تا یی هسونگ مجبور کنه علیه شیچیاقدامی انجام بده، چی؟ گذشته از این، یه عالمه سرنخ وجود داره اما همشون به یه جواب ختم میشن. این شخص اهمیت نمیده که شیهچی واقعا کلید سرنخ های رابطه زنجیرهای رو کشف کرده یا نه. اونها فقط میخوان آبی کثیفی رو روی شیهچی بریزن و ییهسونگ رو برای مبارزه با شیهچیتشویق بکنن. گذشته از این، ییهسونگ همیشه مشکوک و محتاط بوده. هنگامی که این امکان وجود داره، اون رو رها نمیکنه...}
{لعنت، این حرف یکم قابل اعتماده...}
{اگه این راست باشه، خیلی ترسناکه. اون شخص هم حتما با شخصیت ییهسونگ باید آشنا باشه...}
{با این وجود من هنوز نمیدونم کیه..... اما اگه اینطور باشه، تمام بازیگرهای سیاهی لشکر از لیست مشکوک ها حذف میشن. اونهایی که خیلی سریع میتونن به رابطه زنجیرهای فکر کنن، فقط چند نفر آدم کله گنده هستن. ییهسونگ هم مثل رن زه و یهشیائوشیائو همون اول از لیست حذف میشن، میمونه ههشیائو، یوان یهو شیهشیانگ.}
{من میگم زیر سر شیهیانگ هست، اون از شیهچیکینه به دل داشت.}
{شیهیانگ خیلی خفنه.}
{هی، شیهیانگت به اندازه کافی باهوش هست؟}
{میشه دست از تئوری های توطئهآمیزت برداری؟ خیلی اذیت کنندس! شاید کار یه روحه. اونی که به سمت شیهچی لیوان پرت کرد رو فراموش کردی؟ علاوهبر این، یه روح سیاه وجود داره که از شینچیمتنفره! همه اون چیز ها هم ممکنه، اوکی؟}
ییهسونگ در برابر اصرار برای انداختن گوشیش، مقاومت کرد.
تلفن همراه توی فیلم متعلق به نقشش بود، پس تنها کسایی که میتونستن بهش پیام بدن بازیگر هایی که تو همون فیلم نقش داشتن و روح ها بودند. فرقی نمیکرد که انسان باشه یا روح. دونستن هویت این شخص مهم نبود.
مهم ترین چیز در این لحظه تایید درستی صحبت های اون شخص بودش. این به بقا و زندگیش مربوط بود.
رابطه زنجیرهای.
ییهسونگ این کلمات رو در سکوت خوند و با عصبانیت موهای خودش رو کشید. اون توی راهرو عقب و جلو رفت. اگه این حرف درست بود، اون ضعف کشنده آشکاری داشت و ممکن بود تو هر زمانی بمیره. به همین خاطر یه روح یا بازیگر، میتونست والدین نقشش رو بکشه و بدون هیچ تلاش خاصی اون هم میمرد.
ییهسونگبا فکر کردن به این احتمال، احساس کرد که داره دیوونه میشه. اون خودبهخود امیدوار بود که این فرض اشتباه باشه، اما هر چقدر بیشتر در موردش فکر میکرد، بیشتر درست به نظر میومد. مرگ ژانگ شینگ براش غیرقابل توضیح بود. اگه سرنخ روابط زنجیری رو اضافه میکرد، همه چیز حل میشد و دلیل مرگ ژانگ شینگ آشکار میشد.
ییهسونگ، که برای مدت زیادی آسوده بود، برای اولین بار احساس شدید بحران و فوریت کرد. اون میبایست خیلی سریع گذشته یا آینده خودش رو پیدا میکرد.
بخاطر نفوذ و اعتبارش، به راحتی اجازه همه بازیگر های دکتر رو گرفت. اون همه بیمارها به غیر از بیمار شیهچیرو دیده بود، اما گذشته یا آینده خودش رو پیدا نکرده بود.
اون با خودش فکر کرد که دو تا احتمال وجود داره. اولی اینکه بیمار شیهچی، گذشته یا آیندشه. احتمال دوم هم این بود که گذشته یا آیندش کاملا غیرقابل تشخیص هست. تشخیص دادن جواب از دوتا سرنخ سطحی، به شدت سخت بود. هر دو تا احتمال، رخ داد کمی نداشتند.
برنامه قید کرده بود بازیگر های فیلم حق آسیب زدن به npcها رو ندارن، به همین خاطر اون مشتاق پیدا کردن گذشته یا آینده خودش نبود. قبل از اینکه در مورد رابطهی زنجیرهای بین بازیگر ها بدونه، پیدا کردن گذشته یا آیندهش اولویتش نبود. گذشته از این، بازیگر ها نمیتونستن بخاطر هدف آسیب رسوندن به بازیگر ها، ضرری به npc ها بزنن. یا اینحال، اگه روابط زنجیرهای درست بود، این موضوع بسیار مهم میشد. تنها با پیدا کردن خودش میتونست خویشاوندهاشو هم پیدا کنه.
ییهسونگ تا جایی که ممکن بود، خیلی سریع خودش رو آروم کرد و به شیهیانگ پیام داد تا پیشش بیاد. شیهیانگ کمتر از نیم دقیقه رسید. اون در ابتدا از این عصبانی بود که چرا ییهسونگ الان به دنبالش افتاده. شیهیانگ بعد حالت ییهسونگ رو دید و فهمید اتفاق سادهای در میان نیست، بلافاصله شروع به گوش دادن کرد.
ییهسونگ مدت کوتاهی رو صرف توضیح دادن همه جزییات کرد و بالاخره در آخر گفت:«کمکم کن مردم رو حذف کنم و گذشته یا آینده رو پیدا کنم.»
شیهیانگ کمی عصبانی بود و میترسید صحبت کنه. اون آینده خودش رو پیدا کرده بود. اون یه مرد میانسال در اتاق عمل یوان یه بود که تو تصادف همراه با دختری بودش که جراحی پلاستیک داشت. بعد از فهمیدن اینکه ممکنه روابط زنجیرهای وجود داشته باشه، اولین واکنش شیهیانگ این بود که والدین احتمالی خودش رو برای محافظت از اونها پیدا کنه. اما حالا ییهسونگ از اون درخواست کمک میکرد....
شیهیانگ در مورد این فکر کرد که چطور مرگ یهلان سبب ناپدید شدن ژانگ شینگ شد و برای مدتی میترسید خودش هم توی سکوت بمیره. با اینحال، ییهسونگ قدرت کشتنش رو داشت. با اینکه اون وحشت زده بود، فقط تونست با حرفش موافقت کنه.
شیهیانگ لبخند زد و سرتکون داد.
ییهسونگ به سرعت گفت:«من بقیه رو سریع آماده و جمع میکنم تا بازیگر ها رو با مجروح ها مطابقت بدن»
اون قرار نبود به بقیه درباره وجود روابط زنجیرهای بگه اما مطابقت در واقع برای اونها مفید بود. یههسونگ قطعا کمک میگرفت. اگه شخصی که بهش پیام داده بود راست میگفت، اون میبایست از شیهچی جلو میافتاد و کارهاش رو سریع تر انجام میداد.
ییهسونگ طوری حرکت کرد که انگار در حال پرواز بود. چشمهای شیهیانگ کمی گرد شد و ناگهان ییهسونگ رو از پشت گرفت. ییهسونگ به شدت بیحوصله بود. «وقتم رو نگیر!»
شیهیانگ لبخند زد. «در واقع... چرا برادر؟»
«منظورت چیه؟»
حالت شیهیانگ عجیب بود. «چرا تو...... مستقیم نمیری شیهچی رو بکشی؟ بهتر نیست به جای اینکه خودت رو دردسر بندازی بری و پدرمادرت رو پیدا و ازشون محافظت کنی، بجاش این بحران رو از سرچشمه ریشه کن کنی؟ این مرحله ممکنه غیرضروری باشه، اما یهو یه اشتیاق نامتعارفانه پیدا کردی. اگه به همه بگی که تطابق رو انجام بدن، نمیترسی یه نفر از این موقعیت استفاده کنه و والدینش رو قبل از تو پیدا کنه، و تورو بکشه؟»
قدم های یههسونگ آروم شد.
شیهیانگ متوجه شد که این شخص به موضوع تمایل پیدا کرده و ادامه داد:«تو میتونی دنبال مردم بگردی اما جست و جو در مقیاس بزرگ مناسب نیست. این خیلی آشکاره. اگه تو اول پیداشون کنی، میتونی تضمین کنی که بعد از شناخت بازیگری که پدر و مادر شماست، کسی از این فرصت برای کشتن تو استفاده نکنه تا غیر مستقیم جایگاه بهتری تو ارزیابی جامع پیدا نکنه؟»
ییهسونگبه یوان یه که هرگز باهاش سر و کله نزده بود و شیهچیتوانا فکر کرد. اون بخاطر عصبانیتش، غیر منطقی رفتار کرده بود. شیهیانگ درست میگفت.
«من و تو میدونیم که جنگ بین تو و شیهچی غیر قابل اجتنابه. اگه پدر و مادرت زنده باشن، این یه ضعف مهلک خواهد بود. اگه حذفی اتفاق بیافته، راحت میشه وضعیت رو حدس زد. شیهچی هم به هر قیمتی از این فرصت استفاده میکنه چون این تنها شانسش برای زنده موندن هست. از خودت بپرس، آیا میتونی همزمان هم با روح ها مقابله کنی و هم مواظب تازه واردی باشی که میخواد از صمیم قلب والدینش رو بکشه؟»
«وقتی که به طور گسترده دنبالشون بگردی، لحظه ای که اونها رو پیدا میکنی، اونها رو تو صدر قرار میدی. شیهچی الان حتما دنبال پدر و مادرته اما سرنخی نداره. از لحظهای که دنبالشون بگردی، اون فقط نیاز داره مخفیانه دنبالت کنه، فقط همین. اصلا میتونی تضمین کنی که اونها رو زودتر از شیهچی پیداشون کنی؟ اگه ۱٪ شانس وجود داشته باشه که تو دیرتر از شیهچی اونها رو پیدا کنی، یا اون مخفیانه حمله کنه.....»
چشمهای ییهسونگ برق زد.
«دستاورد ها ارزش از دست دادن رو ندارن. پس چرا هر چه سریع تر با شیهچی مقابله نکنی و بعد مخفیانه دنبال والدینت نگردی؟ در حال حاضر این بهترین روش ممکنه. بهرحال، دیر یا زود تو باید باهاش سرشاخ بشی. یه سره کردن کار یه تازه وارد برای تو خیلی راحته و منم بهت کمک میکنم.... این دفعه مثل دفعه های دیگه نیست. تو نمیتونی منتظر بمونی.»
ییهسونگ قبل از اینکه به سردی به شیهیانگ خیره بشه، لحظهای به حرف هایش فکر کرد. «تو میخوای بخاطر انتقام شخصیت، از دستای من برای کشتن شیهچی استفاده کنی.»
اون برای مدت طولانی توی برنامه بود و اونقدر احمق نبود که انگیزه متقاعد کردن پر زحمت شیهیانگ رو نبینه.
شیهیانگ با خوشحالی سرتکون داد. «بهرحال، باید اینکار رو انجام بدی مگه نه؟ شخصی که بهت پیام داده هم معلومه که فکری مثل من توی کَلَش هست.»
اون لبخند صمیمانهای زد. «من نهایت تلاشم رو برای کمک به تو میکنم.»
ییهسونگ عصبانی بود. اون میدونست که داره مورد استفاده قرار میگیره اما فقط میتونست مسیر تعیین شده رو دنبال کنه، چون چاره دیگهای نداشت. قلب شخصی که این پیام رو براش فرستاده بود هم ترسناک بودش.
«تو فامیلیت شیههست، اونم فامیلیش شیه. نمیترسی شیهچیبابات باشه؟» ییهسونگ لبخندی زد که معنی لبخند رو نمیداد.
«نه، من از یه مرد میانسال تو اتاق عمل یوان یه سوال کردم و فهمیدم اون آینده منه. مطمئنما شیهچیبابام نیست. قرار گیری شخصیت درست نیست. علاوه بر این، فامیلی تو یی هست این بیشتر غیرممکنش میکنه. علاوه براین، سرنخ های میبایست وجود داشت»
ییهسونگ درموردش فکر کرد و نگرانی هاشو رو کامل کنار گذاشت.
اون گفت:«برو و خودت شیه چی رو بکش.»
کتابهای تصادفی

