فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 136

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر صد و سی و چهارم:بیمارستان(15)

مچ هه‌شیائو ‌توسط شیه‌چی گرفته شد و اون نمیتونست فرار کنه. چشمهای مشکیش به تدریج با انرژی یین آغشته شد و بعد کمی قرمزی ظاهر شد. این تغییرات باعث شد کمی تاریکی شیطانی روی اون چهره صادق و نیکوکار پدیدار بشه.

«سوءتفاهمی پیش اومده؟»

یه طرف، یه بازیگر قدیمی بود که همیشه هواشو داشت و در طرف دیگه آیدولش قرار داشت. یه‌شیائو‌‌شیائو برای مدتی نتونست وضعیت رو بفهمه و فقط سعی کرد بی‌طرف بمونه.

شیه‌چی بهش گفت:«سوءتفاهم نیست.»

رن زه از یه‌شیائو‌‌شیائو خواست که دور بیایستد. یه‌شیائو‌‌شیائو به چهره هه‌شیائو خیره شد. با یه نگاه دقیقتر، متوجه شد که رفتار و حالتش تو این زمان درست نیست و بی صدا به عقب قدم برداشت.

شیه‌چی ‌بدون گفتن کلمه ای هه‌شیائو‌رو تماشا کرد. هر دوی اونها تو بن بست ایستاده بودند و اتمسفر پایین بودش. در نهایت، توی یه نقطه حساس خاص، تنش تو چهره‌ یه‌شیائو ‌‌‌آروم گرفت. اون به شیه چی نگاه کرد و گفت:«از اون چیزی که فکر میکردم باهوش تری.»

صدای واقعیش با قبلی کمی متفاوت بود. شیه‌چی ‌و رن زه متوجه این تفاوت نشدند اما یه‌شیائو‌‌شیائو که با هه شیائو آشنا بود، بلافاصله میتونست بگه که ناهم‌سانی‌ای وجود داره. قیافه یه‌شیائو‌‌شیائو تغییر کرد و ضربان قلبش بالا رفت. حرف های هه‌شیائو‌‌ مترادف این اعتراف بودند که اون متوجه نشده که دوست قدیمیش تغییر کرده. اگه شیه‌چی‌ نبود‌‌‌...

شیه‌چی با بی تفاوتی بهش خیره بود.

روح هه‌شیائو پوزخند زد. «حرفات درست و اشتباهه. من هه‌شیائو ‌‌هستم و هه‌شیائو ‌نیستم.»

به نظر می‌رسید به خاطر تبدیل شدن به یه روح، ساید شیطانی شخصیت بی نهایت بزرگ شده بود. هه‌شیائو قبلی هرگز چنین حالتی از خودش نشون نمی‌داد.

شیه‌چی ‌فقط گفت:«تو هه‌شیائو مرده هستی.»

تعجب تو چهره روح هه‌شیائو هویدا شد. «تو میدونستی؟»

«بازیگر هه‌شیائو تو خطر بود اما نمرد، براساس آزمایش گربه شرودینگر، تو بدنیا اومدی. بعد بی سر و صدا لونه زاغ رو اشغال کردی و جایگزین اون شدی»*1

شیه‌چی ‌در مورد منشأ و اصل هه‌شیائو ‌‌با رفتار بدون احساس حرف زد. یه شیائوشیائو به مراقبت های که هه‌شیائو ازش تو گذشته کرده بود، فکر کردش و قلبش به درد اومد. اون با صدایی بلند و خشن از روح هه‌شیائو پرسید:«عمو هه واقعی پس چی؟ اون مرده؟»

«شیائوشیائو نیازی به غمگین بودن، نیست.‌» این حرف از دهن روح هه‌شیائو بیرون اومد، اون هنوز خاطرات گذشته رو بیاد داشت. اون ماشین وارانه، بهش آرامش داد. «بازیگر هه‌شیائو‌‌ مرده اما منم هه‌شیائو هستم.»

«این.....» یه شیائوشیائو به صورت اون نگاه کرد، مودش به طرز غیر قابل توصیفی پیچیده بود. اون دربرابر حرف‌های هه‌شیائو مقاومت کرد. «چطور میشه یکی باشین؟»

این اصلا یکسان و شبیه به هم نبود. اون امکان داشت که هه‌شیائو ‌‌‌باشه اما غیر ممکن بود که بدون هیچ مانعی اون رو بپذیره. روح، هه‌شیائو رو به قتل رسانده بود و اون هیچ وقت برنمیگشت. یه بازیگر خوب درجه سه توی فیلم بدون هیچ حرکتی و قبل از اینکه بتونه از امکاناتش استفاده بکنه، در گذشته بود. یه شیائو‌‌شیائو با فکر کردن به این موضوع خیلی ناراحت شد.

شیه‌چی ‌‌به طور طبیعی نسبت به تجربیات عاطفی خودش بی‌تفاوت بود و جدی گفت:«اعتراف برات آسونه، چون منافعت با ما تضاد نداره.»

یه‌شیائو‌شیائو نگاهش به اون مرد آرام و تقریبا سرد افتاد و پنهانی فکر کرد که این ستاره جدید رو بیش از اندازه دست کم گرفته. اون گفت:«بیا بریم بالای پله ها حرف بزنیم.»

اونها به بخش شیه‌چی‌ برگشتند و رن زه در رو قفل کرد. سپس هه‌شیائو‌ به سه تای اونها نگاهی انداخت و با صراحت گفت:«شما میتونید کامل مثل بازیگر هه‌شیائو ‌‌با من رفتار کنید، چون من به شما صدمه‌ای نمی‌زنم. بعد از پایان فیلم برداری من نمیتونم باهاتون برگردم. من زندگی جدیدی رو تو این دنیای موازی آغاز خواهم کرد.»

چشمهای یه‌شیائو‌‌شیائو‌‌ کمی تار شده بود، اما اون چیزی نگفت.

بعد از اون، هه‌شیائو ‌‌چیزهای دیگه ای هم گفت، اما اونها مهم نبودند. شیه‌چی ‌صبرش رو از دست داد و اخم کرد. «یه چیز کاربردی به من بگو.»

قصد کشتن، چشم های روح یه‌شیائو‌‌ رو پر کرد و وقتی با صدای سرد صحبت کرد، رنگ قرمز دوباره ظاهر شد. «من نمیتونم بگم.»

شیه‌چی ‌شنید که اون چی میخواد و لبخند روی لب هاش زودگذر بود‌. حالت ناتوانی در صحبت کردن، خودش به تنهایی اطلاعات بی نهایتی رو نشون میداد.

روح هه‌شیائو ‌فکر کرد اشتباه متوجه شده. اما شیه‌چی‌.... کمی خوشحال بنظر میرسید؟

«رن زه بیا بریم.» شیه‌چی ‌به رن زه که کنار بود، نگاهی انداخت.

هه‌شیائو ‌فکر کرد که با اجبار به سوال پرسیدن ازش ادامه میده. به طور غیر منتظره‌ای، شیه‌چی‌حتی یه نگاه هم بهش ننداخت و با حالتی خنثی، رن زه رو به سمت در هدایت کرد. در حالیکه از در خارج میشدند، رن زه به آرومی زمزمه مانند گفت:«نگران این نیستی که یه‌شیائو‌شیائو رو بکشه؟؟ باید بهش زنگ بزنیم؟...»

شیه‌چی سرش رو تکون داد و به آرومی حرف زد:«برای یه‌شیائو‌‌شیائو ‌بهتره که کنار هه‌شیائو‌‌ بمونه تا اینکه مارو دنبال کنه.»

رن زه بهش خیره شد. «چرا؟»

صدای شیه‌چی ‌بی تفاوت بود. «هه‌شیائو ‌وقتی نفس میکشید، یه آدم احساساتی محسوب میشد. افکار شیطانیش ممکنه چندین برابر بزرگ شده باشه، اما اون احتمالا از یه‌شیائو‌شیائو‌ که رابطه نزدیکی باهاش داشته، محافظت می‌کنه. گذشته از این، اون و یه‌شیائو‌شیائو ‌هیچ منافع متضادی ندارن. وظیفه اون فقط کشتن بازیگر یه‌‌شیائو ‌‌هست. روح هه‌شیائو ‌‌قطعا بهتر از ما هست. ما حتی نمی‌تونیم از خودمون محافظت کنیم، چطور می‌تونیم یه‌شیائو‌شیائو‌ هم زیر بال پرمون بگیریم؟»

«پس چرا مدام به سوال پرسیدن ادامه نمیدی؟»

شیه‌چی ‌با یه لبخند حرفش رو قطع کرد. «در حال حاضر منافعش ضد ما نیست. اگه من همش به سوال پرسیدن ادامه میدادم، یه مشکل و درگیری ‌ای به‌وجود میومد. اون واضحا نمی‌خواست چیزی به ما بگه.»

«سوال پرسیدن نیازمند قدرت هست. در حال حاضر، من قدرتی ندارم.»

اون دستهاشو کشید اما هیچ خستگی‌ای تو چهرش دیده نمیشد.

رن زه سرتکون داد و متوجه واقعیت شد.

شیه‌چی ‌پلک زد و لبخند حیله‌گرانه‌ای به لب داشت. «علاوه بر این، من همه چیز رو میدونم.»

اونها جلوی بخش اورژانس ایستادند. نسیم شبگاهی می‌وزید و شیه‌چی‌سیگار روشن کرد. نور قرمز از آسمان می‌تابید و بدنه سفید سیگار قرمز شد که این، سمبلی از بی قراری بود. شیه‌چی کامی از سیگار گرفت و احساس کرد ذهنش یکم باز شده. اون انگشتش رو بالا آورد و به محل اتصال دو ماه در آسمان اشاره زد. «نگاه کن.»

رن زه دستش رو دنبال کرد و به آسمان نگاهی انداخت.

اون تمام مدت داخل بیمارستان مونده بود و متوجه تغییرات ماه نشد، اما حالا که شیه چی اون رو بیرون آورده بود، متوجه شد که ماه قرمز بسیار قرمز رنگه در حالیکه ماه سفید در مقایسه، به طرز رقت انگیزی کم نور به شمار می اومد.

تو محل تلاقی قمر سفید و قرمز، تغییرات ریزی همچنان دائما ‌اتفاق می افتاد. شیه‌چی به این موضوع اشاره داشت‌. رن زه هم ناگهانی متوجه این موضوع شده بود.

«میبینی.» شیه‌چی ‌دستش رو بلند کرد. «اگه با دقت به تغییرات در محل اتصال ماه قرمز دقت کنی، متوجه میشی که در واقع فقط دو نوع وجود داره. یکی در حال بلعیدنه. ابرهای قرمز رنگ هم دارن ابرهای سفید رنگ رو فرو میبرن. ما قبلا دیدیم که نماد چی هست. خود دیگه‌مون که تو تصادف مرده، بخاطر حسودی مارو می‌کشه. اگه موفق بشه، رنگ قرمز رنگ سفید رو به اشغال خودش در میاره.»

چشمهای رن زه گشاد شد. اون و شیه چی توی حزب رویارویی فیلم روح خانه تسخیر شده 1552 بودند و درک عمیقی از حزب ها داشتند. اون بلافاصله تو همون لحظه ای که شیه‌چی صحبت کرد، موضوع رو گرفت.

دوتا ماه وجود داشتند. طرف سفید نمایانگر اونها و طرف قرمز نشانگر ارواح بود. در ابتدا، ماه قرمز و ماه سفید هر کدوم نیم بشمار می اومدند، چون تو این فیلم، همه با یه خود دیگه که تو تصادف رانندگی جونشون رو از دست داده بودن، هم خوانی داشتند. 12بازیگر و 12 تا روح وجود.....

ارواح ضعیف بشمار نمی اومدند اما همینکه بازیگر هویتشون رو تشخیص میداد و اسمشون رو صدا میزد، اونها بلافاصله میمردند. میشد گفت که قدرت برابر بود.

الان که رن زه به ماه نگاه کرده بود، درک کاملا متفاوتی داشت. دو تا ماه هنوز بزرگ بنظر میومدن، اما تعادل ابرها کاملا به سمت ماه قرمز رفته بود. ابرهای سفید به یه توده کوچک فشرده، دول اشده و در حال عقب نشینی تبدیل شده بودند. تنها دو-پنجم منطقه در اشغال قرار داشت. این قطعا یه نشانه شوم تعبیر میشد.

رن زه با تعجب پرسید:«در مورد بقیه تغییر ها چی؟»

«مثل مرگ بازیگر هه‌شیائو‌، روش جایگزینی.»

رن زه دید که ابر کوچکی در آسمان، با یه ابر قرمز جایگزین شد.

بله، بلعیدن و جایگزینی بود. این اتفاق، نمادی از دو موقعیتی بود، که بازیگرهای فیلم باهاش روبرو میشدند. بلعیدن نشون میداد، خود دیگری که توی تصادف مرد، برای کشتن به سراغشون میاد. درحالیکه جایگزینی این معنی رو میداد، روح های متولد شده در جریان فیلم، میان تا لانه زاغ رو اشغال بکنن‌.

دوتا تغییرات ابرها، نشان دهنده دوراهی بود که بازگیر ها می‌تونستند درش، جونشون رو از دست بدن.

از زمانی که اونها وارد شدند، ابرها از همون اول این مدل تغییر رو داشتند اما اونها همه حواسشون به دنبال پی‌رنگ بود، به اینکه این چه معنی ای میده فکر نکرده بودند. در حقیقت، اگه از اونها درخواست میشد تو اون زمان درموردش فکر کنن، توانایی فکر کردن به چیزی رو نداشتن. تنها پس از تایید بود، که اونها تونستن برگردن و اون رو درک کنن.

«شیه‌چی‌، خیلی خوب میشد اگه ما زودتر این موضوع رو می‌فهمیدیم.» شیه‌چی‌آهی کشید. الان برای دونستن خیلی دیر بود. اگه اونها از همون اول، متوجه همه چیز میشدند خیلی چیز ها اتفاق نمی افتاد. حالا جریان رو میدونستند، اما فایده‌ای نداشت. برعکس، شرم آور بود و نصیحت واپس نگری میداد.*2

شیه‌چی‌سرش رو کج کرد تا با یه لبخند به رن زه نگاه کنه. «چرا انقدر ناراحتی؟ من یه کشف مهم کردم. چرا قیافت رو اونجوری کردی؟»

«هاه؟» رن زه سرش رو بلند کرد، چشمهاش پر از ناباوری بود.

شیه‌چی‌لبخند زد. «من میدونم تضاد منافع اصلی من با روح شیه‌چی ‌و روح هه‌شیائو در چی هست.»

اون ادامه داد:«نتیجه ادامه حمله ابرهای قرمز اینه که ابرهای سفید کاملا ناپدید میشن و فقط ماه قرمز در آسمان میمونه. با توجه به چیزی که من قبلا گفتم، این به این معنیه که همه بازیگر ها توسط روحشون جایگزین شدن، مثل هه‌شیائو‌‌، یا همه بازیگرانی که توسط ارواح کشته شدند. حالا فرقی نمیکنه روش اولی باشه، یا دومی. مهم ترین چیز، نتیجه هست. نتیجه اینه که فقط ماه قرمز در آسمان باقی میمونه و همه بازگیر ها تو این دنیا از بین میرن.»...

رن زه احساس کرد چیزی در حال بیرون اومدنه....

شیه‌چی‌آهسته گفت:«درحالیکه، ماه سفید با ما مطابقت داره.»

قلب رن زه لرزید و نور درخشانی تو ذهنش جرقه زد. «من میدونم! دو تا ماه تو آسمون فقط یه چیز تجسمی هستن، در پایان فقط یه ماه تو آسمون باقی میمونه!»

لحظه‌ای که این حرف رو زد، شوکه شد. بله، در آینده دنیا به حالت عادی برمیگرده اما در حال حاضر این دنیا چندین خود دیگر از تو داشت. قانون این جهان این بود که.... دنیا فقط می‌تونست یکی از تو رو داشته باشه.

در انتهای روز، فقط یه نفر می‌تونست بمونه.

خود های دیگر بیشماری در یک مکان بودند و به تنهایی مصیبت بزرگی محسوب میشد... از اونجایی که زمان و مکان دچار آشفتگی شده بود، اونها نمی‌تونستند به جهانی که بهش تعلق دارن برگردن و این دنیا فقط برای یه نفرشون جا داشت. این یه قانون سفت و سخت و غیر قابل شکستن به شمار می‌اومد، که کسی نمی‌تونست اون رو بشکنه.

افراد بیشماری برای خونه هاشون رقابت کردن وگرنه با مرگ رو به رو میشدن. بدون داشتن جهان، خودی اصلا وجود نداشت. اونها جایی برای رفتن نداشتن. تنها راه پیش پا شون این بود که خود اضافی رو قبل از پایان شبِ دو قمر، بکشن.

این منافع متضادی به شمار می رفت که قابل حل نبود.

رن زه خودش رو تو این موقعیت قرار داد و در موردش فکر کرد. اگه اون روح رن زه بود، اون دقیقا همون تصمیمی رو می‌گرفت که روح هه‌شیائو اخذ کرده بود. اون بدون تردید خودش رو می‌کشت و خودشو جایگزین میکرد.

رن زه محکم چشم هاشو بست و احساساتش رو اروم کرد. سپس چشم‌هاشو باز کرد و صمیمانه به شیه‌چی ‌گفت:«حالا می فهمم که روح شیه‌چی ‌چقدر به شجاعت نیاز داشت تا تورو پیدا و باهات همکاری بکنه.»

روح شیه‌چی در تاریکی بود و شیه‌چی در نور قرار داشت. روح شیه‌چی آشکارا برتر بود اما اون ریسک فاش شدن اطلاعات زیاد رو به جون خرید و شیه‌چی رو پیدا کرد... این به شیه‌چی فرصت مقابله به مثل و بخشی از زندگی روح رو به شیه‌چی‌میداد.

شیه‌چی ‌سرتکون داد. «بله، اون واقعا جالبه.»

«به همین خاطره وقتی که منو دید فقط چند کلمه حرف زد. اون فقط میخواست برای خودش فضای کافی برای عقب نشینی بزاره، در اون صورتی که من بخاطر اطلاعات زیادی که برام آورده بود، سعی میکردم بکشمش. چیکار میتونست بکنه؟ اینها همه ریسک هایی هست که اون باید م‌ پذیرفت و اینها خطرات بزرگی محسوب میشن. بنابراین اون برای محافظت از خودش و شیه‌شینگ‌لان مجبور شد چیز های زیادی رو پنهان کنه. همه چیز به توانایی من، تو حدس زدن معنای اون بستگی داره. در مورد پنهان کاری هه‌شیائو ‌هم همینه.»

شیه‌چی فرد بسیار خودآگاهی بود. اون بخاطر هوش زیادش، تو زندگی با مشکلات زیادی روبرو نشده بود. شیه‌چی‌رو میشد فردی بسیار خودشیفته دونست که بسیار خودش رو دوست داشت. اون بیشتر زمانش رو برای خودش صرف میکرد. بر اساس این درک، براش آسون بود که بفهمه روح شیه‌چی، به چه چیزی فکر می‌کنه.

رن زه کنجکاو بود. «از اونجایی که تناقض قابل حل نیست، پس چرا اون تورو پیدا کرد؟»

رن زه احساس کرد که روح های عادی کاری رو انجام میدن که رو هه‌شیائو ‌‌انجام داده بود، اون تو تاریکی هه‌شیائو رو به قتل رسوند و بعد بین بازگیر ها پنهان شد. ارواحی که خاطرات بازیگر رو داشتند، میتونستن بدون هیچ تلاش خاصی جایگزینشون بشن.

شیه‌چی‌بهش نگاه کرد و به آرومی گفت:«شاید به این خاطر ه که روح شیه‌شینگ لان منو دوست داره و حاضر نیست اجازه بده من بمیرم؟»

چشمهای رن زه از تعجب گشاد شد. «این واقعیه؟؟؟؟»

شیه‌چی ‌بهش خیره شد. «این یه جوک بود.»

``....`` تو این زمان، اون هنوز تو حال و هوای جوک گفتن بود.

شیه‌چی‌جدی شد. «خیلی راحته. بعد از سبک و سنگین کردن، میشه فهمید که روح شیه‌چی ‌به من بیشتر از برنامه باور داره.»

«اون خودش قوانین رو زیر سوال می‌بره.»

یادداشت مترجم:

*1 ضرب المثل چینی به معنای تصرف مکان، زمین و غیره دیگری؛ تلاش دیگران را می گیرد و سود می برد [به معنای واقعی کلمه]

*2٠٢واپس نگری: به این صورت که زمان حال را در نظر نگیریم و بخواهیم بعد از تکمیل شدن ، بر گردیم و از روی چارت کامل شده بگیم : کاش مثلا تو این قسمت این کار را انجام میدادم.

کتاب‌های تصادفی