اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 137
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و سی و پنجم:بیمارستان(16)
شیهچی بهش نگاه کرد و صمیمانه گفت:«من داشتم به این فکر میکردم مردم باید به اصطلاح، حقیقت مطلق باور داشته باشن، یا خودشون رو باور کنن.»
«گذشته از این، اونها خودت دیگهت هستن. مهم نیست که چقدر شیطانی، تاریک و چقدر دلشون میخواد تورو بکشن، بهرحال اونها هنوز نزدیکترین شخص به تو محسوب میشن.»
قلب رن زه کمی لرزید و احساس عجیبی داشت که قابل گفتن نبود.
«نزدیکترین شخص به من؟»
رن زه وقتی که به ناسازگاری با خودش تو دوران بلوغ فکر کرد، کمی گیج شد.
اون متفاوت بود. رن زه شخصیت زنانهای داشت. به همین دلیل از اعتماد به نفس پایینی برخوردار بود و نمیتونست وارد گروه یا جمعی بشه. اون ناامیدانه سعی میکرد تا وجود رن ران رو پنهان کنه و همچنین از رن ران متنفر بود. برای یه مدت طولانی، رن زه، رن ران رو رد میکرد و خیلی بد باهاش حرف میزد. رن ران معصوم بود و قبل از اینکه اون به آرومی گره رو باز کنه، سعی میکرد همیشه اون رو خوشحال بکنه. رن زه، مدام در این مورد احساس گناه میکرد.
رن زه لبخند تلخی زد. «شیهچی، همه خودشون رو نمیشناسن و به خودشون اعتماد ندارن.»
نداشتن تنفر سخت بود، چه برسه به درک کردن و اعتماد.
شیهچی شانهای بالا انداخت و همچنان خوشبین بود. «شاید این قضیه اصلیه که منو نکشت؟ روح شیهچی منو نکشت، اما قدم اول رو برداشت تا منو پیدا کنه، چون میدونه من دوستش دارم و هم باورم بهش قوی هست. اون هم منو دوست داره و بهم باور داره.»
«چون اون منه.»
رن زه این رو شنید و بلافاصله در مورد چیزی فکر کرد. اون خندید و حالت ماتم زدش از بین رفت. اون با حالت شوخ و مسخره ای به شیهچینگاه کرد.
شیهچی:«.....»
به ندرت میشد اون رو انقدر مایوس و سر خورده دید. لبخند رن زه بیشتر و بیشتر شرورانه شد. اون فکر کرد که این خیلی جادویی هست. شیهشینگ لان، شیه چی بود، روح شیهچی، شیهچی محسوب میشد و روح شیهشینگلان هم شیهچی به شمار می اومد. اون به تنهایی چهار بار خوشحال بود..
{هی رن زه، تو ابراز کردی که در حال حاضر من چه احساسی دارم. هاهاهاهاهاهاها.}
{هاهاهاهاهاها، با اینکه من میدونم شیهچی به عشق نسبت به خودت اشاره داره، اما تو بهش گفتی عاشق خودش بشه؟}
رن زه میدونست که وقت تنگه و با عجله به موضوع اصلی برگشت. «پس قانون اینه، زمانی که دو تا ماه تموم شدن، تنها یه ورژن از تو میتونه تو این دنیا بمونه؟ آیا برنامه این رو به ارواح گفته، یا بهش اشاره کرده؟»
نگاه شیهچی به حوض کوچک و متروکه روی چمن کنارش افتاد، اون کمی حواسش پرت بود. «آره.»
«داری به چی نگاه میکنی؟» رن زه مشکوکانه قدم به جلو برداشت و نگاه شیهچی به حوض رو دنبال کرد. اون فقط کوهی از شاخه های خشک شده، برگ های افتاده و لیسههایی را دید که هر از گاهی تو آب حرکت میکردند. *1
آب داخل حوض کثیف بود و بخاطر راکد موندنش بوی غلیظ ماهی میداد.
«من دارم به ماه داخل آب نگاه میکنم.» شیهچیقبل از اینکه جواب بده برای مدت طولانی ساکت موند. تنها اون زمان بود که رن زه متوجه انعکاس دو قمر در آب شد.
شیهچی خم شد، یه شاخه خشک شده از روی چمن برداشت و داخل آب حوض فرو کرد و آب رو بهم زد. انعکاس دو قمر، متلاشی و تار شدند. سطح آب آشفته بود و انعکاس صورتش هم درهم بنظر میومد..
رن زه نمیدونست اون داره چیکار میکنه.
شیهچی منتظر موند تا آب آروم بشه و دو قمر کامل دوباره ظاهر شدند. اون شاخه تو دستاشو پرت کرد و بنظر میرسید احساسی درش در جریانه. شیهچی به بالا نگاه کرد و دوباره تایید کرد که ابرهای در آسمان در حال تغییر هستند، نه دو قمر. دو ماه هنوز در همان ابعاد و اندازه بودند و روشناییشون تغییری نداشت. اونها، رو به روی هم قرار داشتند. دو دایره، که رنگ هاشون متفاوت بود. یکی قرمز و دیگری به رنگ سفید. فقط ابرها تفاوت داشتند، یکی بزرگ و دیگری کوچک بود.
تمرکز قبلی اون، همش روی ابرها بود. اما حالا که مسئله ابرها رو به حال خودش رها کرد و فقط به دو قمر خیره شد؛ حس ظریفی از میان دیدن ابرها و مه وجود داشت... به نظر میرسید اون به طور مبهم چیزی رو لمس کرده.
ناگهان صدای درگیری و فریاد شدیدی از طبقه بالا به گوش رسید. شیهچی و رن زه به هم نگاه کردند و به سرعت به داخل بیمارستان برگشتند. یه بازیگر زن در حال پایین اومدن از راهرو بیمارستان بود و بخاطر عجله تقریبا به اون دو نفر برخورد کرد. رن زه متوقفش کرد، شونه هاشو رو نگه داشت و در حالیکه به چشم های ترسیدش نگاه میکرد، پرسید:«چه خبر شده؟»
بازیگر زن وقتی که چهره آشنایی رو دید، به بالا نگاه کرد و کمی آرام گرفت. «برادر یی، یه روح گرفت. من مات و مبهوت شدم و به سمت پایین دویدم....»
شیهچی میدونست برادر یی که اون اشاره میکنه، همون ییهسونگ هست و چشم هاشو گشاد شد. «روحه چقدر قویه؟»
بازیگر در موردش با دقت فکر کرد و کمی گیج شد. «به نظر نمیرسید قدرت خاصی داشته باشه. اصلا نمیتونست برادر یی رو شکست بده....»
اون بازیگر یه ترس غریزی از ارواح داشت. گذشته از این، توی این فیلم، قدرت خاکستری به نام سیاهی لشکر، در پایین ترین حد ممکن بودش. چطور میتونست علیه یه روح اقدام بکنه؟ حالا، همه بازیگر های خاکستری نام مرده بودند. اون تنها بازمانده لیست سیاهی لشکر فیلم محسوب میشد و اون میترسید خودش نفر بعدی باشه.
بنابراین، زمانی که دید یه روح ظاهر شدش، اون بدون فکر کردن در موردش شروع به فرار کرد. حالا که آروم گرفته بود و در موردش دوباره میاندیشید، به یادآورد قبل از اینکه دست به فرار بزنه، روح واضحا قادر به شکست دادن ییهسونگ نبودش.این یه وضع نامساعد بود، چندین بار تلاش کرد فرار کنه تا فقط برای اینکه ییهسونگ رو در جریان بزاره.
رن زه که کنار شیهچی بود به آرومی زمزمه کرد:«ییهسونگ دیگه؟»
شیهچی کمی سرش رو تکون داد و نه گفت. روح ییهسونگ حداقل از دوتا لایه روحی دیگه تشکیل شده بود. ییهسونگی که جونش رو توی تصادف رانندگی از دست داد و هسونگی که هنگام رویارویی با شیهچی جان باخت.
اون با شیهچی جنگیده بود. با اینکه ییهسونگ برتری مطلقی داشت اما هنوز احتمال مرگ کوچکی هم وجود داشتش. برای مثال، انجام دادن یه اشتباه بزرگ، دست کم گرفتن دشمن و غیره... همه این ها ممکن بود. اهمیتی نداشت اینکه یه احتمال چقدر کوچک به شمار میرفت، باز هم یه احتمال به شمار میرفتش. بنابراین، ییهسونگ با شیهچی مبارزه کرده بود و میبایست روح ییهسونگ دیگری از این ماجرا متولد شده باشه.
ییهسونگ حداقل دوتا درگیری رو پشت سر گذاشته بود، پس روح ییهسونگ حداقل دو لایه روحی داشت. اون هرگز نمیتونست بخاطر مقابله به مثل کردن شکست بخوره. علاوه براین، بازیگر زن گفتش که ``ییهسونگ یه روح گرفته.`` ییهسونگ کسی بود که برای گرفتن روح قدم اول رو برداشته بودش، نه اون روح. بنابراین اون با روح یه بازیگر دیگه، به طور اتفاقی روبرو شده بود.
امکان نداشت روح شیهچی و شینگ لان باشن. اونها لایههای روحی زیادی داشتند، پس کاملا قوی بشمار میرفتند. ییهسونگ نمیتونست از استعدادش استفاده کنه و یه آیتم سطح بالای نارنجی رو از دست داده بود، پس شکست دادن روح شیهچی و شینگ لان کاملا براش غیر ممکن بود.
شیهچیبه علت و معلول فکر کرد و به رن زه خیره شد. «بیا بریم بالا و نگاهی بندازیم.»
بازیگر زن دید که اونها قصد دارن برن بالا. اون قبل از اینکه اونها رو دنبال کنه، از خشم دندون هاشو بهم محکم فشار داد. در فیلم های ارواح، حضور افراد زیاد همیشه امنتر به شمار می رفت. اگه اون تنها پایین پله ها میموند، ممکن بود بمیره.
در طی بالا رفتن از پله ها، شیهچیخلاصه و سریع از زن بازیگر سوال پرسید و متوجه شد فقط هفت تا بازیگر زن باقی موندن. اون و رن زه دو نفر بودن. یه هسونگ، شیهیانگ، یه شیائوشیائو، یوان یه و این بازیگر زن هنوز نفس میکشیدند و تبدیل به روحی نشده بودند. بخاطر اختلاف با ییهسونگ و شهرت کمش، اون همیشه توسط بقیه بازیگر ها نادیده گرفته میشد و به تنهایی بازی میکرد. تازه الان بود که اون موقعیت خاص رو میدونست.
شیهچی چیز جالبی پیدا کرد.
در ظاهر، شخصی که این اطلاعات رو به ییهسونگ فاش کرده بودش، می بایست دو نفر باشن؛ از اونجایی که دو تا پیامک تو باکس مکالمه جداگانه ای قرار داشتند. اون پیامها از یه گوشی فرستاده نشده بودن و لحن گفتاری کامل متفاوتی نسبت به هم داشتن. در پیام اولی، کلی احساسات بد دیده میشد، برافروختگی، تحریک شدید و پر از تحقیر. پیام دومی نسبتا آرام و ماشین وارانه راضی بنظر میرسید. فقط به یههسونگ گفت که اون کجاست.
مسلم بود که ههشیائویا روح شیهچی و شینگ لان این پیام رو برای ییهسونگ نداده بودند.
اون از وضعیت ههشیائو خبر داشت. اگه ههشیائو میخواست کاری باهاش بکنه، در لحظه افشای شیهچی اون انگیزه های کافی و منطقی داشت. با این حال ههشیائو از این فرصت استفاده نکرد. این نشون میداد که این قطعا کار ههشیائو نبوده. گذشته از این، ههشیائوکلی قدرت داشت و بعد از تبدیل شدن به روح دیگه مشمول قوانین برنامه نبود. این، بازی کردن رو براش راحت تر میکرد.
از بین هفت نفری که هنوز زنده بودند، به غیر از خودش، غیرممکن بود که ییهسونگ این کار رو خودش به تنهایی کارگردانی و بعد اجرا بکنه. شیهچی باور نمیکرد این کار زیر سر رن زه هم باشه. بنابراین، محدوده هدف رفته رفته کوچکتر میشد. بازیگر های احتمالی که امکان داشت این کارو انجام داده باشن متشکل از شیهیانگ، یهشیائوشیائو، یوان یه و این زن خاکستری نام در مقابلش، بودند.
وسعت و تعداد ارواح زیاد محسوب میشد. میتونست هر کسی باشه به غیر از روح شیهچی، روح شینگلان و روح ههشیائو. حتی امکان داشت روح رن زه یا روح ییهسونگ اینکار رو کرده باشه. گذشته از این، همه ارواح همون آیکیو بازیگر ها رو داشتند.
البته، این امکان وجود داشت، این کار دو نفره انجام شده باشه. دو پیام دریافت شده از تلفن همراه جداگونه، برای اثبات اینکه همه چیز زیر سر دونفر هست، کافی نبود. همکاری بین انسان ها و ارواح امکان نداشت. دقیقا مثل خودش و روح شیهچی.
بهرحال، اون باید سرعت میگرفت. این شخص ناگهان دست از کار کشیده بود و برای دو ساعت هیچ حرکت خاصی نزده بودش. شاید اون داشت خودش رو برای یه چیز بزرگتر آماده میکرد.
اونها مبارزه رو دنبال کردند و ییهسونگ رو توی یه بخش خاص دیدند.
بخش، به معنای تمام پر از آشفتگی بود. شیشه ها شکسته، در تا شده، تجهیزات پزشکی در همه جای زمین پخش و پلا، کف بخش با خونِ کیسه خون رنگی شده بود. به نظر میرسید که درگیری شدیدی رخ داده.
در داخل در، روح سیاه پوش هیچ راه دیگه ای برای مبارزه نداشت. دیوانه وار فرار میکرد و انرژی ییندر همه جای اتاق پخش بود. با اینحال، سرعت بالایی داشت و به این قدرت تکیه کرده بود تا تلاشش رو به زمان حال بکشونه؟ ییهسونگ تلاش کرد تا کلاه سیاه رو از روی سر روح برداره اما روح اجازه نداد.
بعد از یه مبارزه طولانی، ییهسونگ عصبانی شد و از یه آیتم استفاده کرد. نخی که مثل کفشدوزک روشن بود، از دوک سیاهی که تو دستش قرار داشت، بیرون زد. لحظهای که نخ چرخان به بیرون پرید، دستهای ییهسونگ دوباره سعی کردن تا کلاه روح رو بگیره. با این وجود روح ترجیح داد که با اون نخ های ابریشمی سوراخ بشه تا اینکه هویت آشکار و معلوم بشه. روح مشکی پوش از درد فریاد کشید و انرژی غلیظ سیاه اطراف بدنش از بین رفت. واضح بود که این دوک به ظاهر ساده، به قدرت روح آسیب رسانده.
قدم های شتاب زده ای در راهرو شنیده میشد. بنظر میرسید بازیگرانی که همه جا پخش شده بودند، پس از شنیدن این صدای حرکت بزرگ با عجله به اونجا هجوم آورده بودند. شیهچی میدونست که دیگه بیشتر از این نمیتونه صبر کنه یا ببینه افراد بیشتری برای گرفتن روح میان. اون بلافاصله صدا زد:«برادر.»
شیهشینگلان اصلا آروم نگرفت و خیلی سریع پرسید:«گرفتن روح؟»
شیهچیسرفه کرد. «روح رو نجات بده.....»
«.....باشه.»
گوش های ییهسونگ خیلی حساس بودن. اون شتاب شیهچی رو شنید و خیلی سریع بدون نگاه به عقب، یه استراتژی چید. «درحالیکه تو داری میگیریش، من حمله میکنم. بعد از گرفتنش اطلاعات رو باهم به اشتراک میگذاریم.»
ییهسونگ برای مدت طولانی، روح رو دنبال کرده بود. اون، روح ضعیفی به شمار میرفت اما بسیار سریع حرکت میکردش و این باعث شده بود تعقیبش آزار دهنده باشه. سرعت، قدرت شیهچی محسوب میشد و همکاری باهاش یه گزینه خوب روی میز بودش.
«باشه.» شیهچیتردید نکرد.
{شینگشینگ اضافه شده و ماهم الان فورا میفهمیم که روح کیه{
{روح ییهسونگ هست؟}
به نظر میرسید که روح میخواست از دیوار رد بشه اما نخ ابریشمی مثل یه مار افعی اون رو دنبال میکرد. یه نفر دیگه به مبارزه اضافه شده بود و روح مشکی پوش دیگه قادر به مقاومت نبود. اون پیوسته عقب نشینی میکرد. شیهشینگ لان به طور اتفاقی چند تا قیچی جراحی رو برداشت و با عجله شانه روح رو گرفت. ییهسونگ چشمهای تیزی داشت و پیش بینی کرد که شیهشینگلان میتونه روح رو بگیره. اون میخواست کمی آروم بگیره که یهو دید که شیهشینگ لان قیچی رو نزدیک کرد و........ نخ قرمز رو برید.
نخ ییهسونگ میتونست آسیب گسترده ای به ارواح و اشباح بزنه. اما برای انسان ها فقط یه نخ عادی بود، که با یه برش سبک پاره میشدش.
{؟؟؟؟؟؟؟}
{من کور شدم؟؟؟؟}
{هاهاهاهاهاهاهاها، من در حال مرگم.}
رن زه که کنار در ایستاده بود، مات و مبهوت شد.
ییهسونگ سرجاش خشکش زد و برای چند ثانیه تو همون حالت موند. با نگاهش اون دید که شیه شینگ لان، به پنجره لگد زد تا بشکونتش و بعد روح مشکی پوش رو به پایین هل داد. ییهسونگ بالاخره واکنش نشون داد و با عجله به سمت پنجره رفت. اون تماشا کرد که روح مشکی روی زمین افتاد و سپس تو ابری از انرژی سیاه ناپدید شدش.
«لعنت.» عصبانیت در سراسر بدن ییهسونگ موج زد. مهم نبود که اون از چه تحصیلات بالایی برخورداره، ییهسونگ نتونست جلوی پیش داوری و عجلهش رو بگیره، به همین خاطر اون به سمت شیهشینگ لان هجوم برد و از یقه اون رو گرفت. ییهسونگ میخواست بهش مشت بزنه اما شیه شینگ لان مچش رو گرفت. سپس اون به طور یکپارچه به شیهچی برگشت و معصومانه گفت:«مراقب باش. اگه من معلول بشم، دیگه نمیتونم با ارواحی که میخوان منو بکشن بجنگنم.»
«تو که نمیخوای پدرت بمیره، ها؟»
رگ آبی روی پیشونی ییهسونگ برامده شده بود و صورتش سفید بنظر میرسید. اون دندون هاشو محکم بهم فشار داد و بعد با عصبانیت دست شیهچی رو کنار زدش.
{هاهاهاهاهاهاهاها.}
{آیا این خوبه که همه جارو بهم بزنی تا خشمت رو خالی بکنی؟ گرفتن روح به نفع همه هست. اینکار به بقیه آسیب میزنه.}
{به این خاطره که تو شیهچی رو نمیشناسی. هرکاری که شیهچی انجام میده به نفعشه. اوکی؟}
«بهت توصیه میکنم که یه توضیحی به من بدی.» اگه بخاطر هویت نقش شیهچی نبود، ییهسونگ هزار ضربه چاقو به شیهچی میزد.
شیهچی باحالتی سرش رو خم کرد که میپرسید اون میتونه باهاش چیکار کنه. «اگه نگم، چی؟»
«تو__!!!»
قدم های بازیگر های دیگر نزدیک تر شد. شیهچیاز چرت و پرت گفتن با ییهسونگ دست کشید و از طبقه پنجره دوم به بیرون پرید.
شیه شینگلان به آرومی فرود اومد و به شوخی گفت:«ایا از بزرگ کردن ببر و دعوت کردن به فاجعه نمیترسی؟»
شیه شینگ لان به راحتی موضوع رو فهمیده بود.
یکی از دلایلی که شیهچی ازش درخواست کرد تا روح رو نجات بده این بود که برای اونها اهمیتی نداشت که اون چه کسی هستش. اونها از قبل میدونستند که روح یه بازیگر دیگه هست و همین کافی بود.
دلیل دوم این بود که اون نمیخواست ییهسونگ بفهمه که روح یه بازیگر هست.
سوما، به استثنای روح شیه چی و روح شیهشینگ لان، دیگر ارواح در واقع هیچ تضادی منافعی باهاشون نداشتند. مثل روح ههشیائو. امکان داشت اونها قدرتش رو داشته باشن اما علاقه ای به کشتن شیهچی نداشتند. بنابراین، منافع متضادی در این بین خودش رو نشون نمیداد. برعکس، بازیگر ها کسایی بودن که باهاشون درگیری داشت. واضح و بارز ترین درگیریشون بر سر ارزیابی جامع بود. همچنین نفرت خصوصی و نارضایتیها قدیمی در بین بازیگر ها وجود داشت.
این سوالی بود که با تغییر طرز فکر میشد بهش پی برد.
چهارما، حتی اگه اون روح توسط ییهسونگ کشته میشد، به این معنی نبودش که روح دوباره متولد نمیشه. هر چقدر زمان میگذشت، بازیگر های فیلم بیشتر و بیشتر در معرض خطر قرار میگرفتند. تا زمانی که اونها با خطر مواجه میشدند، روح قرینهشون همچنان بدنیا می اومد. کشتن اونها یکی پس از دیگری، بی پایان بودش. بنابراین، نجات دادن روح تاثیر مهمی بر خط اصلی داستان نمیگذاشت.
پنجما، روح خیلی ضعیف بود و نشون میداد خیلی روشن نیست. اون ازش نمیترسید. گذشته از این، نمیتونست شکستش بده. به علاوه، اگه شیه چی روح دشمن رو شکست میداد اونها میتونستن با همدیگه در مورد اینکه چطور همکاری کنن تا متخاصم رو به قتل برسونن. بنابراین، به طور نسبی، نجات ارواح مزایاش، بیشتر از معایبش بود.
شیهچی لبخند حیله گرانهای زد. «اگه من واقعا یه ببر بزرگ کنم، روح شیهچی و روح شیهشینگ لان بهم کمک میکنن. تا زمانی که من برخی چیز ها رو بفهمم، اونا نمیخوان که من بمیرم.»
شیهشینگ لان آهی کشید. «تو حتی از خودت هم استفاده میکنی.»
شیهچیصادقانه جواب داد:«ما نمیتونیم اجازه بدیم اونا همش ازمون سو استفاده بکنن.»
شیهشینگ لان خندید. «درسته.»
شیهشینگلان زمین رو گشت اما روح سیاه پوشی رو پیدا نکرد. هیچ پشیمانی ای وجود نداشت. تا زمانی که ییهسونگ نمیدونست که روح مشکی پوش یه بازیگر دیگه هست، اون منفعت میبرد... اون به سمت آسانسور رفت تا به بالا بره و رن زه رو پیدا کنه. لحظهای که در آسانسور بسته شد اون فضای سرد و تاریکی رو تو پشت سرش احساس کرد. در جلوی آسانسور بهش نشون میداد، که سایه تاریک و مبهمی اطرافش وجود داره. کمی ازش کوتاه تر بود و تو فاصله کمی ازش قرار داشت.
شیهشینگلان به عقب نگاه نکرد. «اومدی پیش من؟»
تو آسانسور تاریک و کلاستروفوبیک صداش آروم و اکو میشد. روح که تو در آسانسور معلوم بود، تردید کرد و بعد سر تکون داد. شیهشینگ لان ساکت موند. سایه اول کلاه خودش رو برداشت.*2
شیهشینگ لان صورت آشنایی رو دید و قبل از اینکه بخنده، مات و مبهوت شد.
روح شیهیانگ گفت:«این منم.»
یادداشت مترجم:
*1لیسهها: از شکم پایان هستند. حلزون ها صدف دارند اما لیسه ها ندارند. لیسهها خاکستری، قهوهای، قهوهای مایل به نارنجی و لیسه های جنگل های هیرکانی ترکیب کرم و نارنجی یا زرد کم رنگ هستند و اندازه آنها بین 1 تا 15 سانتی متر است.
*2کلاستروفوبیک: تنگناهراس، کسی که از فضای بسته میترسد.
کتابهای تصادفی

