فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 138

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر صد و سی و ششم: بیمارستان(17)

{لعنتی، ملاقات دشمن ها تو یه جاده باریک؟}

{روحی که نجات پیدا کرد، شیه‌یانگه؟ این احتمال که برخلاف آسمان ها هست، چقدره؟}

{احتمالش کوچیک نیست، اوکی؟ خودت حساب کن. الان هفت تا انسان زنده و هفت تا ارواح متناظر و قرینه وجود دارن. جدا از روح شیه‌چی و شینگ لان، پنج نفر میمونن. احتمال نجات دادن شیه یانگ یک پنجمه و این احتمال کمی محسوب نمیشه.}

{درسته.}

{خیلی عصبانیم. شیه‌یانگ با شیه‌چی اونجوری رفتار کرد، الان باز شیه‌چی ‌خود دیگش رو نجات داد.}

{؟؟؟ من گیج شدم؟ احساساتسون انقدر ‌خوبه؟ روح شیه‌یانگ هنوز دیده نشده بعد با اینحال با عجله اومد تا شیه‌چی رو مستقیما ببینه؟}

{اره، لعنتی.}

صدای روح شیه‌یانگ به شدت ضعیف بود. به نظر می‌رسید دوک سیاه یی‌هسونگ آسیب زیادی بهش وارد کرده.

شیه‌چی‌ کنترل بدن رو بدست گرفت و ابرویی بالا انداخت. اون انتظار نداشت روحی که نجات داده، شیه‌یانگ باشه. این یه شادی غیرمنتظره محسوب میشد.

روح شیه‌یانگ صدای خشنی داشت. «چرا منو نجات دادی؟»

شک عمیقی توی لحنش هویدا بود. روی در اسانسور، انعکاس چشمهای قرمز خونیش، پر از بُهت و عدم اطمینان بود.

«یه چیز اتفاقی و زود گذر در نظرش بگیر.» شیه‌چی ‌به سمت دکمه های آسانسور رفت و دکمه طبقه بالا رو فشار داد تا رن‌زه رو پیدا کنه.

روح شیه‌یانگ واضحا از جواب شیه‌چی، شگفت زده شده بود. اون برای لحظه‌ای تردید کرد و بعد افکار درونیش رو به اشتراک گذاشت. «نمیخوای از من استفاده کنی تا شیه‌یانگ رو بکشی؟»

شیه‌چی‌ به پایین نگاه کرد و خندید. «اون توانایی این رو نداره که من رو بکشه.»

توی در آسانسور، صورت تاریک روح شیه‌یانگ در هم رفت و کج و معوج شد. شیه‌چی‌ خشم روح شیه‌یانگ رو احساس کرد و کم کم لبخندش رو کنار گذاشت. چشمهاش به شدت بی تفاوت بودن. «من مسخرت نمیکنم. دارم واقعیت رو بهت میگم. تو باید در این مورد شفاف باشی. تو کسی هستی که میخوای از روی وظیفه شیه‌یانگ رو بکشی. من نمیخوام اونو بکشم. اگه اون بمیره، چه ربطی به من داره؟»

«تو ازش متنفری و میخوای بکشیش.» روح شیه‌یانگ خشمش رو تحمل و لجبازانه اصرار کرد.

آسانسور داشت بالا می رفت. شیه چی به کنار آسانسور تکیه داد و با تعجب خندید. «من امیدوارم هر کسی که توی این دنیا من رو میرنجونه و بهم صدمه میزنه، بمیره. اما چرا من خودم باید اینکار رو کنم؟ با اینکه میدونم دردسر سازه؟ ما هممون بزرگ سال هستیم و حاکمی در قلبمون داریم. ما به وضوح میتونیم ببینیم که اینکار ارزشش رو داره یا نه. اینطور نیست؟»

«بازیگر ها نمیتونن بازیگر ها رو بکشن. برای کشتن شیه‌یانگ من نیاز به استفاده از آیتم_نجات دهنده زندگی_ دارم. اون ارزشش رو نداره و لایق این نیست که اون آیتم خرجش بشه. تحمل این خشم بیشتر برام طبیعی نیستش؟»

«تو حقیقت رو نمیگی.» روح شیه‌یانگ هنوز اصرار میکرد.

شیه‌چی‌ همیشه از این مدل آدم های پر دل و جرائت‌ که فکر میکردن خیلی باهوشن، متنفر بود. اون حوصلش رو کمی از دست داد و صداش سرد شد. «خودت بفهم. تو کسی هستی که خودت رو نشون دادی، تا از من بخوای بهت کمک کنم تا قوی تر بشی. من کسی نیستم که ازت تقاضا بکنه تا شیه‌یانگ رو بکشی. فکر میکنم این خیلی واضحه. من یه احمق به عنوان هم‌تیمی نمیخوام‌. اگه انقدر وقت داشتم، میرفتم روح های باهوش و جالب دیگه رو نجات بدم.»

«تو!» صدای روح شیه‌یانگ پر از خشم و عصبانیت بود. «من به تو نیازی ندارم!»

دمای آسانسور به شدت کاهش پیدا کرد. شیه‌چی تحریک پذیری و فشار هوای کم انرژی سیاه اطرافش رو احساس کرد و بعد پوزخندی به لب آورد. «پس چرا نمیری شیه‌یانگ رو پیدا کنی؟ چرا دنبال منی؟ مطمئنا‌‌ اسم اشتباه نگرفتی؟»

روح شیه‌یانگ میخواست حرف بزنه اما شیه‌چی بهش اجازه نداد و جلو جلو حرفش رو قطع کرد. «شیه‌یانگ تو طبقه سومه. بعد از اینکه رسیدی و از آسانسور بیرون رفتی، به داخلی ترین نقطه چپ بپیچ. من دکمه آسانسور رو برات زدم. آروم پیش برو.»

زمانی که آسانسور تو طبقه سوم ایستاد و در باز شد صدای ``دینگی`` به گوش رسید. شیه‌چی ‌یه ژست ``خواهش میکنم`` در آورد. روح شیه یانگ از آسانسور تکون نخورد. اون واضحا نمی‌خواست اونجا رو ترک کنه، چون از موقعیت خودش خبر داشت.

شیه‌چی ‌بهش خیره شد. «اینکه جلوی من پُز بدی و خودنمایی بکنی برات جالبه؟ از وقتی که بدنیا اومدی خیلی گذشته. میتونی تا الان صبر کنی؟»

شیه چی صاف ایستاد و عمدا آروم صحبت کرد. «بهم بگو، اگه پیشش بری، آیا اون مستقیما یی‌هسونگ رو خبر دار می‌کنه تا تورو بکشه؟ بالاخره ماموریتت اینه که اون رو به قتل برسونی.»

به نظر می‌رسید قلب روح شیه یانگ سوراخ شده. اون بتدریج انرژی یین‌ش رو جمع کرد و دست زیر لباس مشکیش تکون خورد و در آسانسور رو بست.

شیه‌چی‌ به طور عادی پرسید:«شیه‌یانگ، از خودت متنفری؟!» مود شخصی که در کنارش قرار داشت، مدام در حال تغییر و نوسان بود. شیه‌چی‌ احساس کرد که دما تغییر کرده، اون میدونست حق با خودشه.

شیه‌یانگ یه گره قلبی داشت. اون شک داشت و از خودش متنفر بود. این دلیلی بود که روح شیه‌یانگ پس از تبدیل به سراغ شیه‌یانگ نرفته بودش. اون میدونست که شیه‌یانگ بهش اعتماد نمیکنه و بهش اجازه نمیده روحی که تضاد منافع اصلی باهاش داره، در اطرافش بمونه.

این روح دارای آی‌کیو مشابه و توانایی افزایش چشمگیرش رو در طول زمان داشت.

اگه روح شیه‌یانگ در اطراف شیه یانگ می‌موند و هر از گاهی یه بحران برای شیه‌یانگ ایجاد میکرد، اون در آخر میتونست یانگ رو ببلعه و قدرت خودش رو افزایش بده. شیه‌یانگ هرگز اجازه نمی‌داد چنین اتفاقی بیافته. یانگ بهش کمک نمی‌کرد. بنابراین، روح شیه‌یانگ شیه‌چی رو پیدا کرد.

ظاهراً روح شیه‌یانگ بالاخره متوجه شد که فقط شیه‌چی می‌تونه بهش کمک بکنه. اون در نهایت گاردش رو پایین آورد و با اکراه پرسید:«باید چیکار کنم؟»

اون در زمان اوج خودش، قدرتش شبیه به شیه‌یانگ بود. اما حالا، به شدت توسط یی‌هسونگ آسیب دیده بود. اگه اون با شیه‌یانگ برخورد میکرد، احتمالا فقط میتونست فرار کنه. علاوه بر این، به نظر می‌رسید که دوک یی‌هسونگ قابلیت علامت گذاری داشته باشه. اون در فاصله دوری قرار داشت و یی‌هسونگ نمیتونست ببینتش. زمانی که نزدیک میشد، یی‌هسونگ دیگه دست از سرش بر نمی‌داشت. اون می‌بایست شیه‌یانگ رو قبل از اینکه یی‌هسونگ اون رو بکشه، به قتل می‌رسوند؛ این تنها راه نجاتش برای فرار از مرگ بود.

اگه کشته میشد، با اینکه یه روح شیه‌یانگ دیگه از بحرانی که یانگ درش قرار میگرفت، بوجود می اومد اما دیگه اون نبود. در حال حاضر، اون تنها نفر حساب میشد. اون نمیتونست گذشته و آینده رو کنترل بکنه و فقط میخواست زنده بمونه.

شیه‌چی‌با رضایت لبخند زد:«با من تبادل اطلاعات کن.»

«چرا باید بهت اعتماد کنم؟» روح شیه‌یانگ دوباره تو یه لحظه هوشیار شد.

شیه‌چی ‌سر تکون داد. «تو نمی‌فهمی. آدم هایی مثل من بهترین گزینه برای همکاری با افراد هستن.»

چشم های روح لرزید. معلوم بود که باور نکرده. «پس منم احتمال داره یه‌شیائو‌‌شیائو‌‌ رو پیدا کنم. حداقل اون مهربونه.»

شیه‌چی ‌از حرف زدن باهاش احساس خستگی میکرد و پوزخند زد. «یه انسان مهربان، بخاطر احساسات بهت کمک می‌کنه و طبیعتاً بخاطر احساسات به بقیه هم کمکی میرسونه. از کجا میدونی که تو یکی از معاوضه هاش، سر تورو به آب نمیده؟»

«من متفاوتم. من یه تاجر هستم و احساسات تو محدوده محاسبات من نیست. من حساب میکنم، که چقدر میتونم از بقیه بگیرم و از کمک به بقیه چه چیزی بدست میارم؟»

شیه‌چی پلک زد و به آرومی ادامه داد:«من خیلی باهوشم. پیدا کردن یه احمق برا هم تیمی بودن خطرناکه. تو باید بهای حماقت اون رو محتمل بشی.»

روح شیه‌یانگ برای مدت طولانی ساکت موند. شیه‌چی ‌عجله ای نداشت. اون یه سیگار روشن کرد و منتظر موند.

در آخر، روح شیه‌یانگ با سوالش موافقت خودش رو نشون داد. «چی میخوای بدونی؟»

شیه‌چی ‌سوالی که همیشه در ذهن داشت رو پرسید:«چطور قدرت جمع میکنی؟»

این سوال زیاد جنجالی نبود و شیه‌چی از قبل مهم ترین بخش ها رو میدونست. روح شیه‌یانگ احساس کرد نیازی به پنهان کاری نیست و جواب داد:«این به درجه خطر برای بازیگر در طول درگیری و احتمال مرگش بستگی داره.»

شیه‌چی مات و مبهوت شد. اون چند ثانیه در موردش فکر کرد و بعد توضیح داد:«پس بیا در نظر بگیریم من تصادفی یه جام با چاقو زخم بشه، خطرش به شدت پایینه و احتمال مرگم 0.000001 هست. تو این مورد، اگه یه شیه‌چی ‌متولد بشه، قدرتی که شیه‌چی ‌روح از بلعیدن اون بدست میاره، خیلی کم و ناچیزه؟»

«اره.»

جواب مثبت بود و مه جلوی شیه‌چی از بین رفت. اون فهمید که چرا روح شیه چی و شینگ لان انقدر قوی هستند.

اون یه درگیری حسابی با یی‌هسونگ داشت. قبل از اینکه یی‌هسونگ دست برداره، احتمال مرگ شیه‌چی اصلی به شدت بالا بود؛ تقریبا بالای 90٪ محسوب میشد. عامل خطر هم به شدت زیاد به شمار می اومد. پس از زنده موندن، روح شیه‌چی و شینگ‌لان، شیه‌چی و شینگ لان تازه متولد شده از درگیری رو بلعیده بودند و قدرت زیادی بدست آوردند.

به عبارت دیگه، بحران های کوچکی که شینگ لان موقف به انجامشون شده بود، به سختی و مقدار کمی انرژیشون رو افزایش میداد. در حقیقت مسبب اینکار خودش و یی‌هسونگ محسوب میشدن که واقعا بهشون کمک کردن تا از ارواح دیگه جلوتر باشن. بنابراین، اون در واقع کسی بود که روح شیه‌چی و شیه شینگ لان رو ساخته بود.

شیه‌چی ‌به روح شیه‌یانگ که در کنارش قرار داشت، نگاهی انداخت. جای تعجبی نداشت که شیه‌یانگ انقدر‌ ضعیف بود. شیه‌یانگ با بحران بزرگی مواجه نشده بود. یه مبارزه کوچک اتفاق افتادش و افزایش قدرت شیه یانگ هم خیلی اندک بشمار می رفت. سپس اون توسط یی‌هسونگ که یه آیتم قدرتمند داشت، کشف شد.

شیه‌چی ‌سوال دوم رو پرسید:«ماموریتت اینه که خود دیگه‌ت رو بکشی، درسته؟ به این خاطر، وقتی که دو تا ماه ناپدید بشن، تنها یه خود می‌تونه تو این جهان زندگی کنه.»

شیه‌یانگ توقع نداشت که این شخص انقدر بدونه و حس حسودیش بیشتر شد.

«کاملا درست نیست.» روح شیه‌یانگ احساساتش رو مهار کرد. «ارواح متولد شده پس از دو قمر، برای زنده موندن تو این جهان، میبایست قبل از پایان دو ماه، بدن اصلی اشغال بکنن‌.»

شیه‌چی تعجب کرد. «منظورت اینه که، کسایی که تو تصادف رانندگی بودند بعد از اتمام دو قمر، به خط زمانی درستشون برگردونده میشن؟»

این با قانون اینکه دنیا فقط می‌تونه یه خود داشته باشه، جور درمیومد.

گذشته از این، npcها هم مثل بازیگر ها درنظر گرفته میشدند. مثل روح هه‌شیائو. روح هه‌شیائو، بازیگر شیائو‌‌رو کشته بود و بدنش رو به اشغال در آورده بود اما هه‌شیائو ‌‌تو تصادف رانندگی هم حضور داشت. از قبل دو تا هه‌شیائو‌‌ وجود داشت و این برخلاف قانونی بود که یه جهان فقط می‌تونه یه خود داشته باشه. اگه شخصی که تو تصادف رانندگی بود، پس از اتمام دو قمر به خط زمانی صحیح بازگردانده میشد، همه چیز منطقی به نظر می‌رسید.

شیه‌چی ‌فهمید که تناقض کجاست. اونها الان تو یه جهان قرار داشتند و ارواح جدیدی که متولد شدند بخاطر تاثیر دو تا قمر، به دنیای موازی که باید میرفتن، نتونستن برن. ظاهر شدن دوماه در آسمان، منجر به تولید یه فضای جدید شد. ارواح بیشمار و خود اصلی تو یه جهان ظاهر شدند.

قوانین دنیا دچار نا به سامانی شده بود. دو قمر سبب ایجاد یه دوره آشفتگی زمانی و مکانی شدند. به محض پایان یافتن، جهان به نظم اولیه خود برمیگشت و خود‌های اضافی هم ناپدید میشدند. بنابراین، اونها فقط میتونستند خود اصلی رو بکشن و برای زنده موندن پس از ناپدید شدن دو قمر برای گرفتن جسم مبارزه بکنن...

شیه‌چی هرگز انقدر ‌واضح متوجه این موضوع نشده بود..

شیه‌چی ‌به طور عادی پرسید:«امممم، میگم این اطلاعات رو از کجا میدونی؟»

روح شیه‌یانگ از پرسش چنین سوالی متعجب شد. «از لحظه ای که متولد شدم تو ذهنم حک شده بود.»

شیه‌چی ‌از دوران شوکه شد اما نشون نداد. «که اینطور.»

شیه‌چی دوباره پرسید:«در مورد پیامک های که به من مربوطه خبر داری؟»

«کار من یا شیه‌یانگ نبود‌. در مورد بقیه چیزی نمیدونم.»

این یه جواب صادقانه و صمیمی بود. شیه‌چی ‌سری تکون داد. در واقع، به نظر می‌رسید که شیه یانگ با توجه به ضریب هوشیش توانایی اینکار رو نداشته. این به این معنی بود که دامنه افراد کمتر شده بود...

روح شیه‌یانگ با تعجب پرسید:«تو هنوز بهم نگفتی که چطور قراره بهم کمک کنی.»

شیه‌چی‌از صداقت روح شیه‌یانگ راضی بود و جواب داد:«چقدر برای شکست دادن شیه‌یانگ نیاز داری؟»

روح شیه‌یانگ حرفش رو زیر سوال برد. «دونستنش به چه دردت میخوره؟»

شیه‌چی خندید. «بدرد میخوره، تو بگو.»

به نظر می‌رسید روح شیه‌یانگ چیز دیگه ای رو فهمیده. یه لحظه بعد، چشم هاش برق زد و جواب داد:«من میتونم اون رو با بلعیدن چهار تا شیه یانگ که از احتمال 50٪ مرگ متولد شدن، شکست بدم.»

«دوتا‌.»

«تو!!!!» خشم روح شیه‌یانگ اوج گرفت. «سه تا، این دیگه آخرشه، کمتر هم نمیکنم.»

شیه‌چی یه نگاه عجیب بهش انداخت. «کی داره با تو چونه میزنه؟ من دارم در مورد توافق نهایی صحبت میکنم.»

روح شیه‌یانگ واکنش نشون داد. «لعنت بهت.»

شیه چی لبخند زد. «من پدرتم‌. قبل از اینکه دهنت رو باز کنی، متوجه باش با کی حرف میزنی.»

انرژی سیاه پخش شد.

شیه‌چی ‌ضربدری بازو هاشو جمع کرد و به در آسانسور لگد زد. «درو باز کن.»

اون چند ثانیه شروع به شمارش کرد و بعد در های آسانسور به آرومی باز شدند. شیه‌چی سرش رو چرخوند و با حالتی دوست داشتنی به شیه ‌یانگ نگاه کرد. «قایم شو و نزار یی‌هسونگ پیدات کنه. تو که نمیخوای من غذای مجانی بخورم، مگه نه؟»

صدای بلندی به گوش رسید و در آسانسور بسته شد.

{هاهاهاهاهاهاهاهاها، من نمی‌دونم در این مورد چی بگم.}

{ههاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها، شیه‌چی‌هم برای انسان ها چاله می‌کنه و هم برای ارواح دام پهن می‌کنه. شیه‌یانگ واقعا بدبخته. من دیگه ازش متنفر نیستم.}

{اوووه، من قبلا از آدمای حقه باز و توطئه‌چین بدم میومد اما الان حس میکنم اونها خیلی کیوتن.}

{برادر شیه، درجه یکههه.}

{دسته عزاداری برنامه، زود بالا میاد، شیه‌یانگ تو بدبختانه میمیری.}

بعد از اینکه از آسانسور خارج شد، شیه‌چی ‌پیامی برای رن زه فرستاد. سپس اون شیه‌شینگ لان توی ذهنش رو صدا زد. «برادر، بیا بیرون.»

«شیه یانگ رو شکست بدیم، اره؟» شیه‌شینگ‌لان بی اختیار خندید.

کتاب‌های تصادفی