فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 140

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر صد و سی و هشتم: بیمارستان (19)

رن زه، یه‌شیائو‌شیائو ‌‌رو کشید و با عجله وارد یه بخش شد. اون با دستش محکم به کلید برق ضربه زد و اونها توی تاریکی دنبال مکانی برای پنهان شدن، گشتن. صدای پا از راهرو، دوباره بهشون نزدیک شد و اضطراب، قلب‌هاشون رو پر کرد.

رن زه عرق کرده بود. حالا دیگه نمی‌تونستن به بیرون برن. روح بیرون در بود و بیرون پریدن از پنجره ها هم غیرممکن بنظر میومد. اون و یه‌شیائو‌شیائو‌‌، هر دو، مهارت های خوبی در مبارزه نداشتن. رن زه دندون هاشو محکم بهم فشار داد، خم شد و کنار تخت بیمارستان رو لمس کرد. اون اول از یه‌شیائو‌شیائو‌‌ خواست تا داخل تخت پنهان بشه و بعد از اینکه خودش هم اون زیر رفت، رن زه چندین ملحفه روی خودشون کشید تا پوشونده بشن.

«چیکار باید بکنیم؟» یه‌شیائو‌شیائو‌‌ به زور خودش رو آروم کرد و به رن زه نگاهی انداخت.

اونها برای مدت زیادی در حال فرار بودند و قدرت جسمی‌شون به تدریج ضعیف شده بود. عرق، شُرشُر از سر و روشون میبارید و قفسه سینه‌شون به شدت بالا و پایین می‌رفت. اونها می‌خواستند با صدای بلند نفس بکشن، اما می‌ترسیدند که روح پیداشون بکنه. رن زه و یه‌شیائو‌شیائو ‌فقط تونستن جلوی خودشون رو بگیرن و مغزشون رو به کار بندازن تا راهی برای فرار پیدا بکنند.

رن زه زخم خونی روی بازوش رو پوشوند و زمزمه کرد:«بکشش بیرون.»

یه‌شیائو‌شیائو ‌‌سرش رو تکون داد، قیافه‌ش کمی نگران میزد. «ما نمی‌تونیم بیرون بکشیم، من همه آیتم هامو دارم استفاده میکنم، هر چقدر بیشتر استفاده بکنم.......»

صدای پا قطع شد و به نظر می‌رسید روح جلوی در این اتاق توقف کرده. قلب رن زه و یه‌شیائو‌شیائو ‌از ترس توی دهنشون اومده بود. هر دوی اونها بیشتر پنهان شدند و تو دلشون دعا کردن. اون دو نفر قدرت فیزیکی نداشتند که بتونن تو این مدت کوتاه دوباره بجنگنن.

یه‌شیائو‌شیائو ‌‌بسیار مضطرب و آشفته بود. قدرت مبارزش متوسط محسوب میشد. آیتم هاش شامل دفاع بالا برنده ارواح، یه آیتم فرار و حفاظت بودی ساتوا میشد. این آیتم های مفید، فقط برای مدتی میتونستن به فرار اونها کمک کنن. اما برای جنگیدن طولانی مدت یا حتی شکست دادن ارواح هیچ کاری از دست آیتم ها برنمی‌اومد. *1

حالا که اونها توی دیوار ارواح گیر افتاده بودند، نه میتونستند صدایی تولید بکنن و نه پیامی بفرستند. اونها فرار کردند، اما به نقطه اصلی برگشتند. رن زه و یه‌شیائو‌شیائو ‌توی این راهرو و چند اتاق گیر افتاده بودند! چهره‌ شیه‌چی ‌در ذهن رن زه ظاهر شد. اون درد شدید رو تحمل کرد و دندون هاشو محکم بهم فشار داد.

«ما باید معطل کنیم و منتظر شیه‌چی بمونیم.»

قدرت بهبودیش، توسط زمان سرد شدن محدود شده بود و بعد از یه مدت کوتاه نتونست برای بار دوم ازش استفاده بکنه. تنها پس از گذشت این زمان میتونست زخم‌هاشو التیام ببخشه. با اینحال، روح اون و یه‌شیائو‌شیائو ‌‌تعقیب میکرد. اگه دوباره روح پیداشون میکرد، رن زه نمیدونست این دفعه میتونن جون سالم به در ببرن یا نه.

ذهن رن زه پر از وحشت بود. اون نمیتونست بفهمه چرا همچین روح قدرتمندی، تو این نمونه وجود داره...

این روح، حتی قوی تر از روح شیه‌لانگ‌، که شیه‌چی اون رو توصیف کرده بود، محسوب میشد. سر تر از شینگ لان به شمار می اومد. اینکه روح خود دیگه‌ی یه بازیگر باشه، با عقل جور درمیومد، یه روح انسان نما، اما کسی که به مهارت اتاق ارواح دسترسی داشت.

«شیه‌چی، زود باش.» رن زه تو قلبش دعا کرد. اینکه میمرد، مهم نبود اما اگه شیه‌چی اون رو پیدا نمی‌کرد و نمیتونست اطلاعات رو منتقل کنه، احتمالا شیه‌چی بدون اینکه بدونه با این روح ترسناک روبرو میشد.

این برای شیه‌چی خیلی بد تموم میشد. بعد از اینکه روح اون هارو به قتل میرسوند، از شر دیوار ارواح خلاص میشد و بعد جایی خودش رو قایم میکرد. به غیر از تماشاگران بیرونی، هیچ کس دلیل واقعی مرگشون رو نمی‌فهمید. تنها چیزی که جلوی شیه‌چی‌ظاهر میشدش، دو تا جسم و کالبد بی روح بود. این خیلی ترسناک بنظر میومد.

یه‌شیائو‌شیائو ‌هم در حال دعا بود‌. اون آخرین ایتمش رو در دست داشت و سعی میکرد تا حواسش رو جمع نگه داره، تا بتونه سریع واکنش بده.

روح مشکی پوش به قطره خون روی در خیره شد. حیله گری در چشمهای قرمز خونیش برق زد و وارد شد. زاویه دید اونها مسدود شدش و هردوی اونها با شنیدن نزدیک شدن صدای پا، به خودشون لرزیدند. رن زه و یه‌شیائو‌شیائو‌نفس هاشون رو نگه داشتند و جرات نکردن تکون بخورن. تو تاریکی که حتی نمیتونستن انگشت‌هاشون رو ببینن، روح مشکی پوش به سمت تخت جایی که اونها پنهان شده بودند، شناور شد.

یه شیائو شیائو محکم جلوی دهنش رو گرفت تا صدایی تولید نکنه در حالیکه رن زه از درد می‌لرزید و بی صدا نعره می‌کشید.

روح رفت. اون دو نفر دیدن که روح در حال رفتنه و میخواستن آهی از سراسودگی بکشن که ناگهان روح به عقب برگشت و به طور غیرمنتظره‌ای خم شد. رن زه و یه‌شیائو‌شیائو ‌مستقیم به یه جفت چشم سرد و قرمز خونی خیره شدند.

گوشه دهان روح از لبخند بالا رفت و به سرعت دستش رو به سمت اونها دراز کرد. رن زه بی احتیاط تخت رو واژگون کرد تا یکم برای خودشون زمان بخره. اون یه‌شیائو‌شیائو رو کشید و به دویدن ادامه داد.

طناب یه آلات به پرواز دراومد و دور گردن یه‌شیائو‌شیائو ‌پیچیده شد. یه‌شیائو‌شیائو ‌ناگهان خفه شد در حالیکه رن زه هنوز اون رو میکشید تا فرار کنن. نیروی کشش از جلو و عقب باعث شد اون احساس از هم گسیختگی بکنه. یه‌شیائو‌شیائو ‌جیغ زد و رن زه بالاخره متوجه موضوع شد. اون از یه تکه شیشه که برداشته بود، استفاده کرد تا طنابی که دور گردن یه‌شیائو‌شیائو‌ محکم و محکم تر میشد رو ببره. سپس چشم های یه‌شیائو‌شیائو ‌گشاد شد و نا امیدانه رن زه رو از خودش دور کرد.

پشت سر رن زه، یه ابزار پزشکی بزرگ در حال پرواز مستقیما به سرش بود!

یه‌شیائو‌شیائو‌ مغز خرد شده و در حال تکون خوردن رن زه رو تو یه لحظه تصور کرد و قلبش ایستاد. اون انقدر ‌ترسیده بود که میخواست رن زه رو روی زمین بندازه اما خیلی دیر شده بود.‌اون با ناامیدی چشم هاشو بست اما صدای فریادی که تو ذهنش تصور کرده بود، به گوش نرسید. رن زه به طرف زمین پرت شد و نجات پیدا کرد.

مردی که اون رو نجات داده بود، سریع بلند شد و ابزار پزشکی رو تو همون سمت برگشت داد و به اونطرف انداخت. ابزار پزشکی سنگین، مستقیم به سر روح مشکی پوش نشونه رفت‌. روح مشکی پوش دستش رو برای مقاومت بالا آورد و سپس ابزار روی زمین افتاد، ابزار چندین بار چرخید و بعد شکست.

رن زه سرش رو بلند کرد. اون قیافه آشنا شیه‌شینگ لان رو دید و بسیار خوشحال شد. «برادر شیه!»

«من روح شینگ‌لانم.»

تنها بعد از گفتن این جمله، رن زه متوجه لباس مشکی و چشمهای عجیب و غریب قرمز خونیش شد. حال و احوال رن زه به شدت تو حالت پیچیده ای فرو رفت. شیه‌چی‌و شیه‌شینگ لان حتی بعد از تبدیل شدن به ارواح، اون رو نجات میدادن.

«بیا بریم.» روح شینگ لان به سادگی صحبت کرد.

اون رن زه رو از روی زمین بلند کردش و با حمایت نیمه ازش، اونها به همراه یه‌شیائو‌شیائو ‌به جهت مخالف رفتند. رن زه و یه‌شیائو‌شیائو‌ دو نفر با کارایی رزمی متوسط با جراحت های شدید بودند؛ به همین خاطر روح شینگ لان از مبارزه با روح پشت سرش احساس اطمینان نمی‌کرد. پیدا کردن یه راه برای خلاص شدن از دیوار ارواح، در حال حاضر بهترین کار بشمار می‌رفت...

اون روح برای مدت زیادی پنهان شده بود و قطعا نمی‌خواست که هویتش آشکار بشه. تا زمانی که اون میتونست دیوار ارواح رو بشکنه، روح دوباره ناپدید و پنهان میشد.

«برادر شیه، میتونی شکستش بدی؟ اگه میتونی، نگران ما نباش.» رن زه پیشنهاد داد.

اون نمی‌خواست شیه‌چی‌، که انقدر بهش کمک کرده بود رو پایین بکشه. یه‌شیائو‌شیائو‌ کمی تردید کرد و سپس سر تکون داد. اگه اونها سد راه روح شینگ لان میشدند و اون نمیتونست روح رو شکست بده، امکان داشت هر سه نفرشون از بین برن. ارزشش رو نداشت.

روح شینگ لان اخم کرد. «من نمیتونم شکستش بدم. زیاد فکر نکنید. این آزار دهنده هست.»

رن زه ساکت شد.

به نظر می‌رسید روح میخواد همه اون هارو بکشه و سه نفر رو تعقیب کرد. روح شینگ‌لان با اکراه چند تا حرکت رو امتحان کرد. بعد از اینکه به عقب هل داده شد، اون به کف دست ترک خوردهِ رنگ پریدش نگاه کرد. شینگ لان میدونست نمیتونه با روح بجنگه، اما عقب نشینی نکرد.

چشمهای روح طعنه انسانی‌ای رو نشون داد و نزدیک بود حمله بکنه. روح شینگ لان اون دو نفری رو که به شدت مجروح شده بودن رو به کناری هل داد، حالت پریشانش رو کنار زد و ناگهان لب‌هاش به پوزخند باز شد. «هنوز منتظری؟ من، شیه‌شینگ لانم‌. من در تلاشم تا جون مردم رو نجات بدم. هنوز باورت نمیشه؟»

سرد شدن دوره درمان رن زه به اتمام رسید و اون به سرعت خودش رو شفا داد. یه‌شیائو‌شیائو‌ به کناری افتاد و با نگرانی خیره شد. ناگهان، یه تغییر رخ داد. دو تا روح مشکی پوش از ناکجا ظاهر شدند و با تردید کنار روح شینگ لان ایستادند تا نظر خودشون رو بیان کنند.

روح شیه‌یانگ لبخند زد. روح شیه‌چی بالاخره تونسته بود این دو نفر رو متقاعد بکنه‌. اون‌ها روح رن زه و روح یه‌شیائو‌شیائو ‌بودند.

«عالیه.» صدای روح مقابل خشن بود. «با اینحال، همه هستن.»

«شما نمی‌تونید بیرون برید. به این ترتیب، من همتون رو باهم میگیرم.»

صدای سوای از گلوش خارج شد. به نظر می‌رسید داره می‌خنده اما خندش وحشتناک و چندش آور بود. اون با سه نفر از اونها ملاقات کرده بود و زمانی نداشت که در مورد گم شدن یه نفر اهمیت بده.

{چطور یه روح می‌تونه انقدر قوی باشه؟ لعنتی، ترسناکه.}

{چرا این روح میخواد رن زه و یه‌شیائوشیائو ‌‌رو بکشه؟}

{تموم شد، تموم شد. کارشون همین جا ساخته میشه.}

****

بیرون دیوار ارواح، از سریع‌ترین سرعت برای تعیین منطقه‌ای که رن زه و یه‌شیائو‌شیائو‌ ناپدید شده بودند، استفاده کرد. اون به اونجا رفت و مکان، ساکت و خلوت بنظر می‌رسید. هیچ کس در سه تا اتاق نبود و سکوت در راهرو پابرجا بود.

شیه‌چی ‌متوجه یه چیز غیرمتعارف شد، اون بسیار آروم بنظر می‌رسید.

شیه‌چی ‌به شدت اطمینان داشت که رن زه و یه‌شیائو‌شیائو ‌تو این منطقه به تله افتاده‌اند. اون تازه به اتاق مانیتورینگ رفته بود. یه‌شیائو‌شیائو‌ و رن زه تو هوا ناپدید شده بودند، بنابراین به احتمال زیاد، اون ها توی فضای دیگه افتاده بودند یا توسط یه روح با توانایی خاص به دام افتاده، اونجا گیر کرده بودند و نمیتونستن بیرون بیان.

شیه‌چی ‌اخم کرد. اون ها چطور وارد شدن؟ چطور می‌تونست این رو بشکنه و اون ها رو نجات بده؟

اون وارد اتاق شد و شیه‌شینگ لان با سریعترین سرعت اونجارو گشت. هیچ چیز جدیدی پیدا نشد. اون می‌خواست بیرون بره که از توی سینی آهنی روی میز عمل پشتش، یه قیچی جراحی بیرون پرید و صدایی تولید کرد.

شیه‌شینگ لان بلافاصله به اون سمت رفت و برای چند ثانیه منتظر موند. با اینحال، چاقوی خونی دیگه تکون نخورد. شیه‌چی‌ درموردش فکر کرد و چیزی به ذهنش رسید:«برادر، افرادی که در اون داخل به دام افتادن، دارن به ما سرنخ میدن.»

صدای کلیکی شنیده شد و پشت سرش لامپ‌های فلورسنتی خاموش شدند. این اتفاق، حدسش رو تایید کرد. شیه‌شینگ‌لان بلافاصله متوجه شد و از کنار سینی روی میز عمل، به سمت در جایی که کلید اونجا قرار داشت رفت. اون منتظر بود، گوش هاش تیز تر از همیشه شده بودند. این دفعه، گوشی چسبیده به دیوار بدون هیچ هشداری قطع شد.

شیه‌شینگ لان به سرعت حرکت کرد. پس از چندین بار راهنمایی، شیه‌‌شینگ لان متوجه شد دیگه هیچ حرکتی وجود نداره و به جایی که ایستاده بود، خیره شد. این یه دیوار با یه تابلوی اعلانات بود‌. روی تابلو اعلانات، برنامه‌های کاری بخش‌های مختلف و اطلاعات درج شده بود.

شیه‌شینگ لان چیزی رو نخوند. شینگ لان وحشیانه با لگد زدن به تابلو اعلانات، اون رو خراب کرد. تابلو اعلانات از روی دیوار افتاد و تو پشتش یه سوراخ سیاه معلوم شد. این ورودی اون فضا بود!

شیه‌شینگ لان می‌خواست وارد بشه که فهمید ورودی گَردَنده که شبیه به قطب یین و یانگ هست، در حال کوچک شدنه. سپس در نهایت ناپدید شد. در همون زمان، تو مکانی که درش سکوت پابرجا بود، صداهایی پر از شلوغی و هیاهو به گوش می‌رسید. اون صدا‌ها، صوت‌های زن زه و یه‌شیائو‌شیائو ‌بودند. باید این باشه که نوعی مانع شکسته شده. اونها به آرومی بیرون اومدند و به واقعیت برگشتند.

ناراحتی شیه‌چی کاملا از بین رفت. ناگهان یه سایه تاریک از کنارش گذشت. شیه‌چی ‌سریع سرش رو بلند کرد و روح شیه‌چی رو دید. روح شیه‌چی بازیگوش بنظر می‌رسید.

«بدنیست، خیلی سریع.»

حرفش این منظور رو میرسوند که اون روحی بود که کمی قب، لاونو راهنمایی و به این جهت آورده بودتش.

شیه‌چی بهش گفت:«برو سر اصل مطلب.»

قیافه روح شیه‌چی جدی بود. «باید سریعتر حرکت کنی. روحی که منشاء‌ش ناشناختس، خیلی قویه و روح شینگ لان نمیتونه شکستش بده.»

قیافه شیه‌چی درهم فرو ریخت.

روح شیه‌چی بهش خیره شد. «اگه در آخر چیزی پیدا نکنی، من و روح شینگ لان، تورو میکشیم.»

لحن صداش سرد بود و بنظر نمی‌رسید داره شوخی می‌کنه.

اون میتونست یه‌شیائوشیائو‌‌، رن زه و روح شینگ لان رو نجات بده، اما هرگز شیه ‌چی و شیه‌شینگ لان رو نجات نمیداد. یه‌شیائوشیائو‌‌و رن زه، هیچ تضادی با وظیفه روح شیه‌چی‌و شینگ لان نداشتند. اون دو روح، خاطرات قبل از مرگشون رو هنوز در خاطر داشتن و بنابراین قطعا به رن زه و یه‌شیائو‌شیائو ‌کمک میکردند.

با اینحال، وظیفه‌شون کشتن شیه‌چی ‌و شینگ لان بود. مقدر شده بود که روح شیه‌چی‌، هرگز به شیه‌شینگ لان و شیه‌چی کمک نکنه، تا زمانی که شیه‌چی چیزی رو پیدا کنه، اون‌ها حریف همدیگه محسوب میشدند. شیه‌چی ‌و روح شیه‌چی، این موضوع رو به خوبی میدونستند. شبح شیه‌چی میخواست بی سر و صدا ناپدید بشه، که شیه‌چی ساکت یهو جلوش رو گرفت.

روح شیه‌چی پرسید:«چیه؟»

شیه‌چی ‌چشمهاشو بالا آورد و بهش نگاه کرد:«اگه بهت بگم راهی میدونم که ممکنه زنده بمونی چی؟ نیازی نیست من و تو بمیریم.»

روح شیه‌چی سرجاش خشک شد.

شیه‌چی لبخند سردی زد و ادامه داد:«اگه بگم که میدونم که کیه میخواد بهم آسیب بزنه و هویت اون روح قدرتمند رو میدونم، چی؟»

یادداشت مترجم:

*1در مذهب بودا) بودی ساتوا (شخصی که از راه پارسایی به مدارج رفیع روحانی رسیده است و امکان بودا شدنش وجود دارد)

کتاب‌های تصادفی