فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 142

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
چپتر صد و چهلم:بیمارستان(20) {؟؟؟ خونه خراب شدم؟؟؟} {ی..... یوان یه؟ لعنتی.....} {اوه خدای من، چطور ممکنه؟ نمی‌تونم باور کنم!!!!} {وووو، مرد خوب من مرده!} {من سرنگون شدم. این.... واقعا یوان یه هست؟؟؟} {نه؟ اون خیلی تو تظاهر کردن خوب نیستش؟ لعنتی، چرا یوان یه اون رو کشت؟} {اون روح قوی روح یوان یه هست، مگه نه؟ خدای من، روح یوان یه باهوش تر از روح شیه‌چی‌ هستش؟ اون انقدر‌ سریع با یوان یه متحد شد؟} {غیرممکنه؟؟ چطور ممکنه که رقبا انقدر راحت باهم همکاری کنن؟ ما دیدیم. یوان یه هیچ سرنخ خاصی پیدا نکرد تا ثابت کنه که اون و روح یوان یه، هیچ تضادی تو منافع اصلیشون ندارن!} {چطور یوان یه تونست یی‌هسونگ رو بکشه؟ اون آروم سر یی‌هسونگ رو لمس کرد و بعد یی‌هسونگ مرد!} {من.... من فن یوان یه هستم اما هرگز اون رو اینطوری ندیدم.... این خیلی وحشتناکه.} {یه احساس غیرقابل توضیح وجود داره؟} {لعنتی، هنوز متوجه نشدین که تاکتیک کشتن یوان یه، بسیار شبیه به یکی از افراد مهم تو رده بندی ده نفر اوله؟.....} {؟؟؟غیر ممکنه! من باور نمیکنم!! اونها دو نفر متفاوتند!!!} {این باید اتفاقی باشه! من هنوز فنشم!!} {اما اون این توانایی رو داره که به راحتی یی‌هسونگ رو بکشه....} {من ترسیدم. حتما....} ***** روح شیه‌چی‌، اطلاعات کمتری نسبت به شیه‌چی بدست آورده بود، اما اون توی یه مرحله علت و معلول رو پیدا کرد. «خودشه.» شیه‌چی ‌میدونست که وقت تنگ هست. اون با عجله به سمت کلید برق لابی طبقه اول رفت و تمام چراغ های طبقه اول رو خاموش کردش. ماه قرمز در بیرون می‌درخشید و طبقه اول بلافاصله تو یه رنگ قرمز تیره فرو رفت. به نوعی از رنگ قرمز تبدیل شد که نفس مردم رو می‌گرفت و به راحتی می‌تونست اونها رو تو یه حالت جنون و روانپریشی فرو ببره. شیه‌چی ‌دستور داد. «بیا بیرون و کلاهت رو بردار.» روح شیه‌چی ‌چیز دیگری در اختیار نداشت و مستقیما بدن اصلی خودش رو نشون داد. بدن و صورتش به شدت شبیه به شیه‌چی بود. اون دو نفر در مقابل هم ایستادند و انگار داشتند به آیینه نگاه میکردند. با اینحال، چهره روح شیه‌چی رنگ پریده و چشم هاش به رنگ قرمز خونی بود. لباس هاش همانند یک شب تاریک بود، همه نور رو جذب میکرد، موقر و بدون روح. اونها واضحا یه نفر محسوب میشدن، اما خلق و خوی متفاوتی داشتند. شیه‌چی ‌قبل از ورود به نمونه، به نقاشی‌ای که به واسطه استعدادش کشیده بود فکر کرد. حالا بنظر می‌رسید این صحنه در حال باز تولیده، اما روح شیه‌چی‌دارای خصوصیات ارواح هم بود. شیه‌چی ‌سرش رو بالا آورد و به آیینه کنار روح شیه‌چی ‌اشاره کرد. حدسش در حال تایید بود.... شیه‌چی سرد بنظر می‌رسید. اون هیچ شکی در مورد نتیجه نداشت. روح شیه‌چی به شیه‌چی خیره شد و انگار چیزی دستگیرش شده بود. اون منظور روح شیه‌چی‌ رو گرفت، چرخید و خودش رو تو آیینه دید. چشم هاش گرد شد و ذهنش پر از شفافیت بود. شیه‌چی ‌نتیجه نهایی رو دید. همان چیزی بود که انتظار داشت و با آسودگی لبخند زد. تو آیینه‌ای که تو لبه‌ش دو حرف ``c`` حک شده بود، انعکاسی ظاهر شد. روح شیه‌چی ‌کسی بود که داشت به آیینه نگاه میکرد اما چیزی که تو آیینه نشون داده شد..... بازیگر شیه‌چی بودش‌. روح شیه‌چی به آیینه نگاه کرد و بازیگر شیه‌چی رو دید. دقیقا مثل زمانی بود که روبروی هم ایستادند و آیینه رو نگاه نمی‌کردند. بازیگر شیه‌چی در مقابل روح شیه‌چی قرار داشت. روح شیه‌چی ‌تلاش کرد تا ادا در بیاره و تو آیینه بازیگر شیه‌چی هم همون ادا رو در آورد. روح شیه‌چی پاسخ قطعی‌ای داشت. اون چرخید، به آیینه تکیه داد و به دو ماه در آسمان خیره شد. در نهایت اون خندید و از گوشه چشم به شیه‌چی نگاهی انداخت. «تو برنده شدی. من شکست رو می‌پذیرم و دستور هاتو دنبال میکنم.» شیه‌چی لبخند زد و به سمت پله ها نگاه کرد. وقتش بود... همه چیز تموم میشد. **** یه‌شیائو‌شیائو ‌با رن زه موند. زمانی که رن زه کاملا بهبود پیدا کرد، اون ها به طبقه پایین رفتن تا شیه‌چی رو ببینن. اون‌ها تازه به پاگرد پله رسیده بودند که ناگهان بوی تند و قوی خون، شوکه‌شون کرد. اون دو نفر بانگرانی به هم نگاه کردند و با سرعت از پله ها پایین رفتند. «شیه‌چی‌!!!!» «شیه‌چی، کجایی؟» رن زه میترسید که بلایی سر شیه‌چی اومده باشه و به سرعت بوی خون رو دنبال کرد. اون به بالا نگاه کرد و شیه‌چی رو کنار میز پذیرش دید. پیرهن سفید شیه‌چی، آغشته به خون بود‌. اون لبه سرد، نیز پذیرش رو با قدرت جزیی در دست گرفته بود، نوک انگشت‌هاش به سفیدی میزد و رگ های بازوش برجسته شده بودند به طوری که اون انگار داره از درد شدیدی رنج می‌بره. صورتش رنگ پریده و قطره‌های ریز عرق پیشونیش رو پوشونده بود. اون دید که رن زه داره میاد و حرکت دادن سرش به سمت بالا به طور بریده بریده و دشوار بود. نفس کشیدن براش سخت بنظر می‌رسید. چشمهای رن زه در یه لحظه، قرمز شد. اون دوید تا شیه‌چی‌رو حمایت کنه و فریاد زد:«کی اینکار رو کرده؟ من میکشمش؟!!!!» اون به شفا دادن شیه‌چی ادامه داد. شیه‌چی‌دست هاشو به آرومی تکون داد تا رن زه آروم بگیره. «اشکالی نداره. من خودم اینکارو کردم.» عمل شفا بخشی رن زه متوقف شد. «.....چرا؟» یه‌شیائو‌شیائو‌ که تازه رسیده بود، از شنیدن این جمله مات و مبهوت شد. شیه‌چی ‌فقط سرش رو تکون داد. «اگه این کارو نمیکردم، جراحت هام صد برابر یا هزار برابر سنگین تر میشد. این یعنی رها کردن چیز های کوچک، برای چیز های بزرگ.....» اون وسط حرفش بود که ناگهان سرش رو بلند کرد و به پله‌های نه چندان دور پشت سر رن زه خیره شد. رن زه دید اون ساکته و سرش رو چرخوند تا با کمی شک و تردید نگاه شیه‌چی‌رو دنبال کنه. سپس اون یوان یه زخمی رو دید. یوان یه متوجه شد که شیه‌چی به شدت آسیب دیده، اون با حالتی بهت زده به طبقه پایین اومد. یوان یه نزدیک شد و با نگرانی پرسید:«چی شده؟ درد میکنه؟؟» شیه‌چی ‌نگاهش رو دید و چیزی نگفت. یوان یه در ابتدا با عجله خودش رو به اونجا رسوندن بود. اون برای سه ثانیه خیره شد و کم کم قدم‌هاش آروم گرفت، به طوری که انگار چیزی رو احساس کرده بود. ماسک نگرانی شدید از صورتش به آرومی ناپدید شد ‌و با نگاهی ..... پر از اشتیاق و علاقمندی جایگزین شدش. رن زه احساس کرد که قیافه یوان یه خیلی عجیب بنظر میرسه و احساساتی که بروز داده بود کاملا متفاوت تر از قبل به چشم میومد. اون با هوشیاری آستین لباس شیه‌چی ‌رو کشید. رن زه با دیدن اینکه شیه‌چی‌حرکتی نکرده، نگاهی به عقب انداخت و متوجه شد که حالت شیه‌چی هم سرد و ترسناکه. یه‌شیائو شیائو کاملا از رویارویی پرتنش و عمل به مثل، بین یوان یه و شیه‌چی خبردار بود. اون با چشمهایی نامطمئن از رن زه سوال پرسید. رن زه فقط با حالتی خنثی سرش رو تکون داد، که نشون میداد اون از چیزی خبر نداره. جو، کسل کننده و دلگیر بود. انگار قراربود اتفاقی بیفته. یوان یه در ابتدا با عجله حرکت کرده بود اما هر چقدر اون بیشتر قدم بر میداشت، سرعت حرکتش آرومتر میشد. بدن خمیدش صاف شد. واضحا هنوز اون چهره خشن و مغرور رو داشت اما بدلایلی کمتر تخس و یاغی بنظر می‌رسید. حالت چهره‌اش سرد بود. چشم‌های یوان یه پر از قدردانی بود و نگاهش رو بدن شیه‌چی که به شدت آروم بنظر می‌رسید به طوری که انگار بسهولت ماجرا رو درک کرده بود، افتاد. اون خندید و با تعجب پرسید:«از کی فهمیدی؟» «برو.» شیه‌چی‌ بهش جوابی نداد و در عوض به رن زه و یه‌شیائوشیائو ‌‌خیره شد. یوان یه متوقفشون کرد. «نیازی به رفتن اونها نیست. من تمایلی به کشتن افراد معصوم و بی گناه ندارم.» به عبارت دیگه، هدفش شیه‌چی ‌بود‌. شیه‌چی‌ با حیرت پرسید:«پس چرا یی‌هسونگ رو کشتی؟» لحنش به شدت رک و ساده بود، به طوری که انگارداشت می‌پرسید باید چه غذایی بخوریم. با اینحال، رن زه و یه‌شیائو‌شیائو ‌گیج، شوکه شدن و سرجاشون یخ زدند. یی‌هسونگ مرده بود؟ اون یی‌هسونگ دست نیافتنی........ جونش رو از دست داده بود؟ باور و قبول نکردن این مسئله توی یه‌شیائو‌شیائو موج میزد اما از طرفی اون اطمینان کامل به شیه‌چی داشت. اون می‌دونست شیه‌چی دروغ نمیگه. حرفهای شیه‌چی ‌این معنی رو می‌دادند که یوان یه‌ کسی بود که یی‌هسونگ رو به قتل رسونده بود؟ تعجب تو چشم‌های یوان یه نمایان شد، سپس اون لبخند عمیقی زد. «تو در حقیقت، از این ماجرا خبر داری.» «من دیدم که اون ثابت ایستاده و با مروت، اجازه دادم که بازی کنه. تو لحظه آخر، اون بخاطر زندگی خودش دست از عمل برداشت. بنظرت چنین آدمی نباید بمیره؟!» لحن یوان یه عادی بود به طوری که انگار داره در مورد یه ماهی مرده صحبت می‌کنه. در آخر، اون کمی دارک و ترسناک بنظر می‌رسید. یوان یه عجیب و غریب خندید. «اون فکر کرد ما می‌بخشیم. یی‌هسونگ نمی‌دونست که این آخرین فرصت، برای اثبات کردن خودش هست. نتیجه واقعا نا امید کننده بود، به همین خاطر من مجبور شدم کثافت کاری هاشو تمیز کنم و اون رو از بین ببرم.» یوان یه گفت ``نا امید کننده``، اما تو لحنش تعجبی دیده نمیشد. بنظر می‌رسید اون از خیلی وقت پیش انتخاب یی‌هسونگ رو می‌دونست. رن زه انفجاری از اطلاعات رو تجربه کرد و به یوان یه خیره شد. این شخص یه..... پت بود؟ شیه‌چی قبلا در مورد این سازمان مرموز بهش گفته بود. یوان یه ساده و درستکار در حقیقت یه پت تو لباس مبدل بشمار میومد؟ اون ناگهان از سازمان ترسید. حالت شیه‌چی ‌تغییر نکرد و هیچ نشانه‌ای از احساسات اضافه درش دیده نمیشد. بنظر می‌رسید اون حتی خودش رو اذیت نکرده تا احساس انزجار و تنفر بهش دست بده، چون این کار بی معنی محسوب میشد. «من جوابت رو دادم. تو نباید جوابم رو بدی؟» یوان یه مکث کرد و بنظر می‌رسید از بازی خودش زیاد راضی نیست. اون نسبتا پشیمون بود. «در آخر، من نفهمیدم هویتم کجا افشا شد. باید بهم بگی تا بتونم دفعه بعد پیشرفت کنم.» شیه‌چی تمخسر و لودگی تو حرفهای این شخص رو نادیده گرفت و بدون تعارف جواب داد:«رن زه گفتش که یوان یه نمیتونه حتی متوجه تفاوتِ بین عمل تغییر جنسیت و زیبایی بشه.» نفس و قلب رن زه برای چند ثانیه متوقف شد. اون فکر کرده بود که یوان یه سهوا نتونسته تشخیص بده، اما اگه یوان یه عمدا اون رو گمراه کرده بود، چه؟ اون هرگز در این مورد فکر نکرده بود.... پشت رن زه از عرق پر شد. یوان یه می‌تونست متوجه تفاوت بین، تغییر هویت جنسی و تغییر اندام های جنسی برای زیبایی بشه. اما اون از قصد این واقعیت رو پنهان کرد و باعث منحرف و گمراه شدن رن زه و شیه‌چی شد و کاری کرد که اون ها اطلاعات کلیدی رو از دست بدن. بعد از اون، رن زه تقریبا توسط روح رن زه در در تصادف جانش رو از دست داده بود، به کام مرگ کشیده شدش. اگه شیه‌چی ‌تو لحظه آخر به هویت حقیقی جسد زن پی نمیبرد، رن زه همون دقیقه توسط روح کشته میشد. یوان یه به وضوح همه کارهاش عمدی بود. همه نیت‌های خوبش من درآوردی محسوب میشد. اون فقط وانمود می‌کرد تا هوشیاری بازیگر‌ها رو پایین بیاره و ناخودآگاه حرفاشو باور کنن. یوان یه حتی وانمود کرد که با یی‌هسونگ همراه نمیشه، تا بتونه نظر اون‌ها رو جلب بکنه و اعتمادش رو افزایش بده. نفس کشیدن رن زه کوتاه تر شده بود. «فقط همین؟» یوان یه درمانده بنظر می‌رسید. اون واضحا انتظار نداشت که بخاطر همچین نکته ساده و در عین حال ظریفی هویتش لو بره. شیه‌چی ‌لبخند زد و به بالا نگاه کرد. «چیزهای بیشتری هم وجود داره.» لبخند روی چهره یوان یه، تو یه لحظه محو شد. شیه چی ادامه داد:«برای مثال، چرا دو نفر به یی‌هسونگ پیام دادن تا یی‌هسونگ رو به کشتن من سوق بدن؟ چرا زمانی که من مکرراً مطمئن میشدم، کسی من رو دنبال نمیکنه، مکانم هی فاش میشد؟» صورت یوان یه کمی آروم گرفت. «همچنین روح مشکی پوش، که دنبال رن زه و یه‌شیائو‌شیائو ‌افتاده بود.» شیه‌چی ‌مکث کرد و لکه‌های خونی روی لباس یوان یه رو با دقت از نظر گذروند. «همچنین این واقعیت وجود داره که تو توسط حملات روح مشکی پوش ناشناخته قرار گرفتی.» «جواب اینه-----» شیه‌چی لبخند زد. «تو توانایی قدرتمندی برای کنترل ارواح داری.» چهره یوان جو بعد از شنیدن اون جمله در مورد توانایی کنترل ارواح، کاملا گرفته شد. اون مثل سرما، سرد به نظر می‌رسید و نیت کشتن بی سر و صدا تو چشم هاش موج میزد. بنظر میومد شیه‌چی تهدید رو ندیده و به حرف هاش ادامه داد:«تو و روح یوان یه کسایی بودین که به یی‌هسونگ پیام دادین. به همین خاطر دوتا باکس چت مختلف تو گوشیش وجود داشت. روح یوان یه ضعیف، تو مراحل اول در کنار من کمین کرده بود و اعمال و گفتارم رو زیر نظر داشت. به همین خاطر من همش افشا میشدم.» «دفعه آخر، تو راهی رو کشف کردی تا قدرت روح یوان یه رو افزایش بدی به همین خاطر....» چشم‌های شیه‌چی ‌روی زخم های یوان یه افتاد. «برای دادن قدرت بهش به خود آزاری رو آوردی.» «این که خودت هم کارگردان بودی هم بازیگر بهت چسبید؟ لذت بردی؟» شیه‌چی با لبخند این سوال رو پرسید. یوان یه، روح یوان یه رو کنترل کرد و برای اینکه به قدرتش اضافه کنه، هی به خودش حمله ور شد. سپس اون از قصد اجازه داد تا روح یوان یه مهارت‌های واقعیش رو زیر لباس مبدل نشون بده، در حالیکه خودش دائما در حال حفظ چهره خوبش بود... ساختن روح یوان یه یکی دیگه از توهمات اون برای فریب دادن بود.» در واقع روح یوان یه و یوان یه واقعی، مهارت و توانایی یکسانی داشتند اما از قصد پنهان‌کاری کرد، مهارتش رو پایین آورد و به خودش اجازه داد توسط روح یوان یه آسیب ببینه. روح یوان یه کسی بود که به بازیگر زن خاکستری نام حمله کرد و یوان یه اون زن رو نجات داد. شخصیت خوب شایعات رو میشد به عنوان بازی خوب توصیف کرد. رن زه در حال عرق کردن بود در حالیکه یه‌شیائو‌شیائو زمانی که این حرف ها رو می‌شنید احساس کرد عرق سردی از ستون فقراتش پایین میاد. معلوم شد بدون اینکه بدونه اتفاقات زیادی افتاده. {؟؟؟؟لعنتی. کنترل کردن ارواح؟؟؟؟؟؟؟ مادر من!!! شیه چی گفت کنترل روح!!!} {تو هم شنیدی؟ این یه کنترله روحه!!! یه کنترل روح تقریبا منحصر به فرد.} {اون واقعا..... بله. اون یو یائو هست.. یکی از نه نفر برتر. باورم نمیشه...} {شاید... واضحه که یو یائو هست...... اه، من فقط دارم خودم رو گول میزنم. یو یائو تنها کسی هست که تو این برنامه این توانایی فوق العاده لعنتی کنترل روح رو داره.} {لعنتی؟؟؟؟ من مات و مبهوت شدم. این واقعیه؟؟؟} {؟؟؟؟ من خودم فن یو یائو هستم اما من حتی نشناختمش.؟؟؟؟ این کلا یه قد و ظاهر متفاوت هست.} {قد، ظاهر، صدا رو میشه تو قسمت بازار برنامه با صرف امتیاز تغییر داد. فقط آیتم‌ها، روش کشتن و مهارت‌ها عوض نمیشن..... این هارو نمیشه مخفی کرد.....} {پس یوان یه..... عروسک خیمه شب بازیه یویائو هست؟} {جای تعجب نیست که چرا انقدر فیلم برداری یویائو‌ کم شده. لعنتی.... من همش فکر میکردم خدای من این مرد چقدر تنبله. معلوم شد... دوتا هویت داره..} {جای تعجبی نداره اون تونست یی‌هسونگ رو بکشه. یه قرقاول درجه یک در برابر یه بازیگر در اوج واقعی! این.......خیلی رویایی هست!} {چرا می‌خواد شیه‌چی ‌رو بکشه؟} ****** یوان یه برای چند ثانیه ساکت موند. وقتی که سرش رو بلند کرد، صمیمانه گفت:«شیه‌چی، تو واقعا منو سوپرایز کردی!» چشم‌هاش آروم، سرد و عمیق بود. صداش کاملا متفاوت‌تر از قبل بنظر می‌رسید. خشن تر و سرد تر شده بود و دیگه مثل قبل صدای شاد و صریحی نبود. شیه‌چی ‌احساس رو تو چشم هاش دید و به آرومی لبخند زد. «میدونی چیه. هرکسی که قبلا این جمله به من گفته در نهایت مرده.»

کتاب‌های تصادفی