اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 144
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر صد و چهل و دوم:بیمارستان
یوان یه جرات کرد نزدیک بشه، چون اون آیتم محافظت دفاع 100٪ داشت. شیهچی هم یه آیتم مصونیت شکست ناپذیر داشت-اون حلقه حقیر-
یوان یه بلند شد.
معلوم شد که از لحظه اولی که اون خودش رو نشون داد، همه چیز با محاسبات شیهچی پیش رفته بود. از جلوه دادن ضعف عمدی اولیه تا کتک خوردن بعد از نوشیدن معجون اچ ان برای نزدیک شدن به هدفش. شیهچی همه موقعیتهای ممکن رو درنظر گرفت، ریسک و خطرات رو مشخص کرد و بعد بهترین هماهنگیها رو انجام داد. حضور یوان یه، فقط پلنهای شیهچی رو به واقعیت تبدیل کرد.
اون باخت.
لحظاتی که این کلمات به ذهنش اومد، یوان یه احساس کرد این عجیب و مضحکه، اما این اتفاق افتاده بود. یوان یه بازی رو به یه ستاره درحال ظهور باخته بود. اون حتی بعد از اینکه تمام تلاشش رو کرد و از تمام امکاناتش بهره برد، باز باخت. شیه چی فقط یه چهارم زمان، اینجا بودش.
بعد از آشکار شدن هویتش، چهره یوان یه همیشه مغرورانه یا بازیگوشانه بنظر میرسید. هرگز این حالت و چهره رو از خودش نشون نداده بود، اینکه سردرگمی و ستردگی یه آدم معلومی رو از خودش بروز بده، اتفاق نیافتاده بود.
{اوه خدای من....}
{یویائو باخت....}
{این خیلی غیر قابل تصورهه....}
{...من نمیتونم قبول کنم. من نمیتونم تماشا کنم.}
{شیهچی نمرده. این به این معنیه که همه چیز برای یویائو تموم شده. همه کارتهاش به اتمام رسیده، درحالیکه دشمن آسیبی ندیده.... لعنتی. این خیلی ترسناکه.}
{اون یویائو هست..... یویائو مغرور. کنترل کننده ارواح، فوق العاده با استعداد. من کُندَم. من کُندَم.}
{اههههههه! ووووو من در حد مرگ ترسیدم.}
{اهههههه. شیهچی در مقابل یویائو برنده شد! شیهچی من دربرابر یه بازیگر سطح بالا پیروز شدش!!!}
{خدا چی آههههههه!!!!}
{لعنتی. من دارم گریه میکنم. این با ارزش ترین سهامیه که روش شرط بستم. اوووه، من از زمانی که یه تازه کار بود دنبالش کردم. مادر بهت افتخار میکنه.}
{دوست من یه غیبگو هست. شیهچی قابلیت این رو داره که امپراتور فیلم بشه. این نتیجه هست!}
{این تقریبا تمومه، تمومه. من میخوام فرار کنم و بقیه هم بگم وووووو!!!}
{برای دنبال کردنش خیلی دیر شده؟}
{بادم خالی شد. من فکر میکنم اون میتونه با پدر شن برای مقام امپراتور فیلم رقابت کنه. باید چیکار کنم؟ من فن هر دوتاشونم. خیلی پیچیده هست.}
{...فراموش کردین که فیلم هنوز تموم نشده؟؟؟}
شیهچیزمان رو در نظرداشت و قبل از اینکه اثرات جانبی داروی اچ ان از کنترل خارج بشه، به بدنش برگشت. اون سالم و سلامت بود. وجود ارواح و روح شیهشینگ لان که اون در اختیار داشت، اثرات منفی داروی اچ ان رو بسیار کاهش داد.
تو چند دقیقهای که روح بدنیش، از جسمش خارج شده بود، روح شینگ لان میتونست وارد بدنش بشه و تنش رو از آسیبها محافظت بکنه. این موقعیت بود، فرصت فوق العادهای که اون باهاش روبرو شدش. از بدو ورود به فیلم، شیهچی توجه زیادی داشت، جست و جو کرد و بی سر و صدا منتظر موند.
«چه چیز دیگهای داری؟» شیهچی به سمت یوان یه رفت، چشمهایش به شدت سرد بودند. اون غرور پیروزی یا میل به حقارت دشمن رو از خودش نشون نداد. شیهچی فقط با آرامش این سوال رو پرسید.
یوان یه برای مدتی به شیهچی نگاه کرد و بعد با کمی خود ملامتگری خندید. «هیچی.»
شیهچیبهش خیره شد. «نمیخوای ادامه بدی؟ تو هنوز توانایی این رو داری که مقاومت کنی.»
«نه.» یوان یه سرش رو تکون داد و لبخند طعنه آمیزی زد. «من هنوز کمی کسر توانایی دارم و نیازی نیست که خودم رو تحقیر بکنم.»
سپر ممکن بود که 100٪ دفاعی باشه اما محدودیت زمانی براش وجود داشت. زمانی که وقتش به سر میرسید، اون فقط آیتم تلپورت و استعداد کنترل روح براش باقی میموند. آیتم تلپورت فقط یه چیز کمکی به حساب میومد و نمیتونست زندگیش رو نجات بده. علاوه براین، روح یوان یه کاملا توسط روح شینگ لان مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. هیچ راه فراری وجود نداشت و روح یوان یه اصلا حریف روح شینگ لان نمیشد.
مکعب روبیک هم تازه منفجر شده بود. احتمالا شیه چی از مصونیت شکست ناپذیر برای ایمنی استفاده کرده بود اما هنوز ریسک مرگ هم وجود داشت. تو انفجار احتمال مرگ شیهچی یه چیزی در حدود 90٪ بود. این احتمال، برای افزایش قدرت شیهشینگ لان کافی محسوب میشدش. در حال حاضر، هیچ کس حریف روح شیهشینگ لان نمیشد.
یوان یه میتونست پایان خودش رو ببینه.
شیهچی با تعجب بهش نگاه کرد. تو نگاهش احترام بیشتری موج میزد اما اون چیز زیادی نگفت. تو لحنش بی تفاوتی احساس میشد. «تو خودت میتونی قضاوت بکنی.»
خلق و خوی یوان یه در مواجه با پایان اجتناب ناپذیرش، بسیار آرام بود. اون نه ترسی از خودش نشون داد، نه خجالت کشید و نه حتی درخواست بخشش کرد. اون فقط خندید. «نمیخوای مثل کاری که با چنگ ژو کردی، ازمنم یه عالمه سوال بپرسی؟ فرصت هایی مثل الان کم پیش میان.»
شیهچیاخم کرد. « این کار، تلاش اضافس.»
اون کارهای بیهوده رو انجام نمیداد. یوان یه، چنگ ژو نبود و هرگز اون چیزی که میخواست، از دهن یوان یه بیرون نمی اومد. حتی اگه یوان یه کلی اطلاعات داشت، باز هم از گفتن حتی یه کلمه هم امتناع میکرد. یوان یه مات و مبهوت شد و بعد یه پوزخند بزرگ به لب آورد. «از اینکه منو تصدیق میکنی، ممنونم.»
شیهچیچیزی نگفت.
یوان یه برای لحظهای ساکت موند و بعد صمیمانه آهی کشید. «اگه تو یه حیوان خانگی مطیع و خوش رفتار بودی، ما دوست نزدیک به هم میشدیم.»
تو چهرهاش ردی از پشیمانی دیده میشد.
شیهچیبه سردی اعلام کرد. «اما و اگری وجود نداره.»
این واکنش محکم و سخت اصلا تعجب آور نبود. شیهچی واقعا چنین شخصی بودش. زمانی که یه راهی رو میدید، هیچ چیز نمیتونست اون رو تکون بده و از راهش منحرف بکنه. به همین خاطر، یوانیه اون رو تحسین میکرد. متاسفانه، اونها حریف همدیگه محسوب میشدند. تناقض های غیر قابل حلی بینشون وجود داشت.
یوان یه به روح شیهشینگ لان که تو فاصله نزدیکی در پشت شیهچی قرار داشت، نگاهی انداخت و بعد پرسید:«قراره باهاش چیکار کنی؟ فکر نکنم تو بخوای به جایی که بعدا من قراره بهش سقوط کنم، بری.»
حالا اون واقعا شیهچی رو درک میکرد. شیهچیکارهایی که نا مشخص بود رو انجام نداد. اون جرات کرد که قدرت روح شیهشینگ لان رو افزایش بده، بنابراین حتما راهحلی وجود داشت. یوان یه به این موضوع فکر نکرده بود و یه شکاف نامرئیرو نشون داد.
شیهچیگفت:«به تو ربطی نداره.»
یوان یه برای چند ثانیه ساکت موند و بعد به خودش خندید. «آره.»
شیهچی باحالتی بی تفاوت و با همون نگرش، سرش رو چرخوند. یوان یه از لحظه ای که ظاهر شد، به خوبی از این موضوع آگاه بود که یا خودش میمیره یا شیهچی. نتیجه اجتناب ناپذیر در آخر این شد، که اون باخت.
«من یه سگ مطیع نیستم. من فقط یه ..... دوستم که به بیراهه رفته.» یوان یه آهی کشید و کمی سرش رو تکون داد. اون احساس کرد که آخرین اعترافش ریاکارانه و کسل کننده بود. اینکار شبیه به استایل همیشگیش نبود.
سپس اون سقوط کرد.
{ووووو یویائو...}
{من دارم میرم ووووو. من نمیخوام تماشا کنم.}
{وووووو، خونه من کاملا از بین رفته.}
{من هردوتارو میخوام. من هیچ سمتی دارم. چی چی رو دوست دارم و یائویائو هم میخوام. چرا یکی از اونها باید بمیره؟}
{یه ستاره در حال ظهور، یه بازیگر برتر رو کشت؟ اون حتی سطح بالا هم هست. لعنتی..... من درحال رویا دیدنم.}
شیهچی مات و مبهوت شد.
اون در ابتدا فکر میکرد که یوان یه نسل دوم یا سوم حیوانات خانگی هست که طبق شرایط سازمان، به طور مکانیکی نابود میشه. با اینحال، اون احساسات کاملی داشت. براساس آخرین جمله، یوان یه واضحا مثل شیهچی جز نسل اول محسوب میشد. اون تفکر مستقلی داشت.
به نظر میرسید یوان یه درست و غلط رو تو دلش میدونست و حتی ممکن بود که.... با بعضی از کارهای پت هم مخالفت کرده باشه. با این حال این به اصطلاح دوست، سفت و محکم وظایف سازمان رو پیش میبرد و انجام میداد. اون برای مدت زیادی در خفا عمل کرد، پتهای نامطیع رو از بین برد و به شیهچی هجوم برد.
اون دوست....
شیهچی احساس کرد یه قدم به حقیقت در مورد پت نزدیک شده. به دلایلی، اون همیشه احساس میکرد که پت با دانشمندی که رحم مصنوعی و فناوری ژنتیک رو اختراع کرده، مرتبط هست.
***
صدای درگیری بین روح یوان یه و روح شینگ لان بتدریج محو شد و درنهایت از بین رفت. نتیجه قطعی شد. روح شینگ لان، روح یوان یه رو کشت. گرد و غباری روی زمین نشست...
روح شیهیانگ، کسی که دور ایستاده بود، به روح شیهشینگ لان و شیه چی که به بدنش برگشته بود، خیره شد. ترس کم کم تو چشمهای قرمز خونیش پخش شد. اول خودش بود، بعد ییهسونگ و در آخر هم یوان یه. همه کسایی که ضد شیهچی و بر علیهش بودند، واقعا نهایتشون به.......مرگ ختم شد.
روح شیهیانگ هیچ فکر حسادتی تو سرش نداشت. اون حتی احساس میکرد که خود واقعیش که ازش متنفر بود، تا حد بسیار زیادی احمق به شمار میاومد.
****
اونها آشفتگی رو سر و سامان دادن و تعداد افراد رو شمردن. تو اون بیمارستان بزرگ، تنها سه نفر از 12 بازیگر اصلی باقی مونده بودند-شیهچی، یهشیائوشیائوو رن زه. شیهچیو رن زه که بخشی از قدرت بدنیشون رو بدست آورده بودند، به یهشیائوشیائو که جراحت زیادی داشت، کمک کردند. اونها اون رو به حالت نشسته درآوردن و رن زه با قدرت شفا و بانداژ ساده بهش یاری رسوند.
«برادر شیه، بعد باید چیکار کنیم؟»
اون به طور مبهم به روح شیه شینگ لان، که تو فاصله نه چندان دور تو پشت شیهچی ایستاده بود، مضطرب و ترسیده نگاه کرد. شیهچی کاملا برنده محسوب میشد، اما هزینه گزافی هم پرداخت کرده بود. اون با بالا بردن یه دشمن دیگه، به پیروزی دست پیدا کرد و الان زمان درو عواقب آن بود. روح شینگ لان تو این فیلم در حال حاضر شکست ناپذیر محسوب میشد و رن زه در مورد وضعیت شیهچی به شدت نگران بود.
یهشیائوشیائو بلند شد، اون هم به شیهچی نگاه کرد. شیهچی جوری مبهوت بود که انگار متوجه اشاره تو چشمهای رن زه نشده بود. «چی بعدیه؟»
رن زه نزدیکتر شد و زمزمه کرد:«روح شیهشینگ لان، فهمیدی چطور باید باهاش مقابله کنی؟»
شیهچی دوباره تعجب کرد. «چرا باید باهاش مقابله بکنم؟»
شیهچی بالاخره متوجه شد و خندید. «نگران نباش و زخم هات رو درمان کن. بحران تموم شده. وقتی که شب دو قمر به اتمام برسه، میتونیم بیرون بریم.»
اون به ساعتش نگاه کرد. ساعت از چهار صبح گذشته بود، دو ساعت تا اتمام فیلم مونده بود. شیهچی به آرومی به یهشیائوشیائو نگاهی انداخت و بهش گفت:«دو ساعت دیگه تحمل کن.»
رن زه و یهشیائوشیائو انقدر حواسشون پرت شد که دردهاشون رو فراموش کردن. در حالیکه رن زه هنوز گیج بود، دید که شیهچیبه سمت روح شینگ لان و روح شیهچی میره تاباهاشون حرف بزنه.
اون دستش رو بلند کرد و بالاخره زمانی در اختیار داشت که به ماه نگاه کنه. نور قرمز خونی در آسمان محو شده بود و نور سفید روشن تر بنظر میرسید. دیگه چندان آسیب پذیر به چشم نمیاومد. رن زه معنی این رو نمی فهمید. آیا به این معنی بود که کار های شیهچیتا حدودی وضعیت رو معکوس کردش؟
پس چرا اون گفت که همه چیز تموم شده؟ چرا انقدر مطمئن بود که روح شیهچی و روح شیهشینگ لان اون رو نمی کشن؟
اون تو خلسه بود و متوجه نشد که از روی دیوار پشت سرش، یه شکل و شمایل تیره تو محل اتصال زمین و دیوار پنهانی به بالا میخزه و آروم آروم به پشت شکنندهش نزدیک میشه. سایه کمی بزرگ شد و صورت کمرنگ انسانی ازش دیده شد. یه دست رنگ پریده از روی دیوار دراز شدش.
«اه!»
رن زه صدای جیغی از پشت شنید و ناگهان سرش رو چرخوند. اون دید که یه سایه سیاهی مثل گِل به سمت دیوار عقب نشینی میکنه و تازه متوجه شد که چه اتفاقی افتاده.
تو دور دست، روح شیهشینگ لان از قدرت روحی خودش کناره گیری کرد و پیش شیهچی و روح شیهچی اومدش..... شیهچیوسط لابی بهم ریخته ایستاده بود و با نیشخندی بر لب گفت:«روح رن زه و روح یهشیائوشیائو اگه نمیخوای زندگی کنید و بیاین بازیگرهای مربوط به خودتون رو بکشید.»
رن زه این حرف هارو شنید و فکر کرد اینها به این معنیه که شیهچی، روح نادان رن زه و روح یهشیائوشیائو رو میکشه. با این حال، روح شیهیانگ این کلمات به گوشش خورد و بلافاصله رنگ از رخسارش پرید. اون با عجله به جلو رفت و شونه شیهچی رو گرفت:«تو....... منظورت از اون حرف چیه؟؟»
«منظورت چیه که........ اگه میخوای بمیری بازیگر رو بکش؟» اون وقتی که این سوال رو پرسید مضطرب تر شد و صحبت کردن براش سخت شده بود.
شیهچیبه دستی که شونهش رو لمس کرده بود، نگاهی انداخت و به سردی دستور داد:«برو اونور!»
وسواس اون نسبت به تمیزی در مورد افرادی که میشناخت اهمیتی نداشت، اما از لمس فیزیکی کسایی که ازشون خوشش نمیومد، متنفر بود. روح شیهیانگ نمیتونست در مورد این موضوع اهمیت بده. وقتی که فریاد زد، چشم هاش قرمز بودند. «جوابم رو بده!!! منظورت چی بود؟؟؟»
شیهچی بهش نگاه کرد، با طعنه لبخندی به لب آورد و کاملا آشکارا گفت:«معنیش همون چیزیه که بهش فکر میکنی.»
«نه!» روح شیهیانگ با چهرهای ناباور، به بالا نگاه کرد. «داری بهم دروغ میگی!!!»
شیهشینگ لان به طور یکپارچه وضعیت بدن رو بدست گرفت. اون دست روح شیهیانگ رو کنار زد، تا از صدمه زدن به شیهچی تو وسط دیوانگیش جلوگیری کنه. شیهچی فندکش رو لمس کرد، سیگاری آتیش زد و در مقابل بی تابی اون مقاومت نشون داد. نگاهش رو روی شیهیانگ انداخت و بهش گفت:«فرضیه فریبکاری برای این هست که سودآور باشه. چرا الان باید بهت دروغ بگم؟»
خون بدن روح شیهیانگ یخ زد.
همه چیز به اتمام رسیده و حل شده بود پس بنابراین شیه چی بلاخره وقت این رو داشت که توضیح بده. اون به روح شیهشینگ لان و روح شیهچی که از پشت سر، اون رو دنبال میکردند، اشاره کرد و عادی گفت:«بازیگر و ارواح دشمن همدیگه نیستن. برعکس، اونها بزرگترین کمکی هستند که بازیگرها میتونن توی این فیلم بهشون تکیه بکنن.»
روح شیهچی که در کنار روح شیهشینگ لان ایستاده بود، به نشانه موافقت سری تکون داد.
رن زه و یهشیائوشیائو شوکه شدند، رنگ از چهره روح شیهیانگ پرید و دو سایه روی دیوار هم یخ زدند.
کتابهای تصادفی

