اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 145
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بخش ۱۴۳ بیمارستان (۲۴)
[???]
[هیس... درست شنیدم؟]
شیه چی در حالی که به سمت میز پذیرش درست روبروی لابی میرفت حرفی نزد. میز پذیرایی چوبی به دلیل جنگ قبلی فرو ریخته و ترک خورده بود. شیه چی خم شد، دو یا سه تکه شیشه شکسته بزرگتر را از جلوی پایش برداشت و به سمت رن زه و یه شیائو شیائو برگشت.
تکههای بزرگ شیشه شکسته را بین آنها تقسیم کرد و به نشانه ای چانه اش را بالا آورد. «اینو ببینید.»
رن زه هیچ چیز خاصی در شیشه کثیف و آغشته به خون درون دستش نمی دید، اما طبق دستور شیه چی، مطیعانه به آن نگاه کرد. صورتش در شیشه منعکس شده بود. پلک زد و خود آینه ای هم پلک زد. این فقط یک تکه شیشه شکسته از یک آینه معمولی بود.
یی شیائو شیائو هم چیزی ندید و با شک به شیه چی نگاه کرد.
شیه چی گفت: «این شیشه از آینه ی شکسته شده است و دو حرف 《 c 》توی اون حک شده بود. شما به انعکاسش نگاه میکنید و اون بازیگره درسته؟»
یه شیائو شیائو و رن زه سری تکان دادند.
شیه چی نگاهی به روح شیه یانگ انداخت که به او خیره شده بود و منتظر توضیحش بود. «روح شیه یانگ هم روح شیه یانگ رو می بینه.»
یی شیائو شیائو صدای “آه” کوچکی درآورد و حالتش نسبت به شیشه در دستش تغییر کرد. «این آینه می تونه شکل یه روح رو نشون بده؟ مثل آینه شیطانه؟ روحی که تظاهر می کنه که بازیگره نمی تونه پنهان بشه؟»
«بیشتر از ایناست. چیزی که تو گفتی کلید نیست.»
یی شیائو شیائو تعجب کرد: «پس کلید...»
چشمان شیه چی روی روح شیه چی که پشت سر او قرار داشت، رفت. روح شیه چی لبخند زد و با خوشحالی جواب داد. تکه شیشه را از شیه چی گرفت و انعکاس صورتش را نشان داد. یی شیائو شیائو دهانش را از شوک پوشانده بود.
رنزه فریاد زد «چطور میشه؟!»
چشمان روح شیهچی قرمز بود اما در آینه چشمانش سیاه، شفاف و تمیز بود. او پوست رنگ پریده و برفی یا حالتی عبوس نداشت. او شیه چی بود ، شیه چی مهربان.
«ا-این یعنی چی؟ این چی رو نشون میده؟!» روح شیه یانگ هیجان زده پرسید. سپس دوباره سرش را پوشاند و آن را تکان داد و مجبور شد هوشیار بماند. به شیه چی خیره شد و پوزخند زد. «نه، حقه بازی نکن. این یه دنیاست. من به شدت ازش مطمئنم. تنها کسی که در نهایت زنده می مونه، خودم هستم.»
شیه چی از این تح+ریک عصبانی نبود و حتی با خوشحالی سرش را تکان داد و بهنظر میرسید که با دیدگاه او موافق است. «حق با توعه. این یه دنیاست.»
سنگ بزرگی که گلوی روح شیه یانگ را مسدود کرده و باعث شد او نفس خود را از دست بدهد، فوراً سقوط کرد. خیلی خیالش راحت شد. سپس شیه چی با شیطنت ادامه داد. «این یه جهان بزرگه، و همچنین دو جهان کوچک تر هم هست.»
حالت روح شیه یانگ سخت شد.
شیه چی گفت: « یه دنیای درونی و دنیای بیرونی وجود داره. در واقع دنیای بزرگیه اما دو دنیای کوچک وجود دارد. این نگرش این فیلمه.»
«جهانی که می بینی و توی اون زندگی می کنی تلفیقی از دنیای درون و بیرونه. بنابراین میشه گفت این یه دنیای بزرگه یا میشه گفت که دو تا دنیای کوچیکه. ماهیت یکسانه، اما دومی بهتر موضوع رو توضیح میده - وقتی دو ماه توی یه آسمون به پایان می رسن، اونایی که توی اردوگاه ارواح هستن ناپدید نمیشن. اونا صحیح و سالم به دنیای درونی که بهش تعلق دارن برمیگردن. در همین حال، ما توی دنیای بیرون به طور مساوی با امنیت زندگی می کنیم.»
«این به این خاطره که آمیختگی جهان درونی و بیرونی ناشی از قرار گرفتن دو قمر توی یه آسمونه. بعد از پایانش، اونا دوباره از هم جدا می شن و به جهانهای موازی تبدیل می شن که با همدیگه تداخل ندارن و بخاطر این روند به پیشروی خودشون ادامه می دن.»
رن زه خیره شد. بنابراین تعداد بیشماری از مردم برای یک خانه نمی جنگیدند. آنها اصالتاً از جهانهای مختلف بودند و به دلیل قرار گرفتن دو قمر در یک آسمان، مدت کوتاهی با هم ملاقات می کردند...؟ مانند این بود که در ظاهر یک جهان بزرگ وجود داشت، اما در واقع، این جهان ترکیبی از دو جهان کوچک بود...
بله – رن زه سرش را به شدت بالا گرفت. دو ماه!
روح شیه یانگ سخت و ساکت بود.
شیه چی هم به بالا نگاه کرد. شیشه پنجرهها در نبرد قبلی شکسته شده بود و تمام ارواح باقی مانده در لابی میتوانستند بدون مانع از ماه لذت ببرند.
رن زه شاهد تغییر ابرهای سفید بود و شروع به ضد حمله به ابرهای قرمزی کرد که هنوز منطقه وسیعی را اشغال کرده بودند. روشنگری که به تازگی چشمک زده بود ناپدید شد و او دوباره گیج شد. با شرمندگی به شیه چی نگاه کرد. «چرا دو دنیای کوچیک وجود داره؟»
بدیهی است که ابرهای سفید نماینده آنها و ابرهای قرمز نماد اردوگاه ارواح بودند. به این خاطر بود که چشمانشان سیاه با سفیدی ای دور چشمشان بود و ماه جهان اصلیشان نیز سفید بود. در همین حال، چشمان روح شیه شینگ لان کاملاً مثل خون قرمز بود و ماه نیز مانند خون قرمز بود. این یک مطابقت یک به یک بود.
علاوه بر این، تغییرات در ابرهای سفید و ابرهای قرمز در واقع نشان دهنده وضعیت واقعی نبرد بود. رن زه نمیتوانست بفهمد چرا شیه چی اینقدر مطمئن بود که دو دنیای کوچک وجود دارد. همین تردیدها در ذهن اکثر مردم وجود داشت.
شیه چی میدانست که رن زه به چه چیزی فکر میکند و او را اصلاح کرد. «ما ابرهای سفید نیستیم و اونا ابرهای سرخ نیستن. ما اصلاً ابر نیستیم.»
شیه چی و روح شیه چی نگاههای خود را رد و بدل کردند و سرشان را تکان دادند.
«پس... پس ماییم؟» رن زه شوکه شد.
شیه چی خندید.
یی شیائوشیائو که در کنارش بود به جای او پاسخ داد. «این ماهه.»
او به شیه چی خیره شد و مشتاق یافتن پاسخ بود. «ماهه، درسته، ما ماه هستیم! ما ماه سفیدیم و اونا ماه سرخ هستن!»
رن زه وقتی او این را گفت متوجه شد. بله، نه تنها تغییرات غیرقابل پیش بینی در آسمان از ابرهای سرخ و سفید وجود داشت بلکه ماه های بیحرکتی به همان اندازه و درخشندگی نیز بودند! دو ماه از دور روبروی هم قرار گرفته بودند. تنها تفاوتشان در رنگهای مختلف آنها بود!
در ظاهر، آنها کلید اختلاف ابرهای قرمز و سفید بودند، مانند ملکه زنبور عسل که به زنبورهای کارگر دستور میدهد تا به قلمرو دیگری حمله کنند و قلمرو خود را گسترش دهند. با این حال، در واقع... آنها هرگز در آن جدال و نزاع شرکت نمی کردند. آنها در دعوا بودند اما از آن جدا بودند. آنها فقط به طور عینی آنجا آویزان بودند!
ابرها تغییرات بزرگ یا کوچک را تجربه کردند، اما پس از مدت ها، هیچ یک از این دو ماه سقوط نکرده بودند. آنها همچنان بدون باختن رو در روی هم بودند! به عبارت دیگر، اصلا اختلافی وجود نداشت. آنها اصلاً نمی خواستند رقابت کنند.
این توهم ابر مانند بود که باعث شد مردم جهان با کمال میل کور شوند، گرانبها ترین قضاوت خود را از دست بدهند، به نبرد بیپایان بپیوندند و در نهایت خود را از دست بدهند و در این مکان بمیرند.
رن زه از عرق پوشیده شده و نفسش کمی سنگین شده بود. پس تمام اتفاقاتی که افتاد در واقع... یک فاجعه غیر منطقی بود؟ آنها میتوانستند بدون مرگ زندگی کنند. این به وضوح یک موقعیت برد-برد بود، اما بهطور ناگهانی به وضعیت غم انگیز مرگ و آسیب دیدگی جدی تبدیل شده و تعداد کمی از افراد باقی مانده بود.
یی شیائوشیائو هم فهمیده بود و رنگ از چهره اش پریده بود.
روح هی شیائو که به آرامی بیرون آمد هم در جای خود یخ زد، انگار که در آنجا میخکوب شده بود و قادر به حرکت نبود.
[لعنتی!! من متوجه شدم! چه هولناک!! مطمئناً اینطور نیست، مگه نه؟]
[نه نه نه، این وحشتناکه. خودت رو بکشی؟]
[پس هی شیائو بیهوده مرد. شیه یانگ هم همینطور. خدای من، این نمیتونه درست باشه، مگه نه؟]
[این فقط حدس و گمانه. داد و بیداد نکنید شرم آوره. اون مدرکی داره؟]
روح شیه یانگ بهطور عمدی بازیگر شیه یانگ را کشت ، بنابراین نتیجه گیری شیه چی مثل مشتی به صورتش بود. او برای مدتی عصبانی و دیوانه بود وقتی که به طعنه صحبت کرد: 《 مدرک داری؟ اینا فقط حدس توعه!»
«بله.» شیهچی به او نگاه کرد و لبخند زد. « شیشه شکسته ای که توی دستته.»
«توی مدتی که نور قرمز به شدت میدرخشید، روح شیهچی توی آینه شبیه من بود که نشان میداد اون توی دنیای بیرون و من توی دنیای درون هستم.»
«پس وقتی نور سفید به شدت میدرخشه» شیه چی لبخندی شیطانی زد. «من توی آینه شبیه روح شیه چی میشم چون من توی دنیای بیرونی و اون توی دنیای درونه.»
«درخشندگی نور قرمز یا نور سفید فقط به این معنیه که در حال حاضر کدوم دنیا، جهان بیرونیه.»
همانطور که او صحبت میکرد، آسمان طوری تغییر کرد که گویی میخواست به او فرصتی بدهد تا از دیدگاهش حمایت کند.
وضعیت پایین معکوس شد و ابرهای سفید سرانجام با موفقیت آسمان را بلعیدند و به منطقه بزرگی از ابرهای قرمز عبور کردند و برنده شدند. در آسمان بزرگ، رنگ سفید به وضوح بیشتر از رنگ قرمز بود.
نوری که همه جا را فراگرفته بود از قرمز خونی به سفید کم رنگ تبدیل شد. در همان زمان، یی شیائوشیائو در حالی که در شیشه شکسته به خود خیره شده بود، دستانش میلرزید، شوکه شده بود. در آینه چشمانش قرمز، صورتش غرق در خون و پوستش رنگ پریده بود. رن زه هم آن را دید و تا مدتی نتوانست حرف بزند.
شیه چی از قبل نتیجه را میدانست و آن را به صورت نمادین در نظر گرفت. در آینه، او روح شیه چی را با چشمان قرمز خونین دید. پلک زد و لبهایش را جمع کرد. شبح شیه چی در آینه نیز پلک زد و لبهایش را جمع کرد.
روح شیه یانگ مقداری از قدرت خود را از دست داد. چشمانش گود بود و قبل از اینکه بتواند محکم بایستد، چند بار تلوتلو خورد، پشتش را با ضعف به دیوار سرد پشتش فشار داد. درست بود، حرف شیه چی درست بود. او نیازی به کشتن بازیگر شیه یانگ نداشت! او میتوانست زنده بماند زیرا دو دنیای کوچک وجود داشت!
چشمان روح هی شیائو بسیار غمگین بود. او خودش را بیشتر از روح شیه یانگ دوست داشت. زمانی که او خودکشی کرد بسیار غیرقابل تحمل بود و بعد از کشف حقیقت بدتر شد. فقط شخصیت او بر خلاف روح شیه یانگ ، نسبتاً درونگرا بود.
[!!! لعنتی!!!! تایید شده!]
[!!! لعنت به تنظیمات این فیلم.]
[با دقت که فکر کنی، ترسناکه.]
[اوه خدای من، دو جهان، درون و بیرون.]
[خدایا چی وووووو!]
[لعنتی اون یا حقه بازه... لعنتی.]
[بالاخره متوجه شدم. هاهاها هیجان انگیزه!!]
شیه یانگ که دید همه به او نگاه میکنند، به ظاهر خواست چهره اش را حفظ کند و با عصبانیت گفت: «که چی؟ من اون رو کشتم! پشیمون نیستم الان خوب زندگی میکنم اون مرده. چه ربطی به من داره؟»
لحنش تند بود. معلوم نبود واقعاً پشیمان نیست یا فقط عذاب وجدانش را میپوشاند. شیه چی سرش را تکان داد. روح شیه یانگ اصرار داشت که در مسیر خود استقامت کند در حالی که کمی امید باقی مانده بود.
شیه چی با خونسردی اعلام کرد: «تو میمیری. لحظه ای که بازیگر شیه یانگ مرد، سرزندگی تو کاملاً از بین رفت. شماها منشأ مشابهی دارید و زندگی هاتون به هم مرتبطه. بدون اون، تو وجود نخواهی داشت.»
«نه! تو دروغ میگی! من الان زنده و سالم ام! وقتی دو ماه تموم بشن، به دنیایی می رم که باید میرفتم!» چهره روح شیه یانگ وقتی به شیه چی اشاره کرد تقریباً مخدوش شد. 《شیه چی ، تو فقط برای مسائل شخصی انتقام میگیری. فکر نکن نمی دونم!»
شیه چی لبخند زد، برای اینکه با این شخص بحث کند بیش از حد تنبل بود. او فقط حقایق را به وضوح بیان کرد. «دو حرف c توی آینه، اونا رو با کلمات مناسب پر کردم. اولین کلمه “روشن” عه. معنی اش رو به وضوح تشخیص بده و ببین.»
مورد دوم: «پیروزی» عه که به معنی پیروزیه. این دو کلمه می تونن نتیجه نهایی رو متقابلا تایید کنن. البته ممکنه چیز دیگه ای باشه اما این دیگه مهم نیست.»
«این دو کلمه به عنوان مثال راه حل دو بحران هستن.»
همه در شوک بودند.
شیه چی گلویش را صاف کرد و آن را اعلام کرد. «روشن، تشخیص بده و به وضوح ببین. بنابراین وقتی اسم روحی رو که توی تصادف رانندگی مرده بود صدا زدیم، اونا ناپدید شدن. به این دلیله که ما به وضوح دیدیم که اونا چه کسایی هستن و چطور مردن.»
«در مورد تسخیر، که موضوع این فیلمه - پیروزی به خود دیگه امون.»
رن زه تقریباً فریاد زد در حالی که یه شیائوشیائو بدون پلک زدن به شیهچی خیره شده بود، ستارهها در چشمانش می درخشیدند.
شیه چی ادامه داد. «توی این فیلم همه خطرات از خود شما سرچشمه میگیرن نه هیچ کس دیگه ای. میخواد اون جنبه شخص باشه که توی یه تصادف رانندگی مرده یا اون خودی که توی یه درگیری خطرناک مرده، اونا خودتون هستید. اونا با شما رقابت میکنن، شما رو عقب نگه می دارن، شما رو تضعیف میکنن و همیشه به این فکر میکنن که چطور شما رو بکشن.»
شیهچی آهی کشید. «با این حال، در عین حال، اونا میتونن شما رو به بهترین شکل درک کنن. اونا میتونن بهتون کمک کنن و بزرگترین کمک شما بشن، به شرطی که شما ابتکار عمل رو برای رفع سوء تفاهم به دست بگیرید، اونا رو بپذیرید و متقاعدشون کنید که با شما همکاری کنن.»
شیهچی با آرامش به روح شیه چی نگاه کرد. «به این خاطره که در پایان روز، اونا شما هستید.»
«بحران از قلب میاد و راه زندگی هم از قلب میاد.»
«از ابتدا جواب همین بود.»
رنگ از چهره ی روح شیه یانگ پرید.
کتابهای تصادفی


