فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 153

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۵۱ بازی تاروت (۱)

وقتی شیه‌چی آیتم هایش را کنار گذاشت ، با رن‌زه و یان جینگ خداحافظی کرد و رفت. لحظه ای که از در عبور کرد، پیامی از رن‌زه دریافت کرد. شیه‌چی تعجب کرد. چرا رن‌زه شخصا چیزی نگفت؟

روی صفحه، رن‌زه جمله مثبتی فرستاده بود.

رن‌زه: [شیه‌چی ، منم میام.]

شیه‌چی اخم کرد و پاسخ داد: [لازم نیست با من ریسک کنی.]

راستش شیه‌چی خیلی مطمئن نبود. نمی‌شد گفت شانسی برای برد وجود نداشت. او فرصت مبارزه داشت. او فقط نمی‌خواست رن‌زه را با خودش داخل آب بکشد. شیه‌چی به این موضوع کشیده شده بود و چاره ای نداشت. رن‌زه نیازی به همراهی او نداشت. رن‌زه می‌تواند به‌طور پیوسته پیشرفت کند، در دو فیلم دیگر به اندازه کافی پس انداز کند و با خواهرش برنامه را ترک کند. این راهی بود که باید می‌رفت.

رن‌زه مدت زیادی ساکت بود. شیه‌چی فکر می‌کرد که متقاعد شده است که دست از کار بکشد و می‌خواست تلفنش را کنار بگذارد. سپس او یک پیام طولانی از رن‌زه دریافت کرد. پاراگراف به خوبی نقطه گذاری و مرتب بود. بدیهی است که برای مدت طولانی توسط رن‌زه ویرایش شده بود.

[من صحنه تنهایی مردن شن‌یی توی جنگل سنگ قبر رو دیدم. در واقع اولین واکنش من شوک یا پشیمونی نبود. به تو فکر کردم؛ تو داری توی راهی قدم بر میداری که شن‌یی اون رو تمومش نکرد. اگه باهات همراه نشم، شاید نصف ماه بعد، ویدیویی از یان جینگ دریافت کنم که مشابه ویدئو امروزه. توی ویدیو تو توسط پت محاصره شده و کشته می‌شی. تو جایی برای رفتن نداری و شمشیر شن‌یی رو گرفتی. حتی اگه نتونم کمکت کنم، نمیذارم تو تنها توی جنگل متروک بجنگی. حداقل اینجوری وجدانم راحته. یان جینگ گفت که همه تماشاگرا و بازیگرا اساسا می‌دونستن که لی هائو دوست خوب شن یی عه. با این حال، لی هائو یه پت بود و به شن‌یی خیانت کرد. من این کار رو نمی‌کنم.]

[لازم نیست ازم محافظت کنی. تنهام بذار و هر کاری می‌خوای بکن. من اصرار دارم کاری که میخوام و کاری که به عنوان یه دوست میتونم رو انجام بدم.]

شیه‌چی سرش را پایین انداخت و ساکت شد.

او در یک برنامه مخاطره آمیز بود اما در عوض با حقایق بیشتری روبرو شد که در واقعیت نمی‌توانست آنها را ببیند، جایی که همه چیز وانمود می‌کرد همه چیز خوب است. در اینجا، تنها شر نبود که حقیقت داشت. خوبی‌ها و احساسات هم وجود داشت. حتی آدم بی‌احساسی مثل او رگه ای از گرما را احساس می‌کرد.

شیه‌چی: [باشه.]

رن‌زه بلافاصله پاسخ داد: [برای دیدن دنیا به فیلم قرمز می‌رم.]

شیه‌چی لبخند زد.

او قصد داشت تلفن خود را خاموش کند که پیامی از یی شیائوشیائو دریافت کرد.

[شیه‌چی، من در مورد شن‌یی شنیدم. من اون رو خیلی دوست داشتم و متاسفم. در واقع، لازم نیست خیلی چیزها رو به من بگی. می‌تونم کمی حدس بزنم. به عنوان مثال، چرا یی هسونگ می‌خواست چنگ ژو بدون دلیل تو رو بکشه و حتی در نهایت به تنهایی اقدام کرد و همچنین تجارت یوان یو یا یو یائو. خلاصه که، تو باید امتیاز کم داشته باشی و احتمالاً به همین دلیله که بارها و بارها خودت رو تحت فشار میزاری. حرف مفت نزن. من اون رو دیدم. اخیرا فقط فیلم قرمز تاروت هست، بنابراین حدس می‌زنم ممکنه بری سراغش. اگه میری پس بهم خبر بده من توی فیلم مربوط به مرگ تاروت بودم و با یی هسونگ توی اون فیلم کار کردم. من تاروت رو به خوبی می‌شناسم و ممکنه برات مفید باشم. می‌تونم یه سری جزئیات رو بهت بگم. شاید برات مفید باشه.]

[سربار نشو. من فقط یک یا دو هزار امتیاز با رفتن فاصله دارم. میخوام برای دیدن دنیا به فیلم قرمز برم. من و گروهی که پشت سر یی هسونگ هستن هیچ گله و کینه ای نداریم. اگه مانعشون نشم اونا هم علاقه ای به کشتنم ندارن.]

[ببخشید، اگه باهات بیام، شاید فقط یه مفسر باشم یا اون رومتوقف کنم.]

شیه‌چی لبخندی زد و جواب داد: [همین کافیه. ممنونم.]

یی شیائوشیائو حس اندازه گیری داشت. نه تنها می‌خواست از او محافظت کند، بلکه می‌خواست کار او را راحت کند. شیه‌چی فهمید.

در چهار روز بعد، شیه‌چی کارت‌های تاروت را مطالعه کرد. یی شیائوشیائو به او آموزش داد و با نیمی از تلاش، دو برابر نتیجه گرفت. در چهار روز، استعدادش فعال نشد. ساعت ۹ شب روز چهارم، شیه‌چی و رن‌زه روبروی هم نشستند. هر دوی آنها خبر فیلم ترسناک جدید را به موقع دریافت کردند.

[لطفا آماده باشید. شما در آستانه ورود به فیلمبرداری فیلم ترسناک “بازی تاروت” هستید.]

«بازی؟» رن‌زه نام را با حالتی گیج تکرار کرد.

او کاملاً درک نمی‌کرد که چگونه می‌توان از کارت‌های تاروت که برای پیشگویی استفاده می‌شود برای بازی استفاده کرد. حتی اگر قابل بازی کردن بود، چه ربطی به ژانر وحشت داشت؟

رن‌زه به علم شیه‌چی آغشته شده و در چند روز گذشته اطلاعات زیادی در مورد کارت‌های تاروت به دست آورد.

کارت‌های تاروت یک روش پیشگویی باستانی در غرب بود. ۷۸ کارت تاروت وجود داشت که از این تعداد ۲۲ کارت آرکانا اصلی و ۵۶ کارت آرکانا کوچک وجود داشت. در پیشگویی، آرکانای بزرگ نشان دهنده دلایل معنوی بود در حالی که آرکانای کوچک نشان دهنده رویدادها و چیزهایی بود که هر روز اتفاق می‌افتاد.

به‌طور کلی، فردی که میخواهد از فال خود مطلع می‌شود، از فالگیر سوال می‌پرسد. فالگیر کارت‌ها را به هم می‌زد و سوال کننده کارت‌ها را می‌کشید. در میان کارت‌های کشیده شده، آرکانای اصلی دلیل معنوی سؤال را نشان می‌دهد، در حالی که کارت کوچک نشان دهنده شرایط داخلی خاص و تحولات احتمالی این سؤال است.

با این حال، این هیچ ربطی به بازی یا ژانر وحشت نداشت.

شیه‌چی برای لحظه ای به آن فکر کرد. «فیلم مرگ تاروت که یی شیائوشیائو قبلاً توش حضور داشت فقط حول و حوش کارت مرگ در آرکانا اصلی متمرکز شده. این فیلم ممکنه عناصر مرتبط با تاروت داشته باشه اما ممکنه چیزهای دیگه ای هم وجود داشته باشه.»

رن‌زه سری تکان داد.

برنامه برای مدتی بارگذاری شد و بالاخره پوستر فیلم ظاهر شد. این پوستر را می‌توان بر اساس زیبایی شناسی شیه‌چی شگفت انگیز نامید. او نمی‌توانست از تفسیر فضای ترسناک گرفته تا چیدمان مناظر ایرادی بگیرد.

در سایه درختان وسط پوستر، یک قلعه سیاه و بزرگ به سبک گوتیک وجود داشت. روی صخره ای شیب دار ایستاده بود که سقف نوک تیزش در ابرها اوج می‌گرفت. انگار شانه به شانه ماه کامل تنها و متروک در آسمان بود.

قلعه قدیمی حس کهنسالی داشت و به‌نظر می‌رسید که تماماً از سنگ ساخته شده بود. سنگین و مرطوب بود. پنجره‌های دیوارهای سنگی، مربعی، کوچک و مرتفع بود. پرده‌های پلیسه دار قرمز رنگی آویزان شده بود و از پنجره ها، نمای داخلی دیده می‌شد. قلعه مانند مقبره خون آشام‌ها بود. شعله‌های شمعدان در فضای داخلی کم نور به جلو و عقب می‌چرخید و باعث می‌شد قلعه تاریک‌تر و اسرارآمیزتر به‌نظر برسد.

بیرون قلعه، جنگلی سیاه پوشیده از درختان با برگ‌های پوسیده بود. جنگل پر از تنه درختان سیاه مرده ای بود که نشاطش را چیزی جذب کرده بود. درختان در تاریکی کج و پیچ خورده بودند، شاخه‌های تیز درخت، مستقیماً رو به آسمان بود. روی شاخه‌های شکننده درخت، چند کلاغ سیاه براق نشسته بودند. به‌نظر می‌رسید آنها از چیزی نگران شده بودند و بال می‌زدند و به هوا پرواز می‌کردند. این راز دیگری به قلعه اضافه کرد.

در حیاط بیرون قلعه، خدمتکاری با لباس قرون وسطایی خم شده بود تا به کلاغ‌ها غذا بدهد.

«بازی توی قلعه است؟» رن‌زه تعجب کرد. «اگه بخوام فقط از روی پوستر قضاوت کنم، نمی‌تونم هیچ عنصر تاروتی ببینم.»

شیه‌چی چیزی نگفت.

یک قلعه مرموز، یک خدمتکار و کلاغ - جنگل سیاه را به این سه نقطه اضافه کنید و از پوستر می‌توان فهمید که این باید یک فیلم ترسناک وسترن باشد.

او در مورد آن فکر می‌کرد که معرفی بازی تاروت ظاهر شد.

[گروهی از جوانان که کمی در مورد کارت‌های تاروت می‌دانند، روزی نامه‌ای مرموز دریافت کردند که از آنها دعوت می‌کرد تا برای شرکت در یک بازی تاروت به قلعه بیایند. پس از اتمام بازی، هر کدام ۱۰ میلیون جایزه دریافت خواهند کرد. این گروه به طرز مشکوکی پاسخ دادند، نامه را روی درب خانه گذاشتند و طبق دستور خوابیدند. وقتی چشمانشان را باز کردند، خود را در مقابل قلعه ای مرموز دیدند. راز قلعه و بازی مرموز تاروت چیست؟ این جوانان کجا رفته اند؟]

[شما به عنوان یکی از جوانان دعوت شده برای شرکت در بازی تاروت بازی خواهید کرد. رازهای قلعه را کاوش کنید و حقیقت همه چیز را کشف کنید.]

[در حال انتقال، لطفا صبر کنید.]

کتاب‌های تصادفی