اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 154
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۵۲ بازی تاروت (۲)
فیلم در شرف شروع شدن بود و ارواحی که بلیط خریده بودند نشستند. برخی از ارواح هنوز با بلیط وارد میشدند و با دیدن سینمای شلوغ شوکه میشدند. جزاینکه بازیگران بهطور شگفتانگیزی قوی بودند و به خودی خود ترافیک را زیاد میکردند، سالن سینما عموماً پر نبود زیرا بلیطها بسیار گران بودند و ارواح کمی وجود داشتند که میتوانستند هزینه آن را بپردازند.
با این حال، این بار، برنامه با فروش بلیطهای نیم بها استثنا قائل شد. شرم آورتر اینکه در گوشه ای از سینما ارواحی را می شد دید که صندلیهای یکبار مصرف میفروختند. بازیگران سر جای خود بودند و داخل سالن سینما با وجود اینکه فیلم قرمز بود، پر سر و صدا بود.
«شنیدم امپراطور فیلم جدید تو این فیلمه!»
«آه، این دلیلیه که براش اومدم اینجا. ۲۰۰۰ سکه خیلی گرونه.»
اکثریت قریب به اتفاق بینندگان برای حیله ی «امپراتور فیلم جدید» آمده بودند. این برنامه در هنگام تبلیغ فیلم جدید بازی تاروت دیوانه وار بر این نکته تاکید کرده بود. سینماها حتی بنرهایی داشتند که روی آن نوشته شده بود «امپراطور فیلم تغییر کرده است. اولین فیلم جیانگشو پس از تبدیل شدن به امپراتور فیلم. مجموعه ``بازی تاروت” از شما برای تماشای این فیلم استقبال میکند.
«جیانگشو باید هویت دیگه ای داشته باشه. نمیدونم کدوم یکی از کله گنده هاست در غیر این صورت، غیرممکنه که مستقیماً به جایگاه امپراتور فیلم صعود کنه.»
«جیانگشو باید بمیره! من برای تماشای این فیلم پول پس انداز کردم فقط برای دیدن مرگ اون!»
«می تونی بیدار بشی؟» این روح توسط ارواح اطرافش سرزنش شد. «اون به حساب شنیی رسید. این همه افراد پیر، ضعیف، بیمار و ناتوان رو ببین. کی توانایی اش رو داره که جیانگشوو رو پایین بکشه؟»
این روح یکی از طرفدارن مَردِ شنیی بود. با شنیدن این کلمات سرخ شد و گردنش کلفت شد. «اون یه آشغاله. یک در برابر شش، اون اصلا حس شرمندگی داره؟ اون لیاقت داره امپراطور فیلم بشه؟»
ارواح اطرافش تمسخر کردند. «کی هست که مبارزه ۱برابر۱ انجام بده؟ روند مهم نیست نکته اصلی اینه که جیانگشو برنده شد.»
بحث آنها به زودی تحت الشعاع ارواح دیگر قرار گرفت.
«پس داریم وارد دوران جیانگشو می شیم؟ باید عادت کنم.»
یک روح خرخر کرد. «میگن دهها سال پیش، نیمهخدا به مدت شش سال و نیم به این برنامه حکومت کرد. به من بگو، فکر میکنی جیانگشو می تونه دو سال دووم بیاره؟»
«کی میدونه؟ بهتره بشینیم و تماشا کنیم.»
«من مشکلات بین کله گنده ها رو درک نمیکنم. در هر صورت جیانگشو خوش تیپه.»
«انگار واسه اینکه درست و حسابی بخوای جلوی غم و ناراحتی رو بگیری راهش اینه که طرفدار فیلم باشی نه طرفدار بازیگر.»
«انگار شیهچی هم اینجاست.»
«شیهچی؟ کسی که تا رده دوم صعود کرد؟» شبح شوکه شد. «یعنی اینقدر اعتماد به نفس داره؟ اون نباید بهطور پایدار توی فیلمهای نارنجی شرکت کنه؟ اون واقعا جرات کرد بیاد توی یه فیلم قرمز؟ اون هیچ آیتم قرمزی نداره، مگه نه؟»
دشواری فیلمهای قرمز ممکن است بالاتر نباشد، اما قدرت ارواح یا هیولاها قطعاً با بهبود کیفیت فیلم بسیار افزایش مییابد. بنابراین، اگر قدرت یک بازیگر کافی نباشد، ضریب خطر فیلمهای با کیفیت بالاتر بهطور تصاعدی افزایش مییافت.
فیلمهای قرمز به دلیل تولید عالی، سبک قابل تغییر و محتوای قابل توجه خود شناخته شده بودند. آنها همچنین توانایی همه جانبه بازیگر را آزمایش میکردند. اگر بازیگری میخواست سست باشد، نیازی به رفتن به فیلمهای قرمز نبود. به سراغ موارد با کیفیت پایینتر بروید و این ایمن تر خواهد بود. همچنین امتیاز بیشتری نسبت به قرار گرفتن در انتهای ارزیابی برای یک فیلم قرمز میدهد.
اگر کسی میخواست از محاصره سنگین خارج شود و مقام اول را در ارزیابی جامع کسب کند، این نیاز به قدرت شخصی بالاتری داشت. بنابراین، بیشتر کسانی که به فیلمهای قرمز میآمدند یا آشنا بودند که با هم کار میکردند یا کسانی بودند که قدرت فردی قوی داشتند. واقعاً باورنکردنی بود که فردی مانند شیهچی به یک فیلم قرمز بیاید، در حالی که پایه متزلزلی داشت و ارتباطات زیادی در برنامه نداشت.
یک روح حساس، هاله ای غیرعادی را بویید و به شیوه ای مرموز صحبت میکرد: «شنیدم شیهچی از قبل، از آیتم های شن یی استفاده کرده. بنابراین شیهچی و شنیی آشکارا توی یه گروه هستن. پس... جیانگشو، اون این بار نیومده تا ثابت کنه شایسته این مقامه و شیهچی رو بکشه؟ مثل یه تیر و دو نشون میمونه.»
«لعنتی، جای تعجب نیست که چرا درست زمانی که فیلم قرار بود پخش بشه شنیدم جیانگشو هم به این فیلم میاد! بنابراین اون اومده تا گروه شنیی رو از بین ببره؟»
«تخیل تو متقاعدم کرد.» روح کنار او شرمنده شد. «در ضمن، شیهچی به این دلیل به این فیلم اومده چون که غمگین و عصبانیه و میخواد انتقام شنیی رو بگیره؟ در غیر این صورت، اون میتونست مستقیماً به یه فیلم رده پایین بره تا از توجهات دور بشه. کسی توی همچین موقعیتی خودشو میندازه جلوی تیر؟ این احمقانه نیست؟»
«احمقانه نیست. شنیدم چیزی نمونده تا شیهچی بتونه امتیاز لازم برای آرزوش رو تکمیل کنه. پس باید به یه فیلم رده بالاتر بره. اگه به یه فیلم رده پایین بره، بیشتر اینجا باقی میمونه. این خطرناکه اونم وقتی یه نفر میخواد تو رو بکشه.»
«انتقام؟» یک روح خواب آلود ناگهان هیجان زده شد.
همراهی که در کنارش بود، متکبر بود. «شیهچی ممکنه یه بازیگر رده سوم و یه بازیگر رده اول رو به عنوان یه تازه وارد کشته باشه، اما این کجاش شبیه کشتن امپراتور فیلم توسط یه رده دومه؟ ناگفته نمونه که، اون تازه یه رده دومی شده. ساده لوح نباش. اون آیتمهای قرمز داره؟ امپراطور فیلم تطابق خوب و مهارتهای بالایی داره. شاید اون حتی یه همراه هم داشته باشه. اونوقت شیهچی چی داره؟»
«اون جرأت داره این کار رو انجام بده.»
«برام مهم نیست من بدون چی چی نمی تونم!»
«در مورد اون، من هنوز نمیتونم باور کنم که پدر شنیی اینقدر عجولانه و بدون هشدار مرد...»
وقتی چراغ قرمز بالای صفحه بزرگ چشمک زد، سالن سینما پر از صدا بود. سپس حضار، ناگهان ساکت شدند. صفحه بزرگ به آرامی روشن شد و خطی از کلمات ظاهر شد.
[فیلم ترسناک «بازی تاروت» رسما آغاز شد.]
جنگل سیاهی بود با برگهای پوسیده. خاک سیاه بود، خرچنگهای قهوهای مایل به بنفش زیر برگهای زشت و زغالی پنهان شده بودند و گهگاه پنجههای سردشان را بیرون میزدند.
درختان خشک و برهنه، دور تا دورشان پر از کلاغهای سیاه بود. درختان اینجا آنقدر برهنه بودند که اصلاً نقش مسدود کردن دید را نداشتند. به این ترتیب، قلعه سیاه روی صخره شیب دار، در انتهای جنگل دیده میشد.
چشمان تیره به حدود یک دوجین نفری که روی زمین افتاده بودند خیره شد. این افراد مهمانان ناخوانده جدید بودند. صدای زنگ ناقوس، سه بار از قلعه شنیده شد و بهنظر میرسید که میگفت “شروع بازی”. سپس همه بازیگران روی زمین از خواب بیدار شدند.
لحظه ای که هوشیاری او برگشت، شیهچی ناگهان چشمانش را باز کرد. چیزی که توجه او را جلب کرد، ماه متروک روی پوستر نبود، بلکه هشت ستاره هشت وجهی درخشان بود.
شیهچی دوباره تایید کرد که فقط هشت ستاره در آسمان وجود دارد، هفت ستاره کوچک و یک ستاره بزرگ. کوچکها بزرگ را احاطه کردند. آنها حدود یک دهم ماه کامل بودند و ستاره بزرگ تقریباً به اندازه یک ماه کامل بود. آنها بهطور متراکم در آسمان بالای قلعه قدیمی پخش شده بودند و قلعه تاریک و آرام را روشن میکردند. در همین حال، آسمان بالای سر شیهچی خاکستری تیره بود و هیچ اثری از نور ستاره نداشت.
شیهچی سریع بلند شد و جیانگشو را دید که به ستارهها خیره شده بود.
شیهچی از آخرین نامه شنیی محاسبه کرد که شنیی باید ۱۰ سال از خودش بزرگتر باشد. او ۲۲ ساله بود و شنیی احتمالاً در اوایل ۳۰ سالگی خود بود. جیانگشو برادر بزرگتر شنیی بود و چهار یا پنج سال از شنیی بزرگتر بود. بنابراین سن واقعی او باید حدود ۳۷ باشد. با این حال چهره مقابل او بسیار جوان بود. احتمالا حداکثر ۲۵ بود.
جیانگشو به فناوری اصلاح ژن تسلط داشت و میتوانست به راحتی ژنهای خود را تغییر دهد تا به تأثیر تغییر چهره خود دست یابد. او حتی میتوانست پیری خود را به تاخیر بیندازد. بنابراین برای یک پت، چهره آنها سن واقعی آنها را نشان نمیدهد. حتی اگر هیچ فناوری اصلاح ژنی وجود نداشته باشد، جیانگشو میتواند آرزو کند که ظاهر واقعی خود را با این برنامه پنهان کند. چهره ممکن است جعلی باشد، اما خلق و خو نمیتواند مردم را فریب دهد.
پوست جیانگشو به طرزی بیمارگونه رنگ پریده بود. قد بلند و لاغر بود اما ضعیف نبود. قیافهاش خوشتیپ بود و چهرهاش به دلیل تیزبینی و شفافیت، ظاهری کمنظیر و خائنانه داشت.
در کنار او مرد جوانی با ظاهر نرم ایستاده بود. او یک بازیگر اوج بود که با جیانگشو در ویدئو به شنیی حمله کرد. شیهچی به وضوح به یاد داشت که نام او گویو است و به خاطر شخصیت حیله گر و تغییرپذیرش مشهور بود.
شیهچی نگاهی به اطراف انداخت و تایید کرد که فقط دو نفر جلوی او هستند. سه نفر به وضوح شنیی را محاصره کرده بودند، بنابراین لی هائو نیامد.
شیهچی از یان جینگ میدانست که لی هائو برادر خوبی است که شنیی در نیمه راه با او آشنا شده بود. آنها زود ملاقات کردند و بارها بحرانهای مرگ یا زندگی را تجربه کردند. آنها واقعاً زندگی یا مرگ را پشت سر گذاشتند و این بازیگری نبود.
شیهچی حدس زد که لی هائو احتمالاً در ابتدا نمیدانست که شنیی دشمنی است که آنقدر به دنبالش بودند، و همچنین شنیی در ابتدا نمیدانست که لی هائو پتی بود که از او نفرت داشت. آنها بدون اطلاع از هویت یکدیگر با هم آشنا شدند و در نهایت به این مرحله رسیدند. میتوان نام آن را سرنوشت گذاشت.
لی هائو نیامد. به این دلیل بود که جیانگشو او را برای انجام کارهای دیگر فرستاد یا لی هائو به دلایل شخصی دیگر نمیخواست شرکت کند؟ البته این خبر خوبی برای او بود. یک حریف کمتر بود.
جیانگشو نگاه شیهچی را احساس کرد و نگاهی به آن انداخت. چشمانش عمیق و عبوس بود و آرام آرام لبخند سردی زد. او مدتها بود که دستور میداد و عادت داشت مردم را با تحقیر نگاه کند. چشمان او مانند خارهای سمی بود و شیهچی را بسیار ناراحت میکرد.
شیهچی بدون هیچ تزلزلی به عقب نگاه کرد. او با وجود تفاوت فا+حش قدرت، کوچکترین ترسی را احساس نکرد. چشمان جیانگشو نشانه ای از تعجب را نشان میداد.
جیانگشو نزدیک شد. نگاهی به شیهچی انداخت و با صدای آهسته ای با احترام پرسید: «الان باید اقدام کنیم؟»
«طرح رو پیدا کن و بعد دربارش حرف بزن.»
یک قانون ناگفته در بین بازیگران رده یک وجود داشت. بدون توجه به اختلافات بین بازیگران، قبل از اقدام، صبر کنید تا طرح داستان مشخص شود. این دو دلیل داشت. اولین مورد این بود که اگر با نقش این شخص مرتبط بود، مرگ بر او تأثیر منفی نگذارد.
موقعیت یی هسونگ در فیلم بیمارستان، نادر بود اما غیر معمول نبود. شخصیت شیهچی، پدر شخصیت یی هسونگ بود. اگر یی هسونگ در زمانی که نقشه نامشخص بود علیه شیهچی عمل میکرد، به احتمال زیاد او نیز جان خود را از دست میداد.
علاوه بر این، مجموعه فیلم قتل گرگینه نیز وجود داشت. دو نفر یک زوج بودند و اگر یکی کشته میشد، دیگری مجبور میشد طبق قوانین بازی از عشق بمیرد.
جیانگشو با این وضعیت مواجه نشده بود اما در روزهای تازه واردی، با وضعیت نوع دوم مواجه شده بود. شخصیت یک بازیگر، نقش مهمی در طرح داشت. مرگ غیرمنتظره او مستقیماً باعث شد که طرح به آرامی پیش نرود و راه زندگی مسدود شود.
در فیلم، بازیگری که نقش کلیدی را بازی میکرد به دلیل مشکلات شخصی، توسط بازیگر دیگری کشته شد. در نتیجه، او راهی برای خروج پیدا کرد اما متوجه شد که راه زنده ماندن، ارتباط نزدیکی با بازیگری دارد که کشته شده است. در نهایت او فقط توانست تا پایان فیلم دوام بیاورد.
این فقط یک سناریو بود و ممکن است انواع دیگری نیز وجود داشته باشد. به فیلم قرمز “ارباب نفرین مرگ” نگاه کنید. استاد نفرین مرگ میتوانست به اجساد مردگان بچسبد. هر چه تعداد بازیگرانی که مرده اند بیشتر باشد، قدرت استاد نفرین مرگ بیشتر میشود و بدنهای بیشتری میتواند داشته باشد. به دلیل کینه، جسد به استاد نفرین مرگ داده شد و این مساوی بود با افزایش سختی فیلم.
بازیگرانی که وارد ارباب نفرین مرگ شدند تقریباً از بین رفتند زیرا دائماً با یکدیگر درگیر بودند که منجر به کشته و زخمی شدن تعداد بیشماری شد. این امر، استاد نفرین مرگ را با جریان ثابتی از اجساد مواجه کرد.
اگر فیلمی با کیفیت پایین بود، جیانگشو اهمیت نمی داد. او فقط میتوانست خودسرانه عمل کند. با این حال، فیلمهای قرمز، به خاطر غیرمعمول بودنشان معروف بودند، بنابراین او باید دقت میکرد.
این برنامه، بازیگران را از کشتن سایر بازیگران نه تنها به خاطر ایمنی بازیگران منع میکرد بلکه همچنین برای پیشرفت عادی فیلم بود تا بازیگران متحمل عواقب آن نشوند.
مردن یک بازیگر بخاطر نقشی که برایش مشخص شده نشان می دهد که طرح میتواند بدون مانع پیش برود. با این حال، اگر مداخله خارجی وجود داشت و بازیگر بر اثر خط داستانی نمیمرد، گفتن بقیه داستان سخت می شد.
از آنجایی که این قانون وجود داشت، مسلماً دلایل خود را داشت. اگر وضعیت هنوز ناشناخته بود، بدون شک این مطمئنترین راه برای رعایت قوانین بود. هنگامی که طرح مشخص شد و او ایدههای کامل خود را داشت، میتواند کاملاً قوانین را کنار بگذارد و هر کاری که میخواهد انجام دهد.
«بله.» گو یو با لبخندی متملق گفت: «زندگی تو از اون شرافتمندانه تره.»
شیهچی نگاهش را پس گرفت.
او دقیقا میدانست که جیانگشو به چه چیزی فکر میکند. دلیل اینکه جیانگشو جرات نکرد کاری انجام دهد بزرگترین دلیلی بود که او جرات کرد بیاید. به بیان صریح، او میتوانست در حین کاوش در طرح، زمان به دست آورد. تا زمانی که میتوانست سرنخی پیدا کند که به جیانگشو اجازه ندهد او را بکشد یا از رمز و راز فیلم برای کمک گرفتن استفاده کند، میتواند شکست را به پیروزی تبدیل کند.
به لطف شنیی، جیانگشو افراد زیادی نداشت که بتوانند در مدت کوتاهی وارد یک فیلم قرمز شوند. بنابراین، شیهچی توسط تعداد زیادی از پت هایی که از مرگ نمیترسیدند محاصره و سرکوب نمیشد. این معضل شنیی بود، نه او. او همان اشتباهات را تکرار نمیکرد.
تنها کاری که او باید انجام میداد این بود که با جیانگشو، امپراتوری که زندگیاش را گرامی میداشت و ذاتاً مشکوک بود، و همچنین با بازیگر اوج گو یو روبرو شود.
شنیی شرایط را به وجود آورد تا شیهچی دیگر فرصتی نداشته باشد. البته، فرض این بود که او بتواند طرح کلیدی را پیدا کند.
«شیهچی!» رنزه بیدار شد و شیهچی را دید که جیانگشو او را زیر نظر داشت. او از ترس اینکه جیانگشوو علیه شیهچی اقدام کند در حالت آماده باش بود.
شیهچی از او دلجویی کرد. «مشکلی نیست. اون فعلاً به من حمله نمی کنه، اما این دوره ایمنی بدیهیه که طولانی نیست.»
رنزه دلیلش را نفهمید اما زیاد هم نپرسید. او نمیخواست زمان شیهچی را به تاخیر بیندازد.
«شمشیرت کجاست؟» رنزه زمزمه کرد.
«اونو گذاشتمش کنار.»
شمشیر شیطان خون شنیی خیلی چشم نواز بود. ضریب هوشی بالای جیانگشو به این معنی بود که تا زمانی که او شمشیر را میدید، فوراً زیر و بم ماجرا را تشخیص میداد. این برای شیهچی بسیار مضر بود.
رنزه سری تکان داد. بقیه در جنگل سیاه کمی کند بودند اما همه آنها در این زمان ایستاده بودند. یی شیائوشیائو این را نگفت اما او در نهایت آمد. او با خجالت به شیهچی و رنزه لبخند زد و دوید.
شیهچی سرش را کمی برای او تکان داد و تعداد افراد را شمرد. با احتساب خودش، در مجموع ۱۱ بازیگر حضور داشتند. او نمیتواند احتمال وجود پت های دیگر در بین این افراد را رد کند.
بازیگران آماده بودند و تلفن ۱۱ نفر بهطور همزمان زنگ خورد.
[چند نکته در مورد بازی تاروت:
۱. مدت زمان فیلم هفت شب است.
۲. این فیلم یک فیلم قرمز با کیفیت کمیاب است. پس از پایان فیلمبرداری، به بازیگری که در ارزیابی جامع رتبه اول را کسب کند، ۲۰۰۰ امتیاز جایزه تعلق میگیرد. پاداش بازیگران دیگر به تدریج کاهش مییابد.
۳. تنظیم شخصیت فیلم مهم نیست، اما رفتار بازیگران باید با منطق اصلی “کسی که برای پول در بازی تاروت شرکت میکند” مطابقت داشته باشد.]
شیهچی خواندن آن را تمام کرد و کمی اخم کرد.
در این توضیحات مورد دوم و سوم عادی بود. فقط بیانیه اول به وضوح با قبل متفاوت بود.
در گذشته “طولانیترین مدت فیلم X روز است ”بود. حالا تبدیل شده بود به «مدت فیلم هفت شب است.» این یک عدد دقیق بود. در فیلمهای قبلی، اصطلاح “طولانیترین مدت” به این معنی بود که کاوش در طرح میتواند زودتر به پایان برسد. حالا در این فیلم بهنظر میرسید که باید هفت شب بمانند.
از همه عجیب تر، چرا هفت شب؟ در مورد روز چطور؟
شیهچی داشت به این موضوع فکر میکرد که دوباره تلفنش زنگ خورد.
[پیشرفت طرح به روز شده است. لطفا در عرض پنج دقیقه وارد قلعه شوید.]
شیهچی گوشی خود را کنار گذاشت و بازیگران اطراف را زیر نظر گرفت.
به غیر از سیاهی لشکر، کسانی که میتوانستند به فیلمهای قرمز بیایند، بازیگران رده دوم یا بالاتر بودند. شیهچی مشاهده کرد که یک زوج وجود دارد. با قضاوت از اعمال آنها، بهنظر میرسید که آنها عاشق هستند. آنها باید بر اساس حالات صورتشان قدرت خوبی داشته باشند. او تخمین زد که آنها حداقل رده یک هستند.
آنها ترجیح دادند ابتدا به جیانگشوو سلام کنند، احتمالاً به این دلیل که میخواستند با امپراتور جدید فیلم آشنا شوند. با این حال، رفتار بدون لبخند جیانگشو آنها را بسیار متحیر کرد.
در مورد چهار نفر باقی مانده، سه نفر از آنها وحشت زده بهنظر میرسیدند. آنها احتمالاً سیاهی لشکر هایی بودند که به دلیل سختکوشی نکردن برای فیلمبرداری، وارد یک فیلم قرمز شدند. آخری یک زن بالغ پر زرق و برق و بیتفاوت بود که یک فندک بیرون آورد تا سیگاری روشن کند. او قصد نداشت برای خوشحال کردن جیانگشو به او نزدیک شود.
«اگه مشکلی نیست بریم.» جیانگشوو در حالی که چشمانش را کمی بالا میگرفت تا به ستارههای عجیب و غریب در آسمان نگاه کند صحبت کرد. او نوعی بازیگوشی نشان داد که انگار چیزی میدانست.
همه مخالفتی نداشتند و دنبالش میکردند. صدای راه رفتن آنها، کلاغهای روی درختان را بهت زده کرد. کلاغها بال زدند و بلند پرواز کردند.
«شیهچی.» رنزه نزدیک شد. «چرا مدت زمان فیلم هفت شبه؟ این قلعه روز نداره؟»
شیهچی میخواست جواب بدهد که یک زن از افراد سیاهی لشکر روی چیزی پا گذاشت. پاهایش صدای خش خش میداد و فریاد متعجبی کشید.
جیانگشو با حالتی کمی بیحوصله ایستاد. یک مرد شجاع برگهای پوسیده را پرت کرد و با دیدن خرچنگ در حال مبارزه که زیر برگها پنهان شده بود چشمانش گشاد شد.
همه ایستادند و شیهچی نیز نگاهی به آن انداخت. این یک خرچنگ قهوه ای بنفش بود که به اندازه نصف خرچنگی بود که به عنوان غذا خورده میشد. چهار جفت پای عنکبوت مانند داشت. دو پای جلویی به سرعت در حال حرکت بودند و قسمتهای دهانی حشره مانند به جلو و عقب حرکت میکردند.
به بزرگی یک خرچنگ معمولی نبود اما در واقع یک خرچنگ بود. هیچ منبع آبی در این نزدیکی وجود نداشت که آن را زنده نگه دارد. خاک زیر پای آنها ممکن است مرطوب باشد اما بدیهی است که این برای پرورش خرچنگ کافی نبود.
جیانگشو در مورد آن فکر کرد و همه چیز واضحتر شد. با یک پا روی خرچنگ پا گذاشت. پوسته خرچنگ آنقدر سفت بود که با وجود پیچاندن پایش به داخل، نمرد. مثل یک هزارپا به اطراف میپیچید.
زن با ترس گفت: «بهم نگو توی این فیلم حیوانات غول پیکر هم هستن...»
هیچ کس به او توجه نکرد و به حرکت خود ادامه داد. این صحنه همین الان بهنظر یک قسمت گذرا بود. شیهچی دوباره به ستارههای آسمان نگاه کرد. رنزه از نزدیک شیهچی را دنبال کرد و صدایش را پایین آورد. «چی میخواستی بگی؟»
شیهچی نگاهی به یه شیائوشیائو انداخت و وقتی دید که او برایش سرش را تکان میدهد صحبت کرد. «ستاره ها.»
«چه ستاره ای؟» رنزه تعجب کرد. بعد متوجه چیزی شد و سرش را بالا گرفت تا به ستارههای آسمان نگاه کند. «یعنی کارت تاروت “ستاره”؟»
شیهچی سر تکان داد.
رنزه متوجه شد. ۲۲ کارت اصلی آرکانا وجود داشت. از این کارتها برای توضیح دلیل معنوی سوال پرسیده شده استفاده شد. با کارت “احمق” شروع شده و با کارت “جهان” به پایان می رسید. در میان آنها، اتفاقاً کارت “ستاره” وجود داشت.
روی کارت «ستاره»، هفت ستاره کوچک دور یک ستاره بزرگ را احاطه کرده بودند. این ستارهها ستارههای پنج پر نبودند بلکه ستارههای هشت پر بودند. این مصادف با صحنه عجیب در آسمان بود. بنابراین کارت “ستاره” در آرکانای اصلی بود که در کار بود.
قلب رنزه پرید. چیزی عمیقتر متوجه شد و نفسش کمی کوتاه شد. «منظورت اینه که همه ی چیزهای روی کارتها توی این نمونه ظاهر می شن؟»
کارت “ستاره” قبلاً ظاهر شده بود و تضمین اینکه کارت دیگری وجود نخواهد داشت دشوار بود.
شیهچی بیتفاوت صحبت کرد. « قبلاً ظاهر شده.»
«ها؟»
«اون خرچنگ.»
رنزه بلافاصله واکنش نشان داد. «یعنی کارت “ماه”؟»
یی شیائوشیائو با جزئیات هر کارت تاروت آشنا بود. «این خرچنگ بدیهیه که خرچنگ توی کارت “ماه از” ۲۲ کارت اصلی آرکاناست. واضحه که بیش از یه خرچنگ اینجا وجود داره.»
حرفش را قطع کرد و هر سه ساکت ماندند. رنزه به سرعت صدای پنجههایی که به یکدیگر برخورد میکردند و خش خش اشیاء که به برگها میساییدند را شنید. رنزه شروع به یادآوری اطلاعات قبلی کرد.
در میان ۲۲ کارت اصلی آرکانا، سه کارت نشان دهنده پدیدههای آسمانی بودند. آنها عبارت بودند از “خورشيد”، “ستاره” و “ماه”.
کارت “ماه” یک ماه کامل را در آسمان تاریک شب مانند آنچه در پوستر دیده میشود نشان میداد. همچنین خرچنگی داشت که از رودخانه خشن و متلاطم بیرون میخزید و در مسیر باریکی که به ناشناخته منتهی میشد قدم گذاشت. جلوی راه، گرگ و سگی جلوی راه را گرفته بودند.
معنی کارت “ماه” مهم نبود. نکته مهم این بود که روی کارت، یک خرچنگ وجود داشت و خرچنگها در جنگل سیاه جایی که نباید قرار میگرفتند ظاهر شدند.
رنزه فکر کرد: «محتوای کارت تکثیر شده؟»
شیهچی سر تکان داد.
رنزه به کارتهای وحشتناک موجود در ۲۲ ارکانای بزرگ مانند کارتهای “مرگ” و “شیطان” فکر کرد و کمی احساس بیحسی کرد.
شیهچی به آنها گفت: «احتمالاً میدونم چرا شبه.»
یه شیائوشیائو و رنزه متحیر شدند و هر دو به او نگاه کردند.
شیهچی توضیح داد: «خرچنگها از کارت “ماه” هستن. اونا الان پنهان شدن چون آسمون شب تحت تسلط “ستاره ها” است. روی پوستر یه ماه کامل وجود داشت، بنابراین من مطمئنم که باید زمانی باشه که “ماه” به آسمون تسلط داشته باشه. خرچنگی که الان دیدیم می تونه این رو ثابت کنه. واضحه که توی این فیلم کارت ماه وجود داره و نقش بازی می کنه، اما هنوز زمانش نرسیده.»
« اصطلاح هفت شب یعنی—» شیهچی مکث کرد. «خورشیدی نیست.»
رنزه مبهوت شد.
بله، آنها خرچنگ را دیدند که نشان دهنده کارت “ماه” بود و یک ماه کامل روی پوستر وجود داشت. با این حال اکنون آشکارا کارت “ستاره” در آسمان بود. در وصف آمده بود هفت شب نه روز. به عبارت دیگر...
این فیلم متناوب بین روز و شب نبود، اما... بین ستارهها و ماه متناوب شد. زمان فعلی توسط ستارهها نشان داده شد.
شیهچی فکر کرد. «قوانین بازی باید حذف بعضی از کارتهای تاروت مثل کارت 'خورشید' باشن.»
یی شیائوشیائو نیز موافقت کرد. بدیهی است که در این فیلم از عناصر تاروت بیشتر از مرگ تاروت استفاده شده است. شیهچی به قلعه سیاه روبرویش خیره شد. «کدوم کارت به بازی اضافه شده؟ وقتی وارد شدیم متوجه می شیم.»
در همان لحظه صدای گریه بلند شد و چیزی از پشت سرشان پرواز کرد. جنبش عظیم فوراً همه را نگران کرد. شیهچی بلافاصله برگشت اما چیزی ندید. فقط یک درخت تیره در دوردست بهنظر میرسید که تاب میخورد.
یک پر قرمز به آرامی در هوا شناور شد.
کتابهای تصادفی


