فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 162

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۶۰بازی تاروت (۱۰)

«چی؟ این شیه‌چی نیست؟ شیه‌چیویینگه؟»

لحظه ای که جیانگ‌شو این خبر را شنید، تعجب عمیق چشمان آرام و سرد او را پر کرد.

گو یو سری تکان داد، چهره همیشه چاپلوس‌اش پر از وقار بود. جیانگ‌شو قبلاً در مورد حکم مرگ صحبت کرده بود و این نتیجه گیری بسیار قانع کننده بود. آنها فکر می‌کردند که شیه‌چی بدون شک خواهد مرد، اما شیه‌چیوئینگ کسی بود که مرد. آنها در مسیر اشتباه رفتند؟ حکم مرگ اشتباه بود؟

اقدامات شیه ‌چیویینگ کمی عجیب بود، بنابراین آنها برای توجه بیشتر آماده می‌شدند. حالا شیه‌ چیوئینگ مرده بود...

گو یو حدس خود را بیان کرد. «آیا جایگزین مرگ یا تعویض کارت شناسایی اتفاق افتاده؟»

حالت جیانگ‌شو غم انگیز بود. سریع تصمیم گرفت و با خونسردی دستور داد «بریم ببینیم.»

گو یو دنبال کرد.

مرگ شیه‌چیوئینگ همه چیز را گیج کننده کرد.

گروه سه نفره شیه‌چی با عجله به سمت اتاق شیه ‌چیوئینگ رفتند و با دیدن جسد روی تخت تقریباً نتوانستند جلوی حالت تهوع خود را بگیرند. گلوی شیه‌چی حرکت کرد و وقتی بینی‌اش را پوشانده بود، حالت تهوع اش را مهار کرد. در کنارش، چهره رن‌زه در حالی که اوق میزد زشت شده بود.

این اتاق مورد اصابت صاعقه قرار گرفته بود و تمام بدن او سوخته بود و بوی تندی که با بوی خون آمیخته بود به مشام می‌رسید. این به سادگی یک جهنم روی زمین بود. شیه چیوئینگ روی تخت را دیگر نمی‌توان انسان نامید. او توسط یک وسیله ناشناخته مثله شده و به چند تکه گوشت و خون تبدیل شده بود. کلاغ‌های بزرگ شده در قلعه با منقار خود پوست لطیف او را دریدند، به غذای لذیذ زیر آن نوک زدند و خون می‌نوشیدند. منقار زرد آنها به رنگ قرمز خون و پرهای سیاه آنها نیز خیس از خون بود.

این دسته از کلاغ‌ها توسط مردم بزرگ شده بودند و اصلاً از مردم نمی‌ترسیدند. وقتی بازیگران آمدند توجهی نکردند و فقط خود را وقف لذت بردن از جشن کردند.

رن‌زه پیشنهاد داد: «من نزدیکتر می‌رم و نگاهی میندازم—»

شیه‌چی اخم کرد و حرفش را قطع کرد. «نیازی نیست.»

او کاملا مرده بود. نیازی به بررسی مجدد نبود. رن‌زه ایستاد.

بازیگران دیگر دیدند که جیانگ‌شو از راه رسید و آگاهانه کنار رفتند. جیانگ‌شو شیه چیوئینگ مرده را دید و چهره اش فوراً تیره و تار شد. واقعا مرده بود

لیانگ ژن با عجله رفت تا بررسی کند. بیرون آمد و سرش را برای همه تکان داد. بدیهی است که او چیزی پیدا نکرده بود. شیه‌چی در سکوت مشاهده می‌کرد. لیانگ ژن هیچ جزئیاتی را از دست نداده بود. او واقعاً چیزی پیدا نکرد.

شیه چیوئینگ مرده بود. یه شیائوشیائو هرگز اینقدر متزلزل نشده بود. واقعا اشتباه حدس زدند؟ گریه قبلی شیه ‌چیوئینگ دروغ نبود. اگر او واقعاً جادوگر تاروت بود یا همانطور که آنها حدس می‌زدند با جادوگر مرتبط بود، چگونه می‌توانست مرده باشد؟

همه بازیگران اینجا جمع شده بودند. شیه‌چی قبل از اینکه چشمانش را پایین بیاورد با آرامش صورت همه را بررسی کرد. جیانگ‌شو و گو یو دستور مرگ را می‌دانستند. به‌نظر می‌رسید لیانگ ژن به سرعت متوجه این موضوع شده است. غیر از آنها بقیه نمی‌دانستند.

حدس زدن آن آسان بود زیرا روندی در بین بازیگران وجود داشت. هر چه عنوان بالاتر بود، نسبت به مرگ بی‌تفاوت‌تر بودند. قبلاً وقتی لیانگ ون درخواست کمک کرد، همه به جز یه شیائوشیائو او را رد کردند. این نشان داد که در این گروه از بازیگران مریم مقدسی وجود ندارد. در حال حاضر حالت ها عادی بود و از حکم مرگ بی‌اطلاع بودند. هرچه تغییر در چهره و حالا بیشتر باشد، افکار بیشتری نیز وجود دارد.

لیانگ ژن برای بررسی سریع وارد شده بود. او باید متوجه شده باشد که مرگ شیه‌چیوئینگ عجیب بود. علاوه بر این، آن که مرده بود فقط یک سیاهی لشکر بود. چرا جیانگ‌شو سرد و بی‌رحم اینقدر غمگین بود؟ باید این باشد که مرگ شیه چیوئینگ گمانه زنی‌های او را کاملاً نفی کرده و باعث شده که دوباره به گمانه زنی بیفتد و او را عمیقاً تح*ریک پذیر کند.

شیه‌چی نگاهی به جیانگ‌شو انداخت بدون اینکه بداند به چه چیزی فکر می‌کند. سپس با صدای عمیقی گفت: «بریم.»

دیگر ماندن معنا نداشت. رن‌زه و یه شیائوشیائو سری تکان دادند و او را دنبال کردند. چشمان سرد جیانگ‌شو از روی بازیگران مقابلش گذشت و به پشت شیه‌چی در فاصله ی دور دوخته شد. احساس بحران در دلش پدیدار شد. چشمانش ریز شد.

گو یو بسیار مراقب بود. او این را دید و در گوش جیانگ‌شو زمزمه کرد: «باید قبل از هرچیزی باهاش مقابله کنیم؟»

شیه‌چی یک متغیر بزرگ بود. در حال حاضر، مرگ شیه‌چیوئینگ عجیب بود. آنها نتوانستند تشخیص دهند که شیه‌چی در آن نقشی داشته یا خیر. اگر شیه‌چی راهی برای تغییر ترتیب مرگ پیدا کرده بود، به‌طور ضمنی...

قلب گو یو دو بار پرید. یک نفر بود که در سکوت خیلی جلوتر از آنها بود. واقعا اینطور بود...؟

اگر اینطور بود، شیه‌چی نمی‌توانست زنده بماند. برای آنها، خود فیلم بسیار خطرناک‌تر از شیه‌چی بود. اگر آنها توسط شیه‌چی محاسبه می‌شدند تا توسط نمونه کشته شوند، ارزش از دست دادن را نداشت.

گو یو جرات این ریسک را نداشت. خطر از قبل بیشتر از این بود که شیه‌چی نقش مهمی داشته باشد و کشتن او خود نمونه را از بین ببرد. به هر حال، این یک موقعیت بسیار نادر بود. ممکن است در بین ۱۰۰ مورد یک یا دو بار رخ دهد. با این حال، اگر شیه‌چی واقعاً سرنخ‌های مهمی را درک می‌کرد و آن‌ها را پشت سر می‌گذاشت، بحرانی که توسط این شخص ایجاد می‌شد چندین برابر بیشتر می‌شد. غیر قابل کنترل و غیر قابل پیش بینی خواهد بود.

گو یو نمی‌توانست اجازه دهد این اتفاق بیفتد. قلبش حتی بیشتر مصمم شد و در گوش جیانگ‌شو زمزمه کرد تا او را متقاعد کند. او می‌دانست که جیانگ‌شو ممکن است حاضر نباشد به او گوش دهد. جیانگ‌شو همیشه دوست داشت به جای تصمیم گیری عجولانه، راه حل کامل را پیدا کند. اگر آن‌ها واقعاً تصمیم می‌گرفتند که زودتر از موعد وارد عمل شوند، در حالی که نقشه ناشناخته بود، جیانگ‌شو باید خطر کشتن شیه‌چی را می‌پذیرفت. واضح است که او تمایلی به انجام این کار نداشت.

گو یو فقط توانست جیانگ‌شو را متقاعد کند که جیانگ‌شو خودش را می‌شناسد و مطمئن است. گو یو ترسو بود، از مرگ می‌ترسید و هیچ مشکلی را در آینده پشت سر نمی‌گذاشت. فقط قدرت تصمیم گیری نداشت.

جیانگ‌شو در حال محاسبه کردن آن پیشنهاد بود. نور در چشمانش تکان خورد و قصد قتل ظاهر و ناپدید شد. بالاخره گفت: «یکی دو شب دیگه صبر کن.»

گو یو با آسودگی آهی کشید. این یک امتناع نبود، بنابراین قلب جیانگ‌شو از قبل متاثر شده بود. مهم نیست چه اتفاقی می‌افتد، آنها هنوز فرصت داشتند تا منتظر بمانند و ببینند. قدرت جیانگ‌شو به این معنی بود که آنها قطعاً می‌توانستند یک یا دو شب صبر کنند. سپس کمی بعد...

گو یو ناگهان اعتماد به نفس خود را از دست داد. از افکار خودش تعجب کرد. او در کنار جیانگ‌شو ، امپراتور فیلم برنامه بود. با این حال او اعتماد به نفس خود را فقط به خاطر شیه‌چی از دست داد. گو یو چشمان جیانگ‌شو را احساس کرد که مانند شمشیر تیز بودند و سرش را با شوک پایین انداخت.

در زمانی دیگر در طبقه دوم دور از همه، رن‌زه زمزمه کرد: «شیه‌چی ، چیکار کردی؟»

یه شیائوشیائو بلافاصله به او خیره شد.

شیه‌چی ایستاده بود و حالتش غیرقابل پیش بینی بود. «من کاری نکردم.»

«چی؟» پاسخش یه شیائوشیائو و رن‌زه را شوکه کرد.

شیه‌چی کاری نکرد اما شیه چیوئینگ مرد؟

رن‌زه زمزمه کرد: «اگه تو نبودی...»

شیه‌چی سرش را بلند کرد و با صدای آهسته تایید کرد. «من نبودم. فکر می‌کردم من کسی هستم که دوم می‌میره.»

او مکث کرد. او می‌دانست که رن‌زه و یه شیائوشیائو به چه چیزی فکر می‌کنند و افزود: « جیانگ‌شو یا هیچ بازیگر دیگه ای هم نیست.»

رن و یه شیائوشیائو نگاه‌های خود را رد و بدل کردند. «چرا پس؟»

«یعنی حکم مرگ اشتباهه؟ یا توی مسیر استنتاج اشتباهی کردیم؟» رن‌زه نزدیکتر شد و سعی کرد آرامش خود را حفظ کند. او کمی گیج شده بود. اگر آنها در مسیر اشتباه رفته بودند، پس چه باید بکنند؟ احساس امنیت راسخ از داشتن سرنخ‌های واضح به یکباره ناپدید شد.

شیه‌چی سرش را تکان داد و لبخند معناداری زد. «نه، اتفاقی که افتاد فقط حدس ما رو تایید کرد.»

«شیه چیوئینگ مرده مگه نه؟ ترتیب حکم مرگ به هم ریخته...»

شیه‌چی آن را رد کرد. «به هم نریخته.»

رن‌زه مات و مبهوت شد.

صدای شیه‌چی ثابت بود. «اون در اصل یه اضافی بود و ما اون رو حساب نکردیم. توی حكم مرگ، من هستم كه نفر بعد مي ميرم.»

ذهن رن‌زه دوباره روشن شد. بله، مرگ شیه‌چیویینگ با استنتاج آنها در مورد حکم مرگ تداخلی نداشت زیرا آنها قبلاً شیه‌چیویینگ را نقض کرده بودند...

یه شیائوشیائو با عجله پرسید: «پس چرا اون مرد؟»

این چیزی بود که او بیشتر در مورد آن متحیر بود. رن‌زه نیز با چشمان پر تنش به شیه‌چی خیره شد. شیه‌چی به ستون سنگی قلعه کنارش تکیه داد. او بلافاصله به این سوال پاسخ نداد و ابتدا پرسید: «پدیده ای که اتفاق افتاده اینه که شیه ‌چیوئینگ مرده، درست؟»

هر دو سر تکان دادند.

«ما نمی‌تونیم ماهیت رو از منظر پدیده‌ها ببینیم. پس باید به هدف نگاه کرد و بعد از اون برای فهمیدن ماهیت استفاده کرد.»

«منظورت چیه؟» رن‌زه با عجله پرسید.

شیه‌چی پاسخ داد: «اگه شما جادوگر تاروت باشید و برخی از مخالفاتون از قبل از حکم مرگ مطلع بشن و بدونن که این امر برای شماها نامطلوبه، چیکار می کنید؟»

رن‌زه در مورد آن فکر کرد. «من می‌خوام کسایی رو که از قبل می دونن بکشم.»

«اگه افراد زیادی از قبل بدونن چی؟ تو، من، یه شیائوشیائو، جیانگ‌شو و حتی لیانگ ژن هستن که میدونن.»

رن‌زه مغزش را به هم ریخت و به چیزی فکر نکرد.

چشمان یه شیائوشیائو درخشان شد. «میدونم! اگه راهی برای یکباره کشتن همه خودی‌ها وجود نداشته باشه، اون می‌خواد ما رو گمراه کنه و اجازه بده ما به‌طور کامل استنتاج حکم مرگ رو انکار کنیم! مرگ شیه ‌چیوئینگ برای رسیدن به این هدف اتفاق افتاد! که مثل رها کردن بمب دودزا میمونه!»

لحظه ای که صحبت کرد قلبش پرید و نفسش کوتاه شد. اگر حدس شیه‌چی درست بود، حریف چقدر حیله گر بود؟

رن‌زه هم متوجه شد. «پس شیه چیوئینگ حریفمونه...»

شیه‌چی سر تکان داد. «بله، من اول فقط به اون مشکوک بودم اما هیچ مدرک واقعی وجود نداشت. بعدش اون یهو این بازی فرار از طریق مرگ رو انجام داد که ثابت می‌کنه اون مشکل داره.»

«فرار از طریق مرگ؟» رن‌زه کلمات کلیدی را گرفت. «یعنی اون نمرده؟»

شیه‌چی تمسخر کرد. «اون ممکنه همون شیطان خون باشه.»

شیطان خون...

قلب رن‌زه لرزید. شیاطین خون می‌توانند با جایگزین کردن بدن خود به جاودانگی دست یابند. اگر جادوگر تاروت همان جادوی شیطان خون را داشت، جادوگر تاروت می‌توانست بدن‌های دیگری هم داشته باشد یا... می‌توانست کسی را تصاحب کند؟ اوضاع پیچیده‌تر شده بود.

شیه‌چی ادامه داد: «من حدسم رو بهش گفتم تا اون رو مجبور به این اقدام و تأییدش کنم. اما در واقع، من واقعاً هیچ کاری انجام ندادم.»

یه شیائوشیائو اخم کرد و نظرش را گفت: «این کار احمقانه نیست؟ اون ممکنه جیانگ‌شو و لیانگ ژن رو اشتباه بگیره ، اما برای کسی مثل تو که مقدار مشخصی از اطلاعات رو جمع آوری کردی، فریب نمی خوری. تو همین الان بعد از فکر کردن بهش، به حقه اش پی بردی...»

«نه.» شیه‌چی سرش را تکان داد و مستقیماً آن را انکار کرد. «این هوشمندانه‌ترین کاریه که اون انجام داد.»

«من گفتم هدف از پدیده‌ها کشتن منه، درست؟»

یه شیائوشیائو سری تکان داد.

شیه‌چی پرسید: «در این مورد کی می‌خواد منو بکشه؟»

یه شیائوشیائو سوال را متوجه نشد اما همچنان به آن پاسخ داد. «جیانگ‌شو و گو یو.»

شیه‌چی پاسخ داد: «اگه نفر دومی که باید بمیره، به جای من شیه چیوئینگ بشه، جیانگ‌شو چه فکری می‌کنه؟»

یه شیائوشیائو در مورد آن فکر کرد و با نامطمئن پاسخ داد: «جیانگ‌شو ممکنه فکر کنه... تو چیزی پیدا کردی که به شیه‌چیویینگ اجازه میده به جای تو بمیره. بعد... جیانگ‌شو ممکنه حواسش جمع تو بشه...»

صدای یه شیائوشیائو ناگهان قطع شد و او دیگر نمی‌توانست صحبت کند. در کنار او، رن‌زه رنگ پریده بود. شیه‌چی آهی کشید. «پس من خودمو توی گودال انداختم.»

«اون جیانگ‌شو رو مجبور کرد که علیه من عمل کنه تا از شر بحران خلاص بشه. مرگش نه تنها جیانگ‌شو و لیانگ ژنگ رو گیج کرد، بلکه باعث شد فکر کنن ترتیب مرگ اشتباهه. همچنین جیانگ‌شو رو وادار به کشتن من کرد. این همون یه تیر و دو نشون زدنه.»

«توی تحلیل نهایی، هدفش به هیچ وجه پنهان کردن خودش نیست. دونستن اینکه اون جادوگر تاروته مفیده؟ نه. ما باید قوانین بازی رو بدونیم تا اون رو بازی کنیم. شناخت هویت حریف تاثیری توب این امر داره؟»

شیه‌چی آرام بود. «اون نمی ترسه که ما با دونستن اینکه اون حریفمونه بکشیمش؟ نه.»

«چیزی که اون همیشه می‌خواست پنهان کنه قوانین بازی بود.»

دو نفر احساس کرختی کردند و عرق روی پیشانیشان چکید. جو برای مدتی به شدت افسرده بود. سپس شیه‌چی لبخند زد.

«اونایی که ناامیدانه می‌خوان پنهان بشن، اغلب ترسناک ترن.» مکث کرد. «اشتیاق جادوگر تاروت برای پوشوندن قوانین نشون می‌ده که قوانین بازی می‌تونن اون رو بکشن.»

«علاوه بر این، اون منو با دستای خودش نکشت بلکه دستای جیانگ‌شو رو قرض میگیره. این ثابت می‌کند که اون در حال حاضر ضعیف یا توسط قوانین محدود شده. او نمیتونه مستقیماً عمل کند.»

کتاب‌های تصادفی