اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 163
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۶۱ بازی تاروت (۱۱)
[لعنت…]
[شیهچی توی چه سطحیه؟]
[خیلی فوق العاده است!!!]
[هیجانم برای امپراطور فیلم جدید الان به شیهچی منتقل شده.اون رویاییه.]
[شیه چی از شنیی باهوش تره. شنیی میتونه مبارزه کنه ولی عقل شیهچی خیلی فوقالعاده است. اون اصلا آدمه؟]
[کاملا گیج شدم.]
[فکر میکردم جیانگ شو به عنوان یه کله گنده این کار رو میکنه... چرا نقشش الان اینقدر کمرنگ شده ؟]
[ضرری نداره اگه مقایسه نکنی؟]
[بچه ها شماها خنده دارید. پس وظیفه ی رهبری چطور؟ اگه امپراتور فیلم بخواد شیه چی رو زودتر بکشه، آیا شیهچی روی زمین لگدمال نمیشه؟ در برابر قدرت مطلق امپراتور فیلم، داشتن هوش زیاد بیهوده است.]
[بله، اصلا شیه چی آیتم قرمز داره؟ این گروه پر شده با افراد ی که آسیب مغزی دارن. مگه اینجا جاییه که هوش به تنهایی بتونه پیروز بشه؟ بدون قدرت، اون فقط میتونه بلند بلند سخنرانی کنه.]
[شماهایی که زانو می زنید و پای امپراتور فیلم رو میلیسید از کجا پیداتون شده دیگه؟ با این اوضاع دیگه نمیتونید سرتونو بالا بگیرید، مگه نه؟]
[نمیتونی اینو اینقدر زشت نگی ؟ این یه حقیقته.]
[یه حقیقت؟ فقط بشین نگاه کن. تو شیهچی نیستی و از حقایق خبر نداری.]
[من واضح تر از تو می دونم.]
[شما کورید؟ این یه حقیقته که شیهچی الان جلو افتاده.]
[یه جلو افتادن «موقتی» ممنون که یادآوری کردی.]
[سر و صدا نکن. شماها خیلی آزار دهنده اید. نمیشه ساکت بشی؟؟]
شیهچی از سر و صداهای رگباری خبر نداشت. دو نفر را به سالن برگرداند، میز و صندلی پیدا کرد، دوباره کارت های تاروتش را بیرون آورد و یکی یکی روی میز بزرگ گذاشت. از آنجایی که او نفر بعدی بود که می مرد، بازگشت به اتاق برای او امن نبود. بنابراین، او موقتاً در سالنی که هیچ نشانهای از صاعقه وجود نداشت، می ماند.
رنزه به شیهچی نگاه کرد که بی صدا با تاروت بازی میکرد. او بیشتر و بیشتر احساس میکرد که نوآ (خالق انسان در اساطیر چینی) زمانی که از خاک برای ساختن مردم استفاده میکند در حالت عادی نبوده است. احتمالاً مغز او توسط نوآ روی زمین کوبیده شده است.
کسی در سالن نبود. وقتی شیهچی کار را تمام کرد، برای دو نفر منتظر دست تکان داد. «بیاید و ببینید.»
رنزه با عجله سرش را دراز کرد در حالی که یه شیائوشیائو پشت شیهچی ایستاده بود.
شیهچی به آنها گفت: «در حال حاضر تقریباً قطعیه که فقط کارت های اصلی آرکانا توی این نمونه وجود دارن. به عبارت دیگه ۲۲ کارت.»
رنزه و یه شیائوشیائو هیچ اعتراضی به این موضوع نداشتند. پیشرفتشان اکنون در این مرحله بود و طرح، هنوز کمی مبهم بود. قطعاً ۵۶ کارت کوچک آرکانا در نمونه وجود نداشت یا از نظر پیچیدگی داستان، حداقل یک دوجین شب طول میکشد تا داستان روشن شود.
شیهچی به بیش از ۱۰ کارت دورتر از او اشاره کرد. «اینها قبلاً ظاهر شدن.»
آنها کارت هایی بودند که مرتب چیده شده بودند. اول ستاره و ماه بود. سپس چرخ شانس و برج. پس از آن احمق، جادوگر، کاهن اعظم، امپراطور، ملکه، مفسر روحانی، عاشق و معشوق، گوشه نشین و مرد به دار آویخته شده.
تا به حال از ۱۳ کارت اصلی آرکانا بوده است که در این نمونه ظاهر شده اند، و تنها ۹ کارت اصلی آرکانا هنوز ظاهر نشده اند.
شیهچی به ۹ کارت مقابلش اشاره کرد. «این ۹ تا مونده. اونا ارابه، قدرت، عدالت، مرگ، اعتدال، اهریمن، خورشید، قضاوت و جهان هستن.»
«می شه دید که اکثریتشون رو کلمات انتزاعی تشکیل میدن در حالی که اونایی که ظاهر شدن اساساً کلمات غیرانتزاعی هستن.»
رنزه و یه شیائوشیائو لبخند زدند و سری تکان دادند. مرتب کردنشان بدین گونه توسط شیه چی خیلی واضح بود. شیه چی نشست و آن نه کارت را که در مقابلش بود به چند دسته تقسیم کرد. «بیاید و ببینید.»
رنزه و یه شیائوشیائو بلافاصله تمرکز کردند.
«معنای کارتهای قدرت، عدالت و اعتدال تفاوت چندانی با اسمشون نداره. ارابه نشون دهنده قدرت اراده است. این چهار کارت توی یه دسته قرار می گیرن و همگی ویژگی های مثبت انتزاعی هستن.»
«مرگ و اهریمن با هم هستن.»
«سه تا باقی مونده. خورشید، قضاوت و جهان. خورشید یه کارت آسمونیه و به نظر میرسه در حال حاضر از نمونه حذف شده، اما ممکنه لزوماً اینطور باقی نمونه. قضاوت و جهان برای بحث در حال حاضر بیش از حد انتزاعی هستن.»
شیهچی افکارش را پاک کرد و رنزه ناگهان الهام گرفت. «مرگ و اهریمن و برج کمی شبیه هم هستن! همشون کارتهای نسبتاً منفی هستن! ممکنه شکل دیگه ای از کارت ها وجود داشته باشه که هنوز ظاهر نشده؟!»
فقط احتمالات کارت های تاروت شناخته شده را معکوس کنید و در واقع این میتواند سرنخ های زیادی به آنها بدهد. شیهچی دستانش را به هم قلاب کرد و سرش را به نشانه ی تشخیص تکان داد و به بالا نگاه کرد.
یه شیائوشیائو تردید کرد. 《 میشه چهار مورد انتزاعی رو رد کرد؟ در حال حاضر هیچ سایهای از ازشون دیده نمیشه.»
«نمیدونم.» شیهچی این بار به سادگی جواب داد. مکثی کرد و اخم کرد. «با این حال من تاروت رو شمردم. من فکر میکنم این نمونه یه الگوی جامع داره و ما باید همه سرنخ ها رو داشته باشیم. بعضی از موارد باقی مونده بیش از حد واضح و بعضی بیش از حد انتزاعی هستن. به نظر نمیرسه که بشه اونا رو بیشتر از این بیرون کشید. این واقعیت که ما پیشرفتی نکردیم به این معنیه که سرنخ های کلیدی رو نادیده گرفتیم.»
یه شیائوشیائو سری تکان داد.
شیهچی اخم کرد، معلوم بود سردرد داشت. چشمانش را پایین انداخت و شست هر دو دستش را به هم مالید. آن حس دوباره آمد. انگار سرنخ بسیار مهمی را نادیده گرفته بود که میتوانست کشنده باشد. بعد از تبادل سریع با شیهشینگلان، این حس بدتر شد.
خودش را مجبور کرد افکار مسدود شده اش را کنار بگذارد و سرش را بلند کرد. «یه چیز دیگه، قدرت جادوگر تاروت باید با گذشت زمان افزایش پیدا کنه. محتمل ترین دلیل مرگ بازیگرا اینه.»
یه شیائوشیائو فیلم های ترسناک زیادی با مضامین مشابه دیده بود و بلافاصله به فکر یک کلمه افتاد. «پس مرگ یه بازیگر باعث افزایش قدرت جادوگر تاروت میشه؟»
رنزه نیز کاملاً از این موضوع آگاه بود. در بسیاری از فیلم های ترسناک، سیستم رشد ارواح و هیولاها نوعی قربانی بود. در شیطان خونین که شنیی در آن بازب کرده بود، هر بار که شیطانی بدنی را برای جایگزینی بدن خود میدزدید، قدرتش کمی بیشتر میشد. این متعلق به این دسته بود.
شیهچی سر تکون داد و ادامه داد: روش مرگ شیهچیویینگ عجیبه. این رعد و برق از برج نبود. شايد كارت مرگ يا كارت اهريمن بوده اما محتمل ترين احتمال اینه كه خودكشی كرده باشه.»
«مثل بازی کشتن گرگینه؟» رنزه با این بازی در دنیای واقعی سرگرم شد و عضو یک باشگاه بود. او نمیتوانست احساسش را که میگفت این باورنکردنی است سرکوب کند. «به نظرت اون خودکشی کرده؟ یعنی اونجور تیکه تیکه کردن خودش واسش درد نداشته؟ یا اینکه چون بدنش متعلق به یکی دیگه بوده دردی حس نمی کرده؟»
«نمیدونم.» شیهچی بدون معطلی جواب داد. الان وقت حرف زدن بیهوده نبود.
رنزه ناگهان فهمید که از چه چیزی متحیر شده است. «در واقع، من خیلی کنجکاوم. یعنی شیه چیویینگ یکی از کلون های جادوگره یا شیه چیویینگ از ابتدا شخصیت فرعی بوده و جادوگر به بدنش حمله کرده؟»
این دو سیستم کاملاً متفاوت بودند. فهمیدن دقیق آن به آنها کمک میکند تا روش های جادوگر را در سطح عمیقتری درک کنند.
شیهچی پاسخ داد: «نمی دونم.»
رنزه داشت ناامید میشد که شیهچی چند ثانیه مکث کرد و اضافه کرد: «اما من به گزینه اول بیشتر اعتقاد دارم.»
«با توجه به تعداد بازیگرای مربوط به کارت های تاروت، درسته که بازیگرا رو ۱۰ نفر بشماریم. اگر ۱۱ نفر باشیم، ثابت می کنه که فرد اضافی یه بازیگر نیست، بلکه از اول یکی از کلون های جادوگره. از اول شخصیت فرعی به اسم شیه چیویینگ وجود نداشت.》
«اون می تونه هوشیاری خودش رو برای پرسه زدن توی یه آواتار کنترل کنه. معلوم نیست می تونه بقیه رو کنترل کنه یا نه.»
رنزه تعجب کرد، «در این صورت کارش مساوی با خودکشی نیست؟ دردناک نیست؟ اون بخاطر خودکشی قدرتش رو از دست نمی ده؟»
«این چیزیه که من نمیتونم بفهمم.» شیهچی پاسخ داد.
شیهچی سوال را کنار گذاشت. با یک دستش چانه اش را نگه داشت و به فکر فرو رفت. سپس سرش را بلند کرد. «دنبالم بیاید.»
«کجا داریم میریم؟»
شیهچی از پله ها بالا رفت. «یه نکته وجود داره که من بدیهی تلقی اش کردم و باید تاییدش کنم.»
« ایده جدیدی داری؟»
شیهچی جواب نداد رنزه میدانست که این یک توافق پیشفرض است. او در عوض از حالت صفت خود بیرون آمد و به دنبال یه شیائوشیائو رفت.
در همین حین گویو با در محکم بسته در کمد پنهان شده بود. او به حرکت بیرون از کمد گوش داد، قلبش به سرعت میتپید. او عصبی بود و اسلحه خود را در دست داشت، برای لحظه ای که او می آمد آماده میشد.
جیانگ شو کارهای دیگری برای انجام دادن داشت و او را فرستاد تا دزدکی وارد اتاق خدمتکار عجیب و غریب شود تا ببیند آیا سرنخ مفیدی وجود دارد یا خیر. در نتیجه وقتی خدمتکار برگشت حتی وقت جست و جو نداشت.
لعنتی. گویو نفرین کرد و در کمد پنهان شد. وقتی به بالا نگاه کرد، اعداد عجیبی را پیدا کرد که پشت در کمد دیواری حک شده بودند. آنها اعداد عربی بودند که از ۱ تا ۱۰ نوشته میشد. ۹ در یک دایره حکاکی شده بود.
گویو شوکه شد. آیا این میتواند یک سرنخ باشد؟ وقتی صفحه گوشی روشن شد، قرار بود با دقت فکر کند. گویو مبهوت شد و متوجه شد که جیانگ شو به او پیام داده است. او به سرعت پیام را باز کرد.
جیانگ شو : چیزی کشف کردی؟
گویو به شکاف در چسبیده بود. از میان شکاف کوچک، خدمتکار را مشاهده کرد و متوجه شد که او در مقابل یک آینه برنزی قدیمی نشسته است و به آرامی موهای بلند سیاه خود را شانه میکند. آهی آسوده کشید و سرش را پایین انداخت تا پاسخ دهد: وقتی واسه گشتن نداشتم. اون بلافاصله برگشت داخل.
جیانگ شو : اون چه مدت بعد از ورودت برگشت؟
گویو انتظار نداشت جیانگ شو این سوال را بپرسد: تقریباً بلافاصله برگشت.
گویو ناگهان متوجه چیزی شد.
بله، او یک آیتم مخفی داشت و محل اختفای خود را فاش نکرده بود. او آنقدر بدشانس نخواهد بود که به طور اتفاقی او را در حال بازگشت ملاقات کند. این بار کمی طول کشید تا پیغام جیانگ شو آمد: یه نفر تو رو دیده. توی راه با کسی برخورد کردی؟
گویو پرید و با عجله جواب داد: نه، یه آیتم مخفی رو باز کردم اما بعد از ورودم باطل شد.
جیانگ شو : تو اتاق چی دیدی؟ چیزی مثل چشم یا آینه وجود داشت که کسی بتونه از طریقش ببینه و جاسوسی کنه؟
گویو احساس خفگی کرد. هوشیار شد و بلافاصله پاسخ داد: کلاغ! کلاغ هست!
وقتی وارد شد، کلاغی از پنجره با شیطنت به او خیره شده بود. سپس بلافاصله پرواز کرد و در عرض ده ها ثانیه، خدمتکار برگشت! گویو بلافاصله به چیز وحشتناک تری فکر کرد و قلبش در حالی که تایپ میکرد به شدت میتپید: من لو رفتم.
کلاغ بود که به خدمتکار اطلاع داد، خدمتکار در اتاق به وضوح میدانست که او اکنون در کمد است…
جیانگ شو هم به نظر میرسید متوجه شده بود که اوضاع خوب نیست: من میام پیشت.
گویو سرش را برگرداند و با یک جفت، چشم سیاه که شبیه چشمان کلاغ بود روبرو شد. چشمان تیره از شکاف در کمد به او خیره شدند. گویو در یک لحظه اسلحه اش را نگه داشت و میخواست کمد را بشکند تا بیرون برود. با این حال، ابتدا در را نگه داشت و با وجود تمام توانش، نتوانست آن را تکان دهد.
وقتی در کمد دیواری قدیمی توسط یکی از بیرون باز شد صدای جیر جیر به گوش رسید. گویو وقتی با چهره خندان خدمتکار عجیب روبرو شد احساس سرما کرد. گویو برگشت و از کمد بیرون رفت اما خدمتکار، دستش را روی شانه گو یو گذاشت و او را به عقب کشید. او فقط معمولی و بدنش ناپایدار بود، بنابراین بلافاصله عقب افتاد. خدمتکار، او را به زمین فشار داد و گو یو دیگر قادر به حرکت نبود.
خدمتکار دهانش را به سمت او گشود. در دهان قرمزش، زبان باریک و صافی به وضوح تکان میخورد! گویو شوکه شد. او اصلا قادر به صحبت کردن نبود! بلافاصله به یاد آورد که او هرگز دهانش را باز نکرده بود. او ممکن بود که با همه با نوشتن و زبان اشاره ارتباط برقرار میکرد، اما هرگز دهانش را باز نکرده بود!
داشت تظاهر میکرد!
حکم مرگ اشتباه بود! وگرنه چگونه میتوانست او را بکشد! حتی اگر شیهچی از بحران مرگ نجات پیدا کرده و حکم مرگ به عقب بر میگشت، حکم بعدی باید یه شیائوشیائو باشد. گو یو در دستور از او عقب تر قرار میگرفت!
زبان لغزنده پایین آمد و صورتش را لیسید.
مرد سیاهی لشکر، کنار در ایستاده و با دقت و ترس به گروه شیهچی خیره شده بود. شیهچی به نرده بالایی تکیه داد، وقتی سرش را پایین انداخت و سکوت کرد سرش حتی بیشتر درد گرفت.
نه واقعا اشتباه بود.
رنزه هم کاملا گیج شده بود. برگشت و به مرد سیاهی لشکر پشت سرش نگاه کرد. «شیه چی، شخصیت اون برای گوشه نشین مناسب نیست…»
او با هیچ یک از صفات زاهدانه مانند تنهایی، متفکر بودن، آرامش و گوش دادن به ندای درونی قلب، سازگاری نداشت. او فقط یک دانش آموز پسر معمولی دبیرستانی بود که جز سن و سالش، هیچ بخش خاطره انگیزی نداشت.
رنزه هنگام فکر کردن به آن، احساس وحشتناکی میکرد. اگر شیه چی شخصاً آن را تأیید نمیکردند، آن را بدیهی میانگاشتند. نتیجه واقعا غیرمنتظره بود. حتی اگر کارتهای تاروت واقعاً با بازیگران مطابقت داشت، مرد سیاهی لشکر جلوی آنها قطعاً همان گوشه نشین نبود. رنزه حتی میتوانست این احتمال را که این شخص، شخصیت واقعی خود را پنهان میکرده رد کند. دلیلش نبود انگیزه بود.
ممکن است در میان بازیگران رسمی، بازیگرانی با هویتهای دیگر وجود داشته باشد اما این برای سیاهی لشکر مقابلشان مطلقا غیرممکن بود. به این دلیل بود که بازیگران رسمی فیلم را خودشان انتخاب می کردند و برای هدف خودشان وارد نمونه می شدند. در همین حال، بازیگر سیاهی لشکر خاکستری، توسط برنامه به یک نمونه تصادفی وادار می شد. آیا با بازیگری که امتیاز زیادی برای خلق هویت دیگری صرف کرده است، اینگونه رفتار میشود؟
شیهچی چشمانش را به تندی باز کرد و حالتش عبوس بود. «این بده.»
رنزه شوکه شد. اگر آن مشکل میتواند شیه چی را وادار کند که این را بگوید، پس باید یک مشکل اساسی باشد. بلافاصله با نگرانی گفت: «چه خبره؟»
شیهچی نگاهی به مرد سیاهی لشکر مقابلش انداخت، چهره اش کاملا تاریک شد. «ما غیر مسئولانه حدس زدیم. اون ممکنه یه کارت خالی باشه.»
یه شیائوشیائو این را شنید و صورتش سفید شد. بله، علاوه بر آرکانای اصلی و فرعی، گاهی اوقات... کارت های خالی در دسته کارت های تاروت وجود داشت.
کشیدن یک کارت خالی به این معنی بود که "زندگی، شما را به مسیری غیرمنتظره هدایت میکند." یک فضای خالی، جلوی آنها بود که تاروت نمیتوانست آن را پیش بینی کند. همه چیز ممکن بود اما بیشتر غیرمنتظره بود، نه آن چیزی که آنها برنامه ریزی کردند.
اگر شخصیت بازیگر با کارت های شخص در تاروت مطابقت داشت، این احتمال وجود داشت - شاید هرگز کارت گوشه نشین در بین آنها وجود نداشته است. به این دلیل بود که هیچ یک از بازیگران، شخصیتی نداشتند که نماینده گوشه نشین باشد.
علاوه بر این، حکم مرگ وجود داشت و غیرممکن بود که مرگ ها بدون ترتیب باشد. کارت های تاروت، نظم خاص خود را داشتند و هرگز نمیتوانستند بدون ترتیب باشند. نمیتوان آن را خراب کرد، اما... هنوز هم ممکن بود یکی را از دست بدهند و این بر ترتیب مرگ تأثیری نمیگذارد.
کارت های تاروت عبارت بودند از: احمق، جادوگر، کاهن اعظم، امپراتور، ملکه، مفسر روحانی، عاشق و معشوق و مرد به دار آویخته…
لیانگ ون، شیه چی، یه شیائوشیائو، لیانگ ژن، جیانگ شو، رنزه، زوج و گویو.
از دست دادن کارت گوشه نشین تأثیری بر حکم مرگ بازیگران نداشت. فقط یک بازیگر متناظر کمتر بود و مرد سیاهی لشکر از صف خارج شد. کارت گوشه نشین گم شده بود و ممکن است یک کارت خالی وجود داشته باشد.
استفاده از شخصیت بازیگران برای مطابقت با کارت های تاروت مضحک به نظر میرسید. بالاخره بازیگرها خودشان ثبت نام کردند و توسط برنامه انتخاب نشدند. اگر عمیقاً فکر کنیم، اگر شخصیت بازیگر با کارت تاروت سازگار نبود، برنامه میتوانست یک... شخصیت دیگر به فیلم اضافه کند که میتواند یک جمله باشد. به عنوان مثال، فرض بر این بود که لیانگ ون یک احمق و یه شیائوشیائو فردی مهربان است.
اتفاقاً برخی از خصوصیات بازیگرانی که شرکت کردند با کارت تاروت مطابقت داشت. بدین ترتیب برنامه مستقیماً این مرحله را نجات داد و نمونه را طبیعی جلوه داد.
شیهچی بالاخره فهمید مشکل کجاست. او با سیاهی لشکر مرد گیج خداحافظی کرد و شروع کرد به پایین رفتن.
یه شیائوشیائو در صحبت کردن تردید کرد. «شیه چی … بالاخره اون چیه…»
شیهچی آرام و مطمئن به نظر میرسید. «اون احتمالاً گوشه نشین نیست بلکه یه کارت خالیه. به این دلیل که اتفاقاً دانشجوعه، جوونی که تازه بالغ شده.»
«وقتی بزرگ بشه، می تونه به هر کارت تاروتی تبدیل بشه. اون ممکنه کارت امپراطور با توانایی رهبری، کارت مفسر روحانی با روشنگری ذاتی باشه که روی روح متمرکزه یا فردی نرم که فقط اطاعت می کنه. اون حتی ممکنه جنسیتش رو تغییر بده تا به یک ملکه خیرخواه یا یک کاهن اعظم درونگرا و مهربان تبدیل بشه.»
رنزه پر از ناباوری بود و دلش پرید.
«کارت خالی نشون دهنده تغییر و امکانات بی نهایته.»
شیهچی سرش را برگرداند و به سیاهی لشکری که در طبقه بالا ایستاده بود و به آنها نگاه میکرد نگاه کرد. او برای لحظهای فکر کرد و به نظر میرسید که در مورد چیزی بینش پیدا کرده است و باعث تمسخر او شد. «ممکنه مجبور به گرفتن کارت شناسایی همه بازیگرا بشه.»
«اون یه متغیر توی حکم مرگه.»
«این هم بخشی از قوانین پنهانه.»
رنزه لحظهای یخ کرد و صورتش زشت شد. «بزار بگیم که جادوگر میخواد من رو بکشه اما بخاطر حکم مرگ باید اول با بقیه بازیگرای جلو تر از من رو برو بشه. در واقع، نیازی به چنین چیز دردسرسازی نیست. اون میتونه از قوانینی استفاده کنه که به نفعش هستن تا اجازه بده کارت خالی کارت شناسایی من رو بگیره و اجازه بده من یه کارت سفید بشم. به این ترتیب، من توی حکم مرگ قرار نمی گیرم و می تونم توسط اون کشته بشم. در مورد سیاهی لشکر مرد، اون کارت شناسایی و حکم مرگ من رو به ارث برده. او کاملاً جایگزین من میشه تا به بازی ادامه بدم…»
«بنابراین این بازی در ظاهر شبیه یه بازی ۱۱ نفره به نظر می رسه اما در واقع فقط هشت کارت شناسایی و یه کارت خالی وجود داره... ۱۱ نفر. با اضافه شدن زوج، ۹ نفر دارای کارت شناسایی هستن. یه نفر بدن اضافی جادوگره و اون یکی یه کارت خالیه که می تونه هویت یه بازیگر رو از بین ببره، اما این به ابتکار خودش نیست. تصمیمش دست جادوگره.»
شیهچی آهسته زمزمه کرد.
رنزه هر چه بیشتر به این موضوع فکر میکرد بیشتر میترسید. اگر اینطور بود، عواقب آن قابل تصور بود. بازیگری که به حکم مرگ نباید بمیرد ناگهان درگذشت. بازیگران قطعا حکم اعدام را زیر سوال میبرند و این دومین بار خواهد بود.
مرگ شیه چیویینگ تقریباً باعث سردرگمی شد. اگر یک بار دیگر یک بازیگر دیگری به طور غیرمنتظره در خارج از حکم مرگ بمیرد، چه کسی میتواند قاطعانه باور کند که... حکم مرگ درست بوده است؟ علاوه بر این، بازیگرانی که فکر میکردند به خاطر حکم مرگ نمیمیرند، دشمن را دستکم گرفته و ندانسته آرام میگرفتند. در نتیجه ممکن است به طور غیر منتظره بمیرند و خود را خراب کنند. بازیگرانی که فکر میکردند قرار است بمیرند، غم و اندوه و ترس، آنها را فرا میگیرد و نمیتوانند روی بازی تمرکز کنند.
در هر صورت، وضعیت ناشی از دو سردرگمی کاملاً برای جادوگر مفید خواهد بود. علاوه بر این... جادوگر میتواند برای پرش از افرادی که به طور موقت با آنها برخورد نمیشود، مانند جیانگ شو، به این روش تکیه کند. او میتوانست مستقیماً بازیگرانی را که اکتشافات بزرگی انجام دادهاند و تهدید بزرگی برای او هستند را بکشد و خطر را در نطفه خفه کند. بدین صورت با یک سنگ، پرنده های بی شماری را میکشت.
یه شیائوشیائو نرده پله را محکم گرفته بود.
شیهچی با حالتی غافل اخم کرد. نه، مشکل قبلی حل نشده بود، هنوز یادش نمیآمد چه چیزی را فراموش کرده بود اما احساس میکرد که خیلی به او نزدیک است.
«شیه چی چیکار کنیم... چیکار کنیم؟» یه شیائوشیائو در ضرر بود. چنین حریف حیله گری او را کاملاً ناتوان از سازگاری کرد. او احساس میکرد که سختی این فیلم قرمز فراتر از انتظارش است.
شیه چی یک بار دیگر روی صندلی کشیده شد و جلوی چرخ شانس نشست و با صدایی گرم از او دلجویی کرد. «مهم نیست. دونستن وجود یه کارت خالی ممکنه برای ما چیز خوبی باشه.»
لبخند معناداری زد.
رنزه گیج شده بود. هیچ وقت ذهنش در موازات با شیهچی نبود.
شیهچی به سادگی گفت: «بیا صبر کنیم. وقتی بازیگرایی وجود داشته باشن که از حکم مرگ میمیرند، می تونیم مطمئن باشیم که کارت های خالی وجود دارن. این اولین قدمه.»
ثانیاً، به محض مرگ، احتمالاً کشف بزرگی کردن که باعث شده جادوگر مجبور بشه اونا رو بکشه. ما فقط باید رد پای مرگشون رو دنبال کنیم تا بتونیم بفهمیم کشف اصلی چی بوده.»
«سومی.» شیه چی ناگهان لبخند مرموزی زد. «شاید اونموقع، بتونیم بررسی کنیم که چرا کارت گوشه نشین گم شده.»
کتابهای تصادفی
