اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 164
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۶۲ بازی تاروت (۱۲)
[کی فهمید داستان از چه قراره؟؟]
[ساده است. من واست توضیح میدم. ۹ بازیگر رسمی با کارت شناسایی حضور دارن، کارت سفید یه بازیگر جایگزینه و جادوگر مثل کارگردانه. اگه فکر کنه که فلان بازیگر آزاردهنده است، می تونه به بازیگر جایگزین اجازه بده نقش اون رو بازی کنه و اجازه بده بازیگر رسمی مستقیماً کنار زده بشه. بعد از تغییر بازیگرا، فیلمبرداری فیلم ادامه پیدا میکنه.]
[پس شیه چی منتظره بازیگری رو پیدا کنه که کارگردان رو اذیت کرده؟]
[بله، اون میخواد بدونه چرا این بازیگر بخاطر فهمیدن علاقه مندی ها و ناپسندی های ناشناخته کارگردان بزرگ، آزاردهنده به حساب میاد. شاید از این طریق بتونه دستهای رو بگیره و کارگردان رو تهدید کنه که صحنه های بیشتری بهش بده یا مستقیماً کارگردان رو وادار به کناره گیری کنه.]
[چی میگی تو؟ این دیگه زیادی اغراق آمیز نیست؟]
[در غیر این صورت، میخوای یه روح، اینو بفهمه؟]
[...این زمان مناسبی واسه گفتنش نیست، اما میخوام بگم که ما هممون روح هستیم.]
[در موردش حرف نزن. پس اون شخص گویوعه؟]
[وای، پس واقعاً جایگزینی وجود داره؟ شیهچی دوباره درست حدس زد؟ کارگردان بزرگ تصمیم گرفت گویو رو بکشه، چون اون مخفیانه وارد اتاقش شد؟]
[کی اون عددا رو توی کمد نوشته؟ این کار جادوگر نبوده؟]
[جیانگ شو اینجاست!!]
جیانگ شو به موقع رسید و ماسکی از پوست بدن انسان را بیرون آورد و روی صورتش گذاشت. چهره اش در یک لحظه تغییر کرد و ترسناک و عجیب شد. او در ابتدا، رنگ پریدهای داشت اما اکنون بی رنگ تر شده بود.
لحظهای که شخصی، این ماسک پوست انسان را میگذاشت، دمای محیط به شدت کاهش می یافت و انرژی ارواح، فضا را پر می کرد. جیانگ شو جادوگر را گرفت و به تدریج نقشهای خونی قرمز و سیاه روی دستش ظاهر شد. جادوگر، قدرت شبح باشکوهی را در آن احساس کرد و ترس در چشمانش جرقه زد. او میدانست که نمیتواند از عهده آن برآید و به اصرار ادامه نداد. او گویو را دور انداخت و از پنجره بیرون پرید.
گویو به در کمد کوبیده شده بود و مقداری خون به بیرون تف کرد. او به سختی از روی زمین بلند شد و جیانگ شو را تماشا کرد که ماسک پوست انسان را از روی صورتش کنده و چهره اصلی اش را آشکار کرد.
این آیتم پوست روح جیانگ شو بود. از فیلم قرمز " دو چهره " بود. در دو چهره، قهرمان مرد، کارآگاهی صادق و مهربان بود. به او دستور داده شد که در مورد پرونده های ماوراء طبیعی پوست اندازی سریالی تحقیق کند، اما متوجه شد که او قاتل است. معلوم شد که او پوست روح اجدادی داشته است. پس از پوشیدن آن، او تبدیل به روح بی رحم و قدرتمند پوست میشود.
جیانگ شو ظاهر خوبی نداشت. گویو میدانست که برای جیانگ شو مشکل ایجاد کرده و تقریباً کار جیانگ شو را خراب کرده است، بنابراین بلافاصله عذرخواهی کرد. جیانگ شو اخم کرد. «دفعه بعد احمق نباش.»
گویو با عجله سری تکون داد. اگر جیانگ شو نبود این بار واقعاً اینجا میمرد. او میخواست جبران کند و سریع گفت: «حکم مرگ اشتباهه. اون واقعاً همین الان زندگی من رو میخواست!»
جیانگ شو به فکر فرو رفت و لحظهای بعد گفت: «لازم نیست.»
«چی؟» گویو مات و مبهوت شد.
جیانگ شو چیزهای خودش را داشت. به سرعت راه افتاد و در حال حرکت پرسید: «چی پیدا کردی؟»
گویو قبل از توصیف اعدادی که در کمد دیده بود مکث کرد.
«دایرهای دور عدد نه کشیده شده بود؟» جیانگ شو پس از شنیدن آن، آن را تکرار کرد.
گویو سری تکان داد.
« مطمعنی که فقط ۱۰ عدد وجود داره؟ ۱۱تا نیست؟» جیانگ شو ناگهان سرش را خم کرد، چشمانش فشرده و صدایش خشن.
گویو از نگاه خیره اش کمی گیج شده بود. نمیدونست چرا جیانگ شو انقدر شدید عکس العمل نشان داد و با عجله سرش را تکان داد، «ساعت ۱۰ شده.»
جیانگ شو لحظهای در مورد آن تأمل کرد. بعد مکث کرد و حالتش کمی تغییر کرد. «گوشه نشین؟»
گویو مبهوت شد. او نفهمید چرا جیانگ شو ناگهان نام یک کارت اصلی آرکانا را گفت.
حالت جیانگ شو برای چند ثانیه یخ کرد. چهره او کمی زشت بود و تقریباً دندان هایش را به هم فشار داد و گفت: «حکم مرگ درسته.»
سوالاتی که قابل درک نبود در همین لحظه حل شد. چشمان گویو پر از ناباوری بود. چگونه میتواند این طور باشد؟ جادوگر واقعاً همین الان میخواست او را بکشد.
جیانگ شو افزود، «این فقط درست نیست. همچنین یه مکاتبه یک به یک با کارت های تاروت مربوط به اشخاص وجود داره. تو مرد حلق آویز شدهای و من امپراتور. شیه چیویینگ توی حکم مرگ نیست. همیشه فقط ۱۰ بازیگر بودن. این معنی عدد ۱۰ عه. شیه چیویینگ کلون جادوگر بود. در مورد عدد نه که دورش دایره کشیده شده بود، ترتیب کارت های شناسایی اینه. شماره نه گوشه نشینه. اگه مربوط به یه بازیگر باشه باید سیاهی لشکر مرد باشه.»
گویو فقط بعد از مدت ها واکنش نشان داد. چشمانش گرد شد و جیانگ شو را بیشتر تحسین کرد. جیانگ شو هنوز جیانگ شو بود. دید تیزبین و ذهن روشنی داشت. او میتوانست از روی چنین نماد انتزاعی چنین حدسی بزند.
او با عجله تعجب کرد، «عدد نه به تنهایی دورش دایره کشیده شده بود. چیز خاصی در مورد گوشه نشین وجود داره؟ سیاهی لشکر مرد سرنخی داره؟»
گویو به سختی نام سیاهی لشکر را از حافظه خود بیرون کشید. اسمش یو جیه بود. جیانگشو قبل از اینکه بلافاصله نظرش را عوض کند، لحظهای فکر کرد. «برو پیداش کن.»
اولویت فوری بررسی کلاغ ها نبود، بلکه فهمیدن آنچه که گوشه نشین به آن اشاره میکرد بود. گویو در حالی که هنوز شک داشت جیانگ شو را دنبال کرد. او با احتیاط گفت: «اگه حکم مرگ درسته، چرا جادوگر میخواست من رو بکشه؟»
جیانگ شو اخم کرد و دوباره عصبانی شد. این در واقع یک تناقض بود. این نشان میداد که چیزی عمیق تر پنهان شده است. جیانگ شو پاسخ داد: «بیا صبر کنیم تا گوشه نشین رو ببینیم.»
مکث کرد و برگشت و پرسید: «جاسوسی ات کی قابل استفاده است؟»
گویو خیلی تعجب کرد. «جاسوسی» که جیانگ شو به آن اشاره کرد، استعداد او از نوع دوم بود. تاثیر طبیعیاش این بود که از آیتم کسی جاسوسی کند. این استعداد نمیتوانست قدرت خود را افزایش دهد یا به دیگران کمک کند. خیلی بی فایده بود جیانگ شو قبلاً به آن نگاه تحقیر آمیز داشت، اما اکنون به طور جدی به آن اشاره کرد.
گویو جرات نکرد از آن غفلت کند و با عجله پاسخ داد: «هنوز چند ساعتی به زمان استراحت باقی مونده.»
او امتیازاتش را خرج کرده بود تا از دوره استراحت بین فیلم ها خلاص شود اما دوره استراحت آیتم و استعدادش کوتاه نشده بود. اگر میخواست آن را به روز کند، امتیاز زیادی لازم بود. استعداد گویو کاربرد کمی داشت و فکر نمیکرد ارزش این تعداد امتیازی را داشته باشد که مصرف شود.
جیانگ شو دستور داد، «وقتی قابل استفاده شد به من بگو.»
گویو با صدای آهسته پرسید: «چی شده؟ شیهچی، او…»
با شنیدن نام، لب های جیانگ شو سفت شد. لحظهای بعد با خونسردی صحبت کرد. «قبلاً توی اتاق پیرزن شاید هاله شمشیر شیطان خونین رو حس کردم.»
توانایی جادوگر شبیه شیاطین خونی بود و او را به یاد سلاح شنیی میانداخت. حالا که هاله عجیبی را که قبلا از شیهچی احساس کرده بود به یاد آورد، فکر کرد شاید هاله شمشیر شیطان خونین باشد.
جیانگشو مخفیانه فکر میکرد که این بی معنی است.
گویو مبهوت شد و صدایش را از دست داد. «شن یی؟!»
شمشیری که روزی نزدیک بود او را بکشد کابوس او بود. گویو گیج شده بود و حتی درد غیرانسانی خونی که از زخم شمشیر شیطان خونین سرازیر میشد را به یاد آورد.
«شیه چی هویت شنیی عه؟» گویو کمی لرزید.
جیانگ شو از ظاهر ناامید گویو به شدت خسته به نظر میرسید. «نه، شنیی واقعاً مرده. احتمالاً فقط یه توهم بود اما باید مطمعن بشم.»
گویو بعد از شنیدن این که فقط یک حدس بود کمی آرامتر شد. گوشیش را در آورد تا به یو جیه پیام بدهد.
گویو پرسید: کجایی؟
یو جیه سریع پاسخ داد: توی اتاقم.
گویو : شماره اتاقت چنده؟ میایم پیدات کنیم.
یو جیه بلافاصله شماره اتاق را فرستاد.
گویو : جایی نرو و منتظر باش بیاییم.
یو جیه : باشه.
[جیانگ شو هم واقعا یکی از اون کله گنده هاست. این سرعت واکنش واقعاً عالیه.]
[شیهچی ناامید میشه ههه.]
[گفتم که موقتا از شیه چی عقب افتاده. چطور امپراطور فیلم برنامه ممکنه ضعیف باشه؟]
[ اسم شمشیر شیطان خونین رو شنیدم ؟؟؟]
[چطور ممکنه؟ شنیی واقعا مرده و آیتم هاش باید توسط برنامه پس گرفته شده باشن.]
[بیایید دوباره بهش نگاه کنیم.]
در اتاقی در ضلع شرقی طبقه دوم، یو جیه با حالتی ناآرام گوشی خود را در دست گرفته بود. نمیدانست چرا هم شیهچی و هم جیانگ شو به سراغش میآیند، اما معلوم است که برایش بد نبود. یو جیه فکر کرد شاید این دو طرف او را حفظ کنند و نور شادی در چشمانش پدیدار شد.
ناگهان صدای پایی از بیرون آمد. صدا سخت و واضح بود، مثل رقص شیر یا راهپیمایی نیروها. جیانگ شو اینجا بود؟ یو جیه کمی متحیر بود. واضح است که این زمین سنگی بود. مردم چگونه میتوانند هنگام راه رفتن روی آن این همه سر و صدا ایجاد کنند؟
در زدند. آنها واقعاً برای یافتن او آمده بودند. یو جیه در حالی که ردی از شک داشت به سمت در رفت. هیچ روزنهای روی در نبود. روبرویش ایستاد، در دلش کمی مردد بود. بیرون پنجره، کلاغ سیاه و براق، مستقیم به او خیره شد و نور قرمز عجیبی در چشمانش چشمک زد.
تلفن یو جیه زنگ خورد و با عجله بازش کرد. پیام از گویو بود : در رو باز کن. من تقریباً اونجام.
یو جیه با خوشحالی صندلی را از پشت در کنار کشید و در را باز کرد. در راهروی تاریک، فردی که دم در ایستاده بود، چکمه های آهنی نوک تیز پوشیده بود و با زره سرد پوشیده شده بود.
یو جیه با تعجب به بالا نگاه کرد و لبخند روی صورتش فورا سفت شد.
بالای زره تاریک و سرد یک جمجمه بود! حدقه های جمجمه، سیاه و توخالی بود که گویی مردم را به پرتگاه میکشاند. استخوانهای گوشهی دهان به سمت بالا ترک خوردند انگار که به یو جیه می خندید. فقط اینکه این لبخند ترسناک بود.
این مرگ بود!
یو جیه میخواست کمک بخواهد و فرار کند اما اسکلت از بدنش گذشت.
نشاط در چشمان یو جیه محو شد و صورتش به وضوح خاکستری شد. سرانجام او به زمین افتاد و تبدیل به یک جسد سرد شد.
لحظهای که گویو رسید، جسد بی حرکت یو جیه را دید که روی زمین افتاده است. آنقدر ترسیده بود که با عجله بالا آمد تا نبض و تنفس یو جیه را چک کند. سپس سرش را برای جیانگ شو تکان داد.
یو جیه مرده بود، درست بعد از اینکه سرنخ کلیدی پیدا کردند و آماده بودند که از یو جیه سوال کنند. صورت جیانگ شو پوشیده از مه تیره بود. گویو بدن یو جیه را با حالتی مبهوت بررسی کرد. «اون هیچ جراحتی نداره اما هیچ اثری از زندگی توی بدنش نیست...»
جیانگ شو تمسخر کرد. «جایی که مرگ ازش عبور میکنه هیچ ردی زندگی باقی نمی مونه.»
گویو باز ماند، حالتش شوکه شد. «یعنی این کارت مرگه؟»
در کارت مرگ، مرگ، سوار بر اسبی سفید شده و در حالی که پرچمی به نماد طاعون در دست دارد، در خیابان حرکت می کند. زره سرد و صافی به تن دارد، سرش را بالا گرفته و لبخندی ناشناخته بر لب دارد. به جمعیت نزدیک می شد. از هر کجا که میگذشت، مردم پر جنب و جوش و پر از اشتیاق، یکی پس از دیگری میمردند.
بیرون پنجره، کلاغی بال هایش را تکان داد. جیانگشو احساس میکرد که دارد او را مسخره میکند.
گویو بلند شد و عمیقا متحیر به سمت جیانگ شو رفت. «چرا جادوگر تونست یو جیه رو بکشه؟ اگه حکم مرگ درست باشه چطور تونسته به یو جیه حمله کنه؟ تازه اون حتی من رو هم میخواست بکشه قبل از اینکه...»
جیانگ شو با وضوحی بی سابقه در ذهنش حرفش را قطع کرد. «یه کارت خالی.»
گویو شوکه شد. بعد از مدت ها به سختی توانست بگوید. «یعنی یو جیه یه سرنخ کلیدی داشت؟ جادوگر از طریق کلاغ جاسوسش از جای یو جیه مطلع شد. اون رو یه قدم جلوتر کشت تا زنجیره سرنخ ها رو قطع کنه…»
جیانگ شو عصبانی بود. کمی دیر آمده بود و یو جیه مرده بود. او فقط میتوانست راه دیگری پیدا کند. البته ابتدا باید با کلاغ منفور برخورد میکرد.
مرگ یو جیه بازیگران را شوکه کرد. همگی با عجله به طرف یو جیه شتافتند و حالت هایشان متفاوت بود.
« حکم مرگ دروغه؟» زن زوج زمزمه کرد.
مرد دو ثانیه به آن فکر کرد. «احتمالا.»
هم شیه چیویینگ و هم یو جیه قبل از شیه چیِ لعنتی مردند. اعتماد همه به حکم مرگ از بین رفته بود.
زن نگاهی به شیهچی که تازه از راه رسیده بود کرد و گفت: «ممکنه حکم مرگ درست باشه و شیهچی مسئول وضعیت فعلی باشه؟ بالاخره چرا همیشه وقتی نوبت اون میشه این چیزا اتفاق میافته؟ لیانگ ون طبق نوبتش مرد. شاید شیهچی راهی پیدا کرده باشه که کاری کنه مردم بجاش بمیرن. اون حکم مرگ رو با شیهچیویینگ و یوجیه مبادله کرده. غیر ممکن نیست. اگر این درست باشه، ما توی خطر هستیم…»
لیانگ ژن و چهره آن مرد به طرز ظریفی تغییر کرد و با شیهچی دشمنی کردند. شیهچی رفت تا بدن یو جیه را چک کند و تعجب در چشمانش موج زد. او فکر میکرد که هر بازیگری ممکن است بمیرد، کارت سفید هویت آن شخص را میگیرد و جایگزین آن شخص میشود. او انتظار نداشت که کارت خالی بمیرد. او به عنوان جانشین فوت کرده بود.
شیهچی با حالتی آرام از بدن یو جیه دور شد. او آگاهانه احساس وجود خود را به حداقل رساند، اما هنوز هم میتوانست احساس کند که همه به او نگاه میکنند. اکثر آنها خصومت و نفرت شدید داشتند.
شیهچی بی تفاوت بود. شک کردن بقیه به او طبیعت انسانی بود. از این گذشته، او به مرگ یو جیه و شیهچیویینگ علاقه داشت. او مجبور شد تا زمانی که هنوز زنده بود این سطل آب کثیف را که جادوگر ریخته بود، تحمل می کرد.
شیهچی کمی غافل بود. چرا این شخص مرد؟ اگر بازیگری غیر از یو جیه بود، میتوانست استنباط کند که بازیگر، سرنخ کلیدی را یافته و این را دنبال کند. امّا یو جیه بود که مرد.
شیه چی به خود برگشت و با قاطعیت دستور داد «بریم.»
جو درست نبود اگر او بیشتر میماند، شاید این افراد بیایند و درباره آنچه او انجام داده است سؤال کنند. در حال حاضر، او فقط میتوانست به طور موقت از آنها دوری کند. او همچنین مطمئن نبود که چه زمانی از حد تحمل جیانگ شو عبور میکند و جیانگ شو برای کشتن او اقدام میکند، بنابراین قطعاً بهتر بود با او درگیر نشود.
او باید در اسرع وقت این کار را انجام میداد.
ابرو های شیهچی درهم رفتند. احساس میکرد چیزی که فراموش کرده بود نزدیک است اما با لایهای مبهم جدا شده بود که نمیتوانست آن را بشکند. این احساس مانند خارش پا بود که او را ناراحت میکرد. یه شیائوشیائو و رنزه معلوم بود که وضعیت شیهچی را درک کرده و بی صدا به دنبال او رفتند.
بعد از رفتن شیهچی، جیانگ شو حرفی نزد و هیچکس جرات ترک کردن را نداشت. مدت زیادی گذشت تا اینکه جیانگ شو پرسید: « قبلاً کی به یو جیه نزدیکتر بود؟».
لیانگ ژن به سادگی پاسخ داد، «من.»
او نه چندان دور از اتاق یو جیه اقامت داشت و یو جیه گاهی از او پیروی میکرد. لیانگ ژن بیشتر مایل بود از او مراقبت کند تا زمانی که او را به دردسر نیندازد.
جیانگ شو از او پرسید: «قبلاً با کی ملاقات کرده بود؟»
لیانگ ژن مبهوت شد و به طور غریزی به سمتی که شیهچی رفته بود نگاه کرد و چشمانش پیچیده تر بود. «حوالی یک ساعت پیش یوجیه به من پیغام داد که... شیه چی اون رو دیده.»
همه بازیگران شگفت زده شدند و جیانگ شو نامطمئن به نظر میرسید.
او شیهچی بود. پیشرفت او هنوز جلوتر از خودش بود.
زن آن جفت، بلافاصله عصبانی شد. «اون یه ساعت پیش دنبال یو جیه گشت و یه ساعت بعد یو جیه مرد. اون باید کاری کرده باشه که یو جیه به جاش بمیره!》
مرد گفت: «اون یه گوسفند سیاهه که گروه رو آزار میده! اون می تونست به امپراتور فیلم چیزی بگه. در عوض نگفت و گذاشت بقیه براش بمیرن. شاید نفر بعدی ما باشیم…»
لیانگ ژن نمیدانست باید به جنگ علیه شیهچی بپیوندد یا نه. او شهود غیرقابل توضیحی داشت که این موضوع به شیهچی ربطی ندارد، اما با اتفاقاتی که افتاده بود انگشت اتهام به سمت شیه چی نشانه رفته بود.
گوش هایش پر سر و صدا بود. جیانگ شو آنقدر اذیت شده بود که نمیتوانست جلوی تمسخرش را بگیرد.
اینها ژنهای پست انسانها بودند. آنها هرگز به دیگران خوب نگاه نمیکردند، اما زمانی که نوبت به آنها میرسید، آنها بسیار عالی و ده ها بار بی رحم تر بودند.
مسئولیت اجباری، شعلهور کردن آتش، کسب تاییدیه، تحت فشار قرار دادن عدهای معدود با تعداد زیادی، پیروی از گله و داشتن صدای بلند. جیانگ شو با نگاه کردن به این چهره های نفرت انگیز، در دلش آنها را مسخره کرد. او احساس میکرد که رویای او آرزوی بزرگی است که ارزش وقف زندگی اش را دارد.
انسانها از او برای کمک به حذف ژنهای پایینتر، تبدیلشان به ژن های عالی، کامل، منطقی و کارآمد از او تشکر میکنند.
جیانگ شو ناخودآگاه پای چپش را که زمانی به شدت ناتوان شده بود لمس کرد.
کتابهای تصادفی


