اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 167
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۶۵ بازی تاروت (۱۵)
[لعنتی، قراره دعوا بشه!!]
[نه!! این کار رو نکنید!!]
[لعنتی، این بار اونا رو در رو هستن و در موردش تصمیم می گیرن.]
اقدامات جیانگ شو تقریباً همزمان بود. دو تیر سیاه به سرعت رعد و برق به شیهشینگلان شلیک شد. شیهشینگلان از مدتها قبل آماده شده بود. او شمشیر خود را برای مهار بالا آورد و عقب نشینی کرد. جیانگ شو پوست روح را روی صورتش گذاشت و پوستش بسیار رنگ پریده شد. در همان زمان، قدرت او افزایش یافت.
فضای شبح آلود همه جا را فرا گرفته بود. دمای اطراف به شدت کاهش یافت و حتی آسمان، تاریک تر به نظر میرسید. انرژی ارواح مانند یک حشره بود. به محض پخش شدن، هوا را دنبال کرده و در منافذ شیهشینگلان نفوذ کرد. انرژی غم انگیزی به خون داغش سرازیر شد و اندام های داخلی اش شروع به متراکم شدن و دردناک شدن کردند.
خون به صورت شیهشینگلان غلبه کرد و حرکاتش کمی کند شد. رگهای دستش که شمشیر شیطان خونین را در دست داشت برآمده شده بود. حرفی نزد. همانطور که در برابر حملات سریع مقابل خود مقاومت میکرد، به سرعت با شیهچی ارتباط برقرار کرد.
«برادر دنبال کلاغ بگرد. فقط دنبال یکی بگرد!»
در ذهن او سرعت صحبت شیهچی به طرز شگفت انگیزی سریع بود اما هیچ اثری از وحشت وجود نداشت. او فقط آرام بود. شیهشینگلان فهمید. باید فقط بدون درگیری، کمی او را معطل کند. او به سرعت عقب نشینی کرد، در راهرو دوید و به سرعت اتاق ها را عوض کرد تا در پنجره به دنبال کلاغ بگردد.
پشت سرش جیانگ شو بود. جیانگ شو از آیتم پوست روح استفاده میکرد و به سرعت یک روح بود. تمام راه او را تعقیب کرد. شیهشینگلان چندین بار از حملات او اجتناب کرد اما کمرش زخمی شد.
جیانگ شو کمی تعجب کرد. در این درگیری مختصر، واضحا مهارت شیهشینگلان حتی بهتر از شنیی بود، اما میزان قدرت بدنی اش را نمی شد با شنیی مقایسه کرد. برای او شنیی بیشتر شایسته توجه بود. از این گذشته، هر چقدر هم که مهارت های شیهشینگلان خوب بود، او فقط میتوانست جا خالی بدهد و اصلاً نمیتوانست به جیانگ شو آسیب برساند. او کمان صلیبی تهی را داشت و از جنگ از راه دور نمیترسید. شمشیر شیطان خونین ارباب خود را تغییر داده بود و تنها توانست ۶۰ درصد قدرت اولیه خود را نشان دهد. حالا او خیلی کمتر از کمان صلیبی تهی بود.
فقط در چند ده ثانیه، طبقه سوم تبدیل به یک آشفتگی شد. همه جا آثار دعوا دیده میشد. تیرهای سیاهی روی زمین پراکنده و چند تیر آغشته به خون بودند.
بازیگرانی که از شوک خود رهایی یافتند به سرعت از ترس اینکه بلایی سر خودشان بیاید دور ماندند. رنزه و یه شیائوشیائو یک قدم بعد از آن ها آمدند و این صحنه را با وحشت دیدند. یه شیائوشیائو آیتم قدرتمندی روی بدنش داشت و میخواست برای کمک به جلو برود که توسط گویو متوقف شد.
رنزه قصد داشت او را از خود دور کند که گویو آنها را با تمسخر تهدید کرد: «اگه می خواید توی دفع زباله های داخلی سازمان مشارکت داشته باشید، منو به خاطر بی ادبیم سرزنش نکنید.》
مدتی زمان لازم است تا یک بازیگر اوج سطح اول بتواند با بازیگر ردیف دوم و سوم مقابله کند. فقط اینکه او آیتم درستی نداشت. اگر مستقیماً علیه بازیگران کاری انجام میداد، برنامه او را تنبیه میکرد، بنابراین نمیخواست این کار را انجام دهد مگر در موارد ضروری.
رنزه برای لحظهای عصبانی شد. «تو لعنتی…»
رنزه توسط یه شیائوشیائو مسدود و عقب کشیده شد. گویو با رضایت لبخندی زد و رو به بازیگران دیگری که خود را کر و لال میکردند، کرد. «شماها چطور؟ شنیدید؟»
بازیگران در حالی که حالت چهره خود را کنترل میکردند، بی صدا سر تکان دادند.
تیرهای سیاه بی شماری دوباره شلیک شد. رنزه چون صدای وزیدن باد را شنید، مضطرب و عصبانی شد و چشمانش سرخ شد. رنزه اصولگرا بود. اگر کسی جان او را نجات میداد، هر کاری که میتوانست برای جبران آن انجام میداد.
«ما نمیتونیم کمک کنیم! هوشیار باش!» یه شیائوشیائو با نگرانی به او گفت.
رنزه ناگهان به چیزی فکر کرد. هیجان زده شد و صدایش را پایین آورد، «نه، ما میتونیم کمک کنیم! دنبالم بیا تا کلاغ رو پیدا کنیم!»
رنزه نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرام بماند. چند کلمه آخری را که شیهچی قبل از اینکه با عجله بلند شود به یاد آورد. این بود "ممکنه گوشه نشین بین کلاغ ها باشه." چرا شیهچی جرات کرد این حرف را بزند؟ او نمیدانست و مهم نبود. نکته مهم یافتن کلاغی بود که نماینده گوشه نشین بود. شاید این بتواند به شیهچی کمک کند.
گویو دو نفر را دید که در حال دویدن به طبقه پایین بودند و به آشغال ها نیشخند زد. انسان های معمولی فقط حماقت خود را قبل از پت های برتر نشان می دادند. برای زنده ماندن، اهمیت نمی دادن چه کسی یا چه چیزی را ترک کنند. پس رفتار خوب شیهچی با آنها چه می شد؟ انسان ها وقتی با مصیبت قریبالوقوع روبرو میشدند، بهطور جداگانه فرار میکردند.
در طبقه سوم، شیهشینگلان نفس عمیقی کشید و خون گوشه دهانش را پاک کرد. انگشتان آغشته به خونش تیر سیاهی را که در شانه اش فرو رفته بود بیرون کشیدند. سوراخ روی شانه اش بلافاصله شروع به خونریزی کرد. لباسهای تمیز اولیهاش دیگر دیده نمیشد، خون از موهای تیرهاش میچکید و صورتش قرمز بود.
در مورد شمشیر شیطان خونین، نور خونین سوسو میزد و دیوانه وار میچرخید. انرژی شیطانی قلعه به سرعت در اطراف شمشیر جمع شد، بلعیده شد و توسط شمشیر به منبع انرژی تبدیل شد که ترومای وحشتناک بدن شیهشینگ لان را ترمیم کرد. با این حال، این فقط قطره ای از دریا بود. به نظر میرسید بار دیگر صحنهای مشابه در حال پخش شدن است.
شمشیر شیطان خونین میلرزید، ترسیده و در خلسه بود. شیهشینگلان حتی زمزمهاش را میشنید. شیهشینگلان اخم کرد و خواست بگوید گریه نکن. بعد به این فکر کرد که چقدر بچه بود و با صدایی گرم گفت: نترس
شمشیر شیطان خونین قبل از تکیه دادن به پایش مات و مبهوت شد.
شیهشینگلان نزدیک شدن جیانگ شو را حس کرد و دندان هایش را به هم فشرد. او شمشیر شیطان خونین را بالا کشید و از کمک آن برای بازیابی قدرت استفاده کرد و به او اجازه داد از پنجره طبقه سوم پایین بپرد و با حالتی هیجان انگیز جلوی حصار سیاه تیز فرود آمد.
همه چیز در ده ها ثانیه اتفاق افتاد.
شیه چی انگار احساسی داشت و ناگهان دستور داد: «شمشیر شیطان خونین، برو کلاغ رو پیدا کن.»
شمشیر شیطان خونین باهوش بود و میتوانست پرواز کند. جستجو برای او بسیار راحت تر از انسان ها بود. شمشیر شیطان خونین قبل از تکان خوردن ناامیدانه مکث کرد. اگر از پیش شیهشینگلان میرفت، زخم های شیهشینگلان خوب نمیشد. وقتی جیانگ شو گرفتار شد، حتی اسلحه ای هم هم نداشت.
شیهچی کمی مضطرب بود در حالی که شیهشینگلان حرکت کرد و به آرامی تیغه را نوازش کرد. «مطیع باش.»
شمشیر شیطان خونین قبل از پرواز دو بار زمزمه کرد.
پس از چند ثانیه تردید، جیانگ شو به او رسیده بود. صبرش تمام شده بود و معلوم بود که نمیخواست بیشتر از این کارش را به تاخیر بیاندازد. با حرکات مرگبار حمله کرد. شیهشینگلان از ضربه مهلک اجتناب کرد و با استفاده از آیتم پس زدن، سعی کرد در جهتی که شمشیر شیطان خونین آن را به پرواز در آورده بود عقب نشینی کند.
جیانگ شو بسیار قدرتمند بود اما وقتی به او برگشت، فقط کت او را منفجر کرد. زیر کت ویران شده، زره تیره و نرمی ظاهر شد. این مشخصا یک آیتم قرمز بود.
خنده جیانگ شو مبهم بود. «من همه ی آیتم های شنیی رو بهتر از تو میشناسم، مثل… آیتم پس زدن.»
او در واقع نام آیتمی را صدا زد که شیهشینگلان استفاده میکرد.
«دیگه چی آوردی؟ ها؟»
شیهچی نسبت به این موضوع بی تفاوت بود. او مدتها میدانست که هیچ چیز به خوبی چیزی که ناگهانی بدست می آوری نیست. او آیتم های شنیی را به ارث برده بود و ناگزیر، بحران او را نیز به ارث برده بود. این کار به مراتب کمتر از دستیابی به این موقعیت به تنهایی مقرون به صرفه بود. او هرگز با درخواست شنیی موافقت نمیکرد، اگر جز این راه چاره دیگهای نداشت.
آیتم های شنیی همیشه متعلق به شنیی است. او فقط یک کاربر بود و هیچ ایدهای در مورد آنها نداشت. در حال حاضر اثر شنیی به شدت تنزل یافته بود و او این انتظار را داشت. این حتی بدترین وضعیتی نبود که او به آن فکر میکرد.
«برادر فقط کمی طولانی ترش کن» شیهچی آرام صحبت کرد.
او نمیتوانست اشتباه کند. گوشه نشین در میان کلاغ ها بود اما هنوز او را پیدا نکرده بودند. باید صبر میکردند تا شمشیر شیطان خونین بیاید. او هنوز کاغذ سفید را داشت و برای مدتی نگه داشتن آن مشکلی نبود.
شیهشینگلان زمزمه ای از موافقت کرد و مدتی همه چیز ساکت بود. جیانگ شو دستان خالی شیه شینگلان را دید و اخم کرد. شمشیر شیطان خونین رفته بود.
[لعنتی، تموم شد! واقعا داره میمیره شمشیر رفته و من حتی مطمئن نیستم که گوشه نشینی وجود داره.]
[جیانگ شو همه آیتم های شنیی رو میشناسه. این خیلی ترسناک و موذیانه است. شنیی به بی عدالتی باخت.]
[گفتم شیهچی ناامید میشه. اون اونقدر مغرور بود که فکر میکرد میتونه انتقام شنیی رو بگیره!]
[ جیانگ شو هنوز از مهارتش استفاده نکرده! تیر تعقیب روح هنوز هم در دسترسه!]
[تیر تعقیب روح فقط بعد از استفاده از گوشت تازه قابل شلیکه. یادم میاد که این آیتم اساساً انسانها و ارواح رو توی یه ضربه می کشه، بنابراین شرایط خیلی سخته … خیلی وحشتناکه چند وقته این جوری بوده؟ هنوز وقتش نرسیده و حتی برای کشتن شیهچی هم بهش نیاز نداره. من واقعا از بالا به اون نگاه میکردم. با یه تحلیل منطقی، این دو نفر توی یه سطح نیستن.]
از طرف دیگر رنزه و یه شیائوشیائو با عجله به طبقه دوم شتافتند و اتاق های طبقه دوم را جستجو کردند. قبلا جیانگ شو به کلاغ ها شلیک کرده بود و بیشتر کلاغ ها برای پنهان شدن به داخل قلعه قدیمی پرواز کردند. این بدون شک جستجوی آنها را دشوارتر میکرد.
یه شیائوشیائو روی فرش زانو زد و زیر تخت تاریک را نگاه کرد. او تقریباً گریه میکرد زیرا از صدای مرغ و صدای پرنده استفاده میکرد و سعی میکرد کلاغ را که ممکن است پنهان شده باشد از بین ببرد. او نمیخواست شیهچی بمیرد. مرگ شیهچی که بر زندگی خود مسلط بود، ضربهای کابوس وار برای او خواهد بود. این باعث میشد که او احساس کند که هیچ کس نمیتواند از غل و زنجیر آنها فرار کند و کسانی که نافرمان بودند فقط به بن بست میرسید. او این را باور نمیکرد و به همین دلیل بود که حاضر شد به اینجا بیاید.
در همان لحظه چیزی در پنجره پرواز کرد. یه شیائوشیائو ناگهان سرش را بلند کرد و با خوشحالی به سمت آن هجوم برد که کلاغ سیاهی را روی طاقچه دید. «خودتی؟ تو گوشه نشینی؟»
کرو سرش را تکان داد. نزدیک بود چشمان یه شیائوشیائو ناامید شود که کلاغ به آرامی پشت دست یه شیائوشیائو را نوک زد. یه شیائوشیائو متوجه شد با دهانش مینویسد. او سعی کرد لرزش خود را کنترل کند و بی سر و صدا منتظر ماند، اما متوجه شد که جمله «چی نجات، پنهان، دونستن» نوشته است.
لحظهای که املا شد، قلب یه شیائوشیائو به شدت میتپید. این کلاغی بود که توسط شیهچی نجات داده شده بود.او میدانست گوشه نشین کجاست!
کلاغ با سرعت زیاد از اتاق خارج شد. یه شیائوشیائو بلافاصله فهمید و به دنبال کلاغ دوید. رنزه تازه از اتاق اومده بود بیرون و کلاغ را هم دید. بلافاصله دنبال یه شیائوشیائو رفت.
گویو تازه پایین آمده بود و با دیدن این صحنه عجیب حالتش کمی تغییر کرد.
کلاغ، رنزه و یه شیائوشیائو را تا اتاقی در طبقه اول کشاند. سپس به گوشهای از اتاق پرید. یک کلاغ زشت گوشهای میلرزید.
یه شیائوشیائو با صدایی لرزان فریاد زد «تو گوشه نشین هستی!》
لحظهای که او این کلمات را گفت، نشاط در چشمان خاکستری توخالی کلاغ ظاهر شد. سپس صحنه عجیبی رخ داد. کلاغ فروتن کم کم چاق شد و جثه اش بزرگ شد. پاهایش آنقدر قوی شد که از او حمایت کند تا بایستد و به افرادی که باید، کمک کند.
یه شیائوشیائو بیشتر متقاعد شد که گوشه نشین تحت تأثیر جادوگری قرار گرفته یا به دلیل قوانین بازی به کلاغ تبدیل شده است. تنها با اعتراف به هویتش بود که میتوانست از قید و بند رها شود.
رنزه خیلی خوشحال شد. «بیا بریم دنبال شیهچی!»
یه شیائوشیائو به تندی سر تکان داد. سرش را برگرداند و گویو را دید که به در میرسد. سپس لبخند آرام ناگهان روی صورتش یخ زد.
ناگهان شمشیر شیطان خونین از پنجره به داخل پرواز کرد.
این محیط شیطانی و حریف بیش از حد قدرتمند، در واقع باعث تح+ریک میدان شیطانی شیهشینگ لان شد.
میدان شیطانی، بخشی از استعداد او بود، پیروزی های ضعیف در برابر قوی ها. اگر او با یک حریف قوی روبرو میشد، احتمال راه اندازی قلمرو شیاطین به شدت افزایش مییافت. هرچه حریف قوی تر باشد، احتمال تح+ریک آن بیشتر میشود. همچنین با افزایش تعداد استفادهها، آن را بیشتر فعال میکند. این دومین باری بود که شیهشینگلان، قلمرو شیاطین را راه اندازی میکرد و اکنون با آن آشنا بود.
بازیگران دیگر در طبقه بالا با حالتی حیرت زده تماشا کردند که جیانگ شو در یک دایره خونین گیر افتاده بود و شیهشینگلان برای مدت کوتاهی با او مبارزه کرد.
ژنگ لوان در دلش آه کشید. یکی امپراتور فیلم بود و دیگری فقط ردیف دوم. بر اساس عنوان، تفاوتشان مانند تفاوت بین ابر و گِل بود اما…
شیهچی توانست با استفاده از وسایل خاصی با جیانگ شو به تساوی برسد. او تقریباً تاوان انگیزه خود را قبلاً پرداخت کرده بود.
لیانگ ژن معقول ماند و حدس زد، «این باید یه استعداد یا یه آیتم باشه. این اثر قطعا به سرعت از بین میره و بستگی به این داره که آیا چیز دیگه ای توی آستینش داره یا نه.»
آهی آهسته کشید، برای مرد جوان با ابزار بی پایان متاسف بود. اگر شیهچی در ابتدا از شخص مناسب پیروی میکرد، شاید شش ماه یا یک سال بعد، او در اوج بوده و شاید تبدیل شدن به امپراتور فیلم جدید برایش ممکن بود.
با این حال، او انتخاب کرد که مرگ خود را با شنیی رقم بزند. بدشانسی بود و شنیی شکست خورد. امپراطور فیلم جدید با شنیی هم دشمنی داشت.
لیانگ ژن قبل از رسیدن به این سمت، نیم سال در این برنامه ماندگار بود. او میدانست که مسیر او با توانایی هایش تقریباً به پایان رسیده است. شیهچی هنوز راه درازی در پیش داشت و آینده اش نامحدود بود. با این حال، او به امپراتور فیلم توهین کرد و ممکن است حتی فرصت صعود را نداشته باشد.
[اوه خدای من…]
[لعنتی.]
[ممکنه یه تیر توی تاریکی باشه اما هنوز هم برای ثبت توی تاریخ فیلم کافیه. مبارزه با امپراتور فیلم به مدت سه دقیقه و نباختن... مرگ اون شایسته است.]
[جیانگ شو شرم نداره.]
لحظهای که قلمرو شیطان تمام شد، یک حس بزرگ از درگیری به شیهشینگلان رسید و داخل بدنش به هم ریخته بود. بدن او برای تحمل چنین انرژی قدرتمندی خیلی ضعیف بود.
خون از گوشه دهانش سرازیر شد. شیهشینگلان در پایان قدرتش بود اما همچنان خود را به دیوار نگه میداشت. معلوم نبود برای چه بود اما خندید. سپس خون در دهانش را تف کرد و با بی احتیاطی آن را پاک کرد.
در مقابل او، جیانگ شو نیز ناپایدار بود. لباس های نامرتب و حالتی عبوس داشت.
شیه چی به آرامی دستور داد: «برادر برو داخل قلعه و برو بالا. اگه راهی برای زنده موندن وجود داشته باشه، احتمالاً مربوط به اون سه اتاق قفل شده است.»
شیهشینگلان فهمید و به زور به آن سمت حرکت کرد.
جیانگ شو میخواست او را تعقیب کند که شمشیر قرمز خیره کنندهای از آسمان به پایین پرید. سرعت شمشیر قرمز خون به اندازه یک شهاب سنگ بود. روی آن کلاغی ایستاده بود که بال هایش را تکان میداد و به شدت مضطرب به نظر میرسید.
جیانگشو میدانست که اوضاع از کنترل خارج میشود. او تازه فهمیده بود - شیهچی به دلایلی این بازی را راه انداخته بود.
با این حال، او در میدان شیطان گیر کرده بود و قادر به فرار نبود. او حتی نتوانست از استعدادش استفاده کند. دیگر نتوانست جلوی خود را بگیرد. او مجبور شد به هر قیمتی شیهچی را بکشد. او نمیتوانست صبر کند تا تیر تعقیب کننده روح آماده شود. او فقط میتوانست از استعداد خود استفاده کند.
کتابهای تصادفی

