فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اپ بازیگر فیلم‌های ماورأطبیعی

قسمت: 169

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۶۷ بازی تاروت (۱۷)

اتاق هیچ پنجره‌ای نداشت و آنقدر تاریک بود که نمی‌توانست انگشتانش را در مقابلش ببیند. شیه‌شینگ‌لان به سختی می‌توانست اتاق را با نور قرمز ضعیفی که شمشیر شیطان خونین ساطع می‌کرد، ببیند.

اثاثیه اتاق هیچ تفاوتی با اتاق های دیگری که بازیگران در آن زندگی می‌کردند نداشت، به جز اینکه مبلمان قدیمی تر بود، پیش آمدگی ها با تار عنکبوت ضخیم پوشیده شده بود و زمین لایه‌ای ضخیم از گرد و غبار داشت. او بر روی آن پا گذاشت و رد پای واضحی به راحتی باقی ماند.

گوشه‌ای از اتاق یک چمدان باز بود اما همه چیز داخل آن کپک زده بود. لباس هایی که آویزان شده بودند تا خشک شوند مانند بیکن خشک شده روی چوب لباسی بود و غذای گندیده نیمه خورده روی میز کنار تخت بود. یک نفر برای مدت کوتاهی اینجا زندگی کرده بود.

علاوه بر این، یک لامپ خاکستری روی کمد اتاق وجود داشت. لامپ کمی شبیه تلفن بود. سرتاسر آن بلند، نازک و آبی تیره بود و داخل آن فتیله‌ای نداشت.

صدای جیانگ ‌شو و گویو به وضوح شنیده می‌شد، انگار بیرون از در بودند. چهره شیه‌شینگ‌لان پر تنش بود. 《 مطمعنی اینجا امنه؟»

«نمیشه مطمعن شد که اونا وارد اتاق نمیشن.»

شیه‌شینگ‌لان ناگهان صدایی به زبان انسانی را شنید. کلاغ در جیبش کمی جمع شد. در همان زمان، تنها چراغ اتاق با یک نور گرم بژ روشن شد. نور کم کم روشن شد. گوشه ای از دید شیه‌شینگ‌لان روشن بود در حالی که اطرافش تاریک‌تر می‌شد.

ناگهان سایه‌ای زیر پایش بود. شیه‌شینگ‌لان به بالا نگاه کرد و کلاغ در زیر نور به پیرمردی با ردای خاکستری تبدیل شد. پیرمرد کمی عجیب بود. دندان هایش سفید و کامل بود اما صورتش مثل دستمال توالت چروک شده بود. بدنش خشک و پژمرده شده بود انگار قرار بود بمیرد. از نظر دندان، پیرمرد باید خیلی جوان باشد، اما از نظر ظاهری، یک پیرمرد قلابی بود.

«من گوشه نشینم.» پیرمرد در حالت اضطرار بود. از تاخیر هراس داشت و بلافاصله توضیح داد. «اینجا برای شش ساعت کاملاً امنه. این یکی از قوانین بازی برای بازیکناست. این یه پاداش برای شماست که کارت گوشه نشین رو پیدا کردید. اینجا می‌تونید استراحت کنید و قدرتتون رو بازیابی کنید.»

شیه‌چی نزدیک بود با آسودگی آه بکشد تا دوباره اخم کند.

«من لازم نیست نگران باشم. این یعنی که ادمای بیرون نمیتونن وارد بشن؟»

گوشه نشین تعجب کرد، انتظار این سوال را نداشت و به چشمان مشتاق پرسشگر شیه‌چی سر تکان داد. قیافه شیه‌چی عوض شد. «آیتم ها چطور؟»

گوشه نشین مات و مبهوت شد. «من... نمی دونم.»

شیه‌چی با جواب نامطمئن گوشه نشین به نوعی چیزی در دلش احساس کرد. از زمانی که استعداد خود را آشکار کرد، اهمیت حس ششم خود را بسیار افزایش داد.

شیه‌چی محاسبه کرد. جیانگ شو از پوست صورتش، زره روی بدنش و کمان پولادی استفاده کرده بود. او واقعاً از تمام آیتم های خود استفاده کرده بود. بالاخره از راه دیگری وارد بدن شیه‌چی شد که باید یک استعداد باشد. به نظر می‌رسید که جیانگ شو تمام کارت هایش را تمام کرده بود اما کمان صلیبی جیانگ شو حداقل یک آیتم قرمز بود. آیا اثر آن واقعاً فقط تیرهای افزایش دهنده قدرت بی پایان بود؟

شیه‌چی به یاد آورد که قبل از مرگ شن‌یی، یک سوراخ خون آلود بزرگ در شکمش وجود داشت. زخم کوچک، عمیق و از جلو به عقب نفوذ می‌کرد. واضح بود که زخم یک تیر بود. با این حال، او همین الان با جیانگ شو جنگیده بود و کمان صلیبی جیانگ شو فقط تیرهای بی پایان شلیک می‌کرد. این تیرها ممکن است قدرتمند باشند اما برای کشتن او کافی نبودند. آنها فقط با او مداخله کردند و باعث آسیب دیدگی او شدند. حتی نتوانست او را بکشد، چه برسد به اینکه شن‌یی را به شدت مجروح کند.

جیانگ شو هم یک ترفند در آستین خود داشت.

صورت شیه‌چی درهم رفت و دستانش را فشرد. سپس دهانش را باز کرد. «آیا می‌تونم ازت سوال بپرسم و تو جواب بدی؟ این سریعتره.»

گوشه نشین از وخامت اوضاع آگاه بود و به راحتی سر تکان داد.

شیه‌چی پرسید: «تو یه بازیکن از آخرین بازی تاروت هستی؟»

چشمان گوشه نشین از شوک برق زد. واضح است که او انتظار نداشت شیه ‌چی در این مرحله اطلاعات زیادی بداند. پنهانی خوشحال شد و سر تکان داد. «بله.»

«در مورد جادوگر چطور؟ ماجرای این بازی چیه؟»

«فقط صبر کن!»

گوشه نشین ردای خود را زیر و رو کرد و با احتیاط تکه‌ای از پوست کثیف را بیرون آورد و به دست شیه‌چی داد. شیه‌چی نگاهی به آن انداخت. بالای پوسته نوشته شده بود: روش تناسخ تاروت.

کلمات کوچک و فشرده روی آن نوشته شده بود. تا دو سه دقیقه بعد، شیه‌چی پوسته را خواند و گوشه نشین آنچه را که می‌دانست توضیح داد. تفاوتش با حدس شیه‌چی خیلی زیاد نبود.

حدود سیصد یا چهارصد سال پیش، یک جادوگر تاروت وحشتناک وجود داشت که توسط جادوگران دیگر در اینجا مهر و موم شده بود. او از دنیا منزوی بود و هرگز نتوانست بیرون بیاید. او می‌خواست انتقام بگیرد، اما فقط می‌توانست بی فایده پیرتر شدنش را تماشا کند. او تمایلی به ناپدید شدن نداشت و خود را وقف مطالعه جادوگری کرد. بهشت انتظارات مردم را برآورده کرد. او سرانجام در جادوی باستانی و گمشده تاروت، روش تناسخ تاروت شرکت کرد.

روش تناسخ تاروت بازی‌ای بود که آنها اکنون به آن می‌پیوستند. همانطور که از نام آن پیداست، می‌تواند به افراد در تناسخ، افزایش عمر و به دست آوردن زندگی ابدی از طریق تاروت کمک کند. روش تناسخ تاروت به افرادی با هشت ویژگی شخصیتی نیاز داشت. جمعاً نه نفر بودند. آنها احمق، جادوگر، کاهن اعظم، امپراطور، ملکه، مفسر روحانی، عاشق و معشوق و مرد به دار آویخته کارت های تاروت بودند.

زمان موثر روش تناسخ تاروت هفت شب یا ۴۲ ساعت بود. در این دوره، جادوگر تاروت مجبور بود آنها را یکی یکی با کمک کارت های دیگر بکشد و به ترتیب آنها را قربانی آسمان و زمین کند. به این ترتیب، او قدرت تناسخ را به دست می‌آورد.

با این حال، هیچ چیز رایگانی در دنیا وجود نداشت. محدودیت های زیادی در روش تناسخ تاروت وجود داشت.

اول، جادوگر تاروت باید در حال مرگ باشد. سپس در روند بازی، قدرت جادوگر توسط بازی محدود می‌شد و نزول پیدا میکرد. این موارد، کار را برای او، برای کشتن قربانیان دشوار کرد. او باید به کارت های تاروت تکیه می‌کرد تا واقعاً به این بازی ناامید کننده بپیوندد و برنده شود.

ثانیاً، جادوگر تاروت باید برخی از قوانینی را که طبق قانون تناسخ تاروت باید بدانند، به قربانیان می‌گفت. به این ترتیب آنها می‌توانند واقعاً به بازی بپیوندند و فرصتی برای تبدیل شکست به پیروزی داشته باشند.

اگر کسی بخواهد بر خلاف آسمان برود و برای همیشه زندگی کند، قطعا کاری دشوار بود. ریسکی که شخص می‌پذیرفت این بود که چقدر می‌تواند به دست آورد. تنها هنگام مبارزه بود که امید و فرصتی برای تناسخ وجود داشت.

این معنای واقعی روش تاروت در تناسخ بود. جادوگر باید علیرغم ضعفش بایستد، درحالی که در خطر کشته شدن توسط قربانیان بود.

روش تناسخ تاروت در اصل یک بازی بود. جادوگر شانس زیادی برای تناسخ داشت، اما قربانیان بدون گزینه نبودند. بازی تاروت فقط راهی برای تناسخ جادوگر نبود. این همچنین راهی برای قربانیان برای نجات خود بود.

روش تناسخ تاروت، قربانیان بی پایانی داشت. قربانیان می‌توانستند با استفاده از نبوغ خود از بازی فرار کنند، می‌توانستند اجازه دهند تناسخ جادوگر شکست بخورد یا حتی می‌توانستند قدرت تناسخ جادوگر را به دست آورند تا به جادوگر یا جادوگر تاروت بعدی تبدیل شوند.

این به وضوح در روش تناسخ تاروت ثبت شد و احتمالات واقعی بود. فقط اینکه این یک بازی شیطانی بود بنابراین بطور طبیعی به نفع جادوگر بود. زنده ماندن برای قربانیان دشوار بود.

از طرف جادوگر، ترتیب کشتن قربانی ها نباید آشفته باشد. اگر هر قربانی می‌توانست به ترتیب کامل کشته شود، جادوگر پس از تناسخ، قدرتمندتر می‌شد. اگر دستور اشتباه بود یا تمام قربانیان در طول بازی کشته نمی‌شدند، احتمال شکست تناسخ جادوگر بیشتر بود. پس از تناسخ، قدرت او بسیار ضعیف می‌شود.

قبلاً شیه ‌چی، خدمتکار زیبا را دیده بود که قاب‌های طلایی عکس را پاک می‌کرد. زنان مختلف در قاب عکس ها در واقع خود جادوگر تاروت بودند. آنها اولین هفت یا هشت تناسخ موفق او بودند.

زیبایی یا زشتی او بازتاب تناسخ و عملکرد او در بازی بود. هر چه زیباتر بود، بیشتر نشان می‌داد که قربانی های آسمان ها و زمین را به ترتیب تقدیم کرده است.

در آخرین بازی، ظاهر جادوگر فوق العاده بود. گوشه نشین گفت که این تنها باری بود که با موفقیت تمام، قربانی ها را به ترتیب مرگ در زمان تعیین شده کشته بود.

بنابراین، جادوگری که اکنون با آن روبرو شده بودند، قدرتمندترین جادوگر از زمانی بود که او تناسخ را آغاز کرده بود. او حتی می‌توانست قربانی‌ها را بدون تکیه بر قدرت کارت‌های تاروت بکشد.

بیشتر اوقات، خوب و بد به یکدیگر وابسته بودند و با یکدیگر تغییر می‌کردند، اما واضح است که در تناسخ جادوگر تاروت اینطور نبود. او در بازی آخر قوی بود و در بازی بعدی قوی تر شد. بنابراین راه تناسخ جادوگر نیز راهی برای رشد و زیباتر شدن قدرت او بود. او روز به روز زیباتر و قوی تر و قوی تر شد تا اینکه به خود فعلی اش رسید.

گوشه نشین توضیح داد که قربانیان واقعی نه نفر هستند، یعنی هشت کارت. کارت خالی جزو قربانیان نبود. جادوگر می‌توانست از کارت خالی برای گیج کردن قربانی‌ها استفاده کند تا به این راحتی قوانین بازی واقعی را پیدا نکنند.

در آخرین بازی تاروت، ۹ قربانی و یک کارت خالی وجود داشت در حالی که تعداد بازیکنان ۱۱ نفر بود. تعداد بازیکنان محدود نبود بنابراین می‌تواند ۹ قربانی و هر تعداد کارت خالی باشد. اینها همه ابزارهایی برای پوشش قوانین بودند، اما هسته اصلی همیشه نه قربانی بود.

در مورد گوشه نشین، او آخرین بازیکنی بود که در آخرین بازی تاروت مرد. او مرد حلق آویز شده بود. در هر بازی، به غیر از بازیکنانی که به راحتی فرار می‌کردند، آخرین بازیکنان مرده گوشه نشین و راهنمای بازی بعدی می‌شدند.

مکانی که گوشه نشین قبل از مرگ به آن رسیده است، نقطه شروع بازیکنی که در بازی بعدی او را پیدا میکند تعیین می‌کند. میزان پیشرفت گوشه نشین قبل از مرگش نقطه شروع برای بازیکن بعدی بود.

این نیز یک فرآیند ارثی بود. با گذشت نسل‌ها از بازی‌ها، اگر بازیکنان، گوشه‌نشین را پیدا می‌کردند، پیشرفت آنها همچنان افزایش می‌یابد و تهدید برای جادوگر نیز افزایش می‌یابد. بنابراین، جادوگر در واقع روی یک طناب باریک راه می رود. قدرت بیشتر به معنای خطر بزرگتر بود. به دست آوردن چیزی، همیشه بهایی داشت.

علاوه بر این، انسان ها به اندازه کافی باهوش بودند که بتوانند همکاری کنند. قطعا آنها به تنهایی نمی جنگیدند.

گوشه نشین گفت که پوستی که داستان درونی روش تناسخ تاروت را ثبت کرده است با تلاش فراوان از جادوگر گرفته شده و توسط آخرین گوشه نشین به طور رسمی به او تحویل داده شده. او امیدوار بود که بتواند به راحتی فرار کند اما در این بازی مرد.

او پیر به نظر می‌رسید اما سن واقعی او ۲۹ سال بود. او شکست خورد و در دوران تناسخ جادوگر، سرزندگی او ربوده شد. در یک چشم به هم زدن از جوانی به پیرمردی تبدیل شد که به زودی خواهد مرد.

پس از گفتن همه اینها، گوشه نشین نگاهی به پوستی که در دست شیه ‌چی بود انداخت و با جدیت دستور داد: «این پوست رو به تو دادم و تو باید اون رو حفظ کنی.»

شیه‌چی به او نگاه کرد و لب هایش را به هم فشرد. بعد از جیبش فندکی در آورد و گوشه‌ای از کاغذ روغنی را سوزاند.

«چیکار میکنی؟!» گوشه نشین شوکه و خشمگین شد. عجله کرد تا جلوی شیه‌چی را بگیرد، اما شیه‌چی پوست را پشت سرش پنهان کرد و عقب رفت تا اینکه به طور تمیز سوخته و به تلی از خاکستر تبدیل شد. سپس دست های خالی و پر از خاکسترش را به سمت گوشه نشین مقابلش دراز کرد.

«چطور تونستی این کار رو بکنی؟!» چشمان گوشه نشین قرمز شده بود. او به خاکستر خیره شد و ناامیدانه پرسید: «این امید بازیکنای آینده است! آخرین گوشه نشینی تمام تلاشش رو کرد تا این رو بدست آورد! اصلا می دونی چقد مهم بود؟»

شیه‌چی با خونسردی پاسخ داد: «فقط می‌دونم اگه که جیانگ شو فرصتی برای پیدا کردن روش تناسخ تاروت داشته باشه، نمی‌تونم اون رو نگه دارم.»

«چطور میتونی اینقدر خودخواه باشی؟ می‌خوای نسل های آینده رو به خاطر خودت تباه کنی؟» گوشه نشین هجوم برد و یقه شیه‌چی را گرفت. اما او پیر بود و قدرت کمی داشت.

زخم شیه‌چی لمس شد و ناله کرد. مچ آن شخص را گرفت و با تعجب پرسید: «این برای چیه؟»

« فکر می‌کنی وقتی من یه گوشه نشین شدم، اون رو به نسل بعدی منتقل می کنم تا اونا باورش کنن و بهشون کمک می کنم تا پیشروی کنن؟ از اونجایی که ماموریتت کامل شده، به زودی محو میشی.»

«تو این رو می‌دونی، اما با اینحال بازم اینکار رو انجام دادی!» گوشه نشین پر از خشم دندان هایش را به هم فشار داد.

«بله، می‌دونم.» شیه‌چی به سردی تمسخر کرد. «با این حال من می‌دونم که نمی میرم. من گوشه نشین نمی‌شم.»

گوشه نشین خفه شده بود و مدتی نمی‌توانست حرف بزند. او بهترین بازیکن بازی گذشته بود وگرنه آخرین نفری نبود که می‌مرد. با این حال، او نمی‌توانست این کلمات را هنگام مواجهه با گوشه نشینی که او را راهنمایی می‌کرد، بگوید.

علاوه بر این، مرد مقابل او با یک جادوگر تاروت قوی تر از جادوگری که با او روبرو شده بود روبرو بود. این شخص، تعقیب شد، تقریباً کشته شد و با شرمساری با جراحات سنگین و آینده‌ای تیره فرار کرد، با این حال او عهد کرد که نخواهد مرد.

حال و هوای گوشه نشین پیچیده بود.

«اگه بتونم به جادوگر تاروت پایان بدم، نگه داشتن این پوست چه فایده‌ای داره اگه به من صدمه بزنه؟»

گوشه نشین ساکت بود. آیا او می‌تواند این شخص را باور کند؟ با این حال، او چه انتخاب دیگری داشت؟ کاغذ پوستی از بین رفته بود و فقط یک راه مانده بود. علاوه بر این، او همیشه احساس می‌کرد که معجزه باید متعلق به جوان روبرویش باشد که آرام، شجاع، متفکر و قادر به انجام کارهاست. او بارها زمین خورده بود اما واقعاً هرگز شکست نخورد. به جز خودش، هیچ کس دیگری به نظر نمی‌رسید که بتواند او را شکست دهد.

اگر این شخص درباره گوشه نشین دانسته و روز سوم او را یافته بود، دیگر چه چیزی غیرممکن بود؟ چرا گوشه نشین نباید او را باور کند؟

گوشه نشین نیم ثانیه سکوت کرد تا اینکه بالاخره آهی آهسته کشید. «تو برنده میشی امیدوارم بتونی انجامش بدی وگرنه گناهکار ابدی میشی.»

کتاب‌های تصادفی