اپ بازیگر فیلمهای ماورأطبیعی
قسمت: 180
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۷۸ خدا
یان جینگ وقتی دید که شیهچی بیدار است، بلافاصله دوید. کنار مبل خم شد و مثل یک مادر پیر از او سوال پرسید.
«من خوبم» شیهچی آرامش کرد.
لی هائو با دیدن شیهچی روی مبل، دنبالش رفت و سر جایش یخ زد. شیهچی هنوز آن قیافه ی لطیف و آشنا را داشت اما حس دیگری از خودش نشان می داد. این یک تغییر ظریف و غیرقابل توصیف بود که باعث شد قلب بقیه به شدت از شوک به تپش بیفتد.
یان جینگ از نگرانی اش نمیتوانست آن را حس کند اما حالت لی هائو کمی ترسیده بود. شخصی که روی مبل نشسته بود در حالتی آرام و با نور ضعیفی که در چشمان تیرهاش میتابید، بیپروا به او خیره شده بود.
«کی... تو کی هستی؟» لی هائو به سختی پرسید.
شیهچی کمی تعجب کرد. او لی هائو را که دوست خوب شنیی بود و بعداً شنیی را با جیانگ شو محاصره کرد، شناخت. لی هائو کمک زیادی به مرگ شنیی کرد. لی هائو زنده بود چون قبل از اینکه شیهچی آرزوی شنیی را برآورده کند سازمان پِت را ترک کرد. بالاخره آرزوی شنیی فقط نابودی سازمان پِت بود. حالا که لی هائو از سازمان پِت جدا شده بود، طبیعتاً از بین نمیرفت.
شیهچی حوصله رسیدگی به او را نداشت. این به شنیی واگذار میشد تا در آینده به او رسیدگی شود.
با دیدن شیه ی ساکت، لی هائو همیشه آرام در واقع کمی اعصاب خود را از دست داد و صدایش را بلند کرد و پرسید: «تو کی هستی؟!»
لحظهای که رنزه وارد شد، لی هائو را دید که سر شیهچی فریاد میزد و عصبانی شد. میخواست این شخص را بیرون بزند که شیهچی به رنزه نگاه کرد و به او اشاره کرد که کاری انجام ندهد. سپس سرش را خم کرد و با لحن ساده به لی هائو لبخند زد. «من شیهچی هستم.»
لی هائو سرش را تکان داد. در چشمانش تاریکی غلیظی بود که انگار در کابوس گرفتار شده بود. «نه... تو... تو از نسل نیمه خدا هستی. ژن های نیمه خدا با موفقیت به جد خودشون برگشتن و باعث ایجاد دودمان نیمه خدا با توانایی شدن، درسته؟ درست…»
لی هائو بالاخره به وضوح به یاد آورد... این هاله نیمه خدا بود. قبلا جیانگ شو توهم نیمه خدا را احضار کرده بود و این تاثیر را بر لی هائو گذاشت. حالا همان هاله را از بدن شیهچی حس میکرد. این باعث شد که او نتواند آرام شود.
رنزه و یان جینگ در نهایت به تفاوت های ظریف شیهچی پی بردند.
شیهچی با خوشحالی لبخند زد. «بله، درست میگی.»
شیهچی خوب میدانست که سی نیان نیست. او شیهچی بود. او فقط نگران این بود که چگونه تغییر خود را به دنیای بیرون توضیح دهد که لی هائو جواب را به او داد. باید از لی هائو تشکر میکرد.
یان جینگ و رنزه یک لحظه هم نمیتوانستند گوش هایشان را باور کنند. ژن های نیمه خدا به جد خود باز گشته بودند؟ پس شیهچی؟!
《یعنی من الان نماینده نسل نیمه خدا هستم؟》 یان جینگ آب دهانش را قورت داد و شوکه به نظر می رسید. خوشبختی خیلی زود آمد.
شیهچی به لی هائو اخم کرد. «الان می تونید برید بیرون.»
این کلمات به شدت حاکی از این بود که او میخواهد مهمان را بیرون کند. لی هائو بلافاصله هوشیار شد. میخواست حرف بزند اما چشمانش روی رنزه و یان جینگ رفت و ایستاد. رنزه فوراً یان جینگ که قهقهه میزد را بیرون کشید.
«بگو.» شیه چی برگشت و لیوانی آب ریخت.
لی هائو اعلام کرد، «من میخوام شنیی رو زنده کنم.»
شیهچی جا خورد. سپس متوجه شد که موضوع واقعاً جالب است. «مطمئنی که اشتباه نگفتی؟ این شنیی عه که میخوای زنده کنی، نه جیانگ شو؟»
«بله» لی هائو پاسخ داد. «من به جیانگ شو چیزی بدهکار نیستم. اون من رو ساخت و سال ها براش کار کردم. پایان فعلی اش تقصیر خودشه. با این حال، من مدیون شنیی هستم.»
شیهچی عمیقاً به او خیره شد.
او ابتدا قصد داشت لیوان آب را خودش بنوشد اما حالا آن را به لی هائو داد.
«پس چرا دنبال من اومدی؟»
لی هائو آن را گرفت و پاسخ داد: «فقط میخوام تا زمانی که آرزوم رو برآورده نکنم، من رو نکشی. لااقل به من فرصت تاوان دادن بده.»
«اون چند امتیاز میارزه؟»
«۱۱۰۰۰۰ امتیاز.» لی هائو گوشی خود را به شیهچی نشان داد.
چشمان شیهچی روی رابط آرزوی لی هائو رفت. واقعا ۱۱۰۰۰۰ امتیاز بود. آرزوی شنیی ۱۰۰۰۰۰ امتیاز ارزش داشت پس منطقی بود که او با ۱۱۰۰۰۰ امتیاز زنده می شد.
لی هائو دید که این شخص ساکت است و فکر کرد شیهچی احساس میکند او نمیتواند اینقدر درآمد داشته باشد. قلبش پرید و توضیح داد: «این ۱۱۰۰۰۰ فقط توسط خودم بدست نمیاد. شنیی شرکای زیادی داره که باهاش زندگی و مرگ رو پشت سر گذاشتن. بعضی هاشون قبلاً رفتن و بعضی ها به برنامه برگشتن. من باهاشون تماس گرفته ام و همشون می خوان...»
«آرزو اشون رو به اشتراک بزارن آره؟؟» شیه چی حرفش قطع کرد. عده ای از افراد بودند که حتی پس از مرگشان توسط افراد زنده یاد می شدند. دستاورد شنیی در این زمینه ارزشمند بود.
«بله!» لی هائو حالت آرام شیه چی را دید و با عجله اضافه کرد: «ما آرزو رو به اشتراک میذاریم و اینجوری امتیاز اضافه میشه. زمان زیادی نمی بره. حداکثر دو یا سه سال میگذره… پس لطفاً این فرصت رو به من بده…»
شیهچی، قلبش فرو ریخت. سپس شیهچی دستی به شانه او زد. «وقتت رو با بیهوده حرف زدن با من تلف نکن. برگرد و سخت کار کن.»
لی هائو مات و مبهوت شد.
شیه چی لبخندی زد و اضافه کرد: «من رو هم ببر تا این کار رو انجام بدم.»
لی هائو پر از ناباوری بود. درست زمانی که شیهچی میخواست او را از خود دور کند، ناگهان لی هائو واکنش نشان داد. «من هنوز یه سری اطلاعات دارم. نمیدونم بهشون نیازی داری یا نه.»
او در ابتدا قصد داشت از این اطلاعات به عنوان یک ابزار چانه زنی برای مذاکره برای این فرصت استفاده کند. انتظار نداشت که شیهچی به این راحتی موافقت کند و مدتی احساس شرمندگی کرد.
«بگو.»
لی هائو دید که شیهچی غافل است و میدانست که ممکن است وقت شیهچی را بگیرد، بنابراین به سادگی گفت: «جیانگ شو از کاغذ سفید خبر داشت چون خیلی مشتاق بود که خدا بشه. اون نیمه خدا رو بررسی کرد و امتیاز زیادی رو صرف درک جزئیاتش کرد. این به ما اجازه داد تا نگاهی اجمالی به چهره واقعی نیمه خدا و آیتمش داشته باشیم.»
شیهچی مدتی گیج بود.
لی هائو دید که قیافه شیهچی عجیب و گیج است، صادقانه گفت: «تو الان امپراتور فیلم هستی و نسب نیمه خدا داری. دیر یا زود ممکنه به جایگاه نیمه خدا برسی. من هرچی می دونم بهت می گم که ممکنه در آینده برات مفید باشه.»
«...من به مسائل نیمه خدا علاقهای ندارم.»
لی هائو تعجب کرد. «نمیخوای راز خدا شدن رو بدونی؟»
شیهچی پنهانی خندید و گریه کرد. «چی میدونی؟»
«می گن نیمه خدا قبل از مرگش فیلمنامهای نوشته. فیلمنامه حاوی راز نهایی برنامه است. اگه امتیاز رو خرج کنی می تونی اسم فیلم نامه رو از برنامه یاد بگیری. به این ترتیب مسیر خدا شدن منظم تر میشه.»
شیهچی تعجب کرد، «جیانگ شو این رو نمیدونست؟»
لی هائو سرش را تکان داد. «امتیازها خیلی گرون هستن. این اطلاعات به ۱۰۰۰۰۰ امتیاز کامل نیاز داره.»
شیه چی قبل از اینکه بی سر و صدا بخندد شوکه شد.
شیهچی لی هائو را فرستاد، در را بست و به آن تکیه داد و آرام به آسمان صاف بیرون پنجره نگاه کرد. ابرهای سفید در آسمان پرواز میکردند و مردم نمیتوانستند فکر کنند که آیا قصری جاودانه بالای ابرها وجود دارد یا خیر. پس خدایان در قصر جاودانه چه نوع زندگی بی دغدغهای داشتند؟
فیلمنامهای که سی نیان نوشته بود… جهنم زنده بود. این جهنم زندهای بود که شیهچی در آن بوده است.
برنامه اعلام کرده و گفته بود که فیلم کاملاً خاص است. ویژگی خاص آن این بود که فیلمنامه توسط نیمه خدا سینیان ساخته شده بود. زمان تنگ بود و فیلمنامه سخت. فیلمنامه به سرعت نوشته شده پس فقط یک فیلمنامه نارنجی بود. کیفیتش بالا نبود اما راز خدایی در آن نهفته بود.
-بالا جهنم بود، و پایین دنیا. این پاسخی بود که سینیان سالها صرف یافتن آن کرد.
خدایان، انسان ها و ارواح، موجوداتی با سه بعد متفاوت بودند. مردم در دنیای انسان ها زندگی میکردند و ارواح طبیعتا دنیایی داشتند که در آن زندگی میکردند. خدایان نیز از این قاعده مستثنی نبودند. هر موجودی در جهان از قوانین دنیایی که در آن زندگی میکرد پیروی میکرد.
او انسان بود و هدف برنامه ارواح بود. ماهیت برنامه بدیهی بود. این یک کمپانی فیلم ترسناک بین دنیای انسان و دنیای ارواح بود. نسبتاً منصفانه بود زیرا فقط یک ابزار تجاری بود.
هر جهان از قانون بقای انرژی پیروی میکرد اما انرژی در جهان های مختلف متفاوت بود. انرژی دنیای ارواح بالاتر از دنیای انسان بود. بنابراین، انسان ها هنگام معامله با دنیای ارواح سود زیادی بردند. آنها میتوانستند توانایی هایی را به دست آورند که انسان ها نمیتوانستند داشته باشند.
این برای دنیای ارواح خیلی سخت نبود. به این دلیل بود که در دنیای ارواح، هر روحی بسیار قوی بود. میتوان گفت که تقریباً هر روحی قوی تر از انسان بود. البته انسان هایی که از طریق داد و ستد مداوم با ارواح، قدرت بیشتری نسبت به ارواح به دست آورده اند را نمی شد نا دیده گرفت. فقط محدودیتی برای این خرید وجود داشت. به این دلیل بود که بین گونه ها تفاوت وجود داشت و موجودات در جهان های مختلف از قوانین متفاوتی پیروی میکردند.
خدا بودن یعنی تغییر از موجودی به موجود دیگر.
در تحلیل نهایی، نیمه خدا یک انسان بود. او بهترین انسان جهان بشری بود و در لبه مرز بود. او همچنان قوانین جهان بشری را پذیرفته بود.
یک خدا، یک گونه دیگر بود. لحظهای که آنها نوع بشر را ترک کردند، دیگر تحت محدودیت قوانین جهان بشری قرار نخواهند گرفت. با این حال، این بدان معنا نیست که آنها قادر مطلق خواهند بود. برعکس، آنها… تابع محدودیتهای دنیای خدا در بعد بالاتر خواهند بود.
یک خدای جدید، بدون شک مورچه ای در دنیای خدایان بود، نه بهترین فرد در دنیای انسانی.
تصور این بازیگر از پوشاندن آسمان با یک دست، فقط حدس و گمان بود. بعد رفیع تر شده بود، بنابراین قوانین، مرموز می شدند. انرژی وحشتناکی که میتواند شهری در دنیای انسان ها را نابود کند، نمیتواند در دنیای خدایان حتی موجی بر روی آب ایجاد کند.
آن سوی قله به راستی کوهی بلندتر قرار داشت. با این حال، کسانی که داوطلبانه صعود میکردند به ارتفاعی که انتظار داشتند نمی رسیدند. در عوض، آنها مستقیماً به ورطه افتاده و در انتهای هرم قدرت قرار می گرفتند.
در آنجا قوانین تغییر کرده بود. دنیای خدایان ممکن است ده ها میلیون بار، شیطانی تر از دنیای انسان ها باشد. حتی ممکن است قانونی وجود داشته باشد که در آن، افراد ضعیف باید کشته شوند. به هر حال انسان ها همیشه از قانون جنگل پیروی میکردند.
قدرت اغلب با جاه طلبی، اختلاف و جنگ همراه بود.
دنیای خدایان به معنای صلح نبود. خدا فقط نام یک گونه بود. این یک نام بود، درست مانند یک شخص که میتوان آن را خوک نامید. معنای پشت آن توسط افرادی که نمیتوانستند خدایان را ببینند زیبا تصور می شد. این معنی توسط بشریت به آن ها داده شده است.
با این حال، هیچ کس حتی خدا را ندیده بود. خدایان ممکن است در بعد بالاتری باشند اما ممکن است شادتر از انسان نباشند.
دنیای انسان ها پرتگاه رنج است. مردم ممکن است فکر کنند اگر این دنیا را ترک کنند راضی میشوند، اما بالای سرشان جهنمی دیگر و عمیق تر بود. کسانی که به دنبال رهایی هستند هرگز آزاد نخواهند شد. به این دلیل که واضح دیدن، پیش نیاز رهایی است.
به همین دلیل بود که سینیان هنگام مرگ گفت کسانی که آرزوی خدا شدن داشتند نیز خواهند مرد. خدا شدن فقط یک رویای بیهوده بود.
بالا جهنم بود، پایین دنیا.
آنهایی که پرواز میکردند در نهایت خود را در پیله میبندند.
کتابهای تصادفی


