فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 5

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل پنجم: صداقت در برابر ملایمت و مقاومت در برابر سختگیری

 

کوئین‌پو نگاهی تمسخر آمیز به چن‌شی انداخت و چن‌شی با لبخندی خاص و آشکار به نحوی که افسر‌های پشت شیشه اتق بازجوئی ببینند، به کوئین‌پو پاسخ داد.

«ببینید من معتقدم که رفتار ملایم باعث صداقت میشه و رفتار خشن و تهاجمی با مقاومت روبرو میشه.»

«ببین تو اولین مجرمی نیستی که روی اون صندلی میشینه و خزعبلات می‌بافه»

چن‌شی بدون این که حتی یک قدم عقب گرد کند گفت: «کاپیتان لین مراقب باش که داری از چه کلماتی استفاده می‌کنی. من فقط یه مظنونم نه مجرم. از نظر قانونی تا وقتی که مدرک موجهی علیه من پیدا نکنید، من یک شهروند آزادم. حتی این بازجوئی هم باید بر اساس حقوق شهروند آزاد باشه، نه یه مجرم.»

کوئین‌پو با عصبانیت گفت: «ما مدرکی نداریم؟ بذار کمکت کنم تا یادت بیاد. اون شب حوالی ساعت ۱۱ شب یه خانم جوان به اسم گیو منگ شینگ رو سوار ماشین کردی که برای دوست پسرش پیام می‌فرسته که راننده براش مزاحمت جنسی ایجاد کرده، و فردا صبح جسد اون زن در حالی که طنابی به دور گردنش بوده خفه شده، کنار رودخانه پیدا میشه. حالا با چه جراتی می‌خوای بگی بی‌گناهی؟!!»

سه جفت چشم به چن‌شی خیره شده بود. چن‌شی از استدلال کوئین‌پو متعجب شده بود، اما خیلی زود چشمهایش به جالت قبلی بازگشت. چن‌شی با آرامش پاسخ داد: «اون شب ساعت ۱۱، یک خانم جوان زیبا مسافر من شد. قبل از این که سوار ماشین بشه، مسافتم رو تا محلی که ایستاده بود براش فرستادم و اون هم مقصدش رو هتل فنگ ژیلین مشخص کرد. مسئول برنامه‌های سرویس‌ها می‌تونه بهتون ثابت کنه که من مسافرم رو به مقصد رسوندم. حالا اگه کسی حقیقت رو به شما نگفته اون مظنونه، نه من.»

«اون خانم کجا سوار شد؟»

«جاده‌ی شی هوای زی. اونجا یه مغازه کبابی هست که تقربا حدود ۲ ساعتی اونجا بودم. اینقدر اونجا منتظر موندم تا تمام مشتری هاش رفتن.»

«برای چی اینقدر اونجا معطل کردی؟»

«خوابم می‌اومد. چرت زدم.»

«تا اون جایی که من می‌دونم تو توی مسیرجاده‌ی شی هوای زی و قبل از هتل فنگ ژیلین مرتکب جرم شدی.»

چن‌شی چشمهایش را چرخاند، سری تکان داد و لبخند زد: «برو سابقه‌ی رانندگی اون شب منو چک کن»

«امکان دست کاری سابقه رانندگی وجود داره.»

چن‌شی با صدای بلند خندید: «لعنتی آخه دنبال چی می‌گردی؟ من بهت میگم باید مدرک داشته باشی، بعد تو بهم میگی که میشه سابقه رانندگی رو دست کاری کرد؟ شما هنوز هیچ پاسخی برای این پرونده پیدا نکردین و دنبال این می‌گردین که با معرفی یه مظنون به عنوان مجرم پرونده رو مختومه اعلام کنید.»

کوئین‌پو با خونسردی پاسخ داد: «حواست باشه چی داری بلغور می‌کنی؟»

«ببین من یه شهروند بی‌گناهم که بازداشت شده و به غذا و آب هم دسترسی نداره. از ظهر تا حالا که تقریبا عصره من اینجام و داری با تهدید مجبورم می‌کنی به جرمی که نکردم اعتراف کنم. من فقط نارضایتیم رو از این وضع ابراز می‌کنم. فهمیدن این خیلی سخته؟»

کوئین‌پو نگاهی تحقیر آمیز به چن‌شی انداخت و گوشی تلفنش را رو به روی چن‌شی گرفت و گفت: «این آزار کلامی که زن مسافر درباره‌اش پیام فرستاده حقیقت داره؟»

چن‌شی پاسخی داد که نشان از مطالعه او درباره این موضوع بود: «توی قانون کشور ما صریحا به آزار کلامی جنسی اشاره شده که شامل؛ ۱. استفاده از کلمات مبتذل برای آزار جنس مخالف. ۲. بیان تجربیات جنسی خصوصی برای جنس مخالف. ۳. بیان و یا نشان دادن شوخی‌های جنسی که شامل؛ خواندن هرگونه شعر، متن یا لطیفه جنسی برای طرف مقابل، که مایل به شنیدنش نباشه. پس طبق قانون، من اصلا مرتکب آزار جنسی نشدم و فقط یه مکالمه معمولی با اون خانم داشتم.»

«از جواب سوال من طفره نرو. سوال من این بود که آیا مسافرت رو مورد آزار جنسی کلامی قرار دادی یانه؟»

«اگر می‌خوای گپ زدن منو به عنوان آزار جنسی کلامی در نظر بگیری، این نظر شخصی خودته، نه نظر قانون. گپ زدن آزار جنسیه؟ کدوم قسمتشه دقیقا؟»

دانگ‌سوئه ساکت ایستاده بود. آرزو می‌کرد که شرایط عوض بشود. برای تغییر وضعیت گفت: «با این که راننده‌ای و مسافرهای مختلفی داری، ولی فکر کنم نسبت به خانم‌ها اشتیاق خاصی داری؟ نه؟ فکر کنم گپ زدن با یه خانم تنها، اونم ساعت ۲ نصف شب و سوال درباره زندگیش هم به این اشتیاق و علاقه خاصت برگرده. مگه نه؟»

«این نظر شماست. اول این که من آدم پرحرفی هستم. دوم این که من یه مرد تنهام و طبیعیه که به جنس مخالف گرایش دارم ووقتی اون خانم زیبای جوان سوار ماشینم شد دوست داشتم باهاش گپ بزنم. این کار بدیه؟ این که تو ماشین با خانم‌های مسافرم حرف بزنم دقیقا نقض کدوم قانونه؟»

کوئین‌پو با شنیدن حرفهای دانگ‌سوئه پرسید: «امروز توی ماشین چه صحبت هائی بین تو و این راننده رد و بدل شد؟»

دانگ‌سوئه قسمتی از موهایش را دور انگشتش حلقه کرد و گفت: «یک صحبت کاملا عادی.»

چن‌شی وقتی عقب نشینی آنها را از مواضعشان دید با لحنی قاطع و حق به جانب گفت: «به عنوان یه مرد مجرد. فکر کنم این یک اتفاق کاملا معمولی و طبیعیه که بخوام با جنس مخالف صحبت کنم که البته هیچ قانونی نقض نشده، و هیچ کار غیر منطقی هم انجام ندادم. من رانندگی می‌کنم تا با پولش زندگی کنم. تقریبا بیشتر ساعت‌های روز توی ماشینم هستم. اگر تمام مدت دهنم رو بسته نگه دارم، حداقل خودم از بوی بد دهنم خفه میشم.»

کوئین‌پو دستش را محکم روی میز کوبید: «دست از بحث سر جزئیات بردار. بحث ما سر موضوعات مهمه. موضوع اینه که مقتول توی ماشین تو بوده. تو باعث آزارش شدی. بعدش اون با طناب بسته شده و مرده، اونم توی مسیری که می‌خواسته بره.»

چن‌شی گردنش را خاراند: «وقتی این مدلی حرف می‌زنی نظرت کاملا منطقیه...»

چن‌شی دو تا از انگشتانش را بهم چسباند و به افسری که در اتاق بازجوئی حاضر بود اشاره کرد و گفت: «هی میشه یه سیگار بهم بدی؟»

حاضران در اتاق بازجوئی به هم نگاه کردند. عموما متهمین وقتی تصمیم به اعتراف داشتند، تقاضای سیگار می‌کردند. البته با توجه به حرفهای منطقی و استدلال‌هایی که تا آن لحظه چن‌شی بیان کرده بود، بعید به نطر می‌رسید که بخواهد به سرعت اعتراف کند. کوئین‌پو یک نخ سیگار به چن‌شی داد و با فندک سیگار را برایش روشن کرد. چن‌شی همانطوری که سیگار می‌کشید شروع کرد به صحبت کردن: «ببینم همیشه دو تا مدل سیگار با خودت اینور انور می‌بری؟یکی واسه خودت یکی واسه مجرم ها؟ با این کارت می‌خوای کی رو گول بزنی؟ یه دونه از اون سیگار‌های مخصوصت بهم بده! این دماغی که می‌بینی نمایشی نیست. بوی سیگار ژون گوا رو میشه تشخیص داده مگه نه؟»

دانگ‌سوئه دستش را جلوی دهانش گرفته بود و تلاش می‌کرد که جلوی خنده‌اش را بگیرد. کوئین‌پو جعبه‌ی سیگار ژون گوا را از جیبش بیرون آورد یک نخ سیگار از جعبه بیرون کشید و به چن‌شی داد. چن‌شی با قیافه‌ای خرسند دود سیگار را بیرون می‌داد اما به نظر نمی‌رسید که بخواهد حرفی بزند. تنها دود سیگار بود که از دهانش خارج می‌شد.

سیگار در حال تمام شدن بود اما چن‌شی حتی یک کلمه حرف نزده بود. کوئین‌پو رو به چن‌شی کرد و گفت: «خیلی خب بیا برگردیم به موضوع اصلی. تو هم درباره‌ی اتفاقاتی که اون شب افتاد حرف بزن.»

چن‌شی نگاهی به سقف انداخت ومثل کسانی که چیزی به خاطر بیاورند گفت: «سی سال پیش..»

کوئین‌پو با چهره درهم رفته پرسید: «واسه چی باید درباره سی سال پیش حرف بزنیم؟»

«سی سال پیش توی یک شب بارونی، درست پشت خونه‌ی شما یه ماشین، یه سگ ولگرد رو زیر گرفت و کشت. فردای اون شب تو متولد شدی.»

کوئین‌پو از روی عصبانیت رفتاری از خودش نشان داد که تا آن روز کسی چنین رفتاری را از او ندیده بود. در حالی که دستهایش را محکم روی میز می‌کوبید گفت: «آفرین توهین به افسر پلیس؟!! انگار دلت می‌خواد بمیری؟!! »

چن‌شی سیگار را توی دستش جابجا کرد و گفت: «من فقط دارم درباره‌ی دو تا اتفاق متفاوت حرف می‌زنم. به نظرت من منظور خاصی داشتم؟ چه توهینی کردم آخه؟»

دانگ‌سوئه با تمام توانش تلاش می‌کرد که جلوی خدیدنش را بگیرد. کوئین‌پو خیلی عصبانی بود و با نگاهی غضبناک به چن‌شی خیره شده بود. مظنونی که حتی یک کلمه حرف از دهانش خارج نشده بود. مانند فیلمی ویدئویی که دکمه توقف پخش آن را زده باشند. حتی یک اعتراف کوچک هم نکرده بود. مطمئن نبود که این مکالمه آخر باید در گزارش بازجوئی ذکر شود یا نه؟!

چن‌شی حالتی جدی به خود گرفت و گفت: «حرف‌ها و اتهاماتی که به من زدی مثل همین داستانی بود که من گفتم. دو تا موضوع متفاوت که در یک مکان رخ داده ولی هیچ ربطی به هم ندارند. اگه من در یه زمان نامناسب یه جایی که نباید حضور داشتم، حتما دلیل نمیشه که من دخالتی توی اون داشته باشم. این دو تا موضوعی که میگی هیچ ربطی بهم ندارند. یه زن جوان مسافر من شده، من باهاش حرف زدم و اون خانم کلافه شده و به دوست پسرش پیام داده. فردای اون شب جسد اون خانم پیدا شده. خب تا وقتی مدرکی دال بر این که من مستقیما در قتل اون خانم دست داشتم پیدا نشه، این دو تا موضوع کاملا متفاوت و بی‌ربطن.»

کوئین‌پو کاملا مبهوت شده بود حرفی برای گفتن نداشت: «خیلی خب کافیه.»

دانگ‌سوئه با خودش فکر می‌کرد که؛ این مرد اصلا شبیه مجرم هائی که قبلا دیده بود نیست. او تلاش نمیکرد که پاسخهای بی‌ربط به سوالات بدهد. در واقع تنها مجرمی بود که با دلایل منطقی حرف میزد و تلاشی برای طفره رفتن از پاسخ دادن به سوالات نمیکرد. علاوه بر این که یک ویژگی خاص هم داشت آن هم این که به تمام جزئیات با دقت اشاره میکرد. شاید اصلا این آدم قاتل نباشد!!!

تقه‌ای به در اتاق بازجوئی خورد و افسر پلیسی نتایج سوابق رانندگی چن‌شی را برای کوئین‌پو آورد. کوئین‌پو نگاهی به گزارش انداخت، چند کلمه‌ای با افسری که گزارش‌ها را آورده بود حرف زد و بعد با تکان دادن سرش به افسراجازه خروج داد.

کوئین‌پو نگاهی به برگه‌ها انداخت و گفت: «این گزارش، مدرکیه که کاملا علیه شماست.»

چن‌شی رو به کوئین‌پو کرد و گفت: «لطفا برای خودت داستان سر هم نکن. سعی نکن با حرف‌هات منو تحریک کنی تا استرس بگیرم و چیزی که دنبالش هستی رو بدست بیاری. داری با کارت دست پایین بازی می‌کنی. لطفا بلوف نزن. کیه که ندونه من هر روز کجام؟ کجا میرم از کجا میام؟!! »

کوئین‌پو رو دست خورده و دستش رو شده بود. دلخور به نظر می‌رسید: «آدم احمق ناشی! می‌خوای بگی من خرم؟»

«شما مگه توی مدرسه زبان چینی نخوندی؟من تو حرفهام از کلمه خراستفاده کردم؟ من حتی نگفتم که شما بی‌منطقی، اصلا چرا باید اسم این حیوان زحمت کش برای آدم سرو ساده مثال زد بشه؟به نظر من با این حرفی که الان زدی به همه این حیوانان‌ها توهین کردی و یه معذرت خواهی بهشون بدهکاری.»

کوئین‌پو در مقابل تمام افسرهای زیر دستش که داخل اتاق بازجوئی یا پشت شیشه حضور داشتند شرمنده و از شدت عصبانیت گوشهایش قرمز شده بود. این اولین باری بود که یک مجرم آبروی او را درست روبروی همکارانش می‌برد. کوئین‌پو با خودش فکر کرد که؛ ضربه شستش را به چنشی نشان دهد. تلفن روی میز را برداشت و گفت: «شیائو وانگ دوربین و ضبط رو خاموش کن! »

کتاب‌های تصادفی