فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 6

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ششم: یک قطره جوهر در پرونده برابر با هزار قطره خون مردم است

دانگ‌سوئه به خوبی می‌دانست که برادرش مرتکب رفتار غیر قانونی و غیر اخلاقی نخواهد شد. و قصدش فقط ترساندن مظنون است. اما در کمال ناباوری اثری از ترس در چهره چن‌شی دیده نمی‌شد و برخلاف انتظار، لبخندی تمسخر آمیز گوشه لبش جا گرفته بود. شروع کرد به دست زدن: «آفرین کاپیتان لین با انرژی و با جذبه که از قضا خیلی هم مهربونه. الان دستگیرش شده که ادامه این بازجوئی بی‌فایده اس و اصلا نباید کاغذ و قلم و فیلم براش هدر بده. آفرین کاپیتان لین! »

«انگار خیلی آدم شوخ و خوشمزه‌ای هستی، نه؟ عیب نداره هر چقدر دوست داری بخند، چون به همین زودیا دیگه نمی‌تونی بخندی.»

کوئین‌پو بلند شد کاغذهای روی میز را برداشت و چند قدم راه رفت و پشت سر چن‌شی ایستاد.

«سابقه‌ی خیلی درخشانی داری! »

«اون اتفاقات مال گذشته بوده، چون قبلا اشتیاه کردم باید به حرف الانم شک کنی؟»

«یه زندانی سابقه دار ساعت دو نیمه شب یه زن جوان را با طناب به قتل می‌رسونه. به نظرت اگه الان خودت تو موقعیت من بودی چی فکر می‌کردی؟»

«من با نظر شما مخالفم. دولت واسه چی زندان تاسیس کرده؟ واسه این که دیدگاه و روش زندگی آدم‌هایی مثل من عوض بشه. اینطور نیست؟اگه یه نفر بعد از ارتکاب به خلاف و رفتن به مرکز بازپروری متحول بشه و زندگی جدیدی شروع کنه، نباید به عنوان یه آدم توانمند معرفی بشه؟پس چرا و با چه دلیلی باید دوباره مورد ظن و اتهام قرار بگیره و به عنوان مظنون و متهم قلمداد بشه؟اگه استدلال شما درسته، همه‌ی مجرم‌های سابقه دار دوباره یاید مثل قبل بشن و دست به جرم بزنن.»

«نمی خواد با استدلال و دلیل و برهان آوردن منو سوال پیچ کنی. فقط بگو اون شب دقیقا چیکار کردی؟»

چن‌شی چینی به ابروهایش انداخت و گفت: «چند بار این سوال رو پرسیدی منم جواب دادم، اما شما نمی‌خوای جواب منو بپذیری. می‌دونم داری به چی فکر می‌کنی. قانون دادرسی کشور ما صریحا اشاره کرده که متهم می‌تونه وکیل مدافع داشته باشه. من فکر می‌کنم با همین سیاست منو آوردی اینجا بدون این که وکیل مدافع داشته باشم. البته آدم‌های زیادی به اشتباه اینجا اومدند. من حتی اگه خودم با پای خودم هم می‌اومدم بازم متهم می‌شدم. ولی واقعیت اینه که باید مدارک مستند زیادی دال بر مجرم بودن یک نفر پیدا بشه تا بتونی اونو متهم بدونی، فرضیه و حدس کافی نیست. تا جایی که من می‌بینم شما هیچ مدرکی علیه من ندارین. و الان با قیافه حق بجانب اینجا ایستادید، یه شهروند بی‌گناه رو متهم می‌کنید تا اعتراف کنه که گناهکاره. ببینم چطوری در مقابل سیستم عدالت کیفری کشور می‌خواهید پاسخ بدین؟اینجوری حرمت اون یونیفورمی که تن شماست رو نگه می‌دارید؟در برابر مردم چه حرفی برای زدن دارید؟می تونید تو چشمهای مردم نگاه کنید؟»

کوئین‌پو خیلی آشکار نفس نفس می‌زد. چند قدم به عقب و جلو حرکت کرد. دندانهایش را بهم می‌فشرد. تنها کلمه‌ای که از دهانش خارج شد: «تو...»بود.

دانگ‌سوئه از ترس این که برادرش به خاطر خشم به کاری غیر منطقی دست بزند، خیلی آهسته زمزمه کرد: «برادر»

چن‌شی بدون توجه به شرایطی که بر اتاق بازجوئی حاکم بود به حرف زدن ادامه داد: «من اگه امروز به گناه نکرده اعتراف کنم فقط خودم گرفتار نمیشم، خانواده من هم به دردسر و بدبختی می‌افتن. علاوه بر این روح اون زن مقتول به آرامش نمی‌رسه و قاتل واقعی هم هنوز اون بیرون زنده است. حتی ممکنه باز هم مرتکب جنایت بشه. می‌دونی ممکنه چند نفر آسیب ببینند؟کاپیتان لین یک قطره جوهر برای نوشتن کلمه اشتباه توی این پرونده ممکنه به بهای ریخته شدن هزاران قطره خون تموم بشه. باید خیلی مراقب باشی.»

کوئین‌پو با عصبانیت فریاد زد: «انگار تا وقتی چشمت به تابوتت نیفته، نمی‌خوای اظهار پشیمونی کنی؟ نه؟»

دانگ سو و افسری که مشغول نوشتن گزارش بازجوئی بو، از ترس فلج شده بودند. چن‌شی بدون این که به کسی نگاه کند به فاصله چند ثانیه سرش را محکم به میز فولادی روبرویش کوبید. رد خون بر پیشانی‌اش جاری شد. سرش را از روی میز بلند کرد و لبخندی شیطنت آمیز زد. کوئین‌پو شوکه شده بود.

«چیکار می‌کنی؟»

«آزار مردم؟ کاپیتان لی تو اینجا مردم رو شکنجه میدی؟»

«ساکت شو داد نزن»

چن‌شی پوزخند زد: «اتفاقات این اتاق که تو سیستم ضبط نمیشه. درسته؟ خودت گفتی خاموشش کنن. حالا وضعیتی که دارم وقتی می‌خوام از اینجا بیرون برم. غیر قابل توضیحه. مگه نه؟»

دانگ‌سوئه نمی‌توانست ساکت همان جا بایستد و حرفی نزند

«دو نفر از ما شاهد ماجرا هستیم. هنوز هم می‌خوای این اتفاق رو بندازی گردن کاپیتان؟»

«شرایط شهادت دادن رو توی دانشکده افسری بهتون آموزش نمیدن؟یکی از شهود زیر دست و یکی خواهر کوچک. قوانین دادگستری کشور چین درباره گواهی شهود خیلی سخت گیرانه است. شهادت هر یک از بستگان یا نزدیکان یک نفر اصلا پذیرفته نیست شما فکر می‌کنید اگه ما بریم دادگاه، شهادت شما دو نفر علیه من پذیرفته میشه؟»

لین دانگ‌سوئه و افسری که کنارش بود به همدیگر نگاه کردند. به خوبی می‌دانستند کسی که به عنوان مظنون در مقابل آنها نشسته، آدم بسیار آگاه و زیرکی است که، می‌تواند تمام مشکلات و دردسرهای احتمالی را به گردن پلیس بیاندازد.

کوئین‌پو از کوره در رفته بود. هر صحبتی که بینشان رد و بدل می‌شد اوضاع را وخیم تر می‌کرد. هر چند تلاش داشت که خود را آرام نشان دهد، اما با صدای بلند گفت: «می دونی که اینجا اداره پلیسه! اینجا جای این کارهاست؟»

«آره اینجا اداره پلیس. جای صحبت درباره‌ی قانون دلیل بازداشت اجباری، اجرای حکم بدون مدرک،خاموش کردن سیستم ضبط بازجوئی و نقض صریح قانون، زخمی کردن مظنون بدون هیچ دلیل و توضیح. ببین کاپیتان بذار چند تا مطلب رو بهت بگم؛اول این که من اصلا نمی‌خوام وکیل داشته باشم، حتی آقای لانگ که بهترین وکیل کشوره. دوم این که اگر هم لازم بود، فقط یک نفر حتی اگر تازه هم وارد دنیای وکالت شده باشه، کافیه تا ببینه شما اگر صد تا زبان و دهن هم داشته باشید هیچ توضیحی برای اتفاقات توی این اتاق ندارین. از همه مهمتر شما واقعا نادانی کردید. به عنوان مجری قانون خیلی چیزها رو نادیده گرفتید. بذارید بهتون یادآوری کنم قانون فقط برای من که روی این صندلی نشستم نیست. ، شامل حال شما هم میشه.»

چند لحظه‌ای سکوت برقرار شد. عرق از سر و پشت کوئین‌پو سرازیر شده بود. هیچ جمله یا حتی کلمه‌ای برای گفتن نداشت. کاملا درمانده شده بود.

دانگ‌سوئه با جملاتی نصف و نیمه گفت: «: برادر من یادم رفت که یک موضوع رو بگم. راستش...»

کوئین‌پو ناباورانه، نگاهی به خواهرش دانگ‌سوئه ونگاهی به چهره خندان چن‌شی انداخت و گفت: «چی گفتی؟ وقتی بازداشتش کردی اسلحه تو رو برداشته و بهت پس داده؟!!! »

دانگ‌سوئه با شرمندگی پاسخ داد: «بله. و به همین دلیل فکر می‌کنم ممکنه این مرد قاتل نباشه.»

لبخند رضایت روی چهره چن‌شی نشسته بود. تغییر نظر و عقاید آدم‌ها خیلی دشوار است. ولی چن‌شی موفق شده بود. علاوه بر حرف‌هایی که دانگ‌سوئه زده بود، ذهن کوئین‌پو پر از شک و تردید شده بود. چیزهای دیگری هم بود که رفته رفته نظر کوئین‌پو نسبت به چن‌شی را عوض کرد. عقل کوئین‌پو حکم می‌کرد که مردها لجباز تر از زنها هستند. نفس عمیقی کشید، از پشت میز بلند شد به طرف گوشی تلفن روی میز کنار اتاق رفت و به افسر پشت خط گفت: «اجازه بدید این مرد از اینجا بره.»

وقتی چن‌شی پایش را از اداره پلیس بیرون گذاشت. جو اداره به قدری متشنج شد که گویا بمب به محل استقرار گروه ضربت اصابت کرده باشد. این اولین باری بود که مظنون بعد از ملاقات و بازپرسی با کاپیتان لین کوئین‌پو اداره را ترک می‌کرد. کوئین‌پو برای این که فکرش را آرام کند زمزمه کرد: «روباه مکار حریف شکارچی نمی‌شه. دوباره بر می‌گرده.»

چند لحظه بیشتر نگذشته بود که چن‌شی به ساختمان اداره بازگشت و تعجب و حیرت همه افسران پلیس را برانگیخت. کاپیتان ناباورانه به چن‌شی نگاه کرد و پرسید: «چی شده؟»

«ماشینم کو؟»

دانگ‌سوئه پاسخ داد: «داخل پارکینگ زیرزمینی اداره. من راهنمادیت می‌کنم تا بری و ببریش.»

«ممنون»

وقتی که به پارکینگ رسیدند، چن‌شی بیرون و داخل ماشین را بررسی کرد دانگ‌سوئه با لحنی طعنه آمیز گفت: «فکر می‌کنی همه مثل خودت هستن؟ درباره ما چی فکر کردی؟مثلا بلایی سر ماشینت آورده باشیم؟»

«خب اگه به فرض مثال خراشی چیزی بهش افتاده شده باشه، باید به پلیس بگم. مگه نه؟! »

چن‌شی سیگاری را از پاکت سیگار روی داشبورد ماشین برداشت و روشن کرد به در ماشین تکیه داد و با دو انگشت به دانگ‌سوئه اشاره کرد که جلو برود. دانگ‌سوئه با خودش فکر کرد؛ با این که چنشی آدم بیادبیه ولی باز هم قابل تحمله. میشه یه جوری باهاش کنار بیایی.

چن‌شی با صدای آرامی گفت: «من برای حل این پرونده بهت کمک می‌کنم.»

دانگ‌سوئه با چشمان گشاد شده از تعجب پرسید: «چی گفتی؟! »

«گفتم که، من می‌تونم کمکت کنم تا معمای این پرونده رو حل کنی. حالا می‌خوای کمکت کنم یا نه؟ به قول معروف اگه از این دهکده رد بشی دیگه هیچ مغازه‌ای گیرت نمیاد.»

«نه بابا! تو نمی‌تونی کمکی توی حل این پرونده بکنی، اونم با این طرز بیان شیوایی که داری! نمیشه کسی بدون گذروندن آموزش‌ها و دوره‌های خاص به راحتی پرونده جنایی حل کنه! »

«ببین حس ششم من میگه که این پرونده برای بار دوم داره اتفاق می‌افته. بیشتر شبیه به اینه که نقشه‌اش از خیلی وقت پیش کشیده شده باشه.»

«انگار خیلی رمان جنایی می‌خونی؟ نه؟! »

من و برادرت هر دوتامون امروز حسابی قاطی کردیم و در گیر شدیم. بنابر این برادرت تصمیم داره تحقیقاتش رو اینجوری ادامه بده که؛بقیه ماشین‌ها و وسیله‌های نقلیه‌ای ای که در اون محدوده زمانی و مکانی بودن رو شناسایی و بررسی کنه، دامنه‌ی شاهدان احتمالی رو گسترش بده و همکاران من رو مورد بازجوئی قرار بده. بذار رک و پوست کنده بهت بگم این مدل تحقیق و بررسی، فقط وقت کردنه. خودت بهتر می‌دونی که بهترین زمان برای حل پرونده خیلی کوتاهه و تلف کردن وقت باعث میشه قاتل واقعی براحتی از مجازات فرار کنه، اگه حرف‌های من بهت ثابت شد، لطفا امشب بیا سراغم. گزارش کالبد شکافی رو هم با خودت بیار! »

چن‌شی ته مانده سیگارش را روی زمین انداخت وبا کف کفشش خاموش کرد. در ماشین را باز کرد و سوار شد، دو انگشتش را به علامت خداحافظی برای دانگ‌سوئه تکان داد و گفت: «امشب می‌بینمت.»

دانگ‌سوئه مات و مبهوت شده بود همانطوری که بیرون رفتن و دور شدن ماشین چن‌شی را تماشا می‌کرد، با نوک پا به زمین ضربه می‌زد و با خودش فکر می‌کرد: فکر میکنه خیلی با هوشه!

کتاب‌های تصادفی