فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 8

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل هشتم

قاتل یک زن است

قیافه دانگ‌سوئه از تعجب بی‌حرکت مانده بود: «این همون زن نیست؟ امکان نداره. تلفنش نشون میده که توی ماشین شما بوده. داری تلاش می‌کنی منو فریب بدی؟»

چن‌شی سرش را به علامت تاسف تکان داد و گفت: «خانم لین اگر هنوز هم اعتقاد داری که من قاتل هستم، ادامه بحث اصلا فایده نداره تو اصلا از کجا می‌دونی که تلفن مال این خانمه؟»

«ببینم می‌خوای بگی کسی که توی ماشین تو بوده قاتل این زنه؟ این یعنی یه زن قاتله؟»

«من فقط گفتم که طناب قلابیه.»

«قاتل اون زنه؟ یادته چه شکلیه؟»

چن‌شی به دانگ‌سوئه که تا اون موقع سرپا ایستاده بود اشاره کرد تا بنشیند: «عجله نکن این یه فرضیه است. با فرضیه نمیشه به نتیجه رسید. ممکنه اون زنی که توی ماشین من بوده قاتل نباشه. بیا بهش فکر کنیم و بررسیش کنیم.»

چن‌شی عکس توی گوشی دانگ‌سوئه را چرخاند و به جزئیات کوچکی اشاره کرد: «کف دست راست مقتول اشکالی دایره‌ای شکل داره که داخل عکس محو و گنگه. ببینم وقتی جسد رو پیدا کردند چی توی دستش بود؟»

«ما تمام اون اطراف رو گشتیم چیز خاصی پیدا نکردیم.»

«اگه می‌تونستیم بریم و صحنه جرم رو دوباره بررسی می‌کردیم خیلی خوب بود.»

«من نمی‌تونم ببرمت اونجا. چون هنوز اونجا کسایی هستند که یادشونه چه افرادی برای جمع آوری مدارک اومده بودند.»

«این فقط یه نظریه بود، اگر می‌شد، خیلی خوب بود. خیلی خب، گفتی که جایی که جسد پیدا شده، ساحل رودخانه سنگی بوده که کمی از آب بیرون آمده. درسته؟ خب پس احتمال داره که بدن جسد با صخره‌ها اصطکاک زیادی پیدا کرده. اگر واقعا در چنین جایی به مقتول تجاوز شده باشه، آثار کبودی بزرگی روی بدنش باشه. ولی اینطور نیست. فقط یه احتمال هست.»

«چی؟»

چن‌شی لبخند زد: «این که قاتل قربانی رو دار زده باشه.»

دانگ‌سوئه با عصبانیت محتوای فنجان چایی‌اش را به صورت چن‌شی پاشید و گفت: «ای حرومزاده! »

چن‌شی دستمال کاغذی از روی میز برداشت و صورتش را خشک کرد و گفت: «اوه اوه، تو چرا اینجوری هستی؟»

چن ­­شي بی‌توجه به دانگ‌سوئه به تماشای عکس‌های توی گوشی مشغول شد دانگ‌سوئه پرسید: «دیگه چی پیدا کردی؟»

«چون خودم جسد رو از نزدیک ندیدم، تا همین حد می‌تونم نظر بدم.»

«حرف بزن ببینم نهایتا چی دستگیرت شده؟»

«فکر کردی من مثل توام؟»

دانگ‌سوئه به چشم‌های چن‌شی زل زد و گفت: «چرند نگو. من اصلا حرف‌هات رو باور ندارم.»

چن‌شی سیگاری روشن کرد و گفت: «خب حالا مایلی با هم کارکنیم؟»

«باید اول به سوالم جواب بدی من با کسایی که گذشته مبهمی دارند کاری ندارم.»

«بذار این طوری بهت بگم که من نمی‌تونم چیزی بهت بگم. بیا وانمود کنیم که من یک استاد حرفه‌ای غیر نظامی ام. اینطوری بیشتر با هم آشنا می‌شیم و بعد من همه چیز رو درباره خودم بهت میگم.»

چن‌شی صحبتش که تمام شد لبخندی زد و به شکل خاصی گوشه ابروهایش را بالا برد. دانگ‌سوئه دستش را برای سیلی زدن بالا برد: «کی دلش می‌خواد به تو نزدیک بشه و باهات آشنا بشه؟ هان؟ بیخود برای خودت نقشه نکش! »

«آی آی.....»

چن‌شی وانمود کرد که دارد عذر خواهی می‌کند. وقتی که دانگ‌سوئه دستش را پایین آورد، پیشنهاد داد: «باشه بیا با هم کار کنیم ولی شرط داره»

«بگو ببینم شرطت چیه؟»

«اول از همه این که درباره مسائل خصوصی و هویتم سوال نکنی. دوم این که خیلی مهمه که این همکاری مخفی بمونه. من بهت کمک می‌کنم که مخفیانه تحقیقاتت رو انجام بدی اگر موفق شدیم، جایزه مال خودت البته اگه دلت خواست می‌تونی کمی هم به من بدی.»

دانگ‌سوئه پیش خودش فکر کرد این دیگه چه جورشه؟ این کار چه فایدهای برای این آدم داره؟ خیلی مشکوکه که یه آدم غیر نظامی بدون چشم داشت به پول بخواد دست به همچین کاری بزنه!!!! پرسید: «چرا این کارو می‌کنی؟»

«چون از این کار خوشم می‌آد! »

دوباره چهره دانگ‌سوئه درهم رفت: «آخه این چه ربطی به تو داره؟»

«خیلی دلم می‌خواد این جور پرونده‌ها رو حل کنم. تو خودت فهمیدی که برادرت داره مسیر اشتباهی رو میره. من نمی‌تونم بی‌خیال بشم. من مردعدالتم باید مراقب چیز‌هایی که می‌دونم اشتباهه باشم.»

دانگ‌سوئه ناباورانه نگاهش می‌کرد، پرسید: «انوقت تو یک قهرمان شریفی نه! »

«همون اول بهت گفتم شرافتمند بودن و فداکاری کردن دو تا موضوع متفاوته. این‌ها رو قبلا گفتم این بحث تموم شده. من جایزه خودم رو دارم قراره شام مهمونم کنی یادته؟»

دانگ‌سوئه لبش رو گاز گرفت. این مرد خیلی خارق العاده بود و اون اصلا نمی‌تونست حریفش بشه. شاید باید همین یک بار باورش می‌کرد. به نظر می‌رسید که توانایی‌های لازم برای حل این پرونده را دارد. ازطرفی به شدت مایل بود که شایستگی هایش را به نمایش بگذارد تمایل داشت به خوبی دیده شود.

چن‌شی دستش را به سمتش دراز کرد. دانگ‌سوئه پرسید: «این چه کاریه؟ منظورت چیه؟»

«یه کار نمادین برای نشان دادن آغاز همکاریمون.»

«واقعا لازمه؟»

«البته که لازمه.»

باهم دست دادند. دستهای چن‌شی ظریف و گرم بود و هیچ شباهتی با دست راننده‌ها نداشت. وقتی هر دو آماده رفتن شدند، چن‌شی به سمت میز پذیرش هتل رفت و رو به مسئول پذیرش گفت: «من کارت شناسایی ام رو گم کردم. اما هیچ کس حرف منو باور نکرد. حالا یه افسر پلیس آوردم دیگه قبول داری؟»

چن‌شی به دانگ‌سوئه اشاره کرد ودانگ‌سوئه کارت شناسایی‌اش را بیرون آورد.

«ما الان داریم روی یه پرونده جنایی کار می‌کنیم و امیدوارم که مدیریت هتل شما با ما همکاری کنه.»

یکی از کارکنان پذیرش که همچنان نگاهی مشکوک به چن‌شی داشت پرسید: «شما چی برای تحقیقاتتون احتیاج دارید؟»

«ما باید به نوارفهرست ورودی دهم سپتامبر از ساعت ۱۱ تا ۱ شب نگاهی بندازیم.»

مسئول پذیرش اطلاعات مورد نظر را در سیستم بررسی کرد. چن‌شی نگاهی به فهرست انداخت و از دانگ‌سوئه پرسید: «اسم دوست پسر منگ شینگ چی بود؟»

«چن‌جون.»

«خوب مشخصه که اصلا اون توی هتل نیومده. شما همچین کسی رو اینجا دیدین؟»

«هوم.....»

«حواست به من باشه شما اینجا پارکینگ دارین؟»

«بله. پشت سر تونه»

چن‌شی به در پشت سرش نگاه کرد و متوجه شد ظرفیت پارکینگ تکمیل شده است. دوباره پرسید: «محوطه پارکینگ دوربین مداربسته داره؟»

«بله»

کارمند پذیرش هر دوی آن‌ها را به اتاق کنترل دوربین‌ها راهنمایی کرد و ویدئوی از روز مورد نظر آوردند. چن‌شی فیلم را داخل دستگاه گذاشت و با سرعت بالا مشغول بررسی آن شد. وقتی که ساعت فیلم که گوشه سمت راست مونیتور دیده می‌شد به ساعت ۲ نیمه شب رسید، چن‌شی فیلم را نگه داشت و به سمت راست تصویر اشاره کرد که نور شدیدی در آن مشاهده می‌شد: «این ماشین منه.»

«مطمئنی؟»

«آره این ماشین دوست داشتنی خودمه. مسافر از من خواست که اینجا پیاده‌اش کنم.»

دکمه پخش فیلم را دوباره زد بعد از این که ماشین چن‌شی حرکت کرد، زنی که دامن راه راه پوشیده بود، شتابزده وارد محوطه پارکینگ شد. محوطه تاریک و صورت او به خوبی دیده نمی‌شد. چن‌شی زمزمه کرد: «ماشین نداشته رانندگی نمی‌کرده ولی وارد محوطه پارکینگ شده.»

هر دو به تماشای فیلم ادامه دادند. دانگ‌سوئه علاوه بر تماشای فیلم به پلاک ماشین‌ها هم دقت می‌کرد. چن‌شی گفت: «نیازی نیست داخل ماشین‌ها رو نگاه کنی. اون توی ماشین‌ها نیست.»

چن‌شی فیلم را به عقب برگرداند و بخش خاصی از فیلم را نگه داشت. فریم به فریم فیلم را چک کرد تا به بخش مورد نظرش رسید. ماشینی سیاه بزرگی در تصویر پیدا بود که از قسمت زیر آن یک جفت پا با کفش پاشنه بلند نمایان بود. چن‌شی با لبخند گفت: «از این ماشین برای مخفی شدن استفاده کرده، تا نقشه جادویی ناپدید شدنش رو ایفا کنه. به نظرم وقتی به محوطه رسیده، متوجه دوربین‌ها شده به همین دلیل می‌خواسته مخفی بشه که دوباره عکسش رو فیلم‌ها ضبط کنن.»

دانگ‌سوئه در اون لحظات متقاعد شده بود که چن‌شی قاتل نیست و گناه قتل به گردن کس دیگری است. رو به چن‌شی گفت: «خیلی خب کافیه.»

«خیلی خب بذار یه سوال بپرسم. تا اینجا رو که فهمیدی، از اینجا به بعد برای ادامه تحقیقات چیکار می‌کنی؟»

کتاب‌های تصادفی