فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 9

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل نهم

زن بی‌بندو بار

دانگ‌سوئه کمی فکر کرد: «خب دوربین‌های نظارتی زو چک می‌کنم تا ببینم توی کدامیک از فیلم‌ها دیده میشه.»

چن‌شی ادامه داد: «خب بدک نیست. اما موقعیت محل جرم، نزدیک پل فویو، دوربین نظارتی نداره. هرچند اگر هم داشت خیلی کارآمد نبود. چون اون ساعت شب فضای اونجا کاملا تاریکه و تصاویرحتی اگر از طریق دوربین‌ها ضبط می‌شد تاریک و مبهم می‌بود.»

«ببینم قیافه اون زن یادته؟»

چن‌شی پاسخی به این سوال نداد و پرسید: «چند روز از اون حادثه گذشته؟»

«چهار روز»

«به نظرت یه راننده مثل من در طول ۴ روز چند نفر رو می‌بینه؟تا حالا درباره آلودگی ذهنی چیزی شنیدی؟ حتی اگه سعی کنم چیزی از چهره اون زن به یاد بیارم، بیشتر سردرگم میشم.»

چن‌شی انگشتش را تکان داد و گفت: «بیا بریم»

«کجا؟»

«بریم چن‌جون رو ببینیم.»

دانگ‌سوئه با همکارهای مقتول تماس گرفت و اطلاعاتی درباره دوست پسرش بدست آورد. چن‌جون در یک شرکت خارجی کار می‌کردو با چند نفر از همکارانش در یک آپارتمان سه خوابه اجاره‌ای زندگی می‌کرد.

آنها به سمت محل سکونت چن‌جون به راه افتادند. درب آپارتمان را جوانی با ظاهری آراسته در حالی که چشمهای قرمزش را با پشت دست می‌مالید در را باز کرد و پرسید: «شما کی هستید؟ چی می‌خواهید؟»

دانگ‌سوئه چشمکی برای مرد زد و پرسید: «شما چن‌جون هستید؟ می‌خواستیم درباره چند تا موضوع با هم حرف بزنیم.»

«لطفا بیاین تو! »

خانه‌ای که چند مرد مجرد درآن زندگی می‌کنند، اوضاعی بهم ریخته داشت. چن‌جون، آنها را به اتاق خودش راهنمائی کرد. اتاق او برعکس بقیه قسمتها بسیار منظم بود. چن‌شی چند سوال خصوصی از او پرسید و او به تک تک آنها پاسخ داد.

او تقریبا مدت ۳ سال بود که با منگ شینگ رابطه داشته است. آنها اولین بار در یک بازی آنلاین با هم آشنا شدند و وقتی متوجه شدند که در یک شهر زندگی می‌کنند، تصمیم گرفتند که با یکدیگر ملاقات کنند. بعد از اولین ملاقات، آنها احساس کردند که باز هم مایل به دیدار مجدد همدیگر هستند. و این سرآغاز قرار گذاشتن آنها شد.

منگ شینگ در شرکتی داروئی کار می‌کرده بدون در نظر گرفتن شخصیتش، زنی بسیار جذاب بوده که باعث شده بود چن‌جون هر وقت به او نگاه می‌کرد احساس کند که او فراتر از یک زن عادی است. چن‌جون واقعا عاشق او شده بود و آرزو می‌کرد تا سرانجام با او ازدواج کند.

با بازگوئی خاطرات، اشک از چشمان چن‌جون سرازیر شد و ادامه داد: «کی فکرش رو می‌کرد که همچین اتفاقی بیفته که یک راننده شرکت وانگ‌یوچی یک هیولا باشه؟»

چن‌شی بدون توجه به ناراحتی و اشک‌های چن‌جون خیلی آرام پرسید: «ارتباطش با بقیه چطور بود؟ دوست مشترک داشتین؟»

چن‌جون کمی فکر کرد و شروع کرد به نام بردن دوستان مشترکشان. چن‌شی مشغول یادداشت کردن در دفتر کوچکش شد. دانگ‌سوئه به دفتر چن‌شی خیره شده بود. دست خطی ظریف و زیبا و بسیار مرتب داشت. به نظر می‌رسید که قبلا تمرین خوشنویسی کرده باشد. وقتی یادداشت اسامی تمام شد، نگاهی به یادداشت‌ها انداخت و پرسید: «اسم کسی از قلم نیفتاده؟ببینم مرحومه دوست صمیمی نداشت؟»

«بله داشته ولی من نمی‌شناسمش. حالا چرا اینو می‌پرسید؟»

«وقتی پلیس مشغول تحقیق و بررسی میشه، همه این سوال‌ها کاملا معموله. میشه بهتون زحمت بدم برام یه لیوان آب بیارید لطفا؟ واقعا تشنه ام شده.»

«باشه چند لحظه صبر کنید.»

به محض این که چن‌جون برای آوردن آب رفت، چن‌شی مشغول بررسی اتاق شد. دانگ‌سوئه با صدایی آهسته گفت: «این کارت خارج از عرف قوانین پلیس! »

«من که افسر پلیس نیستم.»

درحین جستجو چند کتاب درباره دارو‌ها و چند جعبه دارو داخل کشو‌ها پیدا کرد و روی میز گذاشت. از بیرون صدای پا می‌آمد دانگ‌سوئه گفت: «چرا اینهایی که برداشتی رو سرجاش نمی‌گذاری؟»

چن‌شی توجهی به حرفهایش نکرد انگار اصلا صدایش را نشنیده بود. چن‌جون با یک فنجان چایی وارد شد.

«ببخشید تا شما رفتین آب بیارین یه سری به کشوها زدم.»

کاملا مشخص بود که چن‌جون از رفتار چن‌شی خوشش نیامده است. اما تلاش کرد که نارضایتی‌اش را پنهان کند.

«این داروها تا جایی که من اطلاع دارم، برای درمان سوزاک [1]استفاده میشه. شما داری چیزی رو مخفی می‌کنی.»

دانگ‌سوئه با تعجب به چن‌جون نگاه کرد. او اصلا شبیه مردهای هوسران و هرزه نبود.

«سوزاک؟؟؟!!»

لب‌های چن‌جون برای چند لحظه از حرکت باز ایستاد.

«امیدوارم که شما چیزی رو از ما مخفی نکرده باشین نگران نباشید هر حرفی که شما اینجا بزنید به هیچ عنوان به بیرون درز نمی‌کنه.»

باحالتی از سردرگمی گفت: «من سوزاک دارم.» چن‌جون بینی‌اش را خاراند و گفت: «یک جلسه سالیانه برگزار می‌کردیم شرکت به همه ما پاداش داد با چند تا از همکارهام به یه مهمونی کلوپ شبانه رفتیم بعد از اون شب روی آلت تناسلیم احساس خارش می‌کردم و دردشدیدی داشتم.»

«این حقیقت نیست تو راست نمی‌گی. حرف‌هات نشون میده که دروع می‌گی از شما می‌خوام همین الان دست از مخفی کاری برداری.»

قیافه چن‌جون قرمز شده بود؛ این یه موضوع شخصیه چه ربطی به پرونده داره؟ بیماری من مشکل منه. منگ شینگ به دست یک راننده به قتل رسیده اون شب شما به جای تحقیق درباره اون دارید منو بازجویی می‌کنید؟»

«مهم نیست این تو محدوده‌ی اختیارات ماست نه شما. شما انگار قصد نداری حقیقت رو بگی؟ پس بذار من کمکت کنم. دوست دخترت رو خیلی دوست داشتی بنابراین ناخوداگاه می‌خواهی که ازش حمایت کنی با این که اون عامل ابتلای شما به این بیماری شده.

چن‌جون با ناراحتی سرش را خاراند. چن‌شی ادامه داد: یک جفت ماگ و یک قاب عکس از تصویر دو تایی شما اینجا روی میزت هست و هر وقت هم می‌خوای درباره اون دختر حرف بزنی، چشمهات حالت خاصی می‌گیرن. این نشون میده که چه احساس خاص و عمیقی نسبت به اون داشتی. اما در هر حال اون دختر زندگی خصوصی ناجوری داشته و همین باعث شده که شما به سوزاک مبتلا بشی.»

چن‌جون فنجان چایی رو پرت کرد و گفت: «بسه دیگه حق ندا ری درباره‌اش حرف بزنی.»

دانگ‌سوئه وحشت کرده بود. اما چن‌شی خیلی آرام و مسلط به نظر می‌رسید. سیگاری روشن کرد و گفت: «عصبانی شدی؟ همین نشون میده که حق با منه.»

چن‌جون در اتاقش را باز کرد و گفت: «دیگه بسه. برید بیرون. دانگ‌سوئه با نارحتی زیر لب گفت: ببین چه جوری گرفتارمون کردی.»

چن‌شی مظنون را عصبانی کرده بود و حساسیت روحی مظنون باعث شده بود که از کوره در برود. چن‌شی سرش را تکان داد و گفت: «یک زن ۲۵ ساله مجرد که رابطه نزدیکی با مردهای مختلف داشته. این نشون میده که روابطش خیلی بیشتر از چیزیه که فکر می‌کردیم پیچیده بوده مرگش رابطه خیلی نزدیکی با وضعیت پزشکی شما داره. اگر این حدس درست باشه، وما الان دست خالی از اینجا بریم، دفعه بعد پلیس‌های دیگه‌ای به سراغت میان و میگن خیلی متاسفیم ما نتونستیم این پرونده را ببندیم، لطفا بیا جسد دوست دخترت رو ببر. اگر می‌خوای این موضوع خاتمه پیداکنه درست حرف بزن تا ما بریم. این معامله نیست. ما باعث میشه ما بتونیم به یه نتیجه‌ای برسیم. ما چیزی از دست نمی‌دیم اما برای تو همیشه منگ شینگ توی زندگیت خواهد بود و به آرامش نمی‌رسه، قاتل مجازات نمی‌شه شاید هم در آینده دست به قتل دختر‌های دیگه هم بزنه که اونها هم به سرنوشت دوست دختر شما دچار بشن. همه اینها به این دلیل اتفاق میفته که به دلایلی واهی نمی‌خوای حرف بزنی و با پلیس همکاری کنی. لطفا از این خواب که خودت رو داخلش گیر انداختی بیدار شو.»

تمام مدتی که چن‌شی داشت با چن‌جون صحبت می‌کرد، دانگ‌سوئه زیرلبی به چن‌شی تذکر می‌داد که: «این حرف‌ها رو نزن اما چن‌شی اورا کاملا نادیده گرفته بود. چن‌جون مانند کسی بود که سیلی محکمی به صورتش خرده باشد. نمی‌توانست چیزی را مخفی کند بدنش می‌لرزید. در را که برای بیرون کردن آنها باز کرده بود بست. روی صندلی کنار چن‌شی نشست. موهایش را به شکل درد آوری می‌کشید کمی مکث کرد و گفت: «باشه حرف می‌زنم. اون... اون... یک با رخیانت کرد... نه بیشتر از یک بار.»

«چطور متوجه شدی؟»

«یک بار توی مراسمی یکی از همکارهام بهم گفت که اونو با یک پیرمرد دیده که به هتل می‌رفتنن. من اول باور نکردم ولی بعد از مدتی مشکوک شدم. تمام مدت به این موضوع فکر می‌کردم. جوری که حتی شب‌ها نمی‌تونستم بخوابم. نمی‌تونستم تصور کنم که اون با یک مرد دیگه توی تخت باشه. نمی‌شد همونجور ساکت بشینم. به همین دلیل یه ردیاب داخل گوشیش جاساز کردم و سر بزنگاه مچش رو گرفتم. نکته جالب این بود که اون دفعه با یه مرد دیگه بود. خب طبیعی بود که سر این موضوع با هم دعوا کنیم. بهش گفتم که با این شرایط باید از هم جدا بشیم، اما اون شروع کرد به گریه کردن. دیدن اشک هاش دلم رو نرم کرد. اما ماجرا تموم نشد. همچنان به رابطه‌اش با مردهای مختلف ادامه داد. البته دعواهای ما هم ادامه پیدا کرد. هر بار دلیل‌های بی‌ربطی برای این کارش می‌آورد. و هر بار یک جمله را تکرار می‌کرد: «ممکنه جسم من رو مردهای دیگه داشته باشند اما قلب من متعلق به توئه فقط. اما من هیچ وقت باورش نکردم. علاقه بیش از اندازه من به اون باعث شد که نتونم ترکش کنم. و ادامه همین روند باعث شد که من به این بیماری چندش آور مبتلا بشم و دچار دردسر بشم.»

[1] نوعی بیماری جنسی

کتاب‌های تصادفی