کاراگاه نابغه
قسمت: 12
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل دوازدهم
مشخص شدن قاتل واقعی
دو روزبعد طبق معمول چنشی مشغول جابجایی مسافر شد. رفتارهای او به گونهای بود که مشتاقانه با مسافرها درباره موضوعات مختلف صحبت میکرد. انگار اصلا حال و هوای مسافرها برایش مهم نبود.
پلیس هنوز هم مشغول بازجویی و تحقیق از دوستان و نزدیکان چنشی بود که شب حادثه با او شام خورده بودند و طبیعتا هیچ اطلاعات خاصی بدست نیاوردند. بعد از بازپرسی، همکاران و دوستان چنشی از طریق تماس و یا وی چت با او ارتباط برقرار کرده و او را از تمام جزئیات مکالمه خودشان با پلیس مطلع میکردند.
در این بین دانگسوئه از پزشک قانونی خواسته بود که بر روی جسد آزمایشی جهت تشخیص وجود مواد داروئی در جسد مقتول انجام دهند. نتیجه آزمایش، تایید وجود مواد داروئی در بدن مقتول بود. دانگسوئه نتیجه آزمایش را به اطلاع چنشی رساند.
صبح آن روز چنشی وسط صحبت با مسافرش درباره اقتصاد آسیای شرقی بود که تماسی از دانگسوئه دریافت کرد. صدای دانگسوئه از پشت تلفن خیلی هیجان زده بود: «پیداش کردم. دوست نزدیک مقتول اسمش گائو شیائو هویه که پزشکه و توی بیمارستان خصوصی کار میکنه.»
«آدرسش رو بفرست»
«باشه از طریق وی چت برات میفرستم.»
«الان کجایی؟»
«دکتر گائو تا ظهر سرکاره تا ده دقیقه دیگه شیفتش تموم میشه من دارم میرم تو بیمارستان تا پیداش کنم.»
«صبرکن»
دانگسوئه قبل از این که جمله آخر چنشی را بشنود گفت: «عجله کن«و گوشی را قطع کرد. نگاهی به نوبتی که از پذیرش بیمارستان گرفته بود انداخت. لابی بیمارستان پر بود از مردمی که در رفت و آمد بودند. به سمت پلهها قدم برداشت و خودش را به طبقه بالا رساند مظنون به عنوان پزشک در بخش پوست و مراقبتهای زیبایی کار میکرد. دانگسوئه به بخش مورد نظر رسید، مقابل اتاق ایستاد، در زد و وارد شد. زنی با لباسی شیک در حالی که لبخند به لب داشت با لحنی خاص پرسید: «مشکلت چیه عزیزم؟»
دانگسوئه کارت شناساییاش را نشان داد و گفت: «من افسر پلیسم و برای روشن شدن چند تا موضوع به اینجا آمدم.»
زن به ارامی ابروهایش را بالا برد و پرسید: «پس اینجا اومدین تا درباره دوست مرحومم سوال بپرسید؟ نه؟ من از طریق دوستانم توی گروه وی چت از مرگش مطلع شدم. واقعا قبول مرگش برام سخته. ما دوران دانشگاه با هم بودیم. اصلا نمیتونم باور کنم...»
دکتر گائو با حالتی محزون صحبت میکرد و با دستمالی کاغذی اشک هایش را از گوشه چشمش پاک میکرد.
مواجهه با فردی که ممکن بود قاتل باشد، برای دانگسوئه استرس و هیجان به همراه داشت. اما نمیخواست که خودش را گم کند. با خودش تکرار کرد که؛حتما این زن قاتله و باید تحت هر شرایطی که شده دستگیر بشه.
«ببخشید آخرین بار کی با دوست مرحومتون ملاقات داشتید؟»
«چند ماه پیش بود که از من خواست با هم بریم بیرون.»
«و بعدش؟»
دانگسوئه تلاش میکرد که سوال بعدی را توی ذهنش مرتب کند.
«اون شبی که حادثه اتفاق افتاد کجا بودی؟»
دهان دکتر گائو از تعجب کمی باز ماند و با تعجب پرسید: «خانم پلیس این چه سوالیه؟ نکنه به من مظنون شدید؟من و اون سالهای زیادی با هم دوست بودیم.»
صورت دانگسوئه قرمز شد: «این فقط یه سواله.»
دکتر گائو کمی فکر کرد و گفت: «یادم میاد که اون شب با چند تا از همکارهام توی یک مهمانی شام بودم. من حتی رسید پرداخت رستوران رو هم دارم که میتونم بهتون نشون بدم.»
دکتر گائو رسیدی از کشوی میزش بیرون کشید و به دانگسوئه نشان داد. دانگسوئه نگاهی به تاریخ و ساعت آن کرد. دقیقا نمیدانست در آن لحظه چه کاری باید انجام بدهد. این بلا تکلیفی در رفتارش نمایان شد. گوشه لبش را به دندان گرفت. دکتر گائو لبخند زد و گفت: «اگه مشکلی نیست من به کارهام برسم.»
«شما و دوست مرحومتون هیچ مشکلی با هم نداشتید؟»
دکتر گائو با تعجب به دانگسوئه نگاه کرد و گفت: «نه. گفتم که من و اون با هم دانشگاه میرفتیم ما رابطه خیلی خوبی باهم داشتیم.»
دانگسوئه خیلی عصبانی بودمشت هایش را بهم گره زده بود. دکتر گائو از پشت میزش بلند شد و گفت: «من باید برم اگر زیاد معطل بمونم دیگه وقت ناهار تموم میشه. باید عجله کنم. پوزش میخوام.»
دقیقا در همان لحظه در اتاق باز شد و چنشی با صورت قرمز و نفس نفس زنان که نشان میداد تمام راه را دویده است، در آستانه در ظاهر شد و گفت: «دکتر گائو پوزش میخوام من باید چند تا سوال از شما بپرسم.»
«شما کی هستید؟»
دانگسوئه به ناجی خودش نگاه کرد و نفس راحتی کشید و گفت: «ایشون همکار من هستن که مشغول پارک ماشین بود.»
چنشی با نگاهش به دانگسوئه فهماندکه باید کنار بایستد تا مابقی ماجرا را به عهده بگیرد. چنشی در راپشت سرش بست و به صندلی اشاره کرد تا دکتر گائو بنشیند.
دکتر بیصبر و حوصله به نظر میرسید: «من باید برم عجله دارم لطفا سوالهاتون رو خیلی کوتاه بپرسید.»
چنشی لبخند زد: «می ترسم نشه خیلی خلاصه حرف بزنم. بیاید بریم سر اصل مطلب و ببینیم که چه جوری منگ شینگ کشته شد.»
چشمهای دکتر گائو از تعجب کاملا گشاد شده بود. دانگسوئه هم با تعجب و دهان باز به چنشی خیره شده بود. در شیوه نامههای بازجوئی هیچ وقت در اولین دیدار مستقیما به سراغ اصل موضوع نمیرفتند.
دکتر گائو صدایش را بلندکرد: «چی داری میگی؟ قتل منگ شینگ چه ربطی به من داره؟چطور به خودت اجازه دادی که همینطوری بیدلیل منو متهم کنی؟ من میتونم ازت شکایت کنم.»
«من مطمئنم ما قبلا همدیگه رو ملاقات کردیم.»
«واقعا؟»
«اون موقع هوا تاریک بود پس ممکنه شما منو یادتون نیاد ولی من شما رو کاملا به خاطر دارم شما اون شب ماشین منو کرایه کردین.»
«شما؟»
سردرگمی در چشمهای دکتر گائو موج میزد.
«فکر کنم منو یادتون اومد. من اون شب با ماشینم شما را به جایی بردم که به صحنه جرم خیلی نزدیک بود.»
دکتر گائو فهمید که داخل تله گیر افتاده است. سریع حالتی دفاعی به خود گرفت دستهایش را روی هم گذاشت ابروهایش را در هم کشید لبهایش را جمع کرد. تمام این حرکات کوچک از نگاه تیز بین چنشی دور نماند. چنشی صفحه گوشیاش را بازکرد و روبروی دکتر گائو گرفت. تصویر کتی زنانه روی صفحه دیده میشد.
«نظرت درباره این لباس چیه؟»
دکتر گائو لبش را به دندان گرفت: «نمی دونم داری درباره چی حرف میزنی.»
«اون شب دمای هوا ده تا دوازده درجه بود که نشون میداد پوشیدن همچین لباسی لازمه. اما یادمه وقتی شما سوار ماشین شدی لباسهات خیلی کم بود. من اون موقع فکر کردم چرا همچین زن زیبایی یک کت نپوشیده؟از سرما نمیترسه؟»
«داری درباره چی حرف میزنی؟»
«این لباس مال شما نیست؟»
«نه اصلا این لباس رو تا حالا ندیدم.»
«اگر نیست، اثر انگشت شما، موی سر یا حتی مقداری از ذرات پوستت روی اون پیدا شده چه توضیحی براش هست؟»
دکتر گائو ناگهان ساکت شد البته چنشی بلوف زده بودچون اصلا آزمایشی روی کت انجام نشده بود. اگر هم شده بود نمونه دی انای دکتر گائو در اداره پلیس برای مطابقت وجود نداشت. با این حال چنشی با تکیه بر یافته هایش میدانست که شکش به دکتر گائو نمیتواند اشتباه باشد.
«ناراحت نشو بذار ماجرا رو برات تعریف کنم. آن شب منگ شینگ با یک نفر دیگه اتاقی توی هتل فنگ ژیلین گرفته بودند. اون حدود ساعت ۸ هتل را ترک کرد و شما به سمتش رفتید و ازش خواستید تا با شما کنار رودخانه قدم بزنه. برای بیهوش کردنش از اتر استفاده کردین و بعد طنابی را برای خفه کردنش از پشت، دور گردنش پیچوندی. با این حال اثر داروی بیهوشی به اندازه کافی نبود. و درحین خفگی بهوش اومد و برای زنده موندن تلاش کرد و از اتفاق با آویزون شدن به کت شما یکی از دکمههای کت شما توی دستش ماند. بعد از مرگش کیفش رو برداشتی و باعجله راه افتادی وسط راه متوجه شدی که دکمه کت جداشده. خیلی ترسیده بودی. چون اگر دکمه در صحنه جرم دیده میشد میتونست مدرک بزرگی برای اثبات جرم شما بشه. بنابراین دو تا کار انجام دادی اول لباست رو سربه نیست کردی. و بعد یک ماشین از وانگیوچی درخواست کردی اما توقعش رو نداشتی که من باهات صحبت کنم. اما همین مکالمه باعث شد که به خاطر بیاری که قتلی به دست راننده سرویس وانگیوچی رخ داده. فکری به ذهنت رسید. چند تا پیام به دوست پسر مقتول فرستادی. بعد از این که از ماشین من پیاده شدی به سمت رودخانه رفتی و دکمه کت رو از دست منگ شینگ بیرون آوردی و صحنه تجاوز جنسی رو جعل کردی. لباسهای مقتول رو پاره کردی و کیفش رو داخل آب انداختی. تقریبا نقشهات موفقیت آمیز بود چون پلیس فکر میکرد که این پرونده یه قتل دیگه توسط راننده سرویس وانگ یو چیه. و به لطف شما من برای نوشیدن قهوه به اداره پلیس دعوت شدم. اما از شانس شما بود که من راننده شما بودم.»
کتابهای تصادفی

