فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 13

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل سیزدهم

بهترین دوستان

بعد از تمام شدن صحبت‌های چن‌شی، دکتر گائو که کاملا گیج شده به نظر می‌رسید. ایستاد و فریادزد: «تو خودت مظنون به قتلی چطور می‌تونی به من تهمت بزنی؟ این فقط حدس و گمانه. چطور با یه تکه لباس می‌تونی به من اتهام بزنی؟ و حکم قاتل بودن یک نفر رو ثابت کنی؟ در هر صورت من مدرک دارم که اون شب جای دیگه بودم.»

دکتر گائو دوباره رسید شام را از کشو بیرون کشید و به چن‌شی داد. چن‌شی آن را روی میز گذاشت: «این هیچ ارزش قانونی نداره. مگر این که دوستانی که باهاشون شام خوردی تایید کنند. چطوره باهاشون تماس بگیری و بگی که برای شهادت دادن بیان.»

دکتر گائو آشفته و ناامید به نظر می‌رسید. دنبال راهی می‌گشت تا بتواند از دست چن‌شی فرار کند سعی کرد که لرزش دستهایش را مخفی کند.

«اما همه مدرک ما این لباس نیست. شما احتمالا نمی‌دونستی که منگ شینگ زندگی سالمی نداره و به همین دلیل دوست پسرش ردیاب داخل گوشیش تعبیه کرده تا بتونه مچش رو بگیره. بنابر این گوشی دوست دخترش نشان میده که دو بار به محل جنایت رفته و برگشته. علاوه بر این که دوربین‌های نظارتی هتل هم عکس شما رو گرفتند. البته یک شاهد دیگه هم هست و اون منم. این مدارک تمام نقاط مبهم پرونده را به هم وصل کرده البته اتر هم هست که اگر فهرست آمار داروئی بیمارستان را چک کنیم، متوجه مفقودشدن مقداری از اون میشیم.»

دکتر گائو احساس می‌کرد که ستون فقراتش توانائی ندارد به آرامی روی صندلی نشست. چشمهایش مدام به این طرف و آن می‌چرخید. دانگ‌سوئه خودش را آماده کرده بود که به او دستبند بزند. اما چن‌شی با اشاره اورا منصرف کرد. او منتظر بود که دکتر گائو روی دیگر شخصیتش را نشان دهد.

دکتر گائو دندانهایش را به هم فشرد: «اون زن هرزه باید می‌مرد. اون باعث شد که دوست پسرم منو رها کنه.»

چن‌شی صندلی کنار اتاق را روبروی میز دکتر گذاشت و نشست. و با لحن خاصی پرسید: «تو هم بازی می‌کنی؟»

من و چن‌جون توی بازی آنلاین با هم آشنا شدیم و درباره‌ی چیز‌های مختلف صحبت کردیم. بعدا پیشنهاد داد که همدیگه رو ببینیم. من اصلا تجربه ملاقات از طریق اینترنت رو نداشتم بنابراین از منگ شینگ خواستم که اگه امکان داره برای بار اول باهاش ملاقات کنه. من از این تصمیم به شدت پشیمان شدم. من و منگ شینگ اونو از دور دیدیم و ازش خیلی خوشم اومد. اما منگ شینگ یک دفعه بهانه آورد که دلش درد می‌کنه چند روز بعد آماده شدم که باهاش قرار بگذارم و دفعه قبل رو جبران کنم. اما وقتی که تو بازی حرف زدم و درباره دفعه قبل صحبت کردم متوجه شدم که منگ شینگ منو دور زده. وقتی باهاش رو در رو شدم، اول همه چیز رو انکار کرد و دروغ گفت. اما بعد گفت که خودش رو به جای من جا زده و با اون قرار گذاشته و وقتی فهمیدم که با هم رابطه جنسی هم داشتن، خونم به جوش اومد. من نمی‌تونستم باور کنم که دوست نزدیکم، دوست پسرم منو بدزده. راستش من باید اینو می‌فهمیدم. چون اون از نوع زنهای خرابه‌ای بود که همیشه می‌خواست مردها رو به تور بندازه. من نمی‌خواستم دوباره به اون مرد نزدیک بشم چون چیزی که یکی دیگه ازش استفاده کرده بود رو نمی‌خواستم. از دست خودم عصبانی بودم. از اون به بعد به ندرت با اون دختر عوضی تماس گرفتم. اما اون اغلب به من پیام می‌داد مثل این که می‌خواست آستانه‌ی تحمل منو بسنجه و ببینه چقدر میتونم تحملش کنم. من همیشه فکر می‌کردم دختری مثل اون درنهایت با چاقو کشته میشه. تصور کردم که موضوع تمام شده. اما چند ماه پیش یه بیمار به من مراجعه کرد که متوجه شدم؛ اون چن‌جون. به بیماری جنسی مبتلا شده بود. نمی‌تونستم باور کنم که همه این دردسرها زیر سر اون دختر باشه. بعد از تحقیق و بررسی مشخص شد که حدس من درست بوده. درحالی که اون بیرون از خونه مشغول خوشگذرانی هاش بود این بیماری رو گرفته بود و اونو به این پسر معصوم انتقال داده بود. نمی‌دونستم بخندم یا گریه کنم. اون عوضی زندگی چن‌جون رو گرفته بود و دنیای این مرد رو بهم ریخته بود.»

صحبت که به اینجا رسید دکتر گائو سرش رو بین دستهایش فشار داد. چن‌شی پرسید: «اونجا بود که تصمیم گرفتی بکشیش؟»

«بله، تمام ماجراهای بعدی دقیقا همونطوری بود که شما گفتی. من فکرکردم که نقشه بی‌نقصی کشیدم. چطور تونستی بفهمی؟»

«فکر کردی نقشه‌ات بی‌نقصه؟ نه اصلا خیلی اشتباه داشتی.»

دکتر گائو به گریه افتاد.: «من مجازات میشم؟ نه؟ منو اعدام می‌کنن. درسته؟ من نمی‌خوام بمیرم.»

«این دست من نیست. تو باید بهای کاری رو که کردی بپردازی وقتی که به کشتن یک نفر فکر می‌کردی، باید عواقبش رو هم در نظر می‌گرفتی. من هم تو موقعیتی مثل شما بودم. اما بر عکس تو تصمیم دیگه‌ای گرفتم. کشتن یک نفر برای حل یک مشکل، حقیقتا که راه حل احمقانه‌ایه.»

چن‌شی ایستاد و به دانگ‌سوئه اشاره کرد. دانگ‌سوئه نفس عمیقی کشید اصلا فکر نمی‌کرد که قاتل واقعی رو دستگیر کرده. این اولین بار در تمام طول زندگیش بودکه به دست یک قاتل واقعی دستبند می‌زد. شادی خاصی در قلبش احساس می‌کرد که با هیچ کلمه‌ای قابل توصیف نبود. در حالی که دانگ‌سوئه به طرف قاتل می‌رفت تا دستبند رو به اون بزنه، دکتر گائو اورا هل داد و سرنگی را از کشوی میزش بیرون کشید تا به پای خودش تزریق کند.

چن‌شی به سرعت واکنش نشان داد و دست او را گرفت. سرنگ به زمین افتاد. بوی تلخی در فضا پیچید. چن‌شی به چشمهای دکتر گائو نگاه کرد.

«خوب گوش کن. تو الان نباید تسلیم مرگ بشی اگر سخت بجنگی هنوز هم شانس برای زنده موندن داری.»

دکتر گائو به شدت گریه می‌کرد.

«حتی اگه شانس هم داشته باشم، بعد از دهه‌ها سال زندگی در زندان وقتی آزاد بشم، یه زن پیر و فرسوده میشم که هیچ وقت شانس تجربه یه عشق واقعی رو نداشته.»

چن‌شی او را در آغوش کشید و آرام به پشتش ضربه زد. سعی داشت که او را آرام کند. دانگ‌سوئه مات و مبهوت به صحنه مقابلش چشم دوخته بود و با دهان باز به آن دو نفر نگاه می‌کرد. بعد از مدتی، متوجه شد که چن‌شی به او اشاره می‌کند که دستبند را به او بدهد. چن‌شی دستبند را گرفت و به دستان دکتر گائو زد. این بار عکس العملی در کار نبود. چن‌شی به او گفت که باید عواقب کارش را بپذیرد. این انتخاب خودش بوده و نباید دیگران را سرزنش کند علاوه بر این که اگر واقعا قصد خودکشی داشته باشد، در زندان به اندازه کافی وقت برای این کار خواهد داشت.

دانگ‌سوئه با خودش فکرکرد؛چطور آدم میتونه همچین حرفهای بیربط و مسخرهای رو به زبون بیاره؟ به چن‌شی اشاره کرد: «هیس! »

چن‌شی کتی را از روی چوب لباسی برداشت و روی دست‌های دستبند زده دکتر گائو انداخت. او می‌خواست وقار و شخصیت او موقع بیرون رفتن حفظ شود. دکتر گائو پرسید: «تو کی هستی؟»

چن‌شی خندید: «یک راننده دوستدار عدالت»

هر سه نفر راه افتادند و سوار ماشین شدند. دانگ‌سوئه از خوشحالی در پوست خودش نمی‌گنجید. البته در مقابل قاتل نمی‌توانست از چن‌شی تشکر کند. در همین اثنا کوئین‌پو با او تماس گرفت: «کجایی؟امروز کارت ورود به اداره رو نزدی. دوباره بدون مجوز کاری انجام دادی؟چند بار به عنوان یک پلیس باید به تو تذکر بدم؟»

«برادر من قاتل رو دستگیر کردم.»

در اون طرف خط کوئین‌پو با شنیدن لحن صحبت کردن دانگ‌سوئه شوکه شده بود. چون هیچ وقت در هنگام کار او را برادر خطاب نمی‌کرد.

«دوباره یه نفر دیگه رو دستگیر کردی؟»

«این دفعه متهم واقعی رو دستگیرکردم. خیالت راحت باشه مدرک هم دارم.»

«کجایی الان؟»

«من دارم برمی گردم اداره. برای بازجوئی آماده شو.»

کوئین‌پو ساکت شد و بعد چند لحظه ادامه داد: «خیلی خب مواظب باش اشتباهی ازت سر نزنه.»

با قطع شدن تماس چن‌شی بلند بلند شروع به خندیدن کرد. دانگ‌سوئه با تعجب پرسید: «واسه چی می‌خندی؟»

«تصور این که قیافه برادرت الان چه شکلیه خیلی جالبه.»

خندیدنش که تمام شد، چند لحظه‌ای مکث کرد و گفت: «دکتر گائو قبل از این که بری اداره پلیس چه آرزویی داری؟»

دکتر گائو مثل کسی بودکه سرنوشتش را پذیرفته باشد. سری تکان داد و گفت: «دلم می‌خواد برم رستوران شائو وانگ و یک سوپ تند سفارش بدم و بخورم.»

چن‌شی ماشین را روشن کرد: «چه پیشنهاد خوبی. خیلی هم عالی منم گرسنمه.»

دانگ‌سوئه وحشت زده گفت: «سرخود تصمیم نگیر.»

کتاب‌های تصادفی