کاراگاه نابغه
قسمت: 18
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۸
استدلال در محل
«ای بابا. اصلا واسه چی ما باید بریم تو؟ مگه اول نباید تیم پزشکی قانونی بیاد، نمونه برداری کنه و همه جا رو بررسی کنه؟ ببین اگه چیزی اینجا جابجا بشه برادرم حتما منو مواخذه میکنه.»
«اگه هنوز یه نفر اون تو زنده باشه چی؟»
«حرفت کاملا منطقیه.»
دانگ سوئه به سمت داخل خانه قدم برداشت، ترس بر وجودش مستولی شده و پوست بدنش یخ کرده بود. تلاش میکرد که روی خونهایی که مثل جوهر کف آپارتمان ریخته شده بود، پا نگذارد.
خوشبختانه آپارتمان بهم ریخته و نامرتب نبود. به نظر میرسید که قاتل کارش را خیلی سریع و تمیز انجام داده است. هر دو نفر آرام به سمت کاناپه رفتند. زنی حدودا سه ساله که لباس منزل به تن داشت روی زمین افتاده و سرش مثل خمیری خونی شده بود.
چنشی میخواست نبض زن را چک کند اما دانگ سوئه مانع شد و تذکر داد: «نباید اثر انگشتت روی جسد زن بمونه.»
چنشی سری تکان داد و گوشی موبایل را از جیبش بیرون آورد و صفحه نمایش آن را زیر بینی زن قرار داد تا تنفس او را بررسی کند. اما بعد از گذشت یکی دو دقیقه هیچ اثری از باز دم روی صفحه موبایل دیده نشد.
«مرده»
از آنجا به سمت اتاق خواب و سپس اتاق نشیمن رفتند. اتاق نشیمن دکوراسیونی متفاوت نسبت به چیدمان کل خانه داشت. رنگ اتاق ماهگونی و قدیمی به نظر میرسید که در وسط آن صندلی گهوارهای حصیری قرار داشت مشخص بود که اتاق متعلق به یک فرد سالمند است. روی زمین مقابل صندلی بدن بی جان یک پیرزن با سوراخی بزرگ در گلو دیده میشد. سوراخ طوری بود که در نگاه اول تصور میشد یک جانور وحشی آن را دریده باشد. خون دلمه شده قسمت بزرگی از کفپوش چوبی اتاق را پوشانده بود.
چنشی با دقت اطراف را نگاه میکرد که متوجه یک قیچی پوشیده از خون شد.»به نظر مییاد که این سلاح بوده باشه.»
از آنجا به سمت اتاق خواب دیگری راه رفتند که مشخصا متعلق به یک زن و شوهر بود. عکس مراسم ازدواجشان روی دیوار روبروی تخت نصب شده بود. اما کسی در اتاق حضور نداشت. تنها یک ظرف سوپ روی میز کنار تخت قرار داشت. چنشی نزدیک شد و بینیاش را نزدیک ظرف سوپ برد و بوی آن را استشمام کرد”این سوپ ترملای برفی با دانه نیلوفرآبیه. یه سوپ شیرینه.»
چنشی ایستاد و به اطراف نگاه کرد، اتاق مشرف به یک بالکن بود که پنجره آن نیمه بسته و یک چهار پایه زیر پنجره قرار داشت. چنشی کمی تامل کردو پرسید: «وقتی که قفل ساز اومد چی گفت: در از داخل قفل بود؟»
«نه!»
چنشی نگاهی به پایین بالکن انداخت.
«به نظر میرسه که اون پسر بچه از اینجا پریده باشه. فکر کنم خیلی ترسیده بوده. با این که پایین بالکن پر از گل و چمن بود و تاحدی ضربه ناشی از سقوط ررو کم کرده اما باز هم آسیب زیادی دیده.»
دانگ سوئه با لحنی ناشی از همدردی و دلسوزی و گفت: «حتما خوابیده بوده و وقتی بیدار شده متوجه شده که همه خانوادهاش کشته شدند، شوکه شده و خودش رو از پنجره پرت کرده پایین.»
چنشی نگاهی پرسشگرانه و متعجب به دانگ سوئه انداخت.
«خوابیده بوده؟!!!»
نگاه و لحن چنشی به دانگ سوئه تذکر میدادکه حتما برداشت اشتباهی داشته یا کلمهای را اشتباه به کار برده است.
«ببین من همینجوری نظر دادم. اصلا منظور خاصی نداشتم. مگه قراره به تک تک کلمههایی که میشنوی حساس باشی؟ به نظرم باید صبرکنیم تا پزشک قانونی نظرش رو درباره ساعت مرگ مقتولها بده تا بعد بشه یه نظر درست و حسابی داد.»
«بیا بریم یه نگاهی به آشپزخونه بندازیم.
هر دو به سمت آشپزخانه راهی شدند. آشپزخانه و حمام به هم راه داشتند. کف آشپزخانه نزدیک دستشوئی، بدن مردی که تصویرش به عنوان داماد در مراسم عروسی دیده میشد، افتاده بود. ضربهای که به سر مرد وارد شده بود، توسط یک لوله آهنی وارد شده بود.
«برای کشتن این مرد از یک آلت قتل دیگه استفاده شده.»
چنشی زیر لب غر غر میکرد. چند لحظه ایستاد و ناگهان به سمت آشپزخانه رفت و داخل کابینتها را زیر و رو کرد و یک جفت دستکش پیدا کرد. دانگ سوئه تلاش کرد اورا متوقف کند: «آیای داری چیکار میکنی؟»
«من نمیتونم همینطوری بشینم و دست رو دست بذارم. باید برم یه کمی بررسی کنم.»
«جسد رو تکون نده. بذار برادرم بیاد.»
«فکر کردی اگه برادرت بیاد، میذاره جسد رو بررسی کنم؟»
دانگ سوئه از این رفتا رچنشی متعجب شده بود: «من فکر کردم که میترسی، الان که اصلا به نظر نمییاد ترسیده باشی!»
چنشی سر مرد مقتول را بررسی کرد، دست تکان داد تا توجه دانگ سوئه را جلب کند: «ببین یه تکههای شکسته سفیدی توی موهای مقتول هست. میبینی؟»
دانگ سوئه به سمتی که چنشی اشاره کرد بود نگاه کرد”آره درسته»
چنشی ایستاد و به سمت حمام رفت. تکههای خرد شدهای مشابه آنچه در موهای مقتول دیده بود روی کف سرامیکی حمام ریخته شده بود. پوشش درب توالت فرنگی سر جایش نبود اما خرده ریزههای که کف دستشوئی پراکند شده بود مشابه همان پوشش سرامیکی درب توالت فرنگی بود.
دانگ سوئه تلاش کرد تا شرایط را بررسی و بازسازی کند.
«قاتل اول توی دستشوئی قایم شده بوده، مرد صاحبخونه میاد دستشوئی و قاتل رو میبینه، قاتل هول میشه و در توالت فرنگی رو برمیداره و میزنه توسر مرد.»
«الان فرضیه نساز. بذار همه مدارک رو جمع کنیم بعد. !»
درب دستشوئی از شیشه مات ساخته شده بود. چنشی وارد دستشوئی شد و در را پشت سرش بست و از دانگ سوئه پرسید: «الان منو میبینی؟»
«نه!»
«خب چراغ دستشوئی رو روشن کن و بگو»
دانگ سوئه کلید را که بیرون در تعبیه شده بود فشار داد و لامپ دستشوئی روشن شد، اما فقط تصویری مات و مبهم از پشت در پیدا بود.»ببین میتونم ببینمتا ولی واضح نیست.»
«اما من خیلی واضح میتونم بینمت»
چنشی از دستشوئی بیرون آمد و متوجه شد که در دستشوئی روبری پنجره آشپزخانه قرار دارد.
«ببین پنجره آشپزخونه روبروی در دستشوئیه. پنجره هم رو به شرقه، بنابراین نور زیادی داره و به همین دلیل از داخل دستشوئی خیلی واضح پیدایی.»
«پس حدس من درسته؟»
«با اطمینان باید بگم که بله.»
صورت چنشی حالتی کاملا جدی به خودش گرفته بود.»ببین استدلال درست و نادرست نداره. فقط استدلال با دلیل داریم و بدون دلیل.»
«عجبا!! الان میمیری اگه از من تعریف کنی؟!!»
چنشی فقط لبخند زد و جواب نداد. و دوباره مشغول بررسی جسد شد. پلکهای جسد را باز کرد، دستهایش را به اطراف تکان دادو پوست بدنش را نیشگون گرفت.»قرنیه هاش کمی کدر شده. ماهیچه هاش کاملا سفت شده یعنی دچار جمود نعشی شده. دیشب دمای هوا ۱۰تا ۱۵ درجه بوده که میتونیم بر این اساس حدس بزنیم که ساعت فوتش حدودا ۱۲ شبه. البته ممکنه یکی دو ساعت خطا داشته باشیم توی تعین ساعت مرگ.»
دانگ سوئه با حالتی عجیب به چنشی خیره شده بود، باور نداشت که یک انسان معمولی در مقابل او باشد. چنشی توضیح داد؛”تعجب نداره، اینها همه اطلاعات اولیه و معمولیه که با خریدن یه کتاب پزشکی قانونی میشه فهمید.»
لبخندی که روی لبهای چنشی بود محو شد و دوباره به بدن مرد مقتول خیره شدو زمزمه کرد: «یه چیزی این وسط هست. اون زنهایی که کشته شدن هر دو لباس خونه پوشیده بودند، اما این مرد ژاکت تنشه.»
«خب شاید شیفت کارش، شب بوده و تازه برگشته خونه!!»
چنشی سرش را به علامت نفی تکان داد و گفت: «اما دمپایی پوشیده بوده. تو ورودی خونه، چند دست لباس خونه مردونه بود. چرا اونها رو نپوشیده؟خونه خیلی مرتب و تمیزه، نشون میده که خانواده به رعایت نظم پایبند بودند. میدونی که اگه کسی به کاری عادت کنه اصلا نمیتونه ترکش کنه. پس چرا دمپایی پوشیده ولی لباس خونه تنش نیست؟»
ذهن دانگ سوئه در حال استدلال بود که ناگهانی فکری از خاطرش گذشت و داد زد: «فهمیدم. حتما میخواسته باعجله بره دستشوئی واسه همین فقط دمپایی پوشیده!»
«این استدلال نیست! این فقط یه حدس تصادفیه.»
«ای بابا! انگار سطح استانداردها ت خیلی بالاست. چرا حدسیات تو استدلاله، مال من نیست؟»
«استدلال مال وقتیه که بعد از جمع کردن همه سرنخها بدست بیاد. نظری که تو میدی درحد یه فرضیه است. وقتی یه فرضیه میدی باید بتونی با شواهد تاییدش کنی، اگه تایید شد، اون وقته که میشه استدلال. بیا اینو ببین!»
چنشی خم شد و بدن مقتول را چرخاند. دانگ سوئه کمی گیج شده بود”چی رو بینم؟»
«اصلا هیچ اثری از ادرار روی شلوارش نیست. اگه با عجله میرفته سمت دستشوئی باید بعد از این که ضربه به سرش میخورد، خودش رو خیس میکرد. چون که بعد از بیهوشی یامرگ دریچههای نگهدارنده ادرار از کار میافتند و ادرار سرازیر میشه. ولی شلوار مقتول کاملا تمیزه، البته تقریبا تمیز.»
صحبت چنشی که به اینجا رسید، انگار فکری به ذهنش خطور کرده باشد ایستاد و بعد ازچند ثانیه به سمت دستشوئی برگشت. نگاهی به درون توالت فرنگی انداخت که آثار ادرار هنوز روی آن مشاهده میشد و تمیز نشده بود.
«بیا اینجا دستشوئی تمیز نشده به نظر میرسه که مقتول قبل از مرگش رفته دستشوئی!»
کتابهای تصادفی


