فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 19

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۹

جزئیات اهریمنی

دانگ سوئه دلیل رفتارها و واکنش‌های چن‌شی را نمی‌فهمید. نمی‌دانست که چرا قتل را به شکل معما فرض می‌کند.

چن‌شی لبخندی از سر درماندگی زد و گفت: «خب با این استدلال اخیر فرضیه اولت رد شد. چون اگه کسی توی دستشوئی بوده چطوری مقتول می‌تونسته بره و کارش رو تموم کنه؟»

ذهن دانگ سوئه دوباره مشغول شد می‌خواست دلیل قابل ارائه‌ای پیدا کند. چیزی به ذهنش رسید اما هنوز ناقص می‌نمود.»ادرار تو دستشوئی شایدمال قاتل باشه که رفته دستشوئی کرده ولی سیفون رو نکشیده که اهل خونه با خبر نشن.»

چن‌شی لبخندی زد: «آفرین حال داری دست فکر می‌کنی! بهتره به این سوال جواب بدیم که کی صاحب او ادرار توی دستشوئیه. این رو بعد از آزمایش میشه فهمید. وقتی جواب آزمایش اومد بهم بگو.»

دانگ سوئه اخم کرد و پرسید: «دو تا جسد دیگه تو این خونه افتاده، آلت قتلش هم مشخصه، یه نگاه بهش ننداختی بعد اومدی گیر دادی به ادرار تو دستشوئی؟ اینقدر مهمه؟»

«ببین خانم لین! جزئیات واقعا مهمن. جزئیات اهریمنی هستند. هر چیز ولو کوچیک که غیر عادی باشه باید حتما بررسی بشه چون احتمالش زیاده که یه سرنخ مهم باشه و باعث حل پرونده بشه.»

«اون وقت این نقل قول جزئیات اهریمنی مال کیه؟»

«مال من!»

«از خودت ساختیش؟ کجا بهت یاد دادن که نقل قول ازخودت بسازی؟»

«من معمولا برنامه‌های بررسی صحنه و حل پرونده‌های جرم و جنایت رو از شبکه‌های تلویزیونی دنبال می‌کنم. واسه همین ساختمش. یعنی میگی نمی‌تونم؟»

چن‌شی ساکت شد و دوباره به فکر فرو رفت و بعد از چند لحظه رو به دانگ سوئه کرد.»ببین من معتقدم جسد مرد مقتول جزئیات زیادی برای بررسی داره. وقتی که تیم پلیس اومد بگو خیلی با دقت اینو بررسی کنن.»

صحبت از تیم که به میان آمد، سر و صدای آژِیر پلیس شنیده شد. چن‌شی از دستشوئی بیرون آمد و گفت: «باید عجله کنیم.»

به سرعت به سمت نشیمن رفت و مشغول بررسی بدن زن جوان شد.»زمان مرگ این هم همون حوالی ساعت ۱۲ نیمه شبه. روی آرنج و زانوش کبودی داره. انگار که روی زمین افتاده. سمت راست پیشونی‌اش هم کبود شده... اووووم»

نگاهی به پشت کاناپه انداخت و ادامه داد: «از پشت کاناپه یه زائده چوبی هست. باید این آسیب‌ها مال قبل از مرگش باشه. احتمالا آسیب‌های روی دستش مال وقتی که داشته در مقابل قاتل مقاومت می‌کرده.»

چن‌شی خیلی سریع صحبت می‌کرد و دانگ سوئه تلاش می‌کرد که تمام نکاتی که می‌شنود را داخل دفترچه یادداشتش بنویسد.

چن‌شی بلافاصله به سمت اتاق خواب پیرزن مقتول رفت و مشغول بررسی جسد اوشد.»ساعت مرگ این هم مثل همون دو تای دیگه است. اما هیچ اثری از مقاومت روی بدنش نیست. ممکنه در حالت خواب آلودگی کامل به قتل رسیده باشه. ببین لازمه که یه تست صدا ازش انجام بشه. اینو بنویس یادت نره. یالا زود باش بروبیرون.»

دانگ سوئه به سرعت از خانه خارج شد و در راهرو ایستاد. چن‌شی خطاب به دانگ سوئه پرسید: «صدامو می‌شنوی؟»

«آره»

دانگ سوئه دوباره وارد خانه شد.

«در چوبی خونه مانع رد شدن صدا میشه. ممکنه که پیرزن قبل از مردن فریاد کشیده باشه یا حتی از مردم کمک خواسته باشه اما در چوبی مانع رسیدن صداش به بیرون از خونه شده.»

چن‌شی چانه‌اش را لمس کرد. آلت قتل را برداشت و به آن خیره شد.»قصاب ، برنده، چاقوی گوشت. فکر کنم این چاقو مال آشپزخونه باشه. تو استند چاقوها یه جای خالی بود احتمالا این همون باشه. به نظرت لبه چاقو یه کمی خمیده نشده؟ ظاهر جراحت‌ها نشون میده که چند بار با چاقو بریده شده، دسته چوبی چاقو هم ترک خورده. صبر کن خود دسته هم خونی شده. !»

چن‌شی به شدت برای بررسی و تحلیل شواهد صحنه جرم تمرکز کرده، گویا از دنیای واقعی جدا شده بود. دانگ سوئه باناباوری به او نگاه می‌کرد. نمی‌شد پذیرفت مردی که با دقت و موشکافی همه چیز را بررسی و به سرعت فکر می‌کرد فقط یک راننده عادی باشد.

«خونی که روی دسته چاقو مونده خیلی مهمه به نظر می‌رسه که مال قاتل باشه. این حتما باید آزمایش بشه.»خم شد دهان قربانی را باز کرد و ادامه داد: «قربانی قبل از مرگ غذا خورده. احتمالا یه چیز شیرین خورده. توی اتاق خواب ظرف سوپ شیرین بود. یه قابلمه هم از همون سوپ توی آشپزخونه بود. من یه فرضیه دارم. ممکن است که داخل سوپ قرص خواب آور باشه.... عجیبه. آیا قاتل تعمدا همچین کاری کرده؟ یعنی از قبل برنامه ریزی کرده؟»

«کی اونجاست؟»

دانگ سوئه شوکه شده بود. چون تمام مدت با دقت داشت به حرف‌های چن‌شی گوش میداد و یادداشت می‌کرد. بنابر این اصلامتوجه حضور کسی در آپارتمان نشد. غافلگیر شده بود. سرش را برگرداند و برادرش کوئین پو را دید که با چند افسر پلیس دیگر در حالی که اسلحه هایشان را نشانه رفته بودند، وارد اتاق نشیمن شدند. در باز آپارتمان باعث سوء برداشت آنان شده، تصور می‌کردند مظنون هنوز در صحنه جرم حضور دارد و به همین دلیل مسلح وارد شده بودند.

کوئین پو با دیدن آن دو نفر از تعجب ابروهایش بالا رفت و گفت: «تو اینجا چیکار می‌کنی؟»

چن‌شی ایستاد و لبخند زد: «حالتون چطوره کاپیتان لین؟»

«کی بهت اجازه داده که سر خود راه بیفتی بیای تو صحنه جرم؟ می‌دونی چقدر مارو توی دردسر انداختی تا حالا؟افسر لین دانگ سوئه شما نه تنها از صحنه جرم محافظت نکردی بلکه یه فرد بی مسئولیت رو با خودت آوردی اینجا. چه توضیحی داری؟»

«اون.... ما از تجمع اهالی ساختمان مقابل در ترسیده بودیم. اونم کمکم کرد که مردم رو متفرق کنم بعدش اومدیم تو.»

چن‌شی دستهایش را نشان داد و گفت: «کاپیتان خیالتون راحت من دستکش پوشیدم.»

«تو با خودت دستکش آوردی؟!!!!»

«نه! از تو کابینت آشپزخونه برداشتم.»

عصبانیت در چشمهای کوئین پو موج می‌زد. خون به صورتش دویده بود. نتوانست بر خودش مسلط شود و فریاد زد: «از توی آشپزخونه؟؟؟ تو به وسایل داخل صحنه جرم دست زدی؟؟؟ عجب حماقتی!!!! می‌دونی چیکار کردی؟»

«آره می‌دونم. می‌دونم. می‌دونم. می‌دونم که نباید الان اینجا باشم. امیدارم کاپیتان لین بازم بتونه پرونده این جنایت رو ببنده. بهتره من از اینجا برم.»

چن‌شی بعد از تمام شدن صحبت هایش بی معطلی به راه افتاد.

«ببین برادر! اون باعث شد که مردم از اطراف صحنه جرم متفرق بشند و به من کمک کرد تا چند تا مورد رو بررسی و تحلیل کنم ما یه سرنخ‌هایی پیدا کردیم....»

پاسخ دانگ سوئه کوئین پورا متقاعد نکرد. بلکه برعکس مثل نزدیک کردن آتش به مخزن باروت اورا به نقطه اوج عصبانیت رساند و با صدایی که تقریبا سقف رامی لرزاند فریاد زد: «تو الگوی بی نظمی و بی انضباطی هستی که اصلا اصول کار تیمی سرت نمیشه. زنگ بزن بهش که برگرده! اگر فقط یه سر انگشت کوچیک توی این خونه ازش پیدا کنم، به جرم ممانعت از اقدامات پلیس می‌فرستمش دادگاه.»

دانگ سوئه به شدت تحقیر شده بود. سرش را پایین انداخت. تمام توانش را به کاربرد که اشکهایش را کنترل کند اما اشکهایش مسرانه راهشان را به سمت صورتش دنبال می‌کردند. کوئین پو با دیدن صورت خواهرش متاثر شد اما حالت چهره‌اش را حفظ کرد چون نمی‌خواست به هیچ عنون درمقابل نیروهای زیر دستش نرمش نشان دهد. صدایش را پایین تر آورد: «زود باش برو سراغش.»

دانگ سوئه بلافاصله از آپارتمان خارج شد. چن‌شی بیرون از خانه توی راهرو ایستاده و مشغول بیرون فرستادن دود سیگار بود. تماشای او در این شرایط خون را در رگ‌های دانگ سوئه به جوش آورد.

«حالا خوب شد؟ به خاطر تو من بین همکارام تحقیر شدم.»

همان لبخند همیشگی روی صورت چن‌شی نقش بست”همه اون تحقیر‌ها مال منه، نه تو. یه کاری می‌کنم که اوضاع به نفع تو بشه. خوبه؟ اصلا امشب شام مهمون من خوبه؟»

«بسه! تو فقط بلدی کار خودت رو بکنی به حرف هیچ کس هم گوش نمیدی.»

هر دو نفر داخل راهرو مقابل هم ایستاده بودند. سکوت بینشان برقرار حکمفرما بود. صدای فلش دوربین تیم پزشکی قانونی نشان می‌داد که مشغول گرفتن عکس از صحنه جرم هستند. چن‌شی بازدمش که پر از دود سیگار بود را بیرون داد.»این پرونده نکات ظریف و حساس خیلی داره. به این سادگی‌ها نیست. برادرت اصلا آمادگی حلش رو نداره.»

دانگ سوئه با خودش گفت که؛

چقدر این آدم از خود متشکره. بابا اعتماد به سقفی تو!!!

«استاد بزرگ، کارگاه نابغه، جناب چن ، می تونن حلش کنن؟!»

«راستش من فقط یه شهروند مهربونم که تحمل جرم و جنایت رو نداره. همین!»

«این باور ذهنی خودته!»

«بیا درباره این چیزا حرف نزنیم. بذار خیلی جدی بهت یه چیزی بگم. این پرونده پیچیده است. می‌خوای کار درست رو انجام بدی و دوباره شایستگی خودت رو نشون بدی؟»

دانگ سوئه با موهایش بازی می‌کرد، ذهنش درگیر بود با این که می‌دانست چن‌شی مردی دقیق تیز بین است و می‌تواند کمک بزرگی در حل پروند باشد، اما تحقیر شدنش در مقابل تیم تحقیقات پلیس برایش غیر قابل تحمل بود.

«ببین اگه بخوام این پرونده رو حل کنم باید فقط با تو همکاری کنم، انوقت معلوم نیست بقیه پشت سرم چه حرفهایی می‌زنند.»

«بلاخره می‌خوای پرونده رو حل کنی یا نه؟»

«خب معلومه، آره»

چن‌شی لبخند زد.

«خیلی خب همینو باید ازت می‌شنیدم. من بازم بهت کمک می‌کنم.»

کتاب‌های تصادفی