کاراگاه نابغه
قسمت: 36
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 36
هر دو به انتظار کنسرت نشسته بودند که ناگهان دانگ سوئه صدای فریادی را از پشت سرش شنید: «اینجا چه خبره؟»
صدا به نظر آشنا می رسید. سرش را برگرداند و چهره غضب آلود شیائو دونگ را مشاهده کرد.
«تو که گفتی نمی تونم بیام! می خواستی با این پاشی بیای؟»
«من فقط گفتم نمی خوام باهات بیام. نگفتم کنسرت نمیرم!»
شیائو دونگ دستش را روی قفسه سینه اش گذاشت: «با این کارت منو داغون کردی!»
«ببینم اون دختری که همراهت بود چی شد؟»
«اون افسر شیائو لی از واحدمونه»
دانگ سوئه نگاهی به پشت سر شیائو دونگ کرد و افسر لی را دید که برایش از دور دست تکان می داد. مشخصا قبل از ورود به سالن کنسرت، نتوانسته بود او را در لباس شب تشخیص بدهد.
«خب ! به به ! مبارک باشه!»
شیائو دانگ درحالی که به کتش به نشانه مخفی شدن اسلحه در زیر آن دست کشید، با صدای بلندی گفت: «مبارک عمه شما باشه خانم لین ! ما نیومدیم کنسرت اومدیم انجام وظیفه کنیم!»
«واقعا؟»
«بله کاپیتان ما رو فرستادن. تا این اطراف مراقبت کنیم»
«واسه چی؟»
«یه اطلاعاتی درباره یه نفر به مارسیده، لازم بود که خیلی سریع تحت نظر بگیریمش. خب مشخص شد که طرف میاد کنسرت. فرصت تهیه بلیط نبود. واسه همین من بلیط هایی که خریده بودم رو به کاپیتان دادم. اونم پیشنهاد کرد یکی از خانم های اداره رو بردارم و بیام اینجا.»
شیائو دونگ صورتش را به دانگ سوئه نزدیک کرد.
«اون مردی که چهار ردیف جلوتر نشسته رو می بینی؟»
دانگ سوئه از این رفتار معذب شد. سرش را عقب کشید.
«آره چطور؟»
«اون تحت نظره. ببینم وقتی داشتی می اومدی یه ماشین ون سیاه ندیدی؟ اونها نیروهایی پشتیبانی اند به محض تمام شدن کنسرت، باید بیان و دستگیرش کنن.»
«کی دستور میده؟ تو؟»
«نه ما گوش به فرمان کاپیتانیم.»
شیائو دونگ ایستاد نگاهی به هر دو نفر انداخت و پرسید: «شما با هم اومدین اینجا سرقرار؟»
دانگ سوئه و چنشی همزمان با تعجب گفتند: «نه!!!»
چنشی سرش را به سمت او چرخاند.
«ما می خواستیم با هم بیایم و از موسیقی و آواز کنسرت لذت ببریم. ما فقط علایق مشترک داریم لطفا الکی قصه سرهم نکن !»
شیائو دونگ نگاهی به پاکت محتوی خوراکی و نوشیدنی انداخت.
«داستان؟ اصلا. فکر نکنم !!!!»
دانگ سوئه بدون این که به او نگاه کند گفت: «خیلی خب بهتره بری و سرجات بشینی و حواست به ماموریتت باشه.»
چنشی موبایل را از جیب کتش بیرون آورد.
« شماره منو یادداشت کن شاید لازم شد. اگه احتیاج باشه که ما کمک کنیم، بهمون اطلاع بدین.»
شیائو دونگ بعد از گرفتن شماره تلفن چنشی، صدایش را صاف کرد و گفت: «نگران نباش ما خودمون از پسش برمیایم.»
با تمام شدن جمله اش، مرد مظنون از جایش بلند شدو نگاهی به اطراف انداخت. چنشی به او خیره شد و برای چند لحظه هر دوی آنها به هم نگاه کردند. مرد مکث کوتاهی کرد و سر جایش نشست.
چنشی کمی از نوشیدنی اش را مزه مزه کرد و رو به دانگ سوئه کرد و گفت: «به شیائو دونگ پیام بده بگو این یارو خیلی دقیقه و حواسش به همه چیز و همه جا هست. لازمه خیلی مراقب باشه.»
«ببینم چه جوری می تونی اینقدر باآرامش واکنش نشون بدی؟»
«گرفتن یه مجرم، اونم اینجا توی یه کنسرت شلوغ، یه کار راحت و معمولی نیست.»
«اوهوم، درسته.»
چند دقیقه ای بیشتر نگذشت که صحنه کنسرت با نور افشانی جذابی روشن شد. حاضران در کنسرت با هیجان و سر و صدا مشغول تشویق خواننده شدند. چنشی، شیائو دونگ و همراهش را زیر نظر داشت. آغاز پرشور کنسرت، فرصتی را فراهم کرد که مظنون تحت تعقیب، از شلوغی اطرافش استفاده کرده و در بین جمعیت هیجان زده به راه بیفتد. چنشی با دقت حرکات او را زیر نظر داشت.
سر و صدای جمعیت به قدری زیاد بود که دانگ سوئه نتوانست هشدار چنشی درباره مظنون را بشنود.
چنشی با دست، شانه دانگ سوئه را تکان داد و به نقطهای در صندلی های روبرو اشاره کرد. چشم دانگ سوئه به جای خالی مظنون افتاد و تلاش کرد که شیائو دانگ را صدا بزند اما سرو صدای بیش از اندازه جمعیت مانع از رسیدن صدا به او می شد. چنشی با عجله دست اورا کشید تا با هم به طرف خروجی بروند. دانگ سوئه مقاومتی نکرد و هر دو با شتاب از سالن کنسرت خارج شدند. وقتی به راهروی خروجی رسیدند، دانگ سوئه نفس نفس زنان با صورت برافروخته مچش را از دست چنشی بیرون کشید.
چنشی مظنون را که تلاش می کرد با پایین کشیدن لبه کلاه صورتش را مخفی کند در حال خروج از راهروی اضطراری دید. در حالی که با سرعت مظنون را دنبال میکرد با شیائو دونگ تماس گرفت. اما هیچ پاسخی از سمت او دریافت نکرد.
دانگ سوئه در حالی که به دنبالش می دوید بریده بریده گفت: «این شیائو دونگ.... درست نمیشه... پام برسه به اداره... گزارش میدم.... که....تنبیه انضباطی بشه...»
« بذار این یارو رو بگیریم، حالا تا تنبیه اون.»
چنشی چشمش به مظنون افتاد که داشت از مسیر چمن کاری شده جلوی سالن عبور می کرد.
« اونهاش ! اونجاست.»
مرد به سمت پارکینگ زیر زمینی رفت و آن دو هم به دنبالش راه افتادند. وقتی وارد محوطه پارکینگ شدند، روشن شدن نور چراغ ماشین درست در جهت مقابل، غافلگیرشان کرد. چنشی رو به دانگ سوئه کرد»
«شلیک کن!»
«اسلحه نیاوردم!»
ماشین با شتاب و مستقیما به سمت آنها می آمد. چنشی، دانگ سوئه را درآغوش گرفت و خودش را به سمت راست پرت کرد. این حرکت چنشی خون را به صورت دانگ سوئه آورد اما زمان مناسبی برای نگرانی درباره بودن در آغوش چنشی نبود. مظنون با شتاب از مقابل آنها گذشت و مشتش را از پنجره ماشین بیرون آورد و گفت: «پلیسهای بی عرضه لعنتی!»
چنشی دانگ سوئه را رها کرد و با سرعت سوار ماشینش شد و در حالی که به سمت خروجی می رفت به دانگ سوئه اشاره کرد که سوار ماشین شود. دانگ سوئه باید با شتاب به سمت ماشین می دوید تا می توانست سوار آن شود. تمام تلاشش را کرد و با عجله سوار ماشین شد و دقیقا همان لحظه متوجه شد که لنگه کفشش موقع دویدن از پایش درآمده است.
«لعنتی. تازه همین هفته خریده بودمشا!!!»
«چی رو؟»
«کفشم.»
«پووووف به نظرت الان مهمه؟»
ماشین چنشی به ون سیاه پلیس که در محوطه پارک شده بود رسید. چنشی سرش را از پنجره ماشین بیرون آورد و گفت: «مظنون فرار کرد! سریع دنبالم بیایید. راه بیفتید!»
نیروهای داخل ماشین متوجه نشدند که هشدار از طرف چه کسی بود و تلاششان برای تماس با شیائو دونگ هم به علت ترافیک خطوط موبایل بی ثمر ماند. از طرفی آنها بدون صدور حکم، اجازه تعقیب مظنون یا هر اقدام دیگری را نداشتند.
در سالن کنسرت، شیائو دونگ که از هیجان اولیه شروع کنسرت خارج شده بود، متوجه جای خالی مظنون و سپس چنشی و دانگ سوئه شد. موبایلش را از جیب شلوراش بیرون آورد تا با نیروها تماس بگیرد.
«معلوم نیست کجا دوتایی با هم رفتن بعدش هم میگن بین ما هیچی نیست.»
روی صفحه، چند تماس از دست رفته از سوی چنشی ظاهر شد. بی درنگ با او تماس گرفت. بر خلاف صدای فریاد گونه و عجیب و غریب شیائو دونگ در پس زمینه، صدای گوش نواز خواننده به گوش می رسید.
«داداش چن ! می گم مظنون فرار کرده تو ندیدیش؟»
«من الان دارم تعقیبش می کنم. شماره پلاکش 233 بی 42 به نیروهای پلیس بگو سریع دنبال من بیان.»
«خیلی خب»
«ببین تو نمی خواد همراهشون بری. برو تو پارکینگ زیرزمینی یه لنگه کفش مارک دافته اونجا افتاده اون رو بردار و پیش خودت نگه دار خیلی مهمه!»
چنشی منتظر پاسخ نشد و در برابر چشمان متعجب دانگ سوئه که از دقت و ظرافت فکری و تصمیم گیری چنشی، حیرت زده به او نگاه می کرد گوشی تلفن را قطع کرد. چنشی لبخند زد.
«نگران نباش! هم این متهم رو می گیریم هم کفشت پیدا میشه... حالا کمربندت رو ببند تا بریم سراغ متهم.»
متهم چند چراغ قرمز را بی توجه پشت سرگذاشت. چنشی با سرعت و دقت اورا تعقیب می کرد. زمان زیادی نگذشته بود که فاصله میان دو اتومبیل کم وکمتر شد و بالاخره هر دو پشت سر هم قرار گرفتند. عرق سردی روی پیشانی متهم نشسته و ترس بر وجودش مستولی شده بود. سرش را از پنجره ماشین بیرون آورد و فریاد زد: «پلیس های لعنتی. فکرش هم نکنید که دستتون بهم برسه. می خواید باور کنید یا نه ! همتون رو می کشم!»
تهدید متهم حتی ذره ای بر چنشی تاثیر نداشت. موبایلش را نگاه کرد و با کاپیتان لین تماس گرفت. گوشی تلفنش را روی بلندگو گذاشت تا دستش برای رانندگی آزاد باشد.
«بله»
«کاپیتان لین من دارم متهم رو تعقیب می کنم.»
«تو؟! پس شیائو دونگ کجاست؟»
«داره پشت سر من میاد.»
«تو اونجا چیکار می کنی؟!!!»
« الان وقت خوبی برای این حرفها نیست. من می خوام ماشینم رو به ماشین متهم بزنم تا بتونم گیرش بندازم. شما پرداخت خسارت ماشین منو تضمین می کنی؟»
کاپیتان لین مردد به نظر می رسید. دانگ سوئه با صدای بلندی که به خاطرپیچیدن ناگهانی اتومبیل کشدار به نظر می رسید گفت: «برادر الانه که این متهم یه راه فراری پیدا کنه و از دستمون دربره. موافقت کن. وقت نداریم.»
«باشه کاملا پرداخت میشه. ولی به شرطی که بگیریدش.... ببینم چرا شما دوتا باز باهمین؟؟»
«ممنون کاپیتان لین!»
چنشی تماس را قطع کرد.
«محکم بشین»
سرعت ماشین را زیاد کرد تا به موازات ماشین متهم رسید و با چرخش فرمان به سمت راست، ضربه محکمی به ماشین متهم زد. فولکس واگن کمی روی جاده لغزید و دوباره تعادلش را بدست آورد. این بار متهم با شدت فولکس واگن را به ماشین چنشی زد. ماشین تکان سختی خورد و چنشی غضب آلود فریاد زد: «چطور جرات میکنی به ماشین من بزنی؟!!»
بلافاصله با شدت بیشتر ضربه دیگری به ماشین متهم وارد کرد. فولکس واگن به درخت کنار جاده برخورد کرد و متوقف شد. متهم لگد محکمی به درب ماشین زد که به خاطر اصابت به درخت کمی خم شده بود، و با شتاب خود را به بیرون ماشین پرتاب کرد. چنشی با سرعت ترمز و کمربند ایمنی اش را باز کرد و از ماشین بیرون پرید. متهم بدون توجه به ماشین های درحال عبور در جاده وحشت زده به سمت لاین مقابل دوید اما کامیونی که به سرعت از جاده عبور می کرد، به شدت با او برخورد کرده و متهم به هوا پرتاب شد.
دانگ سوئه که تمام مدت اتفاقات را مشاهده می کرد، صورتش را بادست پوشاند. بعد از گذشت چند ثانیه بر ترسش غلبه کرد و دستهایش را از روی چشمهایش پایین آورد. بدن متهم بدون حرکت روی جاده افتاده بود.
کتابهای تصادفی


