فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 39

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 39

چن‌شی به سراغ زخم گردن جسد در جایی که سرش جدا شده بود رفت و با دقت به آن نگاه کرد.

«زخمش یکدست و تمیز نیست. به نظر می رسه که فرو رفتگی‌ها و بیرون زدگی هایی که داره ناشی از بریده شدن سرش با اره باشه. یه جاهایی پوست حالت خونمردگی خفیف داره، ممکنه به خاطر بریده شدن سرش بلافاصله بعد از مرگ باشه اینجوری هنوز سلول های پوستی کاملا نمرده بودند و این خونمردگی های خفیف ایجاد شده.»

هیچ خونی در محلی که جسد درآن انداخته شده بود وجود نداشت. این نکته از دید چن‌شی مخفی نماند. «خوب چون هیچ خونی اینجا وجود نداره نشون میده که جنایت اینجا اتفاق نیفتاده. جسد بعد از اقدام به قتل به اینجا منتقل شده.»

یکی از افسران تیم که مسئولیت جمع آوری شواهد و مدارک را داشت گفت: «داخل اون فرورفتگی که چند دقیقه پیش بهش اشاره کردید، یه الیافی هست که به نظر می رسه از خرده ریزه های یک نوع کاغذ با قدرت جذب بالا باشه.»

«خب پس احتمال داره که داخل جعبه ای که جسد داخلش بوده پر از این نوع کاغذ شده تا خونهای روی جسد رو کاملا جذب کنه. یه نگاهی از اینجا تا سر جاده بندازید ببینید اثری از خون یا رد پا هست یا نه.»

افسر نگاهی به کاپیتان لین انداخت تا ببیند آیا برای اجرای چنین اقدامی اجازه دارد یا خیر؟ کاپیتان با حرکت سربه او اجازه داد.

چن‌شی نگاهی به ن+وک سین+ه های جسد انداخت و با دقت مشغول بررسی آنها شد. کوئین پو نگاهی به چن‌شی و حرکاتش انداخت و پرسید«به چی زل زدی؟»

«نوک +سین+ه سمت چپ تیره تر از سمت راستی هستش. باید از نو+ک س+ینه سمت چپ یه تست آنزیم بزاق دهان هم انجام بشه.»

افسر جوانی که برای بررسی مسیر صحنه جرم تا سر جاده رفته بود، یک قطعه پارچه پنبه ای پیدا کرده بود تکه‌ای از آن را در نوعی ماده شیمیایی قرار داد تا واکنش آن را مشاهده کند.

«واکنش نشون داد! رو این دستمال آثار خون هست.»

«این باید خون مقتول باشه. یه قتل بی رحمانه و خشن. یه نور یو وی به من بدین!»

چن‌شی نور فرا بنفش را روی بدن مقتول گرفت و قطراتی از خون که روی شکم جسد پاشیده بود، نمایان شد. یکی از اعضاء تیم با دقت از قطرات خون نمونه برداری کرد.

«احتمال داره یکی روی جسد مقتول سرفه کرده باشه. یه بوی تند مواد ضد عفونی هم احساس میشه. از اون نوعی که واسه ضد عفونی کردن ماشین ها استفاده میشه.»

یکی از افسران تیم که کمی دورتر مشغول بود گفت: «قربان دو تا اثر انگشت اینجا پیدا شده!»

کاپیتان لین رو به افسر گفت: «ازشون قالب بگیر.»

چن‌شی به کوئین پو اشاره کرد که به او برای چرخاندن جسد کمک کند.

«تکونش نده. ممکنه چیزی رو بررسی نکرده باشیم.»

«نه قربان خاطرتون جمع هیچی از قلم نیفتاده!»

دو لایه از کف پوشی برزنتی روی زمین پهن شد تا هنگام چرخاندن به بخش فوقانی جسد آسیبی وارد نشود. با ملایمت جسد را برگرداندند. رد طناب ها در قسمت پشت جسد مشخص تر از روی آن بود.

«بعدا می تونید رد گره رو بررسی کنید. احتمال میدم که جسد چهار دست و پا از پشت بسته شده بوده.»

«علت مرگش چی بوده؟»

«ممکنه علت مرگش ضربه به سر باشه. یا این که به خاطر موندن در یه وضعیت نامناسب و توقف گردش خون خفه شده باشه.»

«نیازی نیست اینها رو توضیح بدی.»

چن‌شی به گفته کوئین پو توجهی نکرد.

«یه پد کتونی بهم بدین!»

کوئین پو با خودش در جدال بود هم از دست چن‌شی عصبانی بود هم از دقت و هوشیاری و ظرافتی که در کارهایش می دید شگفت زده شده بود. برعکس این که همیشه در حرفهایش ردی از شوخ طبعی دیده می شد که برایش غیر قابل تحمل بود، اما هنگام کار وبررسی بیش از حد جدی، دقیق و بد اخلاق به نظر می رسید.

چن‌شی دهانش را با یکی از دستهایش پوشاند و پد کتانی را در قسمت وا+ژن جسد فروبرد. پد آغشته به خون و نوعی ژل بود.

«بهش تجا+وز کردن البته شاید خیلی قبل تر از مردنش باشه.ببخشید ممکنه این اتفاق تکرار شده باشه.( بیشتر از یکبار )»

چهره چن‌شی جمع شد. ناگهان از جایش برخاست و به سمت اتومبیلش رفت. محتوای معده اش به خاطر حس چندش آوری که به او دست داده بود روی زمین سرازیر شد. به سمت ماشین رفت بطری آب معدنی را برداشت و کمی از آب را دور دهانش چرخاند و بیرون ریخت. می‌خواست طعم تلخ آنچه معده اش پس زده بود را از بین ببرد. سیگاری روشن کرد تا بتواند بر حالت بد مزاجی اش غلبه کند.

کوئین پو با لحنی تحقیر آمیز گفت: «حقشه ! این چه کار چندش آور احمقانه ای بود که انجام داد؟»

کوئین پو سری تکان داد و به سمت ماشین چن‌شی حرکت کرد. چن‌شی پک‌های عمیقی به سیگار می زد و می‌خواست احساس منزجر کننده ای که بر اومستولی شده بود را همراه با دود سیگار بیرون بفرستد.

«هنوزم می خوای ادعا کنی که این کاره ای؟ تو اصلا چیزی درباره پزشکی قانونی و بررسی اجساد خوندی؟ فکر می کنی هر کسی که از راه می رسه می تونه با چهار تا اطلاعات دم دستی موفق بشه؟!»

«من آدمی ام که خودم رفتم دنبال این موضوع یه جور خود آموخته ام. من از تماشای فیلم های کالبد شکافی و پزشکی قانونی واقعا خوشم میاد.»

«نظرت در اینباره چیه؟»

«چند نفر تو این جرم باهم همکاری کردن! کار یک نفر نیست.»

«چی باعث میشه که مطمئن باشی نظرت درسته؟!»

«وقتی جزئیات بدن قربانی رو بررسی کردم این به ذهنم رسید. قاتل اصلا حرفه ای نبوده ولی با تمام تلاشش محتاطانه عمل کرده. از دید یه قاتل امکان نداره بشه اینطوری عمل کرد. ضمن این که نشونه تجا+وز گروهی به مقتول هم وجود داره. اگه تو بررسی های دقیق آزمایشی مرگ بر اثر خفگی تصادفی تایید بشه. مشخص می کنه که مقتول عمدا به قتل نرسیده و فقط یه سهل انگاری باعث مرگش شده. مشخصه که متج+اوزین از این که لو برن خیلی ترسیدن و برای همین هم اونو توی یه منطقه دور افتاده روستایی رها کردن. جدا کردن سرش هم واسه کند کردن روند تحقیقات بوده. به نظرم با بررسی گزارش های افراد گمشده باید شروع کنید.»

«من ازت نظر پرسیدم. نگفتم که برای من بیانیه اجرایی صادر کنی. اصلا می خوای خودت بیای و مسئولیت این پرونده رو به عهده بگیری؟!»

«نه ! من وقت این کارها رو ندارم.»

«نه بابا به خودت نگیر! نکنه فکر کردی راستی راستی می‌خوام پرونده رو دو دستی بهت تقدیم کنم؟»

«ببینم کاپیتان خودت چه نظری درباره ی این پرونده داری؟»

«نظر من کاملا برعکس توئه. صحنه جرم کاملا خالی و تمیزه. هیچ سرنخی جا نمونده، پس این باید کار یه حرفه‌ای باشه نه یه آماتور.»

«می خوای شرط ببندیم؟»

«دوباره؟ باشه. اگه من شرط رو بردم دیگه حق نداری دور و بر خواهرم بپلکی...»

«از خودت مایه بذار چیکار به بقیه داری؟ واقعا درکت نمی کنم واسه چی می خواهی خواهرت رو اسیر کنی؟ چرا از این که خودش بره کسی رو پیدا کنه منعش می‌کنی. حالا این به کنار خودت از اونور واسش خواستگار جور می کنی؟ می دونی اون دفعه که رفت سر قرار خواستگاری، نزدیک بود بهش دست درازی بشه؟ اصلا خبر داشتی؟»

شنیدن این کلمات از دهان چن‌شی خون کوئین پو را به جوش آورد بی اختیار فریاد زد؟«چی؟؟؟؟ من می رم اون مرتیکه بی همه چیز رو پیدا می کنم و حقش رو می ذارم کف دستش.»

«جوش نیار! آروم باش ! فقط بهش دست زد. البته طبق قانون، این کارش مصداق آزار و اذیته. حالا بی خودی بزرگش نکن. اینو گفتم که بدونی هر تصمیمی که می‌گیری لزوما به خیر و صلاحش نیست. بعدشم نکنه چون کاپیتانی می خوای از موقعیتت استفاده کنی و بری و حالشو بگیری؟ فعلا این موضوع رو بی خیال شو. بذار شرطمون اینجوری باشه که اگه نظر من درست از آب دراومد، من یه کباب گوسفندی حسابی مهمونت میشم. اگه نظر تو درست از آب دراومد که تو مهمون منی. چطوره؟»

«خیلی خب قبوله. بهت نشون میدم که فرق یه افسر حرفه ای با یه اماتور پر مدعا چیه!»

کوئین پو جمله اش را تمام کرد و به سمت ماشین های پلیسی که تا چند دقیقه پیش آنجا حضور داشتند رفت اما افسران دائره جنائی که در صحنه حضور داشتند اقدامات بعدی را انجام داده و سوار بر ماشین های پلیس یکی پس از دیگری به سمت اداره رفته بودند. کوئین پو با تعجب و حیرت سری تکان داد و گفت: «یعنی چه؟ یعنی هیچکدومشون نفهمیدن که من اینجام؟ چرا اصلا یکیشون منو صدا نزد؟»

لبخند چن‌شی به خنده آرامی بدل شد. «بی خیال بابا ! بیا سوار شو خودم آوردمت، خودم هم می برمت.»

کوئین پو انتظار هر اتفاقی را داشت به غیر از این که مسیر بازگشت تا اداره را با چن‌شی همراه باشد. بالاجبار سوار ماشین شد. چن‌شی می دانست که غرور کوئین پو تا آن لحظه هم صدمه دیده و به مصلحت دید که تا بازگشت به اداره سکوت اختیار کند. هنوز یکی دومایل از صحنه جرم فاصله نگرفته بودند که شو شیائو دونگ با کوئین پو تماس گرفت و اطلاع داد که کیفی در ماشین متهم فراری وجود داشته که داخل آن کلید یک متل پیدا شده و آدرس متل را از طریق موقعیت مکانی به کاپیتان اطلاع داد و اضافه کرد که نام خانوادگی متهم جیا ست.

تماس تلفنی که قطع شد کوئین پو بی مقدمه رو به چن‌شی کرد. «دور بزن. زود باش دوربزن!»

«کجا برم؟»

کوئین پو موقعیت مکانی را به چن‌شی نشان داد.

«اینجا ! متل که لای»

متل تقریبا در دوکیلومتری آنها قرار داشت از آن مدل متل‌هایی بود که برای استراحت رانندگان و مسافران جاده ای ساخته شده بود. بعد از چند دقیقه به متلی با وضعیتی متوسط در مکانی تقریبا دنج رسیدند که با درخت های بلند احاطه شده بود. چن‌شی نگاهی متفکرانه به محوطه متل انداخت و به دنبال کوئین پو از ماشین پیاده شد و به دفتر متل قدم گذاشت. روبری در ورودی راه پله ای طبقه بالا قرار داشت. زنی تقریبا جوان با آرایشی غلیظ قصد داشت به طبقه بالا برود. چن‌شی با لبخندی خاص و با اشاره سر از زن خواست که به طرف آنها بیاید. کوئین پو با لحنی ملامت آمیز نزدیک گوش چن‌شی گفت: «هان چیه؟ نمی تونی بی خیالش بشی؟»

«فعلا هویتت رو لو نده ! شاید اینجا ر+وسپی غیر قانونی داشته باشن. بذار ته و توی ماجرا رو دربیاریم.»

«باریکلا ! معلومه با تجربه ای !»

زن با حالتی خاص به آنها نزدیک شد و با لحنی که تلاش می کرد دلفریب به نظر برسد پرسید: «آقایون خوش تیپ‌! امرتون چیه؟ چه کمکی از من ساخته است؟ اتاق می‌خواین؟»

چن‌شی با صدایی آرام و لبخندی مرموز چشمکی به زن زد. «فقط یه اتاق می خواستیم. سرویس ویژه که دارین؟»

زن چندین بار سرش را تکان داد و گفت: «نه اصلا. فقط اتاق داریم. ببینم دو نفرتون یه اتاق می خواین؟ می‌خواین دو تا اتاق بهتون بدم؟ قیمتش زیاد نیست.»

کوئین پو حوصله بازی های چن‌شی را نداشت کارت شناسایی اش را مقابل زن گرفت و گفت: «نیازی به اتاق گرفتن نیست. ما برای تحقیق اومدیم.»

«دنبال چی می گردین؟»

کوئین پو گوشی تلفنش را مقابل زن گرفت تا چهره متهم فراری را ببیند. زن چند دقیقه ای به عکس خیره شد و پرسید: «این مرد اینجا اقامت داره. چه موردی داشته؟»

«یه جنایتکار فراریه !»

«وااااای من اصلا نمی دونستم. مطمئن باشید اگه می‌دونستم راهش نمی دادم. هر چند از رفتارهاش متوجه شده بودم که آدم سر به راهی نیست ولی دیگه فکر نمی‌کردم جنایتکار باشه! اگر یه ردی نشونی چیزی ازش براتون پیدا کنم جایزه هم داره؟»

«نه متاسفانه ! دستگیر شده. ما فقط برای تحقیق و تفحص اومدیم.»

«حیف شد !!! نه چیزه خوبه. خوب شد دستگیر شد !»

«ما رو ببر اتاقش رو ببینیم !»

«بله قربان حتما.»

زن کلیدی را از قفسه مخصوص روی دیوار برداشت و به سمت راه پله ها حرکت کرد. کوئین پو و چن‌شی نیز به دنبالش به راه افتادند. اتاق در طبقه سوم متل قرار داشت. زن کلید را درقفل اتاق چرخاند و در را باز کرد و منتظر ایستاد. چن‌شی با علامت سر به او فهماند که باید برگردد و آنها را تنها بگذارد. وقتی از رفتن زن کاملا مطمئن شد رو به کوئین پو کرد و گفت: «نباید اینقدر عجولانه هویتت رو لو میدادی معلومه که اینها زود نشون نمیدن چیکاره هستن و چی تو آستین دارن»

«حالا چرا اینقدر این موضوع برات مهمه؟»

«می خوای باور کن می خوای نکن من همیشه نسبت به جرم و جنایت یه حس ششم خاص دارم.»

«چرند نگو! باورم نمیشه.»

کتاب‌های تصادفی