فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

کاراگاه نابغه

قسمت: 40

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل 40

کنار اتاق جعبه بزرگی به چشم می خورد. چشمان کوئین پو با دیدن جعبه درخشید فرضیه ای که برای پیروزی بر چن‌شی در ذهن پرورانده بود در حال اثبات بود. دستکشاشو بیرون آورد و به دست کرد و با لحن خاصی رو به چن‌شی گفت: «چقدر این جعبه برام آشناست!» لبخند پیروزی روی صورتش نقش بسته بود.

«فکر می کنی این همونیه که آثارش رو توی صحنه جرم پیدا کردیم؟»

کوئین پو نگاهی معنا دار به چن‌شی انداخت و در جعبه را باز کرد. چند دست لباس، یک شیشه محتوی قرص هایی که برچسب خاصی نداشت، بسته ای طناب، یک جفت دستکش مخصوص کار، و حدود هزار یوان پول نقد به همراه چند نشریه مستهجن کل محتویات جعبه را تشکیل می دادند. زمانی که کوئین پو مشغول بررسی محتویات جعبه بود، چن‌شی کشوی میز کنار اتاق را بیرون کشید. چند عدد کان+دوم و تعدادی کارت بازی مستهجن را داخل آن پیدا کرد. محتویات کشو از آن دست اشیاء معمولی بود که می شد داخل هر متلی پیدا کرد.

چن‌شی بدون این که به کوئین پو نگاه کند گفت: «من بهت گفتم که اینجا یه کارهای غیر قانونی انجام میدن، منتهی تو نمی خوای قبول کنی.»

کوئین پو سرش را به علامت نفی نظر چن‌شی بالا برد و به سمت پنجره اتاق رفت.

«بیا اینجا!»

«چیه؟»

«جسد دو کیلومتری اینجا افتاده. با شواهدی که اونجا پیدا کردیم به نظرم این قتل به دست همون متهمی که گرفتیم اتفاق افتاده.»

«فکر نمی کنم.»

«خودت گفتی که مرگ مقتول حدود 48 ساعت پیش اتفاق افتاده. حدود سه چهار روزه که ما متوجه آخرین فعالیت‌های این مجرم فراری شدیم. روی چه حسابی میگی که این قتل ارتباطی با این متهم نداره؟»

«ببین کاپیتان جون ! خودت رو گول نزن ! درسته که تو جرم شناسی هر چیزی ممکنه به هر چیزی مرتبط باشه اما تو این یه مورد، این قتل کار این متهم جیا نیست.»

«دلیل بیار! الکی حرف نزن.»

چن‌شی کارت کوچکی که کف دستش قرار داشت را به کوئین پو نشان داد. «ببین اینجا پاتوق زنهای خیابونیه. جیا اگه می خواست خوشگذرونی کنه همینجا می‌تونست یه کمی پول خرج کنه و به خواسته اش برسه. نیازی نبود که بره و یه نفر رو اونجوری اسیر خودش کنه. چرا باید جسد این زن رو بعد از قتل یه جایی نزدیک متل بندازه؟ اینجوری خیلی زود خودش رو گرفتار می‌کرده.اصلا واسه چی سر مقتول رو بریده؟ بریدن سر مقتول نشون میده لو رفتن هویت جسد برای قاتل خوشایند نبوده. ضمن این که جیا اهل اینجاها نیست. پس کسی رو اینجا نمی شناخته که بخواد بهش تعرض کنه و به خاطر ترس از فاش شدن هویتش سرش رو ببره.»

«خب چه توضیحی واسه این صندوقی که تو اتاقش هست داری؟»

چن‌شی لبخند زد «جعبه؟ این جعبه خیلی بزرگه فکر کردی که اگه یه جسد داخلش باشه خیلی سنگین تر میشه؟ چه جوری می خواسته دو کیلومتر راه اینو حمل کنه؟ اگر هم قرار بوده از ماشین واسه جابجایی جعبه استفاده کنه که به جای دو کیلومتر ده کیلومتر پنجاه کیلومتر اونطرف تر مینداختش. چه لزومی داشت همین بغل گوشش جسد رو کنار جاده ول کنه؟»

«با این حرفها قانع نشدم !»

«به نظرم نمی خوای قبول کنی. حالا این موضوع رو ول کن! وقت هست که بتونیم درباره اش حرف بزنیم. با اداره پلیس تماس بگیر تا یکی از افسرهای کارکشته بیاد وضعیت این متل رو بررسی کنه. من مطمئنم که اینجا یه خبرایی هست که به روسپی‌های غیرقانونی مرتبطه. چون هویتت رو فاش کردی معلومه که صاحب متل خیلی زود از ترس لو رفتن فراریشون میده.»

علی رغم این که کوئین پو نمی‌خواست توجهی به حرف‌های چن‌شی نشان بدهد، اما به خاطر احساس مسئولیت و وظیفه شناسی ذاتی اش با اداره تماس گرفت و تاکید کرد که افسران باید با هویت معمولی و بدون ماشین پلیس خودشان را به متل برسانند. وقتی تماس کوئین پو با اداره تمام شد، چن‌شی همچنان کارت هایی که از کشوی میز درآورده بود را برانداز می کرد.

«خب؟!»

«ببین از لحاظ روانی وقتی یه آدم جسمش ار+ضا میشه، آرامش پیدا می کنه، خب اینجوری سراغ جنایت نمی ره. جیا احتمالا این مدت مشغول خوشگذرونی بوده. با این کارتها قمار می کرده. من مطئنم که اگه اینجا زن یا زنهایی که غیر قانونی روسپی گری می کنن رو پیدا کنید حتما با جیا در ارتباط بودن.»

«سعی نکن با اون تجربه نصف نیمه و ناقصی که از اینجا و اونجا و چهارتا کتاب و فیلم به دست آوری منو قانع کنی.»

«درباره تجربه با من حرف نزن. تو توی شرایطی نیستی که به من بگی چقدر مجربی و من چقدر آماتورم!»

«جلوی قاضی و معلق بازی؟ من بیشتر از موهای سرت پرونده حل کردم.»

«به نظرم به جای تلف کردن وقت و حرف زدن در این باره که من صلاحیت چی رو دارم یا ندارم، بریم سراغ این موضوعاتی که دم دسته. کاپیتان می خوای تمرکزت رو بذاری روی تحقیقات درباره ی جیا که هم دستگیر شده و هم فعلا بیهوشه؟»

کوئین پو نمی خواست برنامه هایش را برای چن‌شی بازگو کند یا درباره فرضیات ذهنی اش با او صحبت کند بنابراین برای خاتمه دادن سوال های بعدی سری تکان داد و گفت: «بله»

«خیلی خوب پس شما مدارکی رو که می خواستی اثبات کنی قاتل کیه پیدا کردی ! منم باید برم سراغ اثبات نظریه خودم.»

«چی با خودت فکر کردی؟ فکر کردی شرلوک هلمزی که سر خود بری تحقیق و تفحص؟»

لبخندی تمسخر آمیز بر چهره چن‌شی نشست.

«فکر کنم که می خوای باز گروه ضربت رو بیاری ! من نمی‌خوام کار خاصی انجام بدم فقط می خوام یه کم کمک کنم.»

لبخند چن‌شی کوئین پو را به شدت آشفته می کرد.

«واسه چی گروه ضربت رو وارد این ماجرا کنم؟ فکر کردی چون دوتا پرونده حل کردی دیگه از همه زیر وبم کارهای اداره پلیس و دایره جنایی سر درمیاری؟»

«ای بابا ! باز پای من بلدم تو آماتوری رو وسط نکش. کشتیمون با این تجربه کارآگاهیت!»

کوئین پو نمی‌خواست بحث کردن با چن‌شی را ادامه دهد با خودش فکر کرد که او عاشق مداخله کردن و خودنمایی است و به هیچ عنوان نمی شود مانعی بر سر راهش تراشید. از آنجایی که به قدر کافی به صحت فرضیه خودش اعتماد داشت، تصمیم گرفت تا او را به حال خودش رها کند و اجازه بدهد هر چقدر می خواهد دنبال اثبات فرضیه اش برود.

«خیلی خب می‌تونی بری و هر چقدر دلت خواست تحقیق کنی!»

«خیلی خوب من باید خودم به تنهایی تحقیق کنم و منتهی به کمک دونفر نیاز دارم..»

«خواهرم رو نمی تونی باخودت ببری اینور انور !»

«افسر لین دانگ سوئه و شو شیائو دونگ. از بین بقیه افسرها من با این دوتا آشنام. کار باهاشون برام راحت‌تره. اگه موفق بشم پاداش کار مال این دونفر میشه. البته شما هم به عنوان کاپیتان و رئیس دایره جنایی تشویقی می‌گیری.»

«گفتم که دور خواهرم رو خط بکش!»

«از خودش بپرس ببین دلش می خواد با من همکاری کنه یا راضیه که یه کار دم دستی توی اداره انجام بده.»

کوئین پو دندانهایش را با عصبانیت به هم فشرد. بازدمش را با صدا از بینی خارج کرد و گفت: «خیلی خب ولی این همکاری مشروطه؛ اول این که هر سه تاتون باید باهم برین دنبال تحقیقات. دوم این که اصلا مخفی کاری نداریم. من باید در جریان همه چیز باشم و سوم این که اگه جایی لازم شد، باید بکشین کنار تا گروه ضربت وارد عمل بشه.»

چن‌شی دستش را برای دست دادن جلو آورد: «خیلی خب قبوله»

«لازم نیست دست بدی.»

چن‌شی لبخند زد «این یه جور رسم آغاز همکاریه !»

کوئین پو با اکراه دستش را جلو آورد با چن‌شی دست داد.

درست در همان لحظه صدای کوبیده شدن در و بعد از آن صدایی که می گفت: «لباس هاتونو بپوشید!» به گوش رسید.

هر دو شتابزده از اتاق خارج و به سمت صدا رفتند. دو مرد به همراه دو زن توسط افسران پلیس از اتاق بیرون کشیده شده و رو به دیوار ایستاده بودند. یکی از افسران با دیدن کوئین پو سری تکان داد و رو به او گفت: «ممنون کاپیتان بابت اطلاع رسانیتون»

«خواهش می کنم، ما برای یه تحقیق جنایی اینجا بودیم که به این مورد برخوردیم. شما این زنهای خیابونی رو دستگیر کنید منم با تیم دایره جنایی تماس می گیرم که برای بررسی بیشتر بیان اینجا.»

«اینجا تحت کنترل ماست کاپیتان! نیازی نیست دایره شما مداخله کنه!»

«همشونو بگیرید فکر کنم بیش از این دونفر هستن.»

افسر تا آن لحظه متوجه چن‌شی نشده بود. «شما؟»

«دوست کاپیتان»

کوئین پو نگاه معنا داری به چن‌شی انداخت. نمی توانست همه چیز را برای افسر دایره مبارزه با تخلفات اجتماعی توضیح دهد.

«ایشون دوستم چن‌شیه که برای کمک به حل پرونده اومده.»

افسر سری تکان داد و به همراه دو زنی که دستگیر کرده و افسر دیگری که او را همراهی می کرد، از آنجا بیرون رفت. کوئین پو و چن‌شی به سمت اتاق جیا بازگشتند و تمام جزئیات موجود در اتاق حتی محتویات کیسه زباله را با دقت بررسی کردند.

چیزهایی که نیاز به آزمایش و بررسی بیشتر در آزمایشگاه و اداره پلیس داشت، به ماشین چن‌شی منتقل شد و هر دو از آنجا به سمت اداره پلیس رهسپار شدند. هنوز ماشین به بزرگراه وارد نشده بود که شیائو دونگ با کوئین پو تماس گرفت.

«قربان ! این متهم که دستگیر شده..»

«چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟»

«هزینه عملش بیشتر از 40 هزار یوان شده ! من نتونستم تمام پول رو بدم هرچی داشتم دادم. با سر پرست اینجا بحثم شد. میگه تا تمام پول رو ندی باید اینجا بمونی. قربان من از صبح تا حالا سر پام باید برم خونه از خستگی نا ندارم نمی دونم چیکار کنم شما یه کاری کنین تماسی چیزی. نمی‌ذارن از بیمارستان بیرون برم.»

کوئین پو نفسش را بیرون داد و گفت: « دو دقیقه حرف نزن ببینم. بگو از متهم چه خبر؟ وضعیتش چطوره؟»

«بردنش آی سی یو فعلا که بیهوشه.»

«من الان دارم بر می‌گردم اداره. برسم اونجا پولی که لازمه رو به حسابت منتقل می‌کنم. ببینم چند تا نیرو اونجا داریم؟»

«من و شیائو لی و یه چند تایی از نیروهای راهنمائی رانندگی.»

«خیلی خب به حراست بیمارستان خبر بده که باید از این بیمار به شکل ویژه محافظت بشه. کل بخش و خروجی‌های بیمارستان باید تحت مراقبت باشه.خودتون هم با دقت همه چیز رو زیر نظر بگیرید هر رفت و آمدی رو هوشیارانه کنترل کنید.»

چن‌شی نگاهی به کوئین پو که مشغول صحبت با شیائو دونگ بود انداخت و به خودش اشاره کرد. یعنی این که قول همکاری شیائو دونگ باخودش را به او یادآوری کند. کوئین پو سری به نشانه تایید تکان داد و صحبتش را ادامه داد. «امشب خودت اونجا بمون فردا اول وقت بیا اداره یه کار دیگه برات دارم فردا یکی رو به جای تو میفرستم بیمارستان.»

کتاب‌های تصادفی